این مقاله را به اشتراک بگذارید
مقدمه:
هنرمند، حساس است. هنرمند، جوری میبیند که مختص خودش است. هنرمند با جهان گسترده و پیچیده هنر، ارتباط بر قرار میکند. هنرمند، دیگرگونه میبیند و دیگر گونه میاندیشد و دیگر گونه، گوش میکند. آن سان که صدای پرنده را از بالهایش تشخیص میدهد و آواز قمریان عاشق را زیباتر از دیگران، میشنود. هنرمند، سایه روشن را میشناسد. دلگویه هایش را دوست میدارد و دوستتر میدارد که آنها را به گوش آدمیان برساند تا اگر لذتی هست، به همگان برسد. گاه، این دلگویهها را قلمی میکند و زمانی به تصویر میکشد.
داستان نویس و فیلمساز نیز همچون دیگر هنرمندان از این قاعده مستثنی نیستند. آنان میتوانند با خلق داستان یا فیلم، انتقالدهنده این حساسیتها و آفریدنها باشند.
آنچه در ادامه میخوانید، نگاهی است به نثر «ابراهیم گلستان» در داستان و فیلم و نقش وی در تحول داستان نویسی و فیلم سازی:
۱= نثر گلستان در گفتار فیلم
۲- نثر گلستان در داستان نویسی
۳- نگاهی کوتاه به زندگی ابراهیم گلستان
***
۱- نثرگلستان در گفتار فیلم
«ازاین ثروت، جز شیاری کف آلود، نصیب مردم نمیشود».
این، گفتاری است کوبنده و تأثیر گذار که ابراهیم گلستان برای پایان بندی فیلم مستند «موج و مرجان و خارا» در نظر گرفته است. فیلمی که با همکاری الن پندری، نیلسون باکسترو فروغ فرخزاد( ۱۳۴۱-۱۳۳۷) بر اساس قراردادی با شرکتهای عامل نفت در ایران ساخت و اشاره این گفتار به نفت کش غول پیکری بود که از جزیره خارک بارگیری کرده و در حال حرکت بر آبهای خروشان بود و موج بود که میآمد و آبهای کف آلود را با خود به ساحل میآورد.
موج و مرجان و خارا، با توجه به امکانات و بضاعت فیلمسازی در آن زمان، فیلم بینظیری بود. هم از لحاظ ساختار سینمایی، هم گفتار شایسته و در خور که به قلم ابراهیم گلستان بود و جوری آن را نوشته بود که به راحتی با تصاویر، همخوانی داشت و همانگونهکه در دنباله خواهد آمد میبینید که وی در فیلم » تپههای مارلیک » نیز این چنین عمل میکند.
سکانس آغازین فیلم در زیر دریا، هنگامی که ماهیان در آمد و شد هستند: «چه میجویی؟ ریشه رازی از روزگار رفته؟ یا بذر حیاتی برای آفرینش فردا؟»
نگاه گلستان – در این فیلم – به نفت از یک سو، نگاهی است پرسشگر و از سویی دیگر، لطیف و تفکر برانگیز. آنجا که کارگران، خسته از کار روزانه زیر سایه لولههای نفت، خستگی از تن به در میکنند، حرف تازهای میخواهد بزند که با تصویر دراز کشیدن کارگران در سایه لولههای نفت همخوانی غریبی دارد.
موج و مرجان و خارا، فیلمی است مستند و تأمل برانگیز در مورد پروژهای عظیم که مراحل مختلف آن را به روشنی به تصویر کشیده است. از سویی دیگر، فیلمی است که نگاهی عمیق و تفکربرانگیز در مورد نفت دارد که گرچه سیاه است، اما مِیتواند نوید بخش فرهنگی باشد که درونمایهای روشن دارد.
این فیلم به سفارش شرکت ملی نفت ایران ساخته شد و درباره عملیاتی است که در ۴سال برای توسعه منطقه نفتخیز گچساران و رساندن خط لوله نفت آن به خارک انجام شده است.
گلستان، کارمند بلند پایه انتشارات شرکت نفت در آبادان بود و چند فیلم برای شرکت نفت ساخت تا جایی که چند تن از دوستان و روشنفکران تند مزاج به او ایراد گرفتند و به طعنه از «گلستان نفتی» سخن گفتند که همه چیزش را- البته نه به بهایی اندک- فروخته است.
در اواخر دهه ۱۳۳۰ کارگاه فیلم گلستان با لوازم و تجهیزات فیلم برداری و صداگذاری از لحاظ قابلیتهای فکری و خلاقیتهای هنری بالایی برخوردار بود. در این استودیو تا پایان دهه ۱۳۳۰ حدود سیصد فیلم مستند خارجی در زمینههای علمی و صنعتی یا عمومی ترجمه یا صداگذاری شد.
او هم چنین، فیلمهای دیگری مثل از قطره تا در دریا (۱۳۳۶) یک آتش (۱۳۳۷) خواستگاری(۱۳۴۱)تپههای مارلیک (۱۳۴۲)خانه سیاه است (فروغ فرخزاد۱۳۴۲) وخراب آباد/ما آدمیم(۱۳۴۰)رابا سرمایه خودو یا مشارکت مؤسسههای دیگر کارگردانی، یا تهیه کرده است. گلستان در تابستان ۱۳۴۰ برای ساختن فیلم «دریا» بر اساس داستان کوتاه « چرا دریا توفانی شده بود»نوشته صادق چوبک، اقدام کرد که به سرانجام نرسید.
از مشخصههای فیلمهای مستند گلستان، نثر بدیع وی را میتوان مثال زد که برای گفتار فیلم مورد استفاده قرار میگرفت. گلستان در حالیکه در زمان لازم، میزند و میکوبد و شلاق را گاهی به گرده آدمیان فرود میآورد، در جایی دیگر، لطیف میشود و شاعرانه مینویسد. او روی موضوعی مثل نفت که تصاویر خشن سنگ و بولدوزر و خراب کردن و در هم ریختن و کفن پیچ کردن لولههای نفت را نشان میدهد، نثری شاعرانه بهکار میبرد. گاهی چوپانی با نی لبکش و زمانی ماهیانی که در زیر دریا آرام گرفتهاند که نه فکر رازی هستند و نه در فکر روی زمین که آدمها دارند خراب میکنند و یا فرود بالگردی که آرامش چوپان پیری را بر هم میزند.
همین نگاه متفاوت وی است که میشود به چنین نتیجهای رسید که از سینما، شناخت درستی دارد. شاید هم بهخاطر چنین مولفههایی بود که گلستان، بیشتر فیلم هایش را خودش تدوین کرده است.
یکی دیگر از فیلمهای مستند و تأمل برانگیز گلستان، « تپههای مارلیک » است.
تصویر: پیکانها و کاردهایی که از هر سو میآیند. از پهلو، چپ، راست ، بالا و پایین و گفتاری که بر روی آنها مینشیند:
«خون باز شد. پتک دیده را ترکاند. دستی که گل میآفرید، افتاد و خانه، مُرد و مَرد، تباهی گرفت و خوُد از کلهای که بود، تهی شد.»
در میان خرابههایی که بحث باستانشناسی است و عتیقه، نثر ابراهیم گلستان چنان تأثیر گذار است که مخاطب، نه به خرابیها توجه میکند و نه به عتیقهها. آنچه برایش مهم مینماید، جنسِ نثرِ شاعرانهای است که او را میبرد به هزاران سال پیش. نثر، روی فیلم سوار است و مخاطبی را که به کُنه آن پی برده است، لحظهای آسوده نمیگذارد. با ایجاد چنین پارادوکسی ، مردان حفار میروند در سایه. بهجای آنها، ذهن مخاطب درگیر میشود. جوری که به عمق زمین میاندیشد و به سالهای دور و این دورِ تسلسلی که گلستان از آن حرف میزند:
« این نقش زندگی ست. یک بره، زاد و بچه شیر خورد تا پا گرفت و راه افتاد و برگ درخت زندگی را کند و آنگاه مُرد و لاشهاش نصیب کرکس شد. شاهبازِ پر گشود ه یک دوران، افتادم».
این نثر، رخنه میکند در نهانخانه ذهن تماشاگر. نقش زندگی را جوری دیگر مشاهده میکند. برهای را میبیند که بچهاش را میزاید. بچه، شیر میخورد. پا میگیرد. راه میافتد. برگ درختی را میکند. بعد میمیرد و لاشهاش نصیب کرکس میشود. اینها را که نوشتم، تصویری است که از نثر دریافت کردم، نه از تصویر فیلم که فیلم، چنان تصاویری ندارد که با چشم دیده شوند، بلکه از ره یافتِ نثر بهجان تماشاگر، راه پیدا میکند. منظورم تماشاگری است که با چشم سوم به تماشای فیلم مینشیند.
و هنگامی که نقشهای متفاوتی از خرابه را نشان میدهد –استخوانهای خُرد شده و کله انسان – این گفتار را میآورد:
« تاریخ، گم شد. قالب، غبار شد و کلهای که کاسه اندیشه بود، نیست. دستی هنوز در پی گندم گرفته است و گندم نیست. بطنی به انتظار افسرد. حشمت به گور رفت و کشتزار، نشانههای گور را پوشاند. چندین هزار سال.»
گلستان، کارگردان دو فیلم داستانی با نامهای « خشت و آینه » سال ۱۳۴۴ و « اسرار گنج دره جنی» سال ۱۳۵۰ نیز بوده است. خشت و آینه، فیلمی است که در سال ۱۳۴۴ در ا ستودیو فیلم گلستان ساخته شده است.
عنوان فیلم ، اشاره به مَثَلِ «آن چه در آینه جوان بیند، پیر در خشت خام، آن بیند» دارد و مانند دیگر کارهای گلستان، هجویهایست بر جامعه ایران. این فیلم، آغازگر سینمای موج نوی ایران به شمار میآید و بسیاری نمادهای آن بعدها مورد تقلید دیگر فیلمسازان ایران قرار گرفته است.
این فیلم نخستین حضور سینمایی جمشید مشایخی و همچنین پرویز فنی زاده به شمار میرود که هر دو نقشهای کوتاه ولی اثرگذاری بازی میکنند. پرویز فنی زاده نقش یک روشنفکر کافه نشین را ایفا میکند که با حرفهای بیسروته خود تعجب و تقدیر اطرافیانش را برمیانگیزد. جمشید مشایخی نیز در نقش ارشد کلانتری در خلال صحبتش با پزشکی که مورد سرقت اقوام بیمار ناراضی قرار گرفته، انتقادهایی از روابط و انتظارات مردم وارد میداند.
هاشم راننده تاکسی است. در پایان شیفت کار او در شب، زنی چادری، کودک شیرخوارهاش را در تاکسی او جا میگذارد و میرود. هاشم در تاریکی و ساختمانهای نیمهکاره اطراف، دنبال زن میگردد تا بچه را به او بدهد اما پیدایش نمیکند. ناچار، کودک را با خودش به کافه میبرد و از دوستانش در اینباره نظر میخواهد. با آنکه دوستانش او را از رفتن به کلانتری برحذر میدارند، او بچه را به کلانتری میبرد. افسر نگهبان به هاشم میگوید که فردا بچه را به پرورشگاه یا دادگستری ببرد. هاشم بچه را همراه دوستدخترش تاجی، که خدمت کار کافه است به خانه میبرد و تاجی از بچه مراقبت میکند و به او علاقهمند میشود و از هاشم میخواهد که سه نفری با هم زندگی کنند. فردای آن روز هاشم در مراجعه به دادگستری برای گرفتن حضانت بچه پس از شنیدن نصیحت مردی که به او دشواریهای مسئولیت بچهداری را گوشزد میکند، بچه را به پرورشگاه میسپارد؛ تاجی که از صبح منتظر بازگشت هاشم با بچه بوده، با اعتراض به این عمل هاشم از او میخواهد به پرورشگاه بروند. تاجی در آنجا اما با انبوهی بچه پرورشگاهی روبهرو میشود و در تصمیمش مستاصل میماند. هاشم پس از مدتی انتظار جلوی پرورشگاه، بدون او سوار تاکسیاش میشود که از آنجا برود. غروب است و قدری جلوتر زنی چادری منتظر تاکسی است…
استودیوی گلستان وقتی ساخته شد، برای سینمای ایران اتفاق خجستهای بود. ابراهیم گلستان، استودیو را جایی میپنداشت برای به فیلم در آوردن آمال و آرمانهای خود. میخواست حرف هایش را با تصویر بزند. از مشهورترین محصولات استودیو گلستان، فیلم مستند«خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد است، فیلمی که گلستان تأکید دارد همه کار آن را فروغ به تنهایی انجام داده و خودش هیچ نقشی در موفقیت این اثر بیبدیل نداشته است.
۲- نثر گلستان در داستان نویسی
«ابراهیم گلستان» از نویسندگانی است که تلاشش را همزمان با بسیاری از داستان نویسان آن دوره، مثل جلالآل احمد، بزرگ علوی و صادق چوبک شروع کرد. اما، هنگامی که نخستین اثرش را در سال ۱۳۲۷ با نام «آذر، ماه آخر پاییز» منتشر کرد، این داستان روایت از فضایی داشت که مؤثرتر از آثار آن زمان بود و همین مهم، شرایط را برای او بهعنوان نویسندهای متفاوت ایجاد کرد و او از همان آغاز در دل دیگران نشست.
گلستان، اولین نویسندهای بود که هم فرم و هم نحوه بیان داستان، برایش اهمیت داشت و تا زمانی که داستان نوشته به این روند وفادار مانده است بهگونهای که نام آثار او همواره بین آثار مطرح و مؤثر در فضای داستان نویسی معاصر به چشم میخورد.
زمانی که گلستان داستان نویسی را آغاز کرد، شیوه نگارش دیگر داستان نویسان طوری بود که مخاطب را از بیرون به درون داستان پرتاب می کردند. اما گلستان این قاعده را شکست و به مدد توصیفها، فضا پردازیها و زبان داستان، لایههای درونی و بیرونی زندگی را شکافت و همراه هم به خواننده عرضه کرد. چیزی که منحصر به فرد بود و خارج از عرف داستان نویسی آن زمان. به همین لحاظ از دید نگارنده، گلستان نویسندهای خلاق است چراکه گفته است:
« من نمیخواهم سرگرم کنم. من میخواهم یک حجم و فضای فشرده، اما دارای روابط کما بیش کامل میان اجزای آن بسازم.»
و همین ویژگی بارز است که موجب شد تا ابراهیم گلستان، داستان نویسی و فیلمسازی در ایران را متحول نماید. یک چنین ویژگی نشات گرفته از عنصر خلاقیت است که به وفور در داستانها و فیلمهای وی مشاهده میشود.
۳- نگاهی کوتاه به زندگی ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان در۲۲ مهرماه سال ۱۳۰۱ در شیراز به دنیا آمده است. او فارغ التحصیل رشته ادبیات دانشگاه تهران و نام اصلی فامیلش، «تقوی شیرازی» ست. پدرش مدیر روزنامه گلستان بوده و پدربزرگش، روحانی. ابراهیم گلستان، علاوهبر کارگردانی سینما و داستان نویسی، تجربه مترجمی، روزنامه نگاری و عکاسی را هم در کارنامهاش ثبت کرده است. در کارهایش بینهایت وسواس دارد. نثرش، نثر کلاسیک فارسی اما سبک و آهنگ خودش را دارد؛ گاهی اوقات به «بیهقی» تنه میزند اما زیباست، سخت است و خواننده عام را جذب نمیکند. گاهی گزنده مینویسد و گاهی شاعرانه و رویایی.
او نویسنده این داستان هاست:
– مدو مه
– جوی و دیوار تشنه
– آذرماه آخرپاییز
– شکار سایه
– اسر ار گنج دره جنی
و مترجم:
– کشتی شکسته ها
– دون ژوان پدر جهنم
مجموعه «مدومه» از زیباترین داستانهای خاطرهای گلستان است که در سال ۱۳۴۸ به چاپ رسید. نویسندهای که با درگیریهای روحی، کوشید در حقیقت و با واقعیت زندگی کند و همچون امواج خروشان اقیانوس، شناور باشد و جستوجو گر. او، زبان را در داستان ساخت و پرداخت کرد. گلستان، نویسندهای است صاحب سبک که لحن را تغییر میدهد واز زبان، نثری میگیرد که شیوه نگارشش فقط و فقط منحصر است به یک نفر. آن شخص کسی نیست جز ابراهیم گلستان.
او روایتگری است که درک ماهیت زندگی را با درونمایهای سرشار از قصه، حکایت میکند و نثرش در هر مرحله، متفاوت و با بیانی خاص آن زمان و مکان است.
داستان بلند «مدومه»، سرشار از خاطراتی همراه با مرگ است. او روایتی را در این داستان بهکار میگیرد که میتوان با تغییر لحن و نثر ، نمایشنامهای نوشت. گلستان از تمامی عناصر برای نوشتن داستان، استفاده میکند و درون مایه داستانش را با لحن و نثری متفاوت به خواننده اثرش، عرضه میکند.
گلستان، رک گوست. زیاد میداند، اما کم گوی و گزیده گوی است. وقتی شروع به گفتن کرد به قول مولانا « هیچ آدابی و ترتیبی مجوی » را نشانت میدهد، جوری که هم، چنین چیزی را میشنوی، هم میبینی که بیرحمانه حرف هایش را مینشاند جایی که باید بنشاند. اگر هم ویرش نگیرد حرف بزند، چیزی نمیگوید و یک انسان عاقل در مصاحبت با وی، همان به که زبان در کام کشد و حرمت خویش را نگه دارد. او نخستین مستندساز و هنرمند ایرانی است که جایزه بینالمللی را از آن خود کرده است. گلستان، بخش مهمی از ادبیات داستانی و سینمای « موج نو» یا سینمای روشنفکری به شمار میرود. او در عرصه ادبیات و سینمای معاصر ایران، نامی است حرمتبرانگیز و افتخار آفرین.
منبع:
فقط برای نام کتابها، فیلمها و خلاصه داستان فیلم « خشت و آینه » از ویکی پدیا استفاده شده است.
10 نظر
رامین اعلایی
مقاله ی جامع و کاملی بود.در قسمت سینمایی اشاره ی درستی داشتید به ایدئولوگ بودن سینمای مستند گلستان.البته این ویژگی مختص به سینمای او نیست بلکه شامل تمامی فیلمهای فیلمسازان یک کشور جهان سومی ست.به شخصه شعار من فریاد مرگ بر ایدئولوژی نیست.بلکه ایدئواوگ بودن لازمه ی بینش نسبی به محیط پیرامون است.گلستان با اینکه همواره متهم به نزدیکی به دستگاه حکومتی بود با این حال در سینمایش یکسره به مناسبتهای غلط همان دستگاه حمله ور شد.نباید این را از یاد برد
مینا اکبری
این نوع مطالب که مشتی تاریخ و تعریف است به چه درد خواننده می خورد؟ بدبختانه مد و مه با چنین مقالاتی به شدت افت کرده است.
میم ب ح
در این متن تنها چیزی که نیست، نگاهی به نثر گلستان در فیلم و داستانهای اوست.
و این نقلِ جملاتی از متون اصلی هم فقط یک رنگ و لعاب است
انتظار بیشتری داشتیم
نعمت نعمتی
کاش خانم مینا اکبری برای “این نوع مطالب مشتی تاریخ و تعریف است” دلیلی منطقی می آوردند تا بنده هم چیزی یاد بگیرم ، هم سپاسگزار ایشان باشم.این که کسی بیاید و اینگونه در مورد مطلبی که ” رامین اعلایی” منتقد برجسته ی سینما ، نظر می دهد ” مقاله ی جامع و کاملی بود” که نمی تواند ملاک باشد.از مد و مه نیز انتظار نداشتم این نظر را تایید کند. نمی گویم هرکس تعریف کرد ، معیار انتخاب گذاشتن نظر باشد ، نه. من خانم اکبری را نمی شناسم، ولی نوشته ی هرکس می تواند مبین شخصیت نویسندگی او باشد. کسی که از واژه ی ” مشتی ” برای مطلب ادبی – هنری استفاده می کند به نظر شما صلاحیت نظر دادن دارد؟قضاوت را می کذارم به عهده ی خوانندگان فرهیخته ی مد و مه.
رامین اعلایی
خانم اکبری عزیز.شما خودتان لفظ تاریخ را به کار برده اید.آیا می توان به سادگی از مقابله با تاریخ فرار کرد؟من طرفدار گلستان نیستم.اما سینمای مستند او را دوست دارم.امیدوارم اهل سینما باشید.آیا می توانید فیلمی با تاثیرگذاری یک آتش گلستان را در حیطه ی نقد اجتماعی از دهه ی ۷۰به بعد معرفی کنید تا من نیز با دیدن آن با نظر شما موافقت کنم؟محال است بتوانید نام ببرید چون اصلا وجود خارجی ندارد.جناب نعمتی به زعم شما از گذشته سخن می گوید چون تحفه ی دندان گیری در دوران معاصر نمی بیند که قلم به دست بگیرد و راجبش بنویسد.درست است،حافظه ی تاریخی ملت ایران کم عمق و کم مایه است.و این یعنی فاجعه…
مجتبی حسینی فر
من هم با گفته های خانم اکبری موافق نیستم اما بهتر بود آقای نعمتی حرفی در دفاع خود نمی گفت و این را به خود خواننده محول می کرد. درفاع از متن خود یعنی نارنجک انداختن در سنگر خود. در مورد مطلب جناب آقای اعلایی نیز به سهم خود خاطزنشان می کنم که خیلی از صاحب نظران سینما – که من در محضرشان چیزها آموختم – نقش خاصی به آقای گلستان نمی دهند. همان طور که منتقدین برجسته کشور در زمینه ادبیات ، جایگاه ایشان را
در ادبیات داستانی خیلی جدی نمی گیرند. با عرض پوزش از صراحت – حسینی فر
مهراوه چباری
با سلام . من هم این مقاله را خواندم. به نظرم تازگی نداشت، اما حیف است حاصل زحمات یک مقاله نویس را «مشتی» بنایم. اما از آقای نعمتی هم توقع ندارم که از یک سایت سانسور طلب کند. پس فرق آقای نعمتی با سانسورچی ها چیست ؟ ایشان از طرفداران آزادی بیان و افکار و رفتار است – تا حدی که به آزادی دیگران لطمه نخورد- خوب چرا این آزادی را در مورد انتقاد از خودشان نمی پذیرند؟ ۰۰البته من عضو گردانندگان محترم سایت مد و مه نیستم . اما از خوانندگان همیشگی کارهای شان هستم .
حاتم پور
سلام،ظاهرا اختلاف سلیقه ها دلخوری به بار آورده. گرچه این شیوه همیشه آفت ادبیات ما ،سینمای ما و هر چیزی بوده است که برای رشد و بالش به مقداری نقدینگی نقد نیاز دارد اما….
من تمام آثار گلستان را می پسندم. نمی گویم همه عالی و بی عیبند نه . اما هر هنر مند و نویسنده ای را باید در میزان تاثیری که در جریانات پس از خود نهاده کاوید.
داستان های کوتاه گلستان نسل خود و پس از خود را با نثر های ادبی زیبا و آهنگین آشنا کرد. با مدل های همینگوی نویسی .با کوتاه کوتاه نوشتن ،مثل ماهی و جفتش .ارزش گلستان نه با فیلم هایش و نه با هیچ مقاله ای درباره مد و مه کاسته نخواهد شد…
میم ب ح
من حرفی که زدم را مستدل کنم
:
آقای نعمتی در متن از نثر نمونه به دست داده اما حرفی در مورد آنها نزده جز یک سری صفت. مثلا:
………….
گفتاری است کوبنده و تأثیر گذار
گفتار شایسته و در خور
همخوانی غریبی دارد.
گاهی عمیق و تفکربرانگیز
به روشنی
نثر بدیع
گلستان در حالیکه در زمان لازم، میزند و میکوبد و شلاق را گاهی به گرده آدمیان فرود میآورد، در جایی دیگر، لطیف میشود و شاعرانه مینویسد.
گاهی چوپانی با نی لبکش و زمانی ماهیانی که در زیر دریا آرام گرفتهاند که نه فکر رازی هستند و نه در فکر روی زمین که آدمها دارند خراب میکنند و یا فرود بالگردی که آرامش چوپان پیری را بر هم میزند.
نگاه متفاوت
فیلمهای مستند و تأمل برانگیز
این نثر، رخنه میکند در نهانخانه ذهن تماشاگر
اینها را که نوشتم، تصویری است که از نثر دریافت کردم، نه از تصویر فیلم که فیلم، چنان تصاویری ندارد که با چشم دیده شوند، بلکه از ره یافتِ نثر بهجان تماشاگر، راه پیدا میکند. منظورم تماشاگری است که با چشم سوم به تماشای فیلم مینشیند.
……………….
در یک پاراگراف هم در باب نثر در داستان نوشتهاند که من چیزی دستگیرم نشد. خودشان هم اذعان دارند که تصویری ذهنیست که دریافتهاند، حالا هم همان تکههای معروف هزار بار نقل شده را جلوی ما میگذارند: ببینید چقدر خوب است. خب من نمیفهمم چرا خوب است، یک حرفی بزنید، مقیاسی به دست بدهید، مثالی بزنید از نثرهای دیگر، به محک ادبیات و فلان بهمان بزنید، خوبیاش را مستدل کنید. من گلستان را آنطور دوست دارم در متنی ببینم، حالا که سالهاست به سکوت برگزار شده است. اینجور تعریف کردن فرقی با سکوت ندارد، در حد تعریف و سینه زدن برای داستانهای جلال آل احمد است که وقتی مرد دیگر کسی نگفت.
اگر این یک تکنگاری احساسیست، حرفی نیست، سالهاست و سالها که درایران از احوال درونی و دلی و حسی و احساسات نوشته شده و اسمش را نقد و همه چیز گذاشتهاند. اینها نگاهی درش نیست، حرف و نقل است، تعریف کردن است، صفت چسباندن است، متنی نیست حتی که بخواهد همدلی ایجاد کند، دیالوگ برقرار نمیکند. حالا به نظر هر کسی درخشان است و محشر و فلان من کاری ندارم.
شاهين صادق
درود
متن زیبا و آموزنده ای است.
(در ضمن در نوشته ی جناب آقای اعلایی عزیز یک اشتباه نوشتاری است که چون ممکن است حمل بر اشتباهی ادبیاتی شود، حیف است که یاد آوری نشود. آنهم تایپ اشتباهی واژه ی نادرست “راجب” بجای واژه ی صحیح “راجع ” است. )