این مقاله را به اشتراک بگذارید
۲۱ – رمان پر ماجرا و رمان غم انگیز
بهتر است گاهی شکلی ادبی را از جو و زیان و روشنفکرانهاش خارج کنیم و به آن بهعنوان امکانی برای خلق رمان بنگریم. بهعنوان مثال میتوان تفاوت بین رمان غمانگیز (تراژدی) و رمان پرماجرا را از این دید بررسی و برای درک این شکلها آنها را با هم مقایسه کرد.
رمان پرماجرا و رمان غمانگیز هر دو، شخصیتهایی اصلی دارند که در تقلای بین مرگ زندگی هستند. شخصیت اصلی رمان پرماجرا مصیبت زده نیست. چون بهطور ارادی درگیر با ماجراهایی بیرونی شده است. او آگاهانه با پلیدیهای جهان پیرامون خود ستیز میکند. ممکن است زندگی و مرگش برای خودش مصیبتبار باشد، اما خواننده فقط در ماجراهای او شریک میشود. باز احتمال دارد بمیرد، اما پس از نابودی پلیدی، خواهد مرد. اگر پلیدی را شکست داد و زنده ماند، از او قدردانی میکنند. به علاوه چون میخواهد پلیدی پیرامون خود را شکست دهد، قهرمان است نه مصیبت زده.
رمان پرماجرا: وکیلی حقه باز که میخواهد ارثیه متعلق به جفری کین را به وی نپردازد، او را بهعنوان دیوانه به تیمارستان میفرستد. جفری کین از تیمارستان فرار میکند و وکیل را میکشد. سپس مبارزهای را برای کشتن همه وکلای حقه باز آغاز میکند.
در رمان پرماجرای فوق، انگیزه جفری برای کشتن وکلا روشن است. و هرگونه اطلاعات دهی دیگر نویسنده در این مورد، انگیزه اولیه او را بیشتر تبیین میکند. انگیزه جفری هیچگاه تغییر نمیکند یا عمیقتر نمیشود. او مبارزه را آگاهانه انتخاب کرده است. و لذت که از کشتن آدمهای به گمانش پلید، میبرد بیش از احساس گناه از انجام کاری پلید است. جفری سعی نمیکند جلوی خود را بگیرد. سعی او بر این است تا همه وکلای حقه باز جهان را نکشته، دستگیر نشود. و در تمام مدتی که او را تعقیب میکنند، خواننده زیرکی او را میستاید و به هیجان میاید. البته خواننده برای قربانیان بیگناه، دل میسوزاند اما از ماجراها لذت میبرد.
اما از آن سو، مایه شخصیت اصلی رمان غم انگیز، او را مجبور میکند در حوادث جهان که نابودش میکند نقشی بر عهده گیرد. کشمکش او درونی و روحی است. گویی قدرتی جبری و وحشتناک او را به پیش میراند و او سعی دارد بر آن مسلط شود ولی نمیتواند. خواننده از کارها (ماجراها) یی که او ناگزیر است انجام دهد بیزار است، ولی در کشمکش درونیاش با او مشارکت میکند.
رمان غم انگیز: رابرت دورن تمایل شدیدی نسبت به کشتن دختران بوری که گوشواره الماس بدلی میزنند دارد.
رابرت میداند که این کار عملی غیراخلاقی، غیرقانونی و خطرناک است، ولی با وجود اینکه میخواهد از این کار دست بکشد، نمیتواند.
در رمان غمانگیز فوق، خواننده با رابرت دورن در تقلایش برای دست کشیدن از آدمکشی شریک میشود. خواننده با اینکه شاهد آدمکشیهای اوست، اما دلش برای وی میسوزد. چون او چاره دیگری ندارد. خواننده با تمایل غیرقابل کنترل او احساس همدردی میکند. (چون خود او نیز تمایلات این چنینی، فراوان دارد. ) قدرتی جبری و بیرحم روح رابرت را تسخیر کرده است و بر او ستم میکند. خواننده به حال قاتل بیش از قربانی گمنام تأسف میخورد. خواننده قربانی را نمیشناسد، اما تمام توجهش به شخصیت صمیمی و معذب رابرت است.
وقتی رابرت در شهر دنبال قربانی دیگری میگردد، خواننده با عذاب درونیاش آشناست و میداند که چگونه وی در جدال با جبر درونی خویش است. خواننده از رابرت درخواست میکند که: «نکن رابرت!» و امیدوار است که اینبار او کسی را نکشد. اما از آن طرف جفری وکیل حقه باز دیگری را شکار میکند تا بکشد، خواننده صرفا از خود میپرسد که چگونه جفری میتواند از دست پلیس بگریزد. وقتی جفری آدمکشی میکند عذاب درونی نمیکِشد وگرنه دست از آدمکشی برمی داشت. رابرت نمیتواند آدم نکشد اما جفری میتواند.
رابرت دائما سعی میکند بفهمد که چرا مجبور است آدم بکشد. انگیزه هایش ثابت نیست؛ بلکه پیوسته عمیقتر میشود. داستان روح و ذهنش را به نمایش میگذارد. او در جدال با پلیدی است اما نیروی جبری در درون اوست. و فقط وقتی سرانجام به انگیزههای واقعیاش (نوع خاص جبر دروانی اش) از طریق مکاشفه پی میبرد، نویسنده میگذارد دستگیر یا کشته شود. اگر چه به ضعف شخصیت خویش که زندگیاش را مصیبت بار کرده است پی میبرد اما نمیتواند مانع نابودی خویش شود. خواننده به او عشق میورزد و برایش دل میسوزاند.
و اینها تفاوتهای کلی بین رمان غمانگیز و رمان پرماجراست. با این حال این دو شباهتی اساسی نیز با یکدیگر دارند. هر دو شخصیت اصلی باید درست پس از سه چهارم از رمان شاهد تغییر شخصیت خود و نیز چرخش شدید حوادث باشند.
در رمان پرماجرا جفری باید ببیند که زنگار تنفر از وکلای حقه باز، کاملا از دلش زدوده شده است و با خود عهد کند که دست از کشتن آنها بر میدارد. اما بعد باز نویسنده باید وضعیت حیرتانگیز دیگری را بهوجود بیاورد تا جفری نتواند دست از آدمکشی بردارد:
مثال: وکیل فاسدی که در این مدت مشغول بررسی و تعقیب کارهای جفری بوده، پیش او میرود و مدارک غیرقابل انکاری دال بر محکومیتش به او نشان میدهد. و بعد پولی بهعنوان حق السکوت میخواهد. با اینکه جفری با خود عهد کرده که دیگر کسی را نکشد، باید با کشتن وکیل فاسد، مدارک جرمش را از او بگیرد.
در رمان غمانگیز نیز رابرت باید بر تمایلش نسبت به آدمکشی غلبه کند. سرانجام یکبار او بر جبر درونش برای کشتن یکی از قربانیانش که زن جوان موبوری با گوشواره الماس بدلی بوده چیره میشود. اما آرامش روحیاش زیاد دوام نمیآورد. چراکه معلوم میشود آن چیرگی، موقتی بوده است. او باید تا پای مرگ بکشد و رنج ببرد.
مثال: رابرت که نومیدانه تلاش میکرده از کشتن زنانِ جوانِ موبور با گوشواره الماس بدلی، دست بردارد، به مطب روانپزشک میرود و دکتر او را تحت درمان خواب مصنوعی قرار میدهد. رابرت یادش میآید که خواهر جوانش که دختر نوزده ساله موبور و شروری بوده و خوی آدمکشی داشته است، گوشوارههای مادرش را میدزدد و دستگیر میشود. و برای فرار از مجازات، چراغ رومیزی برنجی را به سر مادرش میکوبد. و مادرش وقتی از بیمارستان به خانه بر میگردد، کاملا فلج بوده است. رابرت میفهمد که از خواهرش متنفر بوده و دختران موبور را بهجای خواهرش میکشته است. اما اکنون دیگر تمایلی به کشتن خواهرش ندارد. از قضا روانپزشک خود زنی موبور است که گوشواره الماس بدلی به گوشهایش زده است. رابرت نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و او را نیز میکشد. و بعد میفهمد که دیگر درمان ناپذیر و قاتلی بیعقل است. به بام ساختمان بسیار بلندی میرود و خود را از بالا پرت میکند.
اگر چه دل خواننده از عاقبت مصیبت بار رابرت به درد میآید. اما از آن طرف نیز خوشحال میشود. چراکه دیگر نیست تا همچنان دختران موبور را بکشد.
۲۲- نثر سبکدار
با اینکه رمان شکلی است که نوشتنش نیاز به مهارت و کار طاقت فرسا دارد اما انعطافهایی نیز برخوردار است. همه نویسندگان سعی میکنند صاحب سبک شاعران غزلسرا شوند و نثرشان چنا والا باشد که شاعران بزرگ در برابر آن همچنان سیاه مشق نویسانی فرتوت جلوه کنند. اما وقتی حرفهایتر شدند، بر حس خود نمایی مسلط میشوند. حرفهای نویسی مقدمه معقول نویسی است. با این حال گاهی نویسندگان میتوانند با احتیاط و بدون حذف کارکرد با تضعیف نثرشان، از نثر فاخر بهجای نثر کارکردی (عادی) استفاده کنند.
مثال (نثر کارکردی): وقتی آقای راجرز داد زد که پل آدم احمق و بیلیاقتی است، پل به دستههای صندلی چسبید. به پیرمرد نگاه نکرد، از این ۳۰۰۰۰۰۰ دلار از حساب بانک مفقود شده بود شرمنده بود. میخواست بعد از اینکه از شغل ریاست دایره وام اخراجش کردند، بیسر و صدا خودکشی کند.
نثر فوق، نثر برجستهای نیست بلکه کارکردی است. و هدف آن نیز مطرح کردن وضعیت، طرز برخوردها و عملی احتمالی در آینده است. با این حال گاهی صحنه سرشار از احساس و قدرت نمایشی است. و چنان قوی است که نثر هنری را نیز بیآنکه ضعیف شود در خود حل میکند.
مثال (نثر سَبکدار): خشم در صدای آقای راجرز چنان بر هشیاری پل نهیب زد که او خود را به دیوار چسباند. به سالها وفاداریاش به بانک، به روابط نامشروعش با همسر آقای راجرز و اشتیاقش بر تکیه زدن بر اریکه معاونت بانک فکر کرد و سست شد. آن اشتیاق اینک آماج تکه سنگهای یأسی که با انزجار راجرز گرد هم میآمد، بود و خرد میشد. آهِ حقیقت وجودش را آرام کرد و ساکت و بیحال تپانچهای را دید که به شیقیقهاش نشانه رفته بود.
هنگامی میتوان چنین نثر شاعرانه و سبکداری را پذیرفت که موقعیت داستان قدرت و استحکام لازم را داشته باشد و در برابر یورش نثر هنرمندانه تاب بیاورد. اینگونه نثر فاخر اغلب بیآنکه محتوا را از بین ببرد به نظم و ترتیب جملات کمک میکند. اما باد از آن بهگونهای مؤثر استفاده کرد و نه بهطور دائم؛ تا مبادا نمایش قریحه و سبک اهمیتی بیش از محتوا پیدا کند. به بیان دیگر خواننده اول باید محتوا را بخواند و بعد متوجه نثر شود.
ادامه دارد…
اثر: لئونارد بیشاب/ ترجمه محسن سلیمانی
انتشاردر مد و مه: ۱۵ شهریور ۱۳۹۰– عکس ها تزئینی ست
1 Comment
هلن
خوب بود اما راستش چیزی رو که می خواستم پیدا نکردم. بازم ممنون