این مقاله را به اشتراک بگذارید
اگر بپذیریم که تجربیات نویسندگان بزرگ میتواند، راهنمای علاقمندان به داستاننویسی برای کسب تجربه و آموختن باشد، در این میان چه کسی بهتر از ویلیام فاکنر، استاد و معمار کبیر داستاننویسی! او در این بخش نظر درباره اهمیت تکنیک در داستان نویسی سخن میگوید و همچنین از چگونگی نوشته شدن شاهکار فراموش نشدنیاش «خشم و هیاهو» سخن به میان میآورد. گفتگوی حاضر مهمترین گفتگو با فاکنر است که تاکنون به صورت خلاصه چند بار ترجمه و منتشر شده، اما این بار با استفاده از نسخه کامل آن ،با ترجمه احمد اخوت، منتشر می شود. بخش پایانی این گفتگو در روزهای آینده از نظر شما می گذرد.
بخش نخست را اینجا و بخش پایانی را اینجا بخوانید
***
به نظر شما آیا یک نویسنده در قبال خوانندگان خود هیچ تعهدی به عهده دارد؟
– تعهد او این است که کارش را به بهترین شکل انجام بدهد، از این تعهد گذشته در دیگر مسائل مختار است که هرطور خواست عمل کند. خود من آنقدر سرگرم کارم هستم که دیگر فرصت توجه کردن به دیگران را ندارم، مثلا اینکه نگران باشم چه کسانی آثارم را میخوانند. اصلا برایم مهم نیست که نظر «فلانی» در مورد آثارم و یا هر نویسنده دیگری چیست. نظر خودم معیاریست که باید به آن برسم. آثارم باید همان احساسی را در من زنده کنند که خواندن «وسوسه سنت آنتونی» یا تورات در من بر میانگیزند. از خواندن این دو اثر احساس خوبی در من بوجود میآید: مانند احساس خوشی که از دیدن یک پرنده میتواند به آدم دست بدهد. ببینید اگر قادر به حیات تازهای باشم، دلم میخواهد به شکل «باز» در میآمدم. پرندهای که هیچ کس از او نفرت ندارد، به او حسادت نمیکند، چون کسی آن را نمیخواهد و احتیاجی هم بدان نیست و تازه همه چیز هم میتواند بخورد!
در رسیدن به معیار مورد نظرتان از چه تکنیکی استفاده می کنید؟
– اگر نویسندهای به تکنیک علاقمند است، بگذارید برود دنبال جراحی و یا آجر چینی. در حرفه نویسندگی هیچ روش مکانیکی و یا راه میان بر وجود ندارد. به نظر من نویسندههای جوان و تازه کار احمقند، اگر بخواهند برای نوشتن یک نظریه بخصوص را دنبال کنند. از اشتباهاتت درس بگیر، مردم فقط از خطاهایشان، میآموزند. یک هنرمند با ارزش معتقد است که هیچکس آنقدر صلاحیت ندارد که بتواند او را یاری دهد. او علو طبع و غرور والائی دارد. مهم نیست که چقدر برای نویسندگان پیش از خود احترام قائل است، مهم این است که میخواهد از آنها سبقت بگیرد.
با این حساب شما اعتبار تکنیک را نفی میکنید؟
– ابدا . گاهی تکنیک در کار آدم دخالت میکند و به یاریمان میآید و رهبری همه چیز را در دست میگیرد و قبل از این که نویسنده بتواند سوار بر رویای مورد نظر خود شود، تصویر مورد نظرنویسنده را ارائه میدهد. تکنیک به یک مهارت خارقالعاده میماند و یک اثر هنری تمام شده، درست مانند یک آجرچینی تر و تمیز است. زیرا نویسنده احتمالا قبل از این که اولین کلمه را بر روی کاغذ آورد تمام واژههای مورد نظر خود را از آغاز تا پایان، در ذهن خود آماده کرده است.
این موضوع برای من در هنگام نوشتن رمان “همانطور که میمیرم” اتفاق افتاد. کار آسانی نبود. هیچ کار صادقانهای آسان نیست. فقط به این دلیل راحت بود که تمام مصالح مورد نظر رمان در اختیارم بود. نوشتن آن فقط شش هفته طول کشید، آنهم نه یک ضرب، بلکه هر از گاهی که وسط شیفت دوازده ساعته که همهاش کار بدنی بود فرصتی مییافتم، دستی به قلم میبردم. در این رمان من خیلی ساده گروهی را در نظر گرفتم و آنها را در مقابل یک بلای ناگهانی مصیبت با طبیعی یعنی سیل و آتش قرار دادم. البته یک مقدار محرک طبیعی هم در آنها بوجود آوردم که بتوانند به راهشان ادامه دهند و گلیم خود را از آب بیرون بکشند. رویهمرفته وقتی که تکنیک دخالتی در امور ندارد، کار آدم راحتتر است. زیرا همیشه نوشتن برای من اینطور بوده است که در نقطهای از کتاب خود شخصیتها همتی میکنند و با مداخله مستقیم نوشته را بپایان میبرند. مثلا فرض کنید در صفحه ۲۷۵ آن را تمام میکنند. البته من نمیدانم که اگر به خاطر تکنیک مجبور شوم کتاب را در صفحه ۲۷۴ تمام کنم، چه اتفاقی خواهد افتاد.
یکی از صفاتی که هر نویسنده باید داشته باشد، بیطرفی در قضاوت نسبت به اثر خود است . علاوه بر این باید این صداقت و شهامت را هم داشته باشد که خود را گول نزند.
از آنجا که هیچکدام از آثارم را مرا راضی نکرده و به سطح معیار مورد نظرم نرسیده، شاید باید آثارم را بر مبنای اثری که بیشتر از بقیه برای نوشتن آن رنج و صدمه بردم ارزیابی کنم.
کدام اثرتان را میگویید؟
– خشم و هیاهو. پنج بار این رمان را نوشتم و هر بار سعی کردم داستان را بیان کنم و خودم را از شر رویایی که مرا رنج میداد، راحت کنم و بالاخره هم این کار را کردم.
این رمان تراژدی دو زن از دست رفته است: کدی و دخترش. البته دیلسی یکی از شخصیتهای مورد علاقه من است، چون او زنی است شجاع، باگذشت، باوقار و با شرف. این زن خیلی بیشتر از خود من شجاع، درستکار و سخی است.
چگونه فکر نوشتن “خشم و هیاهو” به ذهنتان رسید؟
– همه چیز با یک تصویر ذهنی شروع شد. در ابتدای کار نمیدانستم که این تصویر، یک تصویر نمادین است. توی ذهنم دختر کوچکی بود. دخترک از روی درخت داشت صحنه به خاک سپاری مادربزرگ خود را دید میزد و هرچه را که می دید برای برادرهایش که زیر درخت ایستاده بودند تعریف میکرد . وقتی دستبکار نوشتن شدم و داشتم شدح میدادم که آنها که بودند و چرا پشت شلوار دخترک گلی شده بود دریافتم که همه اینها را نمیتوتن با یک داستان کوتاه بیان کرد و باید رمانی درباره آنها نوشت . بعد از آن مفهوم نمادین شلوار گلی را کشف کردم و یواش یواش تصویر شلوار گلی جانشین دختری شد که پدر و مادر ندارد و دارد از ناودان خانه پائین میآید که از تنها ماوایش فرار کند: خانه که تا بحال هیچکس او را دوست نداشته و هرگز او را درک نکردهاند. بار اول که داستان را شروع کردم تازه داشتم داستان را از دیدگاه پسرکی خل”بنجی” تعریف میکردم که احساس کردم که اگر وقایع از دیدگاه کسی که فقط بداند که چه دارد اتفاق میافتد ولی چراییاش را نداند داستان تاثیر بیشتری خواهد داشت. این بود که به نتیجه رسیدم که داستان را نتوانستهام تعریف کنم.
دوباره دست بکار شدم. این بار همان داستان قبلی را از دیدگاه برادر دیگر تعریف کردم. باز هم نشد . بار سوم داستان را از دید برادر سوم تعریف کردم. باز هم نشد. دفعه چهارم سعی کردم که تمام اجزای داستان را پهلوی هم بگذارم و خودم نقش راوی را بعهده گیرم و فضاهای خالی و کمبودهایش را بر طرف سازم. باز هم اثر کامل کامل از کار در نیامد. به رحال، چهارده سال بعد از انتشار آن با ضمیمه ای که بر آن نوشتم سعی کردم برای آخرین بار داستان را بیان نمایم و فکر آن را از ذهنم بیرون کنم و حداقل به خاطر خودم هم که شده قدری آسایش بیابم. من نسبت به ” خشم و هیاهو” بیشتر از بقیه آثارم حساسیت دارم. نمیتوانم آنرا به حال خود رها کنم و گرچه تاکنون بسیار سعی کرده ام و باز هم دلم میخواهد امتحان دیگری بکنم- گرچه احتمالا باز هم شکست خواهم خورد- تاکنون موفق نشدهام این داستان را بطور کامل تعریف کنم.
در نوشتن چقدر از تجربه شخصی مایه میگذارید؟
– نمی دانم. هیچگاه حساب آن را نکرده ام. به نظر من “چقدر” مهم نیست. نویسنده به سه چیز احتیاج دارد: تجربه، بینش و تخیل. گاهی دو تا از این عوامل میتواند فقدان آن یک را جبران کند. معمولا روند کار داستانویسی برای من با یک اندیشه، یک خاطره و با یک تصویر ذهنی شروع میشود. نویسنده داستان هنگام نوشتن فقط یک وظیفه دارد: اینکه شرح دهد چرا حادثه اتفاق افتاد و یا این که چه چیز باعث ادامه آن شد. نویسنده میکوشد تا آدمهائی ملموس را در شرایط و فضایی قابل درک و باور به بهترین شکل خلق کند. بدیهی است که او باید از محیطی که میشناسد به عنوان یکی از ابزارهای کار استفاده کند.
به نظر من موسیقی سادهترین وسیلهای است که میتوان با آن مطلبی را بیان کرد، چرا که موسیقی زودتر از بقیه هنرها در تجربه و تاریخ بشریت راه یافت. ولی چون توانایی و استعداد من در بکارگیری کلمات است، باید بکوشم با همین کلمات زمخت بسازم و مقصودم را بیان کنم، گرچه موسیقی ناب خیلی بهتر از کلمات از عهده این کار بر میآید. بهرحال، گرچه آدم با موسیقی راحتتر میتواند حرفش را بزند، اما من کلمات را ترجیح میدهم. من سکوت را به صدا ترجیح میدهم چون تصاویری که به وسیله کلمات شکل میگیرد در سکوت ساخته میشوند. به عبارت دیگر تندر و موسیقی کلام در سکوت نطفه میبندند.
بعضی میگویند نوشته های شما را حتی بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
– آن را چهار بار بخوانند
در صحبت هایتان به تجربه ، بینش و تخیل به عنوان عواملی مهم برای نویسندگی اشاره کردید. آیا “الهام”را هم به این لیست اضافه نمیکنید؟
– من چیزی درباره الهام نمیدانم، چون اصلا نمیدانم مقصود از آن چیست. البته درباره آن زیاد شنیدهام اما هرگز آنرا ندیدهام.
میگویند شما نویسندهای هستید که خشونت تمام ذهنتان را پر کرده است؟
– این حرف به آن میماند که بگویید تمام ذهن نجار را چکش پر کرده است. چکش خیلی ساده یکی از ابزارهای نجار است. نویسنده هم مانند نجار بدون ابزار کار نمیتواند کار کند.
ادامه دارد…
3 نظر
شاهرخی
سلام
ممنون از پستتون
سعید
سلام. لطفن برای این مطلبهای چند قسمتی، لینکی هم برای قسمتهای پیشین یا احیانن پسین بگذارید که اگر کسی خواست بخش قبلی را بخواند راحت به آن دسترسی داشته باشد.
omidi
چشم حتما، همین روزها تمام موارد مورد اشاره را اصلاح می کنیم.