آنچه دلتنگیهای نویسنده جماعت را هرازگاهی تسلی میبخشد و شادش میکند، دو لتِ گشودة پنجرهای رو به ابرهای سربی یکدستی است که چهارگوشاش انگار به چهارگوش آسمان میخ شده و سرشاخههای سپیداری لخت است در دل پاییز سرد و رخوتزده منقّش به لکههای سیاه از انبوه کلاغهای منحوس روی شاخههایش و زوزة گرگ گرسنهای گمشده…
Read more