این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسألهی اساسی این است که ما چگونه “ادبیات” یک متن را از آن استخراج کنیم و به عنوان نویسنده و نه به عنوان منتقد از آن فراتر برویم. چون نویسنده کسی است که ساختارزدایی از بزرگترین ساختارها میکند و اساس بزرگترین ساختارها خود تاریخ است و نویسنده جدی کسی است که ضمن اینکه با تاریخ مخالفت میکند پیوسته بخواهد که در تاریخ ماندگار شود.
مدرن بودن سروکار دارد به اینکه ما مطابقت داشته باشیم با زمانی که در آن زندگی میکنیم و از آنجا که این مطابقت به زمان ارتباط پیدا میکند، خودبهخود یک تناقض پیش میآید. چون کسی واقعا مدرن است که گذشته و تاریخ را درک کرده باشد. ولی هنگام نوشتن طوری بنویسد که انگار گذشتهای وجود نداشته.
ما در ادبیات رئالیستی پایان واحد داریم و عموما جمعبندی اجتماعی است. به ما میگویند کسی از اینجا حرکت کرده، در این نقطه عاشق شده، از اینجا گذر کرده، و به اینجا که رسیده نفرت ورزیده و… نهایتا موقعی که میرسیم به آخر رمان در آنجا همه چیز جمع شده و در نتیجه تمام نخهای شل قصه در آخر به هم بسته میشود و با یک پایان جمع و جور قصه به پایان میرسد، اما در قصهی مدرن حوادث مختلفی اتفاق میافتد. حوادثی که بخشی از آنها رئالیستی است و بخشی رئالیستی نیست (در همه آثار پست مدرن وجود داشته) آن وجه غالب عناصر سازنده است که به اثر حالت رئالیستی میدهد، حالت مدرن میدهد یا پست مدرن و برای حرکت از یک نهضت به نهضت دیگر است که باید آن اصل حاکم را پیدا کنیم.
اثر مدرن پایانش باز است. جمعبندی معمولا اجتماعی نیست و هر کسی که به قصه نگاه میکند ممکن است فکر کند قصه در وسط قطع شده است. اما در قصهی مدرن گزینههای مختلف داده نشده است. از نمونههای فوق العاده عالی قصه مدرن میتوان “تصویر هنرمند مرد جوان” اثر جویس را نام برد.
در رئالیزم تقابل داریم. یعنی امکان ندارد که شخصیت وجود داشته باشد، زمینی وجود داشته باشد و افرادی که حرکت میکند عوض نشوند یعنی بین سکوت مطلق و حرکت، بین ایستایی مطلق و پویایی است که رمان رئالیستی به وجود میآید. در رمانتیزم طبیعت زیبا جلوه داده میشود. در سمبولیزم طبیعت قطعهقطعه شده است و یا واقعیت از بین رفته. باید در نظر بگیریم که در رئالیزم و رمانتیزم که با یکدیگر ارتباط خیلی نزدیک دراند استمرار واقعیت وجود دارد منتها هدفهایشان با یکدیگر فرق میکند و رمانتیزم طبیعت را ساخته اما مدرنیزم از این طبیعت ساخته شده ساختارزدایی میکند.
کاربرد “پسامدرن” صرفا معنای تاریخی ندارد و مقصود نمایش پیدایی جریانی “پس از” مدرنیم نیست؛ بلکه دقیق شدن، مشروط شدن، کامل شدن و شاید بتوان گفت قطعی شدن مدرنیسم است؛ به گفتهی لیوتار “درک مدرنیسم است به اضافهی بحرانهایش”!. مفهوم بحران نقش مهمی در مباحث “پسامدرن” دارد و به معنای ساده در دور از پیچیدگیهای نظری به کار میرود.
کاربرد “پسا-” نکته مهمی را پیش میکشد: اگر به راستی جریانی تازه به گونهای کامل پدید آید، آنگاه استفاده از این پیشوند “پسا-” بیمعنا میشود. کاربرد این پیشوند نشان میدهد که هنوز جریان نخست به پاین نرسیده، یعنی دقیقتر است که بگوییم: همراه با بحرانهایش زنده است. از سوی دیگر گوهر مدرنیسم گسست از هرچیز پا برجاست. پس با اقدام به گسست از مدرنیسم از قاعدهی بنیادین خود آن استفاد میکنیم. به گفتهی هابرماس با کاربرد “پسا-” بیشتر تداوم جریانی را ثابت میکنیم نه پایانش را. لیوتار معتقد است که “پسامدرنیسم” به هیچ رو به معنای فراموش کردن مدرنیسم نیست و نمیخواهیم برای از یاد بردن “بربریت مدرنیسم” اصطلاح بسازیم. پس مسأله تمایز میان مدرنیسم و پسامدرنیسم ذات مسأله تمایز را هم دربرمیگیرد. تمایز از امکان حضور معنا جدا نیست. پرسش درباری حضور، طرح موقعیت زمانی و مکانی است. و مفهوم تمایز در سخن محور طرح دو موقعیت زمان و مکانی متفاوت است. اما مکان یا فضای پسامدرن به گفتهی دریدا “تبدیل مکان به زمان و زمان به مکاناست پسامدرن به این اعتبار نشان میدهد که با “بازگشت به گذشته” رویارو نیستیم. یعنی چیزی را تکرار نمیکنیم، بلکه در موقعیتی تازه قرار میگیریم و بنا به این موقعیت تازه چیزی را به یاد میآوریم. از زمانی به زمان دیگر گذر نکردهایم، بلکه دو زمان را درهم تنیدهایم یا داشتهایم.
پسا مدرنیسم روش تازهای در آفرینش هنری، سخن نقادانه و نظری و تجربه عمل نیست و راهی تازه در گسترههای هنری، فلسفی، فرهنگی نمیگشاید. گونهای حاشیه بر مدرنیسم است. و شکلی تازه از بازخوانی متن و تمایزهای متن و واقعیتهای فردی و اجتماعی خارج از متن است. به این اعتبار نفی یا نقدی به مدرنیسم هم محسوب نمیسود “هنر پسامدرن همان هنر مدرن است، اما آن جا که این یک به حد خود رسیده باشد. ” هنرمند مدرنیست دست کم در لحظهی آفرینش نیت و فرآیند کار ذهنی خود را مهتر از هر چیز میدانست. اما هنرمند پسامدرنیست از همان آغاز در حاشیه قرار دارد و اثر مهمتر از نیت خویش میداند. هر اثر پسا مدرن اعتبارش را از مناسبات با متون دیگر مییابد.
مهمترین نظریه نظریه پرداز پسامدرنیزم ژان فرانسوا لیوتار است که به سال ۱۹۴۲ به دنیا آمد. وی تاریخ را به گزارش (داستان روایی) تبدیل کرده و پسا مدرنیسم را با بحران روایت همراه دانسته است. این یکی از مهمترین نکتهها در مکالمهی لیوتار با فلسفه تحلیلی است. او نشان داد که عنصر فعال و اصلی متن و روایت زبان است اما عنصر فعال و اصلی فرامتن “بازی سخنهاست” . لیوتار در مقالهی “درآمدی به ایدهی پسامدرن” مینویسد که نبودن معنا در اثر، سازندهی منش پسامدرن است. این انکار “زیباشناسی کلاسی” است که سخت جان بود، اما سرانجام از میان رفت و جای دیگر مینویسد: “نقش ما به عنوان اندیشمند این است که دانش خود را از آنچه در زبان میگذرد ژرفتر کنیم، ایدهی بیجان اطلاعات را نقد کنیم. ابهام چارهناپذیر را در قلب زبان آشکار کنیم. ”
مسأله دیگر موضوع بیگانهگردانی است. بهطور کلی هر نهضت ادبی نسبت به نهضت پیشین خودش بیگانهگردانی میکند. و سعی دارد آن را از خودش دور کند. و به همین دلیل پست مدرن از جایی شروع میشود که انگار همه چیز کشف شده. از آنجا پشت سر قصهی پستمدرن قصه پلیسی قرار دارد، و در پشت قصهی پلیسی هم جست و جو در تخیل است نه در ابزارهای خودش در نتیجه عنصر حاکم در پست مدرنیزم به جای شناختشناسی هستیشناسی است، هستیشناسی روایی. و از آنجا که هستیشناسی عبارت است از این که ما علاوه بر دیدن هر پدیدهای سر و عمق آن پدیده را هم ببینیم پس ادبیات و هنر در مرکز عالم قرار میگیرد و هستیشناسی معنای پیدا کردن تنشها و کشمکشهای موجود بین امور و پدیدهها را به خود ۲Lمیگیرد و این به وسیله هنر خصوصا ادبیات به نحو عالی بیان میشود و شاید به همین دلیل است که ایحاب حسن میگوید: “پستمدرنیزم مرحلهای است در راه وحدت روحی بشریت. ”
اساس پست مدرنیزم قطغه قطعه شدگیاست. پستمدرنیزم روی قطعه قطعه شدن حرکت میکند. به عنوان مثال “سلاخ خانه شماره ۵” تکه تکه نوشته شده. هر قطعه یک عملکرد است. در شعر هر قطعه بخشی از نحو زبان است که زبان را به درون زبان میچرخاند و در رمان هر قطعه به طرف قطعه بعدی که عملکرد دیگری در زمان است حرکت میکند و مکان نیز قطعه قبلی را کاملا نفی میکند، در نتیجه ما استمرار نداریم. ممکن است تکرار داشته باشیم. که در آن هم تکرارها انگارههای دوقلوی همدیگر هستند، همزادهای یکدیگر، نه عین هم، و اگر عمل نوشتن قوی باشد طبیعی است که هر صفحه به اندازه کل کتاب لذت میدهد (مثل نوشتههای اسکیزوفرنیک) . بهطور کلی دراشخاص اسکیزوفرنیک مکالمات کوتاه است. چون شخصیت تکهتکه شده و نمیتواند موضوعی را از اول تا آخر دنبال کند. انکشاف شخصیت در حیطهی کار رئالیزم و مدرنیزم است. گو اینکه درگذشته میگفتند: رئالیزم اساس دینامیزم تاریخی را بیان دمیکند. حال آن که یکی از مسائل که پستمدرنیزم با آن مخالفت میکند همین “ایسمها” و ایدئولوژیها ست. بهطور کلی رمان نو و پستمدرن از وسط شروع میشود نه از آغاز. یک سلسله حالهای ناب و بیربط در زمان. زمان حال قطعهقطعه است و اتفاقات یکدیگر را دنبال نمیکنند. گرچه ممکن است خواننده در ذهن خودش ساختاری را به آن نسبت بدهد. اما قطعهقطعه بودن و آن حال را درک کردن اساس کار است. از این نظر شرح شطحیات شیخ روزبهان بقلی شیرازی یک کتاب پست مدرن است، مانند تکههای مختلف تورات یا مکاشفات (شرح شهودی لحظه) .
اگر به چارچوب روایتهای مذهبی و دینی نگاه کنیم شاید احساس کنیم که کسی که این نوشته را نوشته حتما دچار از خود بیگانگی شده، چون میدانیم اساس از خود بیگانگی عبارت است از بیگانه شدن به واقعیت. مدرنیزم با عملکردهایی که پیشنهاد میکند این مسأله را پیش میکشد که آیا اصلا واقعیتی وجود دارد؟ وقتی که واقعیت آن قدر سیال باشد چطور ممکن است که بیگانگی را به انسان نمیدهد. شاید این حرف یونگ درست باشد: کسی که از خود بیگانه شده باشد حتما عملکرد برتری برای بیان پیدا خواهد کرد. به همین دلیل ابتدا غرق در روند تفرید عبارت است از درونی کردن جهان مشترک انسانها و از آن طریق درک یک جهان والاتر از جهان فردی.
پست مدرنیزم تأکید را از روایتهای حاکم برمیدارد و میگذارد روی کسی که قادر است ذهن خودش را بیان کند. پس فردیت اهمیت پیدا میکند، اهمیتی که حتی در دوران مدرنیزم نیز پیدا نکرده بود.
مشخصه دیگر رمان پست مدرن از نظر ایجاب حسن شهریگرایی آن است. رمان پست مدرن سروکارش با زندگی شهری است. ضمن اینکه به دنبال تغییراتی است که از نظر نکنولوژیکی در دنیا اتفاق افتاده؛ در نتیجه به نظر میرسد که در رمانهای پست مدرن یک نوع حرکت به طرف تکنولوژی وجود دارد. مسأله بعدی که او مطرح میکند بدویگرایی است میبینیم که بعضی از این ترکیبهایی که ایحاب حسن کنارهم میگذارد باهم در تضادند. اما میدانیم که در پست مدرنیزم کثرت ابزارهای تئلید اثر مطرح است یعنی هم میتوان درون شهر بود و هم یک آدم بدوی. در نتیجه تضادها هم اجتنابناپذیرند. یعنی اثری که از جدالهای ابدی بشری درست شده باشد ولی یک موضوع و یک موقعیت خاص را بیان نکند.
پست مدرنیزم میگوید آنچه که ما میگوییم با آنچه که قبلا گفته شده فرق میکند پس ما باید بیساختار شروع کنیم و اینجاست که مسأله غیر منطقی کردن عمدی زبان مطرح میشود. در پست مدرنیزم چیز دیگری که مطرح میشود فوریت حواث است. و آن وقوف به حادثه در لحظه حدوث آن حادثه است.
در پشت سر رمان پست مدرن ساختار هزار و یک شب را میشود دید. یعنی مت قصه میگویم و اگر نتوانم در قصه هیجان ایجاد کنم خواهم مرد. پس زندگی عبارت است از قصه گفتن.
در رمان پست مدرن چندین جایگزین برای اثر میشود پیدا کرد جایگزینهایی که در وسط اثر پیشنهاد میشود. “پدر و پارامو” نمونه واقعی یک رمان پستمدرن است چراکه در حین کار انواع تصورات به ذهن شخصیت میرسد. بورخس میگید: که رمان پستمدرن دو راه بیشتر نمیتواند داشته باشد یا باید آخر رمان ما را برگرداند به اول رمان یا باید اتفاق دیگری که انتظارش را نداریم بیفتد. (یعنی انطباق با واقعیت به وسیلهی کی که تفکر و تخیل توأما دارد به خطر بیفتد. ) ولی چرا در پست مدرنیزم مسأله مدور بودن مطرح میشود؟ خب اگر پایان داشته باشیم یا در طول زمان حرکت کرده باشیم. حال آنکه در رمان پستمدرن هر لحظه باید بتوانیم به اول رمان بازگشت کنیم. خاصیت حرکت دایرهای در این است که از هر گوشهی دایره که شروع کنیم میتوانیم دوباره برگردیم به همانجایی که شروع کرده بودیم. در نتیجه اثر قابل وقوع در هر لحظی دایره است و میتوان گفت تعداد زیادی اثر داخل یک اثر داریم و این همان پایان ناپذیری مطلق جایگزینها است. حال چه اتفاقی افتاده که از رمان رئالیتی حتی رمان مدرن رویگردان شدهایم. طبیعی است ما در دنیایی زندگی میکنیم که جزمیت را بهطور کلی رد میکند عصر ما عصری است که به گذشته میرود درعینحال میخواهد به طرف آینده پیشروی کند.
۱-تجربی بودن (ادبیات تجربی ادبیتی است که در آن فرم و محتوا در حال دگرگون کردن همه چیز به نفع آینده ادبی هستند. )
۲-در تعلیق نگاه داشتن دیدهگاهها.
۳-آیندهنگری
۴-رفتن به دنبال دیگر مکانی
۵-طولانینویسی
۶-پست مدرنیزم به دنبال افشاست. فاصله بین ژورنالیزم و رمان پست مدرن از بین رفته، ادبیات برج عاج وجود ندارد.
بههرحال رمان از جملهی نتایج دل برکندن آدمی از قیود کهنه و دستوپا گیر جوامع کهنه است و در پی آزادی بیقید و شرط او بدان مقصود که جامعهی مطلوب خود را بسازد و فرهنگ آن جامعه را به دست خویش و به یاری خرد و تخیل خود رقم زند. در نتیجه رماننویسی آزادی تخیل را گرانبهاترین دارایی خویش قلمداد میکند. چون آزادی تخیل ترفندی است برازندهی روح لجباز و عنان گسل انسانی که نخست به خلق پنداری پوچ و بیهوده همت میگمارد و آنگاه با جان و دل میکوشد تا برای همان پندار خود ساخته تبار نامهای بالا بلند از نیاکانی والا مقام و برجسته فراهم آورد. چون دریافته است که تنها چیزی که او را به گذشته پیوند میدهد و به آینده میبرد چیزی است که زبان شفاهی را رد میکند و مکتوب میشود، زیرا آن چه مکتوب میشود دست رد بر سینهی مرگ میزند. حال آنکه بیان شفاهی همان قدر که زندگی را افتتاح میکند همانقدر هم آن را تهدید میکند. و آنجا که بیان شفاهی در حمایت از حضور شکست میخورد نوشتن ضرورت پیدا میکند و آنجا که نوشتن ضرورت پیدا میکند قصه آغاز میشود. و شاید از همینرو است که “دریدا” میگوید: رمان نوشتهی پایانناپذیری است که بدون گفتن روایت میکند و بدون روایت میگوید و این قانون است. قانون روایت که یکی از زیباترین رمانهای انسانی است. چیزی است که زمان انسانی دارد، تخیل خلاق داردو پشت سرش به قول فوکر باید دید معاصر وجود داشته باشد تا دگرگونی مطلق به وجود آید. و با تکیه بر همین واقعیات است که میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم تحولی که در ادبیات فارسی در ظرف چند دهه گذشته رخ داده است به راستی نشانهی گذار جامعه ما از مرز جوامع کهن با فرهنگهای قومی و محلی به جامعه جدید جهانی با فرهنگی جهانی و یگانه است و این حکایت از این دارد که بنیاد زیباشناسی جامعه ما با این تحول بهکلی زیرورو شده است، یعنی از زیباشناسی محدود و محلی که رو به گذشتهها و حفظ سنتها داشته به زیباشناسیای جهانی و نامحدود که رو به جهان آینده و رخدادهای غیرمترقبه و ناشناخته دارد تغییر ماهیت داده است.
ادبیات داستانی
1 Comment
رستم
سلام
جای هزار دستمریزاد و سپاس دارد اینجا. آنهایی که چنین با صلابت، زمانی بس دراز است که مینویسند. و هنوز پای حرفشان چه نیک نشستهاند که”مدومه” هر روز مطلب تازهای دارد. و روزهای تعطیل که گاهی غمی خودش را نزدیک میکند و تو یاد “مدومه” میافتی که به روز شده است، دلواپس نباش. دقایقی میخوانی و شاید مرهمی بود.
دستتان را از دور میفشارم. پیروز باشید..