این مقاله را به اشتراک بگذارید
۱-پیش از نوشتن درباره «دره پنهان» به عادت یکی دو ساله اخیر، سری به اینترنت میزنم، تا اطلاعاتی درباره کتاب و نویسنده بگیرم، اطلاعاتی که گاه بسیار سودمندند؛ هم از آن رو که روشن شود درباره کتاب چه گفته شده و ترجیحا اگر حرفی به میان آورده میشود، تکرار مکررات نباشد؛ و هم اینکه حرفها و نظرهای دیگر گاه جرقهای میشود برای درک آن وجوهی کند که از نظر آدم پنهان مانده و باقی قضایا. اما نتیجه موتور جستوجوگر معروف اینترنت که گوشه و کنار این دریای پهناور اطلاعات را میکاود در مورد «دره پنهان» چیزی نیست که به کار آید (در زمان نگارش این مقاله – اردیبهشت ماه ۸۹)؛ نه نقدی بر کتاب یافت میشود، نه گفتوگویی با نویسنده و نه حتی یک مرور و معرفی ساده از آن. همهچیز محدود میشود به دو اظهارنظر چندخطی دو تن از خوانندگان کتاب که از قضا چهرههای شناخته شدهای هم هستند؛ البته نه در ادبیات که در سینما. البته چند خطی هم در خبر بیانیه پایانی جایزه ادبی واو آمده و باز چند خطی از یک نوشته ناقص در سایت همین جایزه که صفحه اصلی مطلب باز نمیشود. این را تا همینجا داشته باشیم تا برویم سراغ شماره بعد!
۲- اینکه به کتابی پرداخته شده، نقدهایی نوشته و گفتگوهایی ترتیب دادهشود، میتواند یکی از نشانههای اقبال اهمیت آن اثر باشد، اما حقیقت اینجاست که در این چند ساله آنقدر بدهبستانهای دوستانه و برون متنی ادبیات داستانی، رواج داشته که با توجه به ناامیدکننده بودن خود متنها، میتوان نتیجه گرفت که دیگر به خیل نقدها و گفتگوها نباید زیاد اعتماد و توجه داشت، چراکه خیلی راحت آدم را در دام فضاسازیهای رسانهای میاندازد. اما در روزگار گسترش رسانههای کاغذی و الکترونیکی، همانقدر که تاکید و توجه زیاد از حد به برخی آثار مشکوک مینماید، این سکوت و بیتوجهی به «دره پنهان» هم قدری عجیب به نظر میرسد. آنهم در مورد کتابی که لااقل مقام اول یکی از جوایز کم و بیش شناخته شده ادبی را به خود اختصاص داده، ناشر معتبری هم آنرا منتشر کرده که نمیتوان نقصی بر چگونگی توزیع و دیده شدن کتاب گرفت و بر این اساس میتوان مطمئن شد شرایط برای آنکه «دره پنهان» دیده شود، کاملا مهیا بوده است.
۳- اما برگردیم سراغ آن دو اظهارنظری که جزو اولین نتایج جستوجوی اینترنتی درباره این کتاب هستند. رضا کیانیان و مهدی سجادهچی در حوزه سینما نامهایی بینیاز از معرفیاند؛ اما تجربه ثابت کرده، نظر چهرههای غیر ادبی و بهویژه اهالی سینما درباره ادبیات داستانی را اغلب نباید مبنای داوریهای ادبی قرار داد. از موارد خاص که بگذریم، نظر اهالی سینما را حداکثر در حد یک مخاطب پیگیر ادبیات میتوان پذیرفت. به این اعتبار که اغلب اهالی سینما آگاهانه یا ناخودآگاه، دیدگاههایی برخاسته از سینما را مبنای داوریهای ادبی خود قرار میدهند؛ آنهم نه در زمینه قابلیتهای تصویری، بلکه در زمینه قابلیتهای تصویری شدن… یکی از این دوستان سینمایی که از قضا اغلب رمانهای فارسی (جدید و قدیم) را خوانده، در جواب اینکه بهترین نویسنده ایرانی کیست؟ به من جواب داد: اسماعیل فصیح! دلیل را پرسیدم، گفت چون آثار او قابلیت بسیار زیادی برای فیلم شدن دارند! رمانهایی که حادثهپردازانهاند، پر حرکتند، اوج و فرود داستانی دارند و مخاطب را بهدنبال میکشند این داستانها اگر به فیلم بدل شوند، فیلمهای جذابی خواهند شد!
۴- در اهمیت شروع داستان و آنچه در صفحات آغازین هر رمان پیش روی مخاطب قرار میگیرد تردیدی نیست؛ هر خواننده جدی ادبیات داستانی و هر نویسندهای که دستی در کار داشته باشد، بدان آگاهی کامل دارد. صفحاتی که بهترین فرصت جذب خواننده هر اثری محسوب میشوند. فرصتی که اگر از دست رفت به سختی میتوان در جبران آن موفق شد. تمام آنچه نویسنده به مخاطب وعده میدهد، ذهنیتی که به جذب و دفع مخاطب میانجامد، همه به اعتبار همین صفحات نخست شکل میگیرد. بر همین اساس و با اهمیتی بدین پایه، کم نیستند کسانی که عقیده دارند عصاره کتاب و تمام توش و توان نویسنده را در همان فصلهای آغازین میتوان دید (باید دید) و به این ترتیب اگر فصلهای آغازین کتابی شما را قانع نکرد، بعید به نظر میرسد بقیه آن هم توان چنین چیزی را داشته باشند. با این فرض اگر نویسندهای وعده خوبی به خواننده نداده و فرصت آغازین کتاب را بهسادگی از دست بدهد، امید چندانی نیست که فرصتی برای جبران آن داشته باشد. و هیچ بعید نیست مخاطب بسته به میزان حوصلهاش پس از ده بیست یا سی صفحه از کتاب آن را کنار بگذارد؛ متاسفانه بسیاری از مخاطبان این روزگار کمحوصلهاند! بهنظر میرسد یکی از ضعفهای اصلی «دره پنهان»، همین چگونگی شروع کتاب است، شروعی که جاندار از کار درنیامده و اگر به مخاطب وعدهای بدهد، که میدهد؛ وعده جذابی نیست. نه آنطور که خواننده را با میل و رغبت بنشاند پای کتابی که میخواهد متفاوت باشد، حرفهایی برای گفتن داشته باشد و این حرف ها را نه مستقیم که توام با پیچیدگی مطرح کند.
۵- شاید بتوان دو صفحه نخست این رمان را افتتاحیهای برای ورود به داستان فرض کنیم، خاصه از آن جهت که به لحاظ روایی اتفاقی در آن شاهد نیستیم و تنها میتوان آن را پاره یا بندی فرض کرد که از حال و هوای حاکم بر داستان حکایت دارد و پیشاپیش به نویسنده نشان میدهد که با چه نوع رمانی طرف خواهد بود. بنابراین با این تمهید نویسنده شرایطی را پیش کشیده که به نوعی میتوان دو شروع برای رمان در نظر گرفت تا در پرتو آن دو سطح از کتاب به مخاطب معرفی شود. افتتاحیه یا آن دو صفحه آغازین رمان شرحی است توام با جزییات از طبیعت محل وقوع داستان که از دریچه ذهن راوی بیان میشود؛ با نثری سنگین که کوشیده شده آهنگین، زیبا و البته تصویری باشد. دو صفحه بعد (ص ۹) نیز خود داستان با نثری ساده و روایی آغاز میشود. این تمهید اگرچه ظرفیت خوبی را در آغاز در اختیار نویسنده قرار داده اما به نظر میرسد، قرهچهداغی نتوانسته از هر دوی آنها آنگونه که باید استفاده کند. نخست از آن رو که دو صفحه آغاز با نثری که به جای غنا و زیبایی و سنگین و متصنع از کار در آمده است و اگر خواندنی هم باشد به عنوان افتتاحیه یک اثر مناسب نیست. چرا که مخاطب کمحوصله را پس میزند. اما برای مخاطب پرحوصله و جدیتر، به فرض که با چنین افتتاحیهای ارتباط برقرار کند، اما دو صفحه بعد با تغییر و افت محسوسی که در لحن و نثر داستان رخ میدهد، سرخورده میشود. به این ترتیب آن ظرفیتهایی که در اختیار نویسنده بوده، با چنین آغازی از دست رفته و موجب بلاتکلیفی و سردرگمی مخاطبانی میشود که نمیدانند با چگونه اثری روبرو خواهند شد.
۶- اما صرفنظر از آنچه گفته شد، افتتاحیه رمان، در شکل فعلی اگر نگوییم بیربط و تحمیلی – که به هرحال قرار است تصویری از محل وقوع آن بدهد- ارتباطی سست با ادامه خود دارد. فاصلهگذاری نویسنده نیز آن را تشدید کرده است. فرض کنیم آن را حذف کرده و کنار بگذاریم واقعا چه لطمهای به کتاب میخورد. اگر قرار است این بخش دلالت بر فضای رازگونه و البته زیبای طبیعت محل وقوع داستان باشد، چرا نویسنده آن را در دل داستان نمیآورد که مخاطب به تدریج و در طول داستان آنجا که ضرورتش احساس میشود، با این فضا آشنا شود و یکباره همان ابتدا به خورد خواننده داده می شود. و از سوی دیگر با فرض حذف این افتاحیه شروع داستان از صفحه ۹ که نویسنده شروع به روایت ماجرا میکند، آنقدر ساده و معمولی و بیحال برگزار میکند که کمتر مخاطبی را میتواند به خود جذب کرده و علاقمند پی گیری داستان سازد.
۷- رمان «دره پنهان» علیرغم زحمتی که نویسنده در زمینه نثر آن کشیده، در نهایت فاقد انسجام و دوپاره از کار درآمده است. نثری که گاه سنگین است و گاه ساده و در خدمت روایت قصه که از قضا اگر نثر کتاب امتیازی هم داشته باشد، در این بخشهاست بهدلیل پاکیزگی و روانی نثر، بیشتر به دل مینشیند تا آن پارهها که نثری سنگین دارند، هرچند که دومی احتمالا زحمت بیشتری هم برده است. اما آن نثری که داوران جایزه واو نیز از آن بهعنوان نثر خاص و متفاوت نام میبرند، نثری است در ناهماهنگی با نثر بخشهای روایی داستان. بهنظر میرسد نویسنده برای قدرتنمایی، بهویژه در بخشهای ذهنی کتاب، آنجا که پای رؤیا و ارجاع به دنیای اسطورهها به میان میآید، از آن بهره برده، نثری که اگر سنگین است و پیچیده، این سنگینی و پیچیدگی بهجای آنکه دلالت بر زیبایی داشته باشد، تحمیلی و فاقد ضرورت مینماید و از این روست که تصنعی و بیروح از کار درآمده و با فاصلهگذاری میان همان بخشهای روایی داستان که نثری روان ساده دارند، کارکردی جز سنگاندازی جلوی پای خوانند پیدا نمیکند و مخاطب رمان تا میخواهد ارتباطش را با آن محکم میکند با سر رسیدن این بخشها که علاوه بر نثر سنگین، دارای ابهام نیز هستند ارتباطش گسیخته میشود. «دور دور، دور از نور، در آبی، خاکستری از گل و لای و انباشته از حبابهای ریز و درشت، میان هستی و نیستی در نوسان بود. از پیوند پارهای سرگردان هست میشد و مانندش نیست میشد. همسان مانندانش، برآمده از گل و لای و حباب بود. چنان نماند و دگرگون شد.» و در جایی دیگر با لحن و نثری دیگرگونه مینویسد: «از فردای رسیدنم، بهعنوان مدیر پروژه به سالیانس رفتم و با دیوانیان آنجا به گفتوگو نشستم، هفتهای پس از آن، نقشههای نمادین برای دهکدهای با ۳۶۵ خانه فراهم شد. آنها را برابر سالار دیوانیان نهادم.» نکته دیگر نثر کتاب استفاده از کلماتی است که کهنه مینماید، با توجه به اینکه اغلب این کلمات نه به معنا و مفهومی خاص ارجاع میدهند که بار ذهنی آن متضمن زیبایی کلام باشد، بلکه به جا و مکانی اشاره میکند که استفاده از آن در این روزگار حتی در ایران رایج نیست، چه رسد در امریکا (محل وقوع داستان) در رمان جا نمیافتند، برای نمونه به دیوانیان، یا سالار دیوانیان و…
۸- بخشهایی از «دره پنهان» قرار است دارای فضایی پر رمز و راز و حال و هوایی اسطورهای باشند، اما نویسنده در آوردن اسطوره به ساحت داستان و پیوند زدن فضای ذهنی با فضای عینی داستان نه تنها شیوههای بدیعی بهکار نمیبرد، بلکه به کلی به بیراهه میافتد. فیالمثل راوی روی کاناپهای نشسته، به خواب میرود و خود را در قرنها پیش مییابد و حجمی طولانی از کتاب بدان اختصاص پیدا میکند و با بیداری به زمان حال میآید و حال فارغ از خط و ربط این بخشهای کتاب با دیگر بخشهایش در همان قدم نخست نویسنده برای این رفت و برگشت که در چند جای دیگر کتاب هم شاهد هستیم از شیوهها و تکنیکهایی بسیار آشنا و دمدستی استفاده میکند. و اما در فرود آوردن اسطوره به ساحت داستان، فارغ از درست یا غلط بودن آن، لااقل با اطمینان درباره ظرافت و زیبایی میتوان گفت آنکه کارکرد اسطوره را به لایههای دیگر از داستان میبرد تا در پس روایت داستان مخاطبان آشنا و حرفهایتر مجال دریافت و درک سطوحی دیگری از داستان را داشته باشند، به توفیق نایل میآید نه آنکه اسطورهها را به شکل مستقیم و خام و بدتر از آن تحمیلی در لابهلای داستان بگنجاند و بهجای آنکه ارتباطی منطقی میان اجزای داستان و مفهوم موردنظر برقرار سازد، به شرح و توضیح اسطورهها پرداخته و مستقیم آنها را به مخاطب عرضه میکند. در چنین داستانی بیش از آنکه استفاده از اسطوره به شکلگیری لایهها و سطوح دیگر بینجامد که به ظرافت طراحی شدهاند، ظهور و بروز اسطورهها جز آنکه به لکنت داستان بیانجامد و توی ذوق مخاطب بزند، حاصل دیگری پیدا نمیکند.
۹- و نهایت اینکه اگر ارزش امتیازی در «دره پنهان» باشد که هست، نه برای آن نثر سنگین که متصنع و فاقد شور و زیباییست و نه برای آوردن اسطوره به ساحت داستان که ناکام مانده و نه بخشهای ذهنی کتاب که بیشتر آشفته و نچسب به اصل داستان از کار درآمدهاند که در همان روایت بدنه داستان است که نثری ساده دارد و گاه نیز واجد زیبایی و بیانی تصویری میشود. به این ترتیب نویسنده به جای تلاش برای به هدف زدن سنگی بزرگ، که در عمل اگر توان برداشتن آن را هم داشته، بدون خوردن به هدف چند قدم آنطرفتر زمین گذاشته است! ای کاش به همان ماجرای «عرصه» و تلاش راوی برای به سامان رساندن طرح خود برای آن زمینها و… بسنده میکرد و بهجای آنکه شرح و تعریف اسطوره به خورد مخاطب بدهد، داستان خود را تعریف میکرد. متاسفانه در سالهای اخیر اصرار بسیاری از نویسندگان برای متفاوت بودن و متفاوت نوشتن باعث به هدر رفتن ظرفیتهای زیادی از ادبیات داستانی معاصر شده که در نهایت یا نمونه سطح پایینتر بازیهای فرمی در آثار فرنگی بودهاند و یا ناکام از تکرار همین بازیهای فرمی، نویسنده از اصل نیز دور افتاده است. مگر نه اینکه عمده داستانهای ماندگار ادبیات ایران، داستانهایی فارغ از پیچ و تابهایی این گونه بودهاند؟
*کوتاه شده این نوشته در هفته نامه مثلث منتشر شده است.
1 Comment
فرح زاد
باسلام
متن داستان دره پنهان با وجود آنکه تا حدودی سنگین و پیچیده می نموداز زیبایی خاصی برخوردار بوده و به مراتب انسجام بیشتری نسبت به نقد حاضر داشت
با تشکر