این مقاله را به اشتراک بگذارید
نمیدانم کجا و از چهکسی چنین عبارتی را خواندهام: «سرگرمی برای تخلیه ذهن است، حال آنکه ادبیات جدیت دارد و میخواهد ذهن را از تهیشدن نجات دهد و حتی به دغدغههای ما میافزاید.» در یکی از نقدهایم نیز روی یکی از رمانها، عنوان کردم که اگر نویسندهای دست به یک سوژه تکراری زد، زمانی موفق میشود بار چنین تکراری را به مقصد برساند که در دل این تکرار شدنها، حرف تازهای بزند. مهم این است که اگر موضوعی تکراری را بر میگزینیم، با اندیشهای نو همراه باشد.
رمان « نوشیدن مه در باغ نارنج » اثر مرتضی کربلایی لو به موضوعی کلیشهای پرداخته، اما با نگاهی فلسفی– عرفانی، بیان، لحن و زبان داستان را بهگونهای انتخاب کرده که وقتی آنها را کنار هم میگذاری؛ میبینی تکرار دلت را نمیزند، ذهنت را نمیآشوبد و احساس وازدگی پیدا نمیکنی؛ بلکه این تکرار را برایت با معنا و زیبا میکند.
کلیت موضوع داستان، حاکی از پلشتی و آلودگی میحط شهری است و زیبایی و پاکی روستا که چنین تضادی را بارها و بارها، هم در داستانها خواندهایم، هم در فیلمهای بیشمار دیدهایم. ولی نگاه کربلایی لو به این مقوله، بهدلیل به کارگیری زبان و بخصوص نثر شیوا و بیتکلف او موضوع را برای ما، بدیع میکند. جلوهای میآفریند که تو دوست میداری وارد چنان فضایی شوی و برای لحظاتی هم که شده از هیاهوی بسیار برای هیچ، دورباشی.
من قصد ندارم از چگونگی فضای رئالیستی یا سورئالیستی داستان بنویسم و یا حتی اشارهای داشته باشم به وجوه افتراق این دو از هم و اینکه نویسنده میخواسته کدام فضا را برای منِ خواننده نقاشی کند. بحث من در خصوص نثر «کربلایی لو» ست که به دلت مینشیند و در توصیفهای قشنگش است که گرچه هرچه پیشتر میروی میبینی حرف تازهای ندارد، ولی نثر رمان چنان بر مخاطب تاثیر می گذارد که بیاختیار به یاد نثرمحمود دولت آبادی میافتی در «کلیدر» یا «اوسنه بابا سبحان» و یا یا بهتر از آنها در «در جای خالی سلوچ».
نثر بهگونهای ست که گاهی، حالت خلسه به مخاطب دست میدهد. توصیفات وی از مناظر بهگونهای است که میشود آنها را دید و در برخهای لمس کرد و حتی نوشید. نثری شاعرانه که گاهی دوست داری همراه نویسنده، پارهای از آنچه را قلمی کرده، واگویه کنی. همین چیزهاست که رمان را قابل تأمل میکند و با شوق آن را میخوانی.
با همه آنچه گفته شد، این رمان فاقد داستان است و هیچ گونه فراز و فرودی ندارد و اگرگاهگاهی به شکلی گذرا، این بالا و پایینها را سایه وار میبینیم، تخت است و هموار. نکته دیگر، اینکه بهنظر میرسد نویسنده ، این رمان را برای مخاطب بخصوصی نوشته است. قشری که زبان عرفان بداند تا بتواند با انگارههای آن به خلسهای که به آن اشاره شد، دست یابد.
«تپه روبهروی ایستگاه پوشیده بود با درختچههای تمشک، زاغیها لابهلاشان، با علفی یکنواخت، انگار پرداختکار فرشی با قیچی پستیبلندیهاش را گرفته. فرشی که هنوز جلو آفتاب خشک نشده و لکههایی اینجا و آنجاش به سبز سیر آنگاه روشن میزد.»
این بخشی از نثر دلنشین رمان« نوشیدن مه در باغ نارنج» است که از تپه روبهروی ایستگاه راهآهن شروع میشود و رغبت دنبال کردن، دیدن و لمس کردن محیط را در جان مخاطب میریزد و هرچه پیشتر میروی، بیشتر متوجه میشوی که کربلایی لو، تا چه اندازه واژگان و کاربرد آنها را میشناسد و با مهارت خاصی آنها را در جای خود قرار میدهد.
انتشار در مد و مه: ۲ مرداد۱۳۹۰
3 نظر
قباد آذرآیین
نقد موجز و مختصری بود.اما گویای همه ویژگی ها و زوایای رمان نبود. نویسنده به شیوه ی نثر کتاب بسنده نکرده یعنی نقد به عمق اثر نپرداخته است.
مرضیه - ش
بهتر نبود به جای پرداختن به موضوع کم اهمیتی مثل نثر خود کتاب را نقد یا تفسیر می کردید؟ نثر صادق هدایت و داستایوفسکی خیلی بد است، اما هر دو نویسندگان ماندگار جامعه بشری اند.
هدایت
علاقه جناب نعمتی به نثر سبب می شود که بیشتر به این نکته بپردازند که بد نیست، آن هم در دوره ای که ما هستیم و کمتر به زبان و قلم توجه می شود.
هر چند که بهتر بود، در بخشی از نقد به داستان پرداخته می شد. در هر صورت، در زمانه ای که خواندن کتاب و نوشتن از کتاب، دشوار است و وقت گیر، همین اندازه هم ما سرخوشان عالم را دل شاد می کند.