این مقاله را به اشتراک بگذارید
اکنون مفهوم “رئالیسم” موردنظر ماست؛ مفهومی قدیمی که توسط افراد بسیاری برای بیان مقاصد متعددی مورد استفاده قرار گرفته است و قبل از آنکه ما آن را به کار بگیریم باید مفهوم فوق را از موارد نامربوط و اضافی پاک سازیم. این کار لازم است، زیرا وقتی فردی مایملکی را به ارپا میبرد ناگزیر باید دست بیگانه را از آن کوتاه کند. آثار ادبی را نمیتوان ماترکی چون کارخانه انگاشت و نیز با صور ادبی بیان نمیتوان همانند اسلوبهای صنعتی برخورد کرد. و نیز چگونگی، زمان و قشر خاص مورد خطاب اثر رئالیستی، آن را حتی در مورد جزئیترین مسائل مقیّد و محدود میسازد. همانگونه که در ذهن مردمی مبارز را مجسم میکنیم که دنیای واقعی را تغییر میدهند، ما نیز نباید برای گفتن داستان به قواعدی که کاملا مورد آزمایش قرار گرفته، یعنی نمونههای ارزشمند و قوانین جاودانهی زیباشناختی که در تاریخ ادبی وضع شده است توسل جوییم. ما نباید رئالیسم را تنها در آثار خاصی خلاصه کنیم، بلکه باید تمامی راهها و وسایل را به طریقی زنده و پویا به کار گیریم. یعنی از تمام روشهای قدیم و جدید، آزموده و نیازموده، چه از هنر نشئت گرفته باشند و چه از منابع دیگر، استفاده کنیم تا بتوانیم واقعیت زنده را به گونهای در اختیار مردم قرار دهیم که قادر به درک کامل آن باشند. ما سعی خواهیم کرد رئالیسم را به شکل تاریخی خاصی از رمان متعلق به عصر مشخصی مثل دورهی بالزاک و تولستوی نسبت ندهیم تا به وضع معیارهای کاملا صوری و ادبی رئالیسم وادار نشویم. بحث در مورد رئالیسم تنها به مواردی که فرد بتواند هرآنچه را که به تصویر کشیده شده است درک کند و ببیند و یا اینکه فضای خاصی خلق گردد و داستان به صورتی ادامه یابد که در آن خصلتهای روانی شخصیتها آشکار شود، محدود نمیگردد. برداشت ما از رئالیسم باید گسترده و سیاسی باشد؛ ورای محدودیتهای زیباشناختی و مستقل از معیارهای قراردادی. واقعگرا یعنی کسی که ارتباطات علّی یا سببی جامعه را به تصویر بکشد، دیدگاه و تفکری غالب را همانند دیدگاه حاکمان جامعه آشکار کند، از زاویهی دید آن قشر جامعه بنویسد که کلیترین راهحلها را برای مبرمترین مشکلات مبتلا به جامعهی بشری به ارمغان آوردهاند، بر پویایی تکامل تأکید کند و به تجسم غیرانتزاعی بپردازد و از این طریق تفکر انتزاعی را برانگیزد.
دستور العمل بلندبالا و مفصلی است و مفصلتر هم میتواند باشد. ولی در عین حال هنرمند را آزاد میگذارد تا قوهی تخیّل، ابتکار، شوخطبعی و خلاقیّت خود را به نحو احسن به کار گیرد. ما بر نمونههای ادبی که به جزئیات بیمورد میپردازند اصرار نمیورزیم و هنرمند را در گفتن داستان به پیروی از قواعد زیاده از حد دقیق محدود نمیکنیم.
به عقیدهی ما نگارش به اصطلاح حسی که در آن همه چیز استشمام و حس میشود به خودی خود نباید به عنوان نگارش رئالیستی تلقی گردد زیرا بسیاری آثار نگاشته شدهی حسی وجود دارد که رئالیستی نیست و بالعکس آثار واقعگرایانهای که حسی نمیباشند. پس ناگزیریم خیلی محتاطانه به این مسئله بپردازیم که آیا داستان با فرایندی معطوف به آشکار ساختن خصلتهای روانی شخصیتها در پایان ادامه مییابد یا خیر. چنانچه خوانندگان ما صرفا با استفاده از ترکیبی از ترفندها وادار گردند در احساسات درونی قهرمانان داستان سهیم شوند، احتمال بسیار دارد تصور کنند نویسنده کلید رمز اتفاقات داستان را در اختیار آنها قرار نداده است. با پیروی از شکل آثار بالزاک و تولستوی بدون تحقیق و تفحص کامل ممکن است باعث خستگی و کسالت خوانندگان خود یعنی مردم شویم، همانگونه که این نویسندگان غالبا چنین مسئلهای را ایجاد کردهاند. در رئالیسم مسئله فقط شکل نیست و با تقلید از روش این نویسندگان ما هرچه بیشتر از واقعگرایی دور میشویم.
زمان سپری میشود و اگر چنین نبود برای آنان که پشت میزهای طلایی نمینشینند دورنمای آینده بسیار فقیرانه و ناچیز مینمود. روشها و انگیزهها محکوم به فناست و مسائل جدیدی رو مینمایند که مستلزم تولد روشهای جدیدند. واقعیت چهره عوض میکند و بنابراین چگونه نشان دادن واقعیت نیز نیازمند تغییر است. هیچ چیز از هیچ نشئت نمیگیرد. آرای جدید از دل آنچه قدیمی است برمیخیزد ولی همین مسئله باعث نو و جدید بودن آنها میشود.
ستمپیشگان همیشه نقاب یکسانی بر چهره ندارند. آنان نقاب عوض میکنند و همواره نیز نمیتوان به یک طریق نقاب از چهرههاشان درید. حقههای بسیاری برای خودداری از رخ نمودن در آینه وجود دارد. جادههای نظامیشان جادهی وسایل نقلیه موتوری نام میگیرد. تانکهایشان به گونهای استتار میشوند که چون بیشههای انبوه به نظر بیایند. جاسوسانشان میتوانند دستان پینهبستهی کارگران را داشته باشند. آری، تنها با قوّهی ابتکار و نبوغ میتوان شکارچی را به شکار تبدیل کرد و یا بدینگونه نمایاند. آنچه دیروز عامهپسند بود امروز از آن محبوببیت و مطلوبیت برخوردار نیست زیرا مردم دیروز با مردم امروز تفاوت دارند.
آنان که درگیر تعصبات قراردادی نیستند خوب میدانند که راههای بسیاری برای منکوب کردن حقیقت وجود دارد و نیز راههای بسیاری برای بیان آن. آنان میداند که برانگیختن خشم در شرایط غیرانسانی به طرق بسیار امکانپذیر است؛ مثلا با توصیف صریح حزنآور و یا توصیفی معمولی و مبتنی بر واقعیات زندگی؛ با گفتن داستان و مثل و لطیفه؛ با اغراق و زیادهگویی و یا با کمگویی و خلاصهگویی. در تئاتر واقعیت را میتوان به صور واقعی و یا خیالی نمایش داد. بازیگران میتوانند بدون گریم و یا با حد اقل گریم “طبیعی” بنمایند و یا همه چیز میتواند حالت تصنعی داشته باشد. آنها میتوانند نقابهای عجیب و مضحک به چهره بزنند و نمایندهی حقیقت باشند. اینجا موردی برای بحث وجود ندارد، وسیله باید هدف را برایمان روشن سازد. مردم میدانند چگونه هدف را جستجو کند. پشتیبان اصلی بدعتگذاری پیسکاتور در تئاتر (و بدعتگذاریهای خود من) که مکررا برمبنای دگرگونی شکلهای سنتی و قراردادی صورت میگرفت، قشرهای مترقی طبقه کارگر بود. کارگران همه چیز را با میزان حقیقت موجود در آن محک میزدند؛ آنان از هرگونه نوگرایی و خلاقیتی که در جهت نمایاندن حقیقت یعنی ساختار واقعی اجتماع بود، استقبال میکردند. از طرف دیگر آنان هرچه را که مبتنی بر رسیدن به مقصود و هدفی نبود، رد میکردند؛ همانگونه که برای دستگاههایی که بدون بازدهی کار میکردند نبود و جملاتی نظیر “سینما و تئاتر باهم تفاوت دارند و نمیتوان آنها را با یکدیگر مقایسه کرد” ، از دهان آنها شنیده نمیشد. اگر از فیلم بهطور مناسب استفاده نمیشد حد اکثر حرفی که کسی ممکن بود بشنود این بود: “آن قسمت فیلم لازم نیست و بیشتر باعث گیجی بیننده میشود. ” کارگران از آموختن به ما و از یاد گرفتن از ما بیم نداشتند.
تجربه به من نشان داده است که شخص هرگز نباید از بیان مطالب عجیب و غیرعادی برای کارگران ابایی داشته باشد؛ البته تا وقتی که آنها به واقعیت مربوط باشد.
بنابراین انتخاب معیارهای آثار عامهپسند و رئالیستی نهتنها باید با دقت بسیار بلکه باید با ذهن باز صورت گیرد. این معیارها نباید آنگونه که غالبا معمول است، از آثار رئالیستی موجود و آثار عامهپسند منتج شود. چنین شیوهای به معیارهای صرفا صورتگرایانه منتهی میگردد و آنگاه میزان عامهپسند بودن و رئالیستی بودن آثار بر چنین مبنایی تعیین میگردد.
اینکه تا چه حد نوشتهای به آثار موجود و معروف رئالیستی شباهت داشته باشد نمیتواند برای رئالیست بودن و نبودن آن اثر محک مناسبی باشد، زیرا آن آثار باید نسبت به زمان خود رئالیستی تلقی گردند و نه زمان ما که نیازمند رئالیسم مخصوص به خود است. در مورد هر اثر رئالیستی آن تصویر خاصّ زندگی که توسط نویسنده ارایه شده است باید با زندگی واقعی مقایسه گردد و نه با تصویری دیگر از زندگی و نویسندهای دیگر و به همان ترتیب در مورد عامهپسند بودن اثر، روند کاملا صورتگرایی وجود دارد که باید با آن مقابله کرد. قابل فهم بودن اثر ادبی با صرف تقلید دقیق از آثار دیگری که برای مردم زمان خویش قابل درک بوده است تضمین نمیگردد. به همان ترتیب که آثار نیز با تقلید از آثار قدیمیتر از خود نوشته نشده است، بلکه برای قابل لمس بودن آنها برای مردم کارهای دیگری انجام شده است به همانگونه ما نیز باید برای قابل درک شدن آثار جدید کاری انجام دهیم. همواره باید به یاد داشت که علاوه بر عامهپسند بودن “عامهپسند شدن” نیز امکانپذیر است. (هنر)