این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان «از پائولو کوئلیو منتفرم» را حمید رضا امیدی سرور (که او را به عنوان مسئول سایت «مد و مه» میشناسیم، ناشر آن هم نشر آموت است) نوشته است، آن هم در چهارصد صفحه که من فکر می کنم این حجم برای یک رمان در زمانی که همه به رمانها ۱۲۰ تا ۱۵۰ صفحهای عادت کردهایم زیاداست، زیاد است چون امکان دارد به خاطر همین حجم خیلیها طرف آن نروند. البته نام کتاب با توجه به شهرت پائولو کوئلیو کنجکاوی برانگیز به نظر میرسد و شاید همین حس کنجکاوی مشکل حجم کتاب را تحت تاثیر قرار دهد. اما به نظرم اگر کسی فصل اول کتاب را بخواند به احتمال زیاد همانند من، بقیه آن را هم خواهد خواند، به دو دلیل اول اینکه زبانی ساده و لحنی روان دارد و دیگر اینکه رمان خوب شروع میشود و این را باید از امتیازهای کتاب به حساب آورد که شروعی درگیر کننده دارد، تقریبا تمام شخصیتهای اصلی در همان ابتدای کار معرفی شده و نطفهی روایت داستان بسته میشود.
البته نباید این را ناگفته گذاشت که چارچوب کلی مضمون رمان تا حدی آشناست و بیشتر جذابیت آن مدیون موقعیتهای داستانی و جزییات آن است که گاه بسیار تازه به نظر میرسند و به کمک همین جزییات است که امیدی سرور رمانی را ساخته که از برخی جنبهها نمونه مشابه آن را لااقل من نخواندهام و در ادامه مطلب خواهید فهمید که از چه جهتی «از پائولو کوئلیو منتفرم» را یکی از آثار متفاوت که در این سالها به حساب می آورم.
به نظر من این رمان حاصل دو رویکرد متقابل یکدیگراست. دو رویکردی که دغدغه نویسنده بوده و با توجه به حضور نویسنده در متن روایت به نوعی دغدغه راوی داستان هم هست، به این ترتیب که راوی در جای جای رمان ترس خود را از اینکه روایتش پاورقیوار و یا فیلمفارسیگونه شود، بروز میدهد و از این بایت مدام با خودش درگیر است. در واقع این دغدغه از نویسنده به راوی منتقل شده است و حاصل تلاش نویسنده برای ارائه داستانی عاشقانه در قالب اثری خوشخوان و جذاب به منظور ارتباط برقرار کردن با مخاطبان بسیار است و دیگری حاصل تلاش همین نویسنده است در خلق روایتی متفاوت و خاصپسند. درواقع نویسنده خواسته هر دو دسته را راضی نگه دارد، بنابراین علاوه برآنکه تا اندازهای این دو گرایش در هم حل شده و یک رویکرد میانه به وجود میآورندهاند، نویسنده تجربهای دیگر را نیز بکار گرفته و هر دو گرایش به صورت موازی و در دل هم پیش میروند. این شیوه اگرچه در بسیاری بخشهای رمان جا افتاده، اما در جاهایی هم باعث شده که رمان تا حدی یکدستی خودش را از دست بدهد، ولی از آنجا برای نخستین بار نمایشگر تجربه زندگی دوگانه یک نویسنده است در خور اعتناست. نویسندهای که در خلوت غرق در دنیایی پر از دغدغههای انتزاییست و از سوی دیگر وقتی قرار است در همین جامعه با آدمهایی عادی و دور از فضای ذهنی خود در ارتباط باشد، از این دنیا بیرون آمده و همه چیز روال و شکل عادی به خود میگیرد. در واقع می خواهم بگویم به نظر من امیدی سرور این رفت و برگشت را که باعث میشود بخشهایی از رمانش روایت یک داستان عاشقانه متوسط باشد برای مخاطبانی که دنبال اثری سرگرم کنندهاند و بخشهایی دیگر یک داستان ذهنی و سرشار از واگویههای درونی راوی و دغدغههای شخصیاش و جذاب برای خوانندهای که آثار متفاوت را میپسندد، از تجربهی دوگانهی آدمی خاص همچون راوی رمانش در زندگی واقعی دنیای بیرون رمان وام گرفته، و با موفقیت هم در رمانش به اجرا در آورده تا شرح زندگی آدمی باشد که از یک سو با دنیای روزمره و عادی مردم و از سوی دیگر با دنیای خاص و شخصی خودش درگیر است.
«از پائولو کوئلیو متنفرم!» رمانیست خوشخوان، مفرح و سرگرم کننده است مخصوصا که راوی داستان از زبانی پر از نیش و کنایه (و گاه برخوردار از طنزی شیرین) برخوردار است که در جذابیت آن نقش زیادی دارد: «سوزی خانم درحالی که حسابی ترگل ورگل کرده بود خرامان وارد کافه شد…آنقدر رنگ و روغن به کار برده بود که می شد با آن کل کافه فرانسه را چندباری نقاشی کرد». حسن زبان همهفهم و روان رمان در این است که مخاطبانی از طیفهای مختلف میتوانند آن را خوانند و هرکدامشان با باتوجه به سطح بضاعتی که دارند از ریزهکاریهای این رمان لذت ببرند. و از آنجاییکه این رمان قابلیت زیادی در جذب مخاطبان عادی داستان (آنهایی را که پیشتر فقط خواننده رمانهایی سرگرم کننده و عادی بودهاند) دارد، میتواند برای آن دسته مخاطبان آثار سرگرم کتتده که همیشه از خواندن آثار متفاوت به دلیل دشواریهای زبانیشان فراری بودهاند، پلی هم باشد تا با قابلیتهای رمان و یک نوع دیگر از روایت و یا یک نوع ادبیات تازه (که در رمان بسیار در مورد آن حرف شده شده) آشنا شوند.
به این ترتیب میخواهم بگویم که «از پائولو کوئلیو متنفرم!» رمانی ساده به نظر میرسد، اما نباید گول سادگی زبان این رمان را خورد؛ چراکه به نظر من در پشت این ظاهر ساده خیلی هم کار سادهای نیست، این رمان سرشار است از نمادهایی که از دل ادبیات و سینما بیرون آمدهاند و به شکلی فکر شده در دل روایت مورد استفاده قرار گرفتهاند و نویسنده با استفاده از آنها به اثر خود عمق داده. مثال بزنم: راوی که یک نویسنده غرغرو و ناموفق است، در اتاقش یک گلدان دارد که لای شاخ و برگ آن یک عنکبوت لانه کرده، اسم این عنکبوت را گذاشته گرهگوار سامسا، در این اتاق برای خودش دنیایی دارد گاه با این عنکبوت و دیگر ساکنان اتاق عکسها و کتابها حرف میزند. گرگوار سامسا یا این عنکبوت را میتوان نمادی حضور جدی ادبیات در زندگی و خلوت راوی داستان درنظر گرفت. مرگ گرهگوار سامسا و یا در واقع همان عنکبوت (مادر راوی او را داخل جاروبرقی میکشد!) درست در هنگامی که راوی درگیر کشمکشهای فرسایشی و بیحاصل عاشقانهاست، خبر از قرار گرفتن او در مسیری از زندگی میدهد که در آینده به روزمرهگیهای زندگی عادی و ازدست رفتن این عوالم یا امکان پرداختن به دغدغه ادبیات میانجامد.
در جایی از رمان راوی میگوید مثل رضا (موتوری) در سکانس دانسینگ فیلم رضاموتوری کبریت بازی میکردم. آنها که رضاموتوری ساخته مسعود کیمیایی را دیده باشند میدانند که این فصل از فیلم حکایت از ورود رضا موتوری به طبقهای میکند که به آن تعلق ندارد و البته فرجام خوبی را هم برایش به دنبالی ندارد، در پایان این سکانس از فیلم، رضا موتوری کتک خورد و زخمی در پس زمینه نمایی از کبریت شاه ایستاده نشان داده میشود. در رمان امیدی سرور هم این فصل مقدمه ورود راوی به دنیای طبقهای ست که او بدان تعلقی نداشته و با آدمهایش نسبتی نه به لحاظ طبقه اجتماعی و نه به لحاظ فکری، ندارد. به این ترتیب این فصل کلیدی نمادیست که پیشاپیش از فرجام تلخ راوی رمان خبر میدهد، از سوی دیگر احتمالا چون نویسنده نمیتوانسته تصویرروشنی حال و هوای میهمانی داشته باشد، از طریق این مشابه سازی که با واسطه قرار دادن کبریت بازی به سبک رضاموتوری صورت گرفته، به خواننده میفهماند که میهمانی خانوادگی در این بخش از کتاب، صورت ممیزیپسند همان پارتی ست که نویسنده احتمالا امکان پرداختن به آن را نداشته!
و باز در نمونهای دیگر، راوی در کافهای سخت در انتظار از راه رسیدن دوست دخترش و درواقع عشقش، نشسته اما از او خبری نشدهاست: «همینطور بیهدف “خداحافظی طولانی” را ورق میزدم… نمی توانستم حواسم را جمع کنم و یک سطر از آن را بخوانم. صفحه اول را چند بار از ابتدا تا انتها خواندم، اما انگار نه انگار که چیزی خواندهام. دست آخر به این نتیجه رسیدم که “فیلیپ مارلو” هم تا زمانی که سروکلهی غزل پیدا نشود خیال ندارد از جا جم بخورد، حتی اگر یک خرپولی مثل رامین به جای بیست و پنج دلار دستمزد روزانه پیشنهاد دویست و پنجاه دلار را به او بدهد؛ از همین اخلاق مارلو خوشم میآمد چون هیچ کاری را صرفا برای پول قبول نمی کرد.»
در اینجا ظاهرا قرار است من مخاطب بفهمم که تا غزل از راه نرسد، زندگی راوی به روال عادی خودش نمیافتد، این مسئله مشابه سازی شده با شروع یک عملیات کارآگاهی توسط فیلیپ مارلو. در رمانها چندلر آمده که مارلو در ازای روزی ۲۵ دلار کار میکند البته او تا پروندهای نظرش را جلب نکند کار نمیکند، یعنی برای پول کار نمیکند. به این ترتیب امیدی سرور به نه تنها از همه این نکات برای ساختن فضای داستان و شخصیتپردازی راوی و نشان دادن موقعیتی که در آن قرار دراد، استفاده کرده؛ بلکه به شکلی نمادین به به انتخابی که غزل باید بین او و یک جوان خرپول انجام دهد اشاره میکندو او میگوید از مارلو خوشم میآید چون برای پول کار نمی کند، یعنی از غزل هم انتظار دارد براساس پول انتخاب نکند.
از این مثالها در کتاب فراوان است که (پرداختن به آنها متنی جداگانه و واقعا مفصل را لازم دارد و هیچ بعید نیست جزییات بسیار دیگری هم باشد که کسی دیگر با توجه با اطلاعاتی که دارد متوجه بشود اما من متوجه نشده باشم!) نویسنده از فیلمها و کتابها برای انتقال برخی مفاهیم و یا ساختن فضا استفاده کرده. البته شاید این جزییات تنها برای مخاطبی که با سینما و ادبیات آشناست قابل فهم و در نتیجه دارای جذابیت باشد، اما خوانندهای که از این نمادها مطلع نیست به سادگی از کنار این ظرفیتها بگذرد. بنابراین استفاده از این نمادها همانقدر که میتواند حسن باشد، شاید ضعف هم محسوب شود؛ البته در بسیاری موارد نویسنده سعی کرده به گونهای عمل کند که خواننده نا آشنا با این کدها با ابهامی در مسیر داستان روبرو نشود و بتواند به راحتی قصه را تا انتها دنبال کند، اما با این حال خوانش رمان برای این دسته از مخاطبان فاقد آن لذتی خواهد بود که یک خواننده آشنا به موسیقی و به ویژه ادبیات و سینما از رمان میبرد.
اما به هر حال هست مواردی که به همین دلیل نکتهای یا دیالوگی برای خوانندگان نا آشتا با ادبیات و آدمهایش عجیب و مبهم جلوه میکند، مخصوصا آنجا که راوی در واگویه های ذهنی خود با صادق هدایت و بهرام صادقی درگیر است، و دیالوگهایی بین آنها رد و بدل میشود که به زندگی و روحیات این دو نویسنده ارجاع میدهد و … در مجموع شاید چنین کدهایی باوجود جذاب بودن میتواند این سوال را به وجود بیاورد که آیا ارجاع دادن و وابسته کردن متن به نکاتی بیرونی از آن به این شکل کار درستیست؟
نمی دانم تا چه حد در این تجزیه تحلیل ها درست رفتهام و چقدر از ماجرا دور افتادهام، اما کتاب از این منظر و همچنین جنبههایی دیگر نوآورانه است، مثلاهر فصل از کتاب با بخشی از یکی از آثار شاخص ادبیات داستانی ایران شروع شده (بوف کور، سنگر و قمقمههای خالی، شب اول قبر، واهمه های بی نام و نشان و جوی دیوار تشنه، کریستین و کید و…) بخش هایی که تا اندازهای با محتوای آن فصل ارتباط معنایی دارند و همچنین فرم تازهای هم به فصل بندی رمان دادهاند.
رمان «از پائولوکوئلیو متنفرم» یک رمان شهریست، اما نه از نوع به اصطلاح آپارتمانی آن، بلکه شاید بتوان به آن رمانی شهری و خیابانی (نمونه داستانی فیلمهای خیابانی) لقب داد. در این رمان تهران به شکل پر رنگی حضور دارد (لااقل من در هیچ رمانی تهران را اینگونه حی و حاضر ندیدهام)، کوچه و خیابانها، کافهها، پارکها و کتابفروشیهای آشنای تهران، محل وقوع اتفاقات این رمان هستند؛ از کافه نادری بگیر تا خیابان ولیعصر و گاندی و همچنین کتابفروشیهای چشمه، ثالث و نیلوفر! و مهمتر از همه لالهزار این خیابان قدیمی و خاطره برانگیز برای تهرانیها که در یکی از زیباترین فصلهای کتاب، راوی به همراه دوست دخترش راهی لاله زار شده و به شکلی ذهنی لالهزار قدیم را سیاحت میکنند!
فصل مورد اشاره و همچنین بخشهای دیگری از کتاب بسیار نوستالژیک از کار در آمدهاند و برای آنها که با گذشته میانهی خوبی دارند فراموش نشدنیاند.
در یکی از یادداشتهای قبلی خودم نوشتم: گفته اند اگر فیلمی یک صحنه ماندگار داشته باشد میتوان آن را کاری مقبول دانست، ادبیات داستانی هم شاید این طور باشد (کاری که یک فصل خوب داشته باشد برای من مقبول است!)، اما این رمان فصلهای ماندگار بسیاری دارد که به صورت منفرد آنقدر خوب از کار در آمدهاند (به نظر من) که میتوان دوباره به رمان رجوع کرد و آنها را خواند (شاید اگر حوصله داشتم گزیدهای از این بخشها را در یک مطلب از سری لحظههای ماندگار ادبیات که میخواهم بنویسم، مورد بررسی قرار بدهم) .
«از پائولوکوئلیو متنفرم» رمان عجیبیست پر است از ایده هایی که هریک به تنهایی می توانستند دستمایه داستانی شوند و حالا همگی در کنار هم در یک رمان نشستهاند ترکیبی که شاید در برخی جاها ناهمگون بهنظر برسد اما هرچه هست جذاب از کار در آمدهاند، مخصوصا برای گذشته بازها، کیمیایی بازها، هدایت بازها، فرهادبازها و در یک کلام آنها که عشق ادبیات، سینما و موسیقی دارند.
فقط باید کتاب را در دست گرفت و حوصله کرد، کتاب طولانییست اما اگر صد صفحه اول را بخوانید، سیصد صفحه بعدی را با لذت خواهید خواند!
یک نکته:
می بخشید مطلب طولانی شد…حکایت چانهگیر تازهکار نانوایی را دارم که اندازهی چانهها دستم نیست! راستش حرف زیاد داشتم و از خیر بسیاری هم گذاشتم آنها را هم که نوشتم نمیدانستم چطور ورز بدهم فشرده کنم، اما هر چه بود شما این پرچانهگی چانهگیر تازهکار را ببخشایید….!
و یک نکته دیگر:
راستی یادم رفت بنویسم که کتاب روی جلد خوبی ندارد، باید گفت در زمانی که کم مایهترین کتابها نیز با روی جلدی ساده اما شکیل پز جدی می گیرند، چه تعمدی بوده که چنین روی جلدی برای آن در نظر گرفته شده؟
نقل از وبلاگ سخن روز