این مقاله را به اشتراک بگذارید
این یادداشت در زمانی نوشته شده که صادق چوبک در قید حیات بود، نویسنده این مطلب، دکتر انور خامهای، سالهای سال در فضای فرهنگ و اندیشه (و البته سیاست!)حضور داشته و لااقل به عنوان یک ناظر با بسیاری چهرههای بزرگ ادبیات و فرهنگ این دیار از نزدیک مراوده داشته و از این منظر حرفهای جالب و ناگفته زیادی برای گفتن داشتهکه برای نمونه دکتر انوخامهای در کتاب «چهار چهره» بخشی از دیدگاهها و خاطرات خود را درباره صادق هدایت، ذبیح بهروز و… نوشته که اثری در خور اعتنا و خواندنیست. از همین روی نیز خواندن نوشته زیر برای علاقمندان چوبک خالی از لطف نخواهد بود.
***
شنیدم در آن سوی دنیا به مناسبت هفتاد و چندمین سال تولد صادق چوبک تجلیل مختصری از وی انجام گرفته است. {در زمان انتشار این مطلب در اوایل دهه ۶۰}دریغ آمدم که در این هنگام در مطبوعات ایران از این نویسندهی بزرگ یادی نشود و توطئه سکوتی را که در سالهای اخیر بر او و آثارش تحمیل کردهاند همچنان استوار بماند. ازاینرو با حال ناتوان و بیماری که دارم چند سطر زیر را مینویسم. شاید بهانه و زمینهای برای گفتگوها و بحثهای بیشتر در این باره گردد. چون به راستی چوبک و آثارش شایسته آن است که کتابها دربارهشان نوشته شود.
بگذارید یاد او را با خاطرههایی از آشناییمان با هم آغاز کنم. چوبک را از زمانی که در دانشگاه درس میخواندیم میشناختم. البته نه از نزدیک بلکه از دور. میدانستم جوانی روشنبین، بسیار خوان، جویای حقیقت، و دارای اندیشهای نقاد و معترض است. در آن دوران بازی سرنوشت فرصت آشنایی بیشتری را با وی به من نداد. ده سال بعد این آشنایی با انتشار نخستین داستان چوبک در هفتهنامهی”مردم برای روشنفکران” صورت گرفت. این هفتهنامه را ما در پهلوی ارگانهای رسمی حزب توده منتشر میکردیم و تا حدی تریبون آزادی بود برای بیان اندیشهها و آثار هنری و ادبی نو. حزب کنترل زیادی بر آن اعمال نمیکرد و تا حدود زیادی در انتشار مطالب دستمان بازبود. یک هیئت تحریریه سه نفری داشت که من و مرحوم احسان طبری اعضای اصلی آن بودیم. گزینش و ویرایش مطالب به عهده من بود. یک روز چوبک که در آن هنگام در شرکت نفت کار میکرد به دفتر روزنامه آمد و داستانی را برای چاپ به من داد. گرفتم و گفتم میخوانم، اگر ارزش داشت چاپ خواهیم کرد. همینکه خواندم دیدم نه تنها با یک نویسنده با استعداد، بلکه با یک هنرمند ورزیده و کارآزموده روبرو هستم. داستان “نفتی”در شمارهی بعدی هفتهنامه منتشر شد و به دنبال آن یک یا دو داستان دیگر از چوبک نیز در همان نشریه انتشار یافت. این داستانها همه در مجموعه”خیمه شب بازی” گرد آورده شده است.
بیش از سی سال بعد روزی با چوبک و ابراهیم گلستان در گوشهای گپ میزدیم. او خاطره نخستین برخوردمان ما اینگونه شرح داد: “بزرگ علوی پس از خواندن داستانهایم مرا تشویق به چاپ آنها کرد و گفت یا به ایرج اسکندری نشان بده یا به خامهای. وقتی وارد دفتر روزنامه شدم میز بزرگی دیدم که از پشت آن صورتی به اندازه یک کف دست بیرون آمده، صوتری تیره رنگ، عبوس، با نگاهی نافذ، شبیه به سر عقابی که در پی گرفتن صیدی است. “باری با انتشار همین داستانها چوبک به عنوان نویسندهای چیرهدست شناخته شد. ضمنا دوستی ما نیز استوار گردید.
خاطرهی دیگری از داستانهای چوبک دارم که آن نیز شنیدنی است. سال ۱۳۲۷ با زنده یاد خلیل ملکی و انشعابیون دیگر ماهنامه”اندیشهی نو”را منتشر میکردیم که باز کار انتخاب و ویرایش مقالات آت بر عهده من بود. به چوبک مراجعه کردم و داستانی از او خواستم. داستان”قفس”را که در دو صفحه ماشین کرده بود از کیفش درآورد و به من داد. اگر آن را خوانده باشید (در مجموعهی”انتری که لوطیش مرده بود”چاپ شده است) میدانید که گذشته از تصویرگری بسیار ماهرانه، دارای محتوای عمیق فلسفی است. ماجرای هستی و نیستی انسان در میان است. منتهی در اینجا نیز واقعنگری چوبک، مانند بسیاری از داستانهای دیگرش، رنگ بدبینی دارد، رنگی که غیر از آن نمیتوانست داشته باشد. ازاینرو هنگامی که آن مخالفت کردند. و دلیل دیگری جز این که بدبینانه است و ایدئولوژی سوسیالیسم با بدبینی سازگار نیست نداشتند! بههرحال چاپ نشد و نسخهی ماشین شده آن نیز در میان اوراق دیگر ماند و از میان رفت!
همین واقعنگری چوبک، که هم در شکل و هم در محتوی است، باعث شده است که بیش از هر نویسنده دیگری، چوب تکفیر توی سرش خورده است! طرفداران رئالیسم سوسیالیستی او را منحرف، منحط، ضد اجتماعی و بالمآل قلمزنی دانسته یا ندانسته در خدمت سرمایهداری و امپریالیسم خوانداند. مطبوعات رسمی سابق و لاحق به علت رک گویی و افشاگریهایش علیه خرافات، محرومیتهای مردم، ستمگری و تبهروزیهای دیگر او را به باد فحش و دشنام گرفته و مدافع و کاستیهای ناتور الیستهای غرب را به پای او بعضی او را ناتورالیست دانسته و نقائص و کاستیهای ناتور الیستهای غرب را به پای او نوشته و داستانهایش را بیارزش پنداشتهاند. برخی دیگر آثار او را صرفا تحلیل روانی و ذهنی تصور کرده و دور از واقعگرایی دانستهاند. و در این سالهای اخیر توطئه سکوت و تحریم انتشار یکباره نام او را از صفحه ادبیات و هنر ایران زدوده است. درحالیکه به عقیده من، چوبک بیش از هر نویسندهی ایرانی دیگر، بجز هدایت، نوآوری داشته است. و این نوآوریهای او هم از جهت شکل و تکنیک داستاننویسی و هم از نظر محتوی بوده است.
از نظر شکل و تکنیک داستاننویسی مهمترین نوآوری چوبک تصویر اندیشهها، افکار و حالات روانی شخصیتهای (پرسناژ) داستانهایش است. چوبک در این زمینه به اندازهای پیش میرود که به تصویر هذیان اندیشهای شخصیتها میرسد. چیرهدستی چوبک را در این زمینه در بیان اندیشههای کودک بیسرپرستی مانند کاکل زری، یا حالت روانی زن مفلوجی مانند جهان سلطان میتوان دید. ممکن است بگویید که این کار نوآوری نیست چون هدایت و احتمالا دیگران پیش از چوبک در داستانهای خود به شرح حالت روانی قهرمانان خود پرداخته بودند. این درست است. ولی نوآوری چوبک این است که رآلیسم را در این زمینه به سر حد کمال رسانده و به بیان مقابله میان جنبههای متنوع و حتی متضاد حالات روانی یک شخصیت کشیده است. احمد آقا، آسید ملوچ و سنگ صبور سه چهرهی مختلف یک شخص است. برخورد و مقابله میان اینها فقط تظاهری از حالات روانی همین شخص است. یک چنین تصویر روانی پیچیدهای را جز در آثار چوبک در نزد نویسنده دیگری پیش از او نمیبینیم.
نوآوری دیگر چوبک وارد کردن زبان طبیعی شخصیتها که به غلط آن را عامیانه میخوانند در داستان است. در زندگی، ما به زبان طبیعی صحبت میکنیم و با همین زبان میاندیشیم. هیچ کس به زبان ادبی نه حرف میزند و نه میاندیشد، پس واقعگرایی حکم میکند که گفتار و اندیشه شخصیتهای داستان با همین زبان طبیعی تصویر شود. و این کار سادهای هم نیست. زبردستی و هنرمندی ویژهای میخواهد. چون شخصیتهای یک داستان همه یک زبان طبیعی ندارند بکله برحسب وضع جنسی، سنی، حرفهای و موقعیت اجتماعی خود زبانهای متفاوتی دارند. احمد آقا و کاکل زری یک مطلب را به یکسان بیان نمیکننند. مثلا احمد آقا میگوید: “صب که شد رفتم بیرون”اما کاکل زری میگوید: “اووخ شب بود، اووخ صب شد. “بعضی میگویند: نویسنده باید به زبان ادبی بنویسد، ولی خواننده به زبان طبیعی میخواند. این درست نیست. بسیاری از اصطلاحات زبان طبیعی به زبان ادبی قابل بیان نیست یا نامتجانس است. از این گذشته زبان ادبی برای همهی شخصیتها یکسان است، چگونه خواننده آنها را به صورتهای مختلف به تناسب هر شخصیت بخواند. این کار در حقیقت وظیفه نویسنده را به عهده خواننده گذاشتن است.
نوآوری دیگر چوبک به کار بردن زبردستانه استعارات برای تصویر کردن صحنهها یا حالات و موقعیتهاست. استعاراتی مانند: “خاک تشنهلب ورچید و عرقها را بلعید” یا”جادهی سنگی کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده در اررو زمین خوابیده بود”یا “پیراهن رو ماسهها خوابیده بود. و حالا که خشک شده بود رو زمین پف کرده بود و پا شده نشسته بود”پیش از چوبک خیلی کم معمول بود. چوبک با به کار بردن فراوان و ابتکاری اینگونه استعارات زبان داستاننویسی ایران را غنی، جاندار و سرزنده کرد.
تکنیکهای دیگر داستاننویسی هم در نزد چوبک به حد کمال وجود دارد. و در باره آن به اندازهی کافی نوشتهاند. اما از نظر محتوی هم چوبک کار بزرگی در داستاننویسی ایران انجام داده است.
تمهایی که چوبک انتخاب کرده است عموما انتقاد گزندهای از معایب و مفاسد جامعهی ماست. فقر، گرسنگی، زورگویی، ستمگری، فحشاء، دروغ، بهتان، آدمکشی، جهل، خرافات، درندگی، حق کشی، مرگ در اثر گرسنگی، تقلب، و سنتهای غلط، قانونهای ظالمانه، بیعدالتی و. . . تمهای داستانهای چوبکاند. قهرمانهای او بدبختترین و ستمکشترین افراد جامعه ما هستند. تقریبا هیچ نمونهای از زندگی در قشر بالای اجتماع در داستانهای چوبک دیده نمیشود. چوبک داستاننویس محرومیتهای اجتماع ماست. به او ایراد گرفتهاند که در غالب موارد نتیجه داستان با مرگ با شکست یا محکومیت فرد مظلوم و محروم تمام میشود و این موجب نومیدی مردم است. این انتقاد به جامعه ما برمیگردد نه به چوبک. او واقعگراست و آنچه واقع است تصویر میکند. آنها که منتظرند او به سبک رئالیسم سوسیالیستی چیز بنویسد، انتظار باطلی داشتهاند.
اما مهمترین ویژگی چوبک از نظر محتوی، وارد کردن تمهای فلسفی در داستانهایش است. موضوع اصلی بسیاری از داستانهایش مسائل بنیادی انسانی و حتی وجودی مانند مرگ، هستی، درماندگی انسان، سرنوشت، حدود اختیار وامکان انسان و نظایر آنهاست. به عنوان مثال همان داستان کوتاه”قفس”را که در پیش نام بردم میگیرم. در ظاهر داستان تصویر دقیق و واقع بینانه از یک”مرغ دانی”است که عده زیادی مرغ و جوجهی نر و ماده روی هم میلولند، به هم نوک میزنند، دانهای پیدا میکنند و بر سر آنها را بیرون میکشد و به زندگیش پایان میدهد و دیگران بیتوجه به این سرنوشت محتوم خود همچنان روی هم میلولند. این ظاهر داستان است. اما چنان تصویر و تشریح شده است که هرکس آن را بخواند بیاختیار به شباهت آن با زندگی انسانها متوجه میشود و مفهوم عمیق فلسفی آن را درک میکند.
مثال دیگر: “انتری که لوطیش مرده بود”ظاهر داستان ماجرای انتری است که لوطیش مرده و او زنجیر خود را پاره کرده و از قید اسارت او آزاد شده است. اما این آزادی هیچ دردی از او دوا نمیکند. حیران و سرگردان به این سوی و آن سوی رو میآورد، هیچ راه نجاتی نمییابد و سرانجام در همین سرگشتگی گم میشود. این ظاهر داستان است. اما به سهولت به ماهیت تمثیلی آن میتوان پی برد و فهمید که اشارهای است به سرنوشت انسان روشنکری که زنجیر اسارت ایدئولوژیها و سنتهای اجتماعی را پاره کرده. از محدودیتی که آنها برایش ایجاد کرده بودند آزاد شده، اما این آزادی بهرهای برایش ندارد و نمیتواند اورا به راز هستی رهنمون شود. بعضیها این داستان را تقلیدی از”سگ ولگرد”هدایت، آن هم تقلیدی نارسا، دانستهاند، درحالیکه میان این دو تفاوت عمیقی وجود دارد.
مثال دیگر: داستان”دستهی گل”. ظاهر داستان تصویر رئیس ادارهای است که از تهدیدهای کارمند ناشناسی به وحشت میافتد، ترس و نگرانی از خطر نامعلوم و ناشناخته کمکم چنان افزایش مییابد که خودبخود او را نابود میسازد. اینجا ما با تمثیل”از خود بیگانگی”انسان روبروییم، انسانی که با وهم و خیال موجودی برتر، مهیب و نیرومند برای خود میآفریند که سرانجام بر هستی او مسلط میگردد.
داستان”پاچهه خیزک”تمثیلی فلسفی از جامعهای است که همچون کودکان با آتش بازی میکند و از این بازی لذت میبرد بدون این که به خطر عظیم آن برای هستی خویش پی برد. تمثیلی از پیدایش جنگها، خونریزیهی عظیم که بر اثر بیاحتیاطی یا سهلانگاری پدید آمده است. بالاتر از آن تمثیلی از پیدایش نظامهای خودکامه و خونآشام، هیتلرها، استالینها و لوترها، که به دست خود مردم و با هلهله و کف زدن خود آنها بر ایشان مسلط شدهاند.
داستان ”آتما، سگ من”تنهائی و بیسامانی انسان را تمثیل میکند. “روز اول قبر” سراپا برداشتی از مسئله”مرگ”، مسئله هستی و نیستی و پیوند بسیار نزدیک آنها با هم است. حتی خود”سنگ صبور”نیز در تحلیل نهایی یک داستان فلسفی است.
بحث دربارهی”سنگ صبور”نیاز به کتابی جداگانه دارد. چون یک رمان به تمام معناست، آنهم رمانی عمیق و بسیار باارزش، تعدد تمها و تعدد شخصیتها و قهرمانها صحنههای بسیار حساس و تصویرگری ماهرانه چوبک از آنها، و مهمتر از همه توصیف حالت روانی هرکدام و جنگ درونی هرکدام با خویشتن خویش، این کتاب را یکی از بهترین رمانهای زمان ما ساخته است، رمانی که با داستانهای برجستهترین نویسندگان جهان برابری میتواند کرد. هنگامی که در یک باصطلاح ماهنامه خواندم که این کتاب را”چاهکی به نام سنگ صبور”نامیده بود. واقعا از شدت خشم و تاسف بر خود لرزیدم و بر عمق انحطاط مطبوعاتمان افسوس خوردم.
با این همه به نظر من”سنگ صبور”به صورتی که منتشر شده یک نقص عمده دارد که از ارزش بزرگ آن میکاهد و این بیتناسبی نمایشنامه آخر کتاب با تمام داستان است. این نمایشنامه هم از حیث شکل و هم از جهت محتوی با اصل داستان تفاوت فاحش دارد. مثل این که آن را با یک سنجاق، آنهم سنجاق قفلی به بقیه داستان وصل کرده باشند. از نظر محتوی خوشبینانه است و به پیروزی انسان بر خالقش ختم میشود که نه تنها با اصل داستان بلکه با تمام نوشتههای دیگر چوبک نمیخواند. از نظر استعمال زبان طبیعی نیز ناپخته است و با پختگی این زبان در متن داستان خیلی فرق دارد. و کلا پیوند این نمایشنامه با اصل داستان معلوم نیست. آیا اینهم جزئی از افکار احمد آقا یا نوشتههای بازمانده از اوست؟ هیچ نشانهای برای آن نمییابیم. گذشته از آن تنظیم یک چنین نمایشنامهای برای احمد آقا آموزگار دبستان و گرفتار آن عقدههایی که در متن داستان مییابیم خیلی زیادی است. صمیمانه آرزو میکنم که ایکاش چوبک این نمایشنامه را به اثر بزرگ خود که به حقیقت شاهکاری است نچسبانده بود.
انتشار در مد و مه: آذر ماه ۱۳۹۱، منبع: کلک ( شماره ۴ )