این مقاله را به اشتراک بگذارید
لیلا صادقی کتابی دارد به نام “داستان های بر عکس” که چند سالی از انتشار آن می گذرد، اما تلاش او برای ارائه ی کاری متفاوت پس از گذر این سالها نیز شایسته توجه مینماید. در روی جلد کتاب هم عنوان آن (داستانهای بر عکس)، برعکس نوشته شده، امضایش هم برعکس است، داستانهایش، اما برعکس نیست! کتاب را که مورد توجه قرار میدهی، میبینی طرح روی جلد را هم میتوان یکی از داستانهای آن به حساب آورد. در کتاب ” ضمیر چهارم شخص مفرد ” پیشگفتاری دارد که این گونه آغاز می شود:
“دیروز صبح سر ساعتی که دلم نمی خواست بیدار شدم و آن لباسی را که دلم نمی خواست پوشیدم و برخلاف میلم از خانه زدم بیرون. رفتم به کافه ای که دلم نمی خواست تا چیزی را که دلم نمی خواست بخورم…..”
در شناسنامه کتاب آمده که لیلا صادقی متولد ۱۳۵۶ است و کتاب ” ضمیر چهارم شخص مفرد ” را در سال ۱۳۷۹ منتشر کرده است. اگر چرتکه بیندازی و جمع و تفریق کنی – با محاسبهی این که یکی دو سال مشغول نوشتنش بوده و منتظر مجوز و…- به نظر او هنگام نوشتن این اثرحدود بیستساله بوده. یعنی بیست ساله بوده با طرز تفکری که روان شناسان به آن میگویند ” تفکر واگرا” و یا به عبارتی دیگر: تفکر خلاق. دنیایش را که سبک، سنگین میکنی، متوجه می شوی در بیست سالگی نگاهی متفاوت داشته.کاملا متفاوت از یک زندگیِ کلیشهایِ بخور و بپوش و بگرد و کیف کن و بیخیال باش و هرچه پیش آید، خوش آید.
برداشت هر خواننده از نگارش لیلا صادقی بر می گردد به دایرهی دانش نوشتاری وی و طرز تلقیاش از پیرامون خود و گسترهی فهم او با واژهها و ارتباط معنایی آن ها با خود واژگان و دیگر اجزای جمله. دیگر اینکه بر میگردد به چگونگی نگاهش به پدیدهها و مهمتر از همه، انسان و مناسبات انسانی. چیزی که شاید لیلا صادقی، آن را به هم میریزد. گونه ای دیگر می بیندش، بی آنکه بخواهد ادا در آورد و جار بزند که “خلایق ببینید مرا”!
نظر گاه دیگر بر نوشتههای لیلا صادقی این است که برایت تصویری می سازد که خودت آن را قبول داری (به استثنای مواردی از کتاب دنیای برعکس که به آن خواهم پرداخت). اما نه آن تصویری که عمدا باید مجازی باشد. بلکه چیزی است که روزی چنین تصویری دیدهای که شمایلش ممکن است با آنچه در ذهن من است فرق کند، اما جانمایهاش یکی است، جوهرهاش یکی است، حرف دلش یکی است و این یکی هاست که ممکن است در مورد بعضیها ذهن را بر آشوبد که من کجا سیر میکنم و لیلا صادقی کجا؟ جالب اینجاست که حتما تشابهی بین چنین دیده هایی وجود دارد که میتوانی با آن ها همذات پنداری کنی، اما باز هم نوعی سردرگمی داری که رهایت نمی کند و می روی دنبال آن تا پیدایش کنی. گرچه شاید هیچ گاه موفق به یافتنش نشوی، ولی همچنان به جستجوی ذهنیات ادامه میدهی.
“تو کتاب را از دستم می کشی و شروع می کنی به دویدن. من راحت می شوم، اما پاهام دنبالت میدوند. به تو میرسم که ایستادهای و منتظرم هستی. میگویم: کمکم کن. ترا به خدا جایی برو که نتوانم بیایم دنبالت”. ( از کتاب ضمیر چهارمشخص مفرد)
شاید بعضیها معتقد باشند که صادقی با رعایت نکردن عناصر داستان، نتوانسته در خلق آنچه در شکل متعارف به آن میگویند داستان، موفق باشد. یعنی با خواندن داستانهایش نمیتوانند به تعریفی که به آن میگویند داستان برسند. شاخصههای اساسی داستان مانند شخصیتپردازی، زاویه دید، فضاسازی و…
در داستانهای صادقی نیز قابل رویت است. اما برای دریافت آنها مهم این است که منِ خواننده، ذهنم را محدود به یک سری تعاریف کلیشهای نکنم که اگر نوشتهای فاقد چنین ویژگیهایی بود، نتیجه بگیرم که داستان نیست. آنچه میخواهم بگویم این است که مهم ، استفاده از خلاقیت در داستاننویسی است و اگر منِ خواننده فاقد درک چنین انگاره ای باشم، معلوم است که نمیتوانم ارتباطی با داستان برقرار کنم. به نظر من، داستان و نحوهی نگارش و ساختار آن خطکش اندازهگیری نیست که بتوانی بگویی اگر تا این حد نوشتی یعنی مطلوب می نویسی. کار برد واژگان و دنیایی که هر نویسنده برای خود دارد می تواند تعیین کننده باشد، نه فرمولوار چیدن عناصر داستان. البته به هیچ وجه منکر عناصر اصولی داستان نیستم، اما بدان معنا نیست که چارچوب تنگی برای خودم بسازم و بگویم این است و لاغیر. بنا بر این، نوع نگاه من به چگونگی داستان نگاری لیلا صادقی از این سبک و سیاق است.
او راه را نشان نمیدهد، بلکه بار معنایی کلمات و جملات است که نشان دهندهی مسیر است.”داری از کنار جوب رد میشوی. صدایی میشنوی که تو را میخکوب می کند. این صدا را قبلا شنیدهای. برمیگردی و میبینی کسی کنار مغازه ایستاده و از نگاهش میفهمی که منتظر کسی مانده که هیچ وقت نیامده.
هی! کسی منتظر تو نیست؟ ممکن است او را بشناسی و به او وعده ملاقات داده باشی. خب امتحان کن. به امتحانش می ارزد.” از کتاب ” ضمیر چهارم شخص مفرد”.
البته در همین بخشی که از کتاب او نقل شد، وقتی می نویسد: ” خب امتحان کن.” دیگر لزومی نیست ادامه دهد، به “امتحانش می ارزد” چون می شود تکرار جملهی قبلی بی آنکه کارکرد خاصی داشته باشد. ولی بحث من سر این بود که صادقی مسیر داستان را با چگونگی بار معنایی کلمات و جملات به خواننده نشان میدهد. مسیری متفاوتتر از آنچه تاکنون در داستان ها خواندهایم.
لیلا صادقی در مصاحبه اش با ” آکادمی هنر” گفته است:” حضور فیزیکی سی دی در کنار کتاب داستان های برعکس به گونه ای باعث شکل دادن به جهان داستان می شود، همچون جنینی که در رحم مادر قرار دارد ، سی دی در دل کتاب می چرخد تا بالاخره به دنیا بیاید.”
من اما که سالهاست ” پرورش مهارتهای ارتباطی و مخاطب شناسی ” را تدریس میکنم با این تعبیر، ارتباط برقرار نکردم. برای من چیزی مهم است که ملموس باشد و راه را برای ایجاد ارتباط بهتر ، هموار کند. نه به خاطر تنبلی و آماده خوری، بلکه بخاطر پویایی کار و اینکه مهارت برقراری ارتباط را در چنین کاری نمی بینم. به نظر من وجود این سی دی، بیشتر دست و پاگیر است و به نوعی باعث مغلق شدن ارتباط میگردد. چرا؟ برای به وجود آوردن یک صدای موسیقایی در داستان ، نیازی نیست تا دنبال یک موسیقی دان بگردیم که برایمان تولید صدایی کند که به مخاطبمان بگوییم : ” این همان صدایی است که باید بشنوی.صدایی که من تشخیص داده ام باید باشد و تو حق انتخاب نداری”.
با این کار اما، صادقی حق انتخاب را از من می گیرد. حق پرواز تخیّلم را از من می گیرد و نمی گذارد آن طور که می خواهم بشنوم. چیزی که خودش به آن می گوید: نظام نشانه ای. دقت کنید به نظر صادقی در این مورد:
” با این شگرد ، یک صدای موسیقایی را به یک معنای قراردادی تبدیل می کنم و در این نظام نشانه ای، هرجا در طول اثر، خواننده این صدا را بشنود، ناخود آگاه همان کلمهی عشق برایش تداعی می شود، بدون اینکه دیگر در کنار آن صدا حضور داشته باشد”. نقل از آکادمی هنر.
این سخن، همان موضوعی است که به آن اشاره کردم. باور من این است که نویسندهی خلاق با استفاده از فضا سازی و بهرهگیری از واژههایی بهجا، میتواند در خلق عناصری مانند: عشق، باران، آسمان و…. ذهن خواننده را به تصویر سازی وامیدارد. البته بهگونه ای که به او ، حق انتخاب بدهد. مثلا خواننده ، اجازه داشته باشد بارانی را که خودش دوست دارد – شکل و اندازه ی قطرات آن را مجسم کند – ببیند نه بارانی که به وی تحمیل شود. با این همه ، حرکت بدیع لیلا صادقی را در نگارش داستان هایش بویژه در کتاب ” ضمیر چهارم شخص مفرد ” که رویکردی تصویری دارد، ارج می نهم و برایش آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
انتشار در «مد و مه»: ۲۱ فروردین ۱۳۹۰
4 نظر
کافه...
بسیار لذت برم..
ممنون.
shahin
بعد از مدتها یک نقد تکنیکی خواندم. بسیار شفاف و به دور از هرگونه بازیهای نقدگونه رایج. نعمتی چنان نثری به کار برده که صمیمیت را می شود به خوبی در سطر سطرش دید و حس کرد. حرف اضافی نزده و درست زده به هدفی که با آن می شود دستمایه های ادبی را دید و به قول خودش چگونگی داستان نگاری را به تصویر کشید. نه آنچنان از لیلا صادقی تعریف کرده که خواننده حس کند ازش طرفداری می کند، نه او را به تازیانه بسته که فکر کند دارد پنبه اش را می زند. با خواندن این نقد هم با آثار صادقی آشنا شدم و هم نعمتی برای من یک کلاس نقد داستان گذاشت تا یاد بگیرم منصفانه بنویسم. دست نویسنده توانا “نعمتی “عزیز را می فشارم .
پروانه
نقد خوبی بود..باعث میشد کسانی که خانم صادقی و نوشته هاشو نمی شناسن با او آشنا شوند و جذب بشن برای خواندن نوشته هاشون..شاد و موفق باشید..
سیاوش
خیلی زیبا و فنی نوشته شده.لذت بردم.