این مقاله را به اشتراک بگذارید
ماریو بارگاسیوسا از نامداران جهان ادبیات مدرن آمریکای لاتین در مقدمهای که بر نمایشنامهی “دوشیزه خانم تاکنا” نوشته (۱۸۹۱) تئوری خود را در هنر داستاننویسی تشریح میکند. این نوشته همان اندازه در شناخت شخصیت ادبی یوسا مهم است که در هنر داستاننویسی خواندنی است. “دوشیزه خانم تاکنا” ترجمهی آزاده آل احمد (از متن اسپانیولی) توسط نشر ویدا انتشار یافته (۱۳۷۶) . مقدمهی آن را به عنوان “دروغهای راستین” در زیر میخوانید.
دروغهای راستین
دوشیزه خانم تاکنا به مسائلی پرداخته چون: سالخوردگی، بنیاد خانواده، غرور آدمی و سرنوشت فردی. اما به عقیدهی من برداشت و زمینهی پایدار و تغییرناپذیر این اثر که بر کل موضوعها سایه افکنده و در واقع ستون فقرات کالبد آن را میسازد، اندیشیدن در چگونگی تولد داستانهاست. منظورم فقط هنر داستاننویسی نیست- (چنانکه در همین اثر “بلیزاریو” خودش نویسنده است) -بلکه ادبیات نوشته، فقط بخشی از مقولهی وسیع آفریدن و ابتکار ادبی همهی فرهنگهاست، حتی آن فرهنگهایی که عاری از وجههی نظر مشخصی باشند.
تحرک آفرینندهی داستانپردازی-نه فقط برای جامعهی مدنی بلکه برای تکتک افراد آن، عنصراصلی و یک ضرورت زندگی است. چرا آدمیزاده به قصه گفتن و قصه شنیدن نیازمند است؟ شاید بدیندلیل که با این روش- (همچون حکایت “مامائه” در این اثر) با پندار واهی ثبات و بقاء علیه ناپایداری و نیستی به نبرد میآید.
در قالب و چارچوبی که خاطره به یاری نیروی تخیّل بنا میکند، داستانسرایی نوعی بازیافتن گذشتههای پرهرجومرج و درهم فروریخته است.
داستانها خصوصیاتی دارند که زندگی حقیقی-با همهی پیچیدگی و ناپایداریاش-از آنها عاریاند یعنی: نظم، پیوستگی، روشنبینی، محدودیت زمانی که سلسلهمراتب حوادث و ارزش انسانی افراد و علت و معلول و ترتّب وقایع را مشخص میدارند. شناخت هرچه دقیقتر فرد یا جامعه، مستلزم آنست که به یاری تخیل در قالب داستانهایی غور کنیم که مشابه ما هستند و درعینحال متمایز از ما. داستان یعنی انسان “کامل” : طرفه معجونی از حقیقت و دروغ و افسانه.
داستانها به ندرت به کمیت آنچه روایت میکنند، وفادارند: سخن فی نفسه، خواه شفاهی باشد و خواه نوشته و مدوّن، حقیقتی است که معنای ظاهری هرآنچه را بیان مینماید، آشفته و تحریف میکند. خاطره نیز حیلهگر و دستچینکننده و غرضآلوده است. خلاء حسابشدهی خاطره را تخیل آدمی پر میکند. داستانی نیست که از عناصر الحاقی پاک باشد. این عناصر نه تصادفیاند و نه بیوجه و بیدلیل، بلکه تابع قوه شگرفی هستند متمایز از روش عقلی، در واقع از قوهی تیرهوتار و نامفهوم نابخردی و بیمنطقی فرمان میبرند. ابداع داستان اغلب چیزی نیست مگر انتقامجویی از سرنوشتی گران، یا ترمیم و یا رسوا کردن و فاش نمودن کینهها و یا آرزوهایی که در دل میپرورانیم. ابتکار اثر ادبی بازسازی تجربههای واقعی است در جهتی که خواستهای عقیم و نابرآورده، رؤیاهای فروریخته و شادمانی و خشم ما میطلبد. ازاینرو، هنر دروغپردازی یا به تعبیر دیگر داستاننویسی، به نحو شگفتآوری افشاگر حقیقت مرموز طبیعت و سرشت آدمی است. داستان آمیزهای است از عوامل مسلّم حقیقی و مجعول که از هم تمیز داده نمیشوند، درهم از تجربههای زنده یا وهمی. و از نادرترین ترکیبات-و شاید یگانه ترکیب موجود است-برای بیان و تشریح طبیعت حقیقی انسان، رؤیاها و آرزوهای او.
جامباتیستا ویکو۱در دورانی که اعتقاد خشک علمی استیلا داشت، تأکیدش بر این بود که انسان تنها قادر به شناختن حقیقت “آنی” است که خود آفریده باشد. به گفتهی ویکو: “معیار هر حقیقتی، چگونگی ساختن و پرداختن آن است” . به تعبیر دیگر، اصل تاریخ است نه طبیعت. این گفته صحیح است؟ نمیدانم. اما نظریهی ویکو حقیقت داستان و ادبیات را به نیکوترین وجهی بیان میکند. این قضیه ربطی ندارد که داستان از یک حقیقت ممتاز، برتر و “قابل مشاهده” ای پیروی میکند یا به آن شباهتی دارد؛ بلکه واقعیات و دروغهایی را که طبیعت پیچیدهی آدمی میسازند، تشریح مینماید.
تولد داستانها همواره شگفتی مرا برانگیخته است. در “ابداع” هرداستان، ذهن مسیری بس لغزنده، ناهموار و نامعتمد میسپرد؛ و به نهانترین رازها، انگیزهها و عواطف متوسل میگردد. از شگفتی من در برابر این پدیده، به سالیان درازی که به داستاننویسی پرداختهام، ذرهای کاسته نشده است.
وقتی به نگارش این نمایشنامه دست بردم، میپنداشتم که ماجرای شخصیت آشنایی را، به رغم مبالغهگویی فراوان، بازسازی میکنم. و شک نداشتم که به این بهانه میکوشم شیوهی داستاننویسی را از ورای داستانی که بدان نمیتوان دست یافت، و تغییرپذیر و ناپایدار و در عین حال ابدی است، دریابم.
واشنگتن، مارس ۱۹۸۰
پینوشت:
(۱) Giambattista Vico فیلسوف ایتالیایی، سدهی هجدهم. (بخارا)