این مقاله را به اشتراک بگذارید
در روزگاری که نویسندگان اغلب کم حوصله بهنظر میرسند و گویی نوشتن رمانهای طولانی و چند جلدی به رویایی برای ادب دوستان تبدیل شده است، وقتی نویسندهای با حوصله به نوشتن میپردازد و اثری در حجم رمان از پائولو کوئلیو متنفرم خلق میکند، فارغ از ارزش گذاری ادبی، تلاش او جای تأمل و تقدیر دارد. البته این حجم پیش ازهرچیز باید متناسب با ظرفیت و محتوای آن اثر باشد، که در این جا به نظر میرسد نویسنده در پاره ای بخشهادچار اطناب شده و به همین تناسب نیز میتواند خواننده را دچار ملال کند.
از سوی دیگر حجم اثر این انتظار را به وجود میآورد که نویسنده بیشتر به شخصیتپردازی شخصیتهای فرعی و مکمل داستان بپردازد، اما نویسنده از کنار این مسئله بدون توجه لازم میگذرد، همچنان که به فراز و فرودهای داستانی که میتوانند مخاطب را به طور عمیق با رمان درگیر کنند به جز مواردی بسیار جزیی و اندک، توجه چندانی نمیکند و کلیت رمان براساس تمرکز بر وقایعی معمولی شکل گرفته و به سرانجام میرسد. چنین خلاءهایی اما به مدد استفاده از روایتی روان پر میشود و البته بدون پیچیدگی خواننده همراه با آن به پیش میرود. در خلال این روایت میان گریزهای زیادی بهمتون دیگر زده میشود، راوی زبان اعتراض به سوی نویسنده میگشاید تا به این روایت سر راست و تخت افت و خیزی برای حرکت به جلو بیفزاید؛ در این میان اما نمیتوان منکر طنز شیرین نویسنده و توانایی او در جا انداختن این سبک طنازانه در موقعیتهایی شد که مورد استفاده قرار گرفتهاند. هرچند نویسنده در این مسئله نقدر افراط میکند که گاه شکلی آزار دهنده پیدا میکند.
شاید مضامین عاشقانه به دلیل استفاده مکرر در ادبیات داستانی، اغلب کلیشهای به نظر برسند اما شکینیست چنین داستانهایی اگر از پرداختی نو برخوردار باشند هنوز جذابیت بسیاری برخوردار باشند، اما در این رمان نویسنده به سراغ برخی کلیشههای آشنای داستانهای عشقی رفته با در میان بودن پای رقیبی پولدار و … ابایی از اینکه به راحتی از اواسط رمان، بتوان پایان آن را حدس زد ندارد. البته نویسنده با تمهیدی دیگر روح کلی حاکم بر رمان را در همان ابتدا آشکار میسازد و آن جمله ای است که نویسنده از با این مضمون: «نوشتن یعنی نومیدی مطلق» از ویرجینیا وولف نقل کردهاست، البته این عبارت از جنبهای دیگر نیتواند خواننده را در دستیابی به درکی کلی از شخصیت رضا یاری برساند. با این وصف ظاهرا نویسنده عشق را پدیدهای میداند که گریبان هر انسانی را گرفته و با ظهور در مقاطعی از زندگی، نگرش او را به جهاتی متفاوت میکند و تمام میشود و این شاید مأموریت اصلی عشق است. همان گونه که برای غزل و رضا نیز این گونه است.
در طول رمان خواننده میتواند با این پرسش روبهرو شود که آیا به راستی محور داستان، عشق رضا و غزل به یکدیگر است؟ با توجه به سبک و سیاقی که نویسنده در این کتاب به کار برده است به نظر میرسد که در پاسخ به این سئوال پاسخ منفی داد. شخصیت اصلی که نویسنده است، آن هم نویسنده ای که شخصیتهای محبوبش افرادی در شمار “صادق هدایت” هستند که او تمام تنهایی اش (نشان دهنده تنهایی نویسندگانی با رویکردهای “هدایت”گونه در جامعه) و خیالاتش را با آنها پر میکند و حتا درد دل و مشورتش را با آنها انجام میدهد. از سوی دیگر نویسنده رمان ابتدای فصول کتابش را با برشهای گزینش شده از آثار بزرگ نویسندگانی برجسته آغاز میکند و به این گونه به خواننده میگوید که با وجود آثاری از این دست، چرا باید به سراغ پائولوکوئلیو رفت؟ و چرا رویکرد عام جامعه به سوی کتابهای زرد است؟ گزینش این برشها با دقتی قابل تأمل و تقدیر انجام شده است. شاید چنین اقدامی را در آثار دیگری نیز بتوان ردیابی کرد ولی انسجام و تطبیقی که در این کتاب خاص دیده میشود حکایت از تلاش و دقت نویسنده آن دارد.
تلاش نویسنده در معرفی آثار برجستهی نویسندگان بزرگ و ارجاع به آنها و گریزهایی که به فیلم و سینما میزند، میتواند حاوی نکات دیگری نیز باشد که وجود فاصله میان واقعیت و معنا در جامعه از این جمله است. واقعیت در عالم و فضای اطراف نویسنده (شخصیت داستان) حکایت از تنهایی و ناامیدی و غم و آدمهای سطحی دارد. اما آدمهای خیال او، دنیای او حتا عنکبوت اتاقش و شخصیتها و نوشتههایی که در کتابها و فیلمها یافت میشوند بیانگر حقیقت و معنای زندگیاند. چیزی که مردم عامی نمیتوانند آن را انتخاب بکنند و به سراغ موارد سطحی آن میروند؛ مثل پائولوکوئلیو و حتا با همان نگاههای سطحی در تلاشند که خود را به این حقایق نزدیک کنند که نمیتوانند.
اما رضا که نمایانگر دغدغههای نویسندهی رمان است موضع و نگرش خود را خیلی شفاف نشان میدهد او زیر تابلوی تصویر سارتر و بوواری مینشیند. زوجی که فردیت خود را کامل حفظ کرده اند و اگر چه نام خود را در کنار یکدیگر برای همیشه ثبت کردند اما تن به زوجیت ندادند. شاید نویسنده از پایداری عشق به ذات خودش و نه در سایه ازدواج تأکید میکند و با ناکام ماندن رضا و غزل در وصال به این مفهوم دامن میزند. او به فرانسه و تصاویر آن توجه میکند، دیاری که عاشقانه بودن شبها و زبانش زبانزد است، اما این سیر و سیاحت خیالی راوی در فرانسه، تنها به قبرستان مورد علاقه او (پرلاشز) ختم میشود.
مکان مورد علاقه نویسنده، کافه فرانسوی است. با توجه به دنیای تنهایی رضا که از آن یاد شد و گرایش او به نویسندگانی که تصاویر آنها را در اتاقش نصب کرده و ارتباطی زنده را با آنها برای خود ایجاد کرده است، حسرت و آرزوی آزادی یا تمایل به سبک و رویکرد آن فضا به نویسندگی را نمایان میکند و تأسف بر تاریکی، بی برنامگی، انزوای نویسندگان توانا و سقوط نویسندگی در جامعه خودی را به تصویر میکشد. بی سوادی آشکاری که مردم جامه را در خود فرو میبرد در حالی که مردمانش بر این گمانند که با در دست گرفتن کتابهای شاخص در دست و نشستن و نوشتن در کافه فرانسوی میتوانند نویسنده یا روشن فکر و قشر عاقل و بالغ جامعه باشند.
دغدغه امیدی سرور معناست و درد او سطحینگری و نااندیشگی مردمان ناآگاه است و البته نویسنده از آنها کاملن ناامید است و در حسرت لالهزار قدیم و روزهای خوب گذشته است که مردم بیشتر و بهتر در جستوجوی معنا بودند و در آرزوی روز و روزگاری که بشود همچون سارتر و بووار آزادنه به اعتقادات و نگرشهای خود مبتنی بر خرد عمل کرد.
در رمان از پاتولو کوئلیو متنفرم، به نظر میرسد زنان چندان مورد اعتنا و پذیرش نویسنده نیستند! زنان داستان، موجوداتی سطحی نگر، بی فکر و … معرفی میشوند که گاهی به تمسخر گرفته میشوند. گلاره، سوزی، مهناز، مادر گلاره، در نماهایی کم رنگ مادر رضا همه سطحی اند و حتا خود غزل تنها با ویژگیهایی با معنای مؤدب و متین و … معرفی میشود و پس از آشنایی با رضا به رشد فکری، آگاهیهای بیشتر و توانایی تحلیل دست مییابد. اگر چه که ما با نگرش رضا در داستان رو به رو هستیم که گاهی چنین مواضعی را نسبت به مردان هم نشان میدهد اما آن چه درباره زنان گفته شد به صورت کاملن آشکار به چشم میخورد. نویسنده از زنان میخواهد اگر میخواهند از ستم سنت متحجر و ظلم خیز عرفی و اجتماعی خود نجات پیدا کنند نیاز به جسارت دارند. جسارتی همچون بووار. او بر زنان خود دریغ میورزد و نگران و ناامید از آنهاست که البته این تصویر کمی مخدوش به نظر می رسد.
نمیتوان در مورد این رمان نوشت و به نام آن اشاره نکرد، “از پائولو کوئلیو متنفرم”. باید منصف بود نام گزینش شده، قابلیتهای خوبی دارد. تا چه اندازه این نام برای مخاطب جذابیت دارد به عوامل گوناگونی بستگی دارد. آن چه با اطمینان میتوان گفت این است که نهایتن معیار ارزیابی و واکنش خواننده معمولی به محتوا و سیر داستان است، نه به نام آن ولی نکته ای نباید از آن غفلت کرد آن است که همان گونه که در جای جای رمان با اعتراض نویسنده به پائولوکوئلیو و نگرانیهای او از اقبال خوانندگان سطحی و عوام به کتابهای او و آثار زرد رو به رو میشویم.
وقتی عنوان کتاب که اولین کانالهای ارتباطی با مخاطب را در کنار رنگ و طرح جلد برقرار میکند به جای هر عنوان دیگری از نام نویسنده ای که در سطح عامیانه با استقبال زیادی رو به رو شده است، استفاده کرده است به مخاطب به صراحت اعلام میکند که آن چه که در این کتاب خواهید دید و محور اصلی آن است، حول نویسندگی یا این نویسنده خاص و یا نقدی بر اجتماعی است که این نویسنده نماینده آن است و … و آن چه در مسیر داستانی این کتاب میخوانیم بهانه ای برای طرح این دیدگاه است نه چیز دیگری.
آنچه درباره عنوان کتاب نوشته شد، به نوعی دیگر برای طرح روی جلد نیز صدق میکند. اگر چه کیفیت خوبی را در اجرای گرفیکی نشان نمیدهد، اما پیام اصلی رمان تنهایی و فردیت نویسنده و راوی به خوبی در آن موج میزند. اما نکته ظریف روی جلد آن است که به شما میگوید در این کتاب چیزهایی خواهید دید و خواهید خواند که شما را به تأمل و قضاوت میکشاند و برای نشان دادن این مفهوم از لیوانی کمک میگیرد که تا نیمه آن آب دارد و بی اختیار شما را به یاد ضرب المثل رایجی میاندازد که همه چیز به نگاه شما بستگی دارد که نیمه پر لیوان را ببینید یا نیمه خالی آن را.
هماهنگی پیامهای نخستین کتاب که شامل عنوان، طرح جلد، جمله گزینشی وولف، عبارت تقدیمی نویسنده، پیش از آغاز رمان با ارجاع به پیام محوری رمان مخاطب را برای خواندن آن آماده میکند:
در عنوان با تنفر روبهروییم. در طرح جلد با عناصری که تنها به یک نفر تعلق دارد. جمله وولف حکایت از ناامیدی دارد و عبارت تقدیمی نویسنده از روزهای تنهاییاش سخن میگوید و این ها همه نشانه هاییست از حکایتی که در پیش روی مخاطب قرار داد.
نیره سادات حسینی
مشهد- بهمن ماه ۹۰ خورشیدی
انتشار در مد و مه: دی ماه ۱۳۹۱