ادبیات آمریکا پر است از داستانهای دوران سیاه بردهداری که مثل یک دمل چرکین بر تاریخ آمریکا خودنمایی میکند: داستانهایی که خالق بیشترشان نویسندههای سیاهپوست هستند، مثل هریت بیچر استو، جیمز بالدوین، تونی موریسون، کولسون وایتهد، یا جسی و… اما نویسندههای سفیدپوستی هم هستند که به دوران سیاه بردهداری پرداختهاند: مارک تواین، ویلیام فاکنر، ویلیام…
از دیو اگرز پنج کتاب به فارسی ترجمه شده که اولین آنها شاهکارش «زیتون» است. همانطور که از عنوانش پیداست، یک تراژدی ملی را به شیوهای کاملا شخصی بیان میکند. این کتاب اتفاقاتی را در زمانی بررسی میکند که تاروپود کامل جامعه از هم فرومیپاشد
از من خواسته شد که چیزکی قلمی کنم در باب دو کتابی که از دیو اگرز به فارسی برگرداندهام. راستش در این غربت و با این درس و مشق پیرانهسر چندان تمرکز و مجالی برای پرداختن به این موضوع در خودم نمیبینم. این شد که اول خواستم از روزنامه «آرمان» معذرتخواهی کنم.
سال ۱۹۲۰، چند هفته پس از انتشار «این سوی بهشت»، اسکات فیتزجرالد به پیشنهاد جان ویلیام راجرز، مدیر تبلیغات انتشارات اسکریبنرز، با خودش مصاحبهای کرد، مصاحبهای که قرار بود برای تبلیغ کتاب اول این نویسنده جوان پرشروشور استفاده شود. چند روز بعد اسکات فیتزجرالد با مصاحبهای که با مداد و حسابی خطخطی و خشن نوشته…
«در میانه تنعم، آدمها را که میبینی، خیال میکنی لحظهای زودتر، جیبشان را زدهاند». کنت تایتان، منتقد ادبی این جمله را در سال ١٩٧۴ در «آبزرور» درباره مردمان آمریکا نوشته بود. همهجا در کوچه و خیابان و در جمع فرودستان، چهرههایی دیده میشدند که تاریخ به آنان وعدهها داده بود،
توبیاس وولف نویسنده ی عجیبی است که آثارش “کاملا واضح و هیپنوتیزم کننده است؛ به طوری که خواننده خواستار مداخله در متن داستان برای یافتن توضیحی در جواب این سوال که چطور ممکن است داستان به این سلیسی باشد؟!”