این مقاله را به اشتراک بگذارید
نمیدانم باید به چه کسی اعتراض کرد و یا سر در دهانهی کدام چاه برد و فریاد زد که “تهران چرا اینجوری شد؟” ؛ تهرانی که در طول حدود پنجاه سال آن قدر عوض شده که قابل بازشناختن نیست. من نه در تهران متولد شدهام و نه در آن بزرگ شدهام که نوستالژی دوران کودکی و نوجوانی را از شهر و محلهام داشته باشم، اما نابود شدن بیمنطق چیزهای قدیمی، به خصوص اگر با چیزهای ناهنجاری عوض شوند، غمگینم میکند. پس از دیدن تصویرهایی از این شهر در فیلمهای دو دههی ۱۳۳۰ و ۴۰، نخستین خاطرهی بیواسطهام از تهران، به تابستان ۱۳۴۷ برمیگردد که پایتخت در آستانهی پوست انداختن و گسترش سریع بود. البته هنوز نه پل هوایی ماشین رو در چهار راههایش ساخته شده بود و نه پل عابر پیاده. هنوز زیر گذر میدان فوزیه (امام حسین) ساخته نشده بود و مجسمهی اسبهایی که از دهانشان آب فواره میزد در میان حوضها و گلکاریهای میدان بود و قسمتهایی طولانی از جادهی سلطنت آباد (خیابان پاسداران) شبیه جادههای بیرون شهر بود. حالا تهران به هیولایی تبدیل شده که مدام و به سرعت، هر روز بیشتر از روز پیش، غیر قابل زندگی کردن میشود و گویی جمعیت چند میلیونیاش هم گریزی از آن ندارند. این شهر مثل بیماری سرطانی شده که روی دست همه مانده و حتی نمیتوان آرزوی مرگش را کرد، زیرا مرگ آن به معنای مرگ و نابودی خیلی از ساکنانش است. و بدتر این که این شهر، فقط سرطان ندارد؛ آسم و تنگی عروق و سیفلیس و اعتیاد و تراخم هم دارد، بواسیر هم دارد و حتی گاهی اسهال هم دارد. یک لاشهی نیمه جان و پردردسر است که نمیدانیم باید با آنچه کنیم.
کتاب طهران قدیم، حاوی عکسهای مرحوم سید محمود پاکزاد (۸۰-۱۳۰۳) از تهران اوایل دههی ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ این حیرت و حسرت را در آدمی که حتی چند سالی در این شهر کثیف دوست داشتنی زندگی کرده باشد برمیانگیزد که چه شد آن شهر کوچه باغها که از هر جایش نگاه میکردی، کوههای اطرافش پیدا بود و بیخود نیست در این سالها، فقط عیدها که شهر خلوت است و نسیمی به اقتضای فصل میوزد و کوههای شمال تهران (انگار که برای عید چند دسته شسته و برقشان انداخته باشند) به شکل خیرهکنندهای میدرخشند، به یاد طهران قدیم میافتم. در همین کتاب مرحوم پاکزاد، هرچه عکس از وسط شهر رو به شمال گرفته شده، کوهها به روشنی پیداست و ابرهای سفید، چشم را خیره میکند. کدام دستها، کدام بیل و کلنگها را گرفت و به جان این شهر افتاد؟ حالا وارد هر کوچه که میشوی، چند مجتمع آپراتمانی به جای خانههای قدیمیتر ساخته شده، چند تا در دست ساخت است و حتما صاحبان بقیه هم در اندیشهی “تبدیل به احسن! ” هستند. درحالیکه اکثر شهرهای اروپایی و برخی از شهرای آسیایی هنوز هویت گذشتهی خود را حفظ کردهاند و قانونهای بازدارندهی شدیدی برای جلوگیری از به هم زدن بافت قدیمی آنها وجود دارد، از دههی ۱۳۴۰ به این سو، تهران هر دهه شکل عوض کرده و مثل بیماران مبتلا به چاقی مفرط، دارد چنان متورم میشود تا روزی بترکد. درحالیکه در اروپا در ساختمانهای چند صد سالهاش زندگی میکنند، در اینجا ساختمان سی ساله “کلنگی” محسوب میشود. علتش در فرهنگ و روحیهی عمومی قوم ما نهفته که هرکس فقط به فکر دورهی زندگی خویش است. نسلهای آینده هیچ اهمیتی ندارند: “این ساختمان به عمر ما کفاف بدهد، گور پدر آیندگان. ” به همین دلیل است که پی و مصالح ساختمانها به اندک تکانی بند است. در این سالهای رونق خرابکاری و بساز بفروشی، چه قدر خبرخوانده یا شنیدهاید که ساختمانی به دلیل گودبرداری زمین مجاورش برای ساختمانسازی فرو ریخته است؟
از دههی ۱۳۱۰ که طهران تحت تأثیر گرایشهای تجددطلبانه اندکاندک داشت تبدیل به تهران میشد و دوران ساختمانهای خشت و گلی را پشت سر میگذاشت، تا اواسط دههی ۱۳۴۰ ساختمانهای تهران هنوز هویت ایرانی خود را داشت و با نماهای عمدتا آجری (به رنگ قهوهای متمایل به قرمز گداخته، معروف به آجر بهمنی) شناخته میشد. حتی در ساختمانهای بزرگ اداری هم که معماران آلمانی و آمریکایی در تهران ساختند، رنگ و فضایی از معماری ایرانی دیده میشد. از این دهه بود که با پوست انداختن تهران، غربگرایی بیریشه همراه با رشد قیمت و درآمد نفت، دمار از روزگار این شهر درآورد. اگر تا آن موقع نماهای آجری ساختمانهای دو سه طبقه چشمانداز تهران را شکل میداد، از آن پس هر دهه معماری ساختمانهای نوساز تهران طراحی متفاوتی داشته و مدهای غالب هر دهه بیگانه با روح معماری ایرانی بوده است؛ مگر تا حدودی نماهای آجر سه سانتی در دههی ۱۳۶۰٫ معماری متظاهرانهی سه دههی اخیر تهران، منهای پارهای استثناها، مصداق بارز بیهویتی، ازخودبیگانگی، گل درشتی، غربزدگی، نوکیسگی، بیسلیقگی و شعارهایی از این قبیل است. این البته اظهار نظر غیر کارشناسانهای است، اما گمان میکنم از هنگامی که کابرد آهن و سیمان در ساختمانسازی تهران رواج یافت، شهر به این روز افتاد. در همین کتاب نازنین طهران قدیم اگر به عکس نخستین ساختمان چند طبقهی تهران (ص ۱۹ و ۵۳) دقت کنید، اولین نشانههای دگردیسی را در این ساختمان بار یک هشت نه طبقه میبینید. این ساختمان هنوز در میدان مخبر الدوله (قیام) ، اوایل خیابان شاه آباد (خیابان جمهوری به طرف میدان بهارستان) پابرجاست و در سال ۱۳۷۵ ایرج کریمی مستندی به نام اولین برج دربارهاش ساخت. در عکسی از ساختمان مرکزی پست تهران در سال ۱۳۲۵، پیداست که خیابان مقابل آن سنگفرش است (ص ۳۴) و در دو عکس از خیابان نادری (جمهوری، حدفاصل حافظ و فردوسی) در سال ۱۳۲۶ (ص ۶۲ و ۶۷) هم سنگفرش خیابان دیده میشود اما درعکسی از همین خیابان در سال ۱۳۳۰ (صفحه ۸۹) نشانی از سنگفرش نیست. در قدیمیترین عکسهای کتاب از خیابان لالهزار هم که مربوط به سال ۱۳۲۵ است (ص ۳۷) روی سنگفرش آسفالت شده و فقط بقایای آن در حاشیهی خیابان پیداست.
تا آنجا که به یاد میآورم، مؤسسهی انشارات “دید گرافیک” ، ناشر کتاب طهران قدیم، از سال ۱۳۷۲ تاکنون، هر سال یک تقویم دیواریحاوی دوازده عکس از عکسهای مرحوم پاکزاد منتشر کرده که سه تا از آنها را دارم و عکسهای یکی از تقویمها را در سه قاب به دیوار اتاق کارم زدهام. نکتهی عجیب و غیرحرفهای این است که در دو تا از تقویمها که به کل کامل نگه شان داشتهام، نام عکاس روی مقوای ته تقویم، با حروف ریز و لابهلای بقیهی شناسنامهی تقویم به شکل بیهویت “عکس: پاکزاد” چاپ شده، درحالیکه وقتی این عکسها عنصر و ستون اصلی تقویمهاست، نام عکاس باید به شکل کامل درشت و چشمگیر، روی جلد تقویمها چاپ میشد. آیا مؤسسات انتشاراتی مثلا با عکسهای نصر الله کسرائیان و نقاشیهای حجت الله شکیبا هم همین معامله را میکنند؟ نکتهی دیگر این است که از ۳۶ عکس آن سه تقویم، معلوم نیست چرا چند تایش-که عکسهای خیلی خوب و شفافی هم هستند-در این کتاب غایباند. یکی عکسی فوق العاده از میدان خبر الدوله در سال ۱۳۳۲ که خیابانهای استانبول و نادری و کوچهی رفاهی در آن دیده میشوند با تعداد انگشتشماری ماشین در حرکت (تقویم ۱۳۷۲) . دومی عکسی لوانگل و بدون شرح از خیابانی که یک رهگذر و دوتا تاکسی بنز گلگیر سفید از آن میگذرند (روی جلد تقویم سال ۷۳) . عکسی شفاف از خیابان مولوی در سال ۱۳۴۱ و عکسی لوانگل از دبیرستان فیروز بهرام در خیابان استالین (میرزا کوچک خان) در یک روز برفی سال ۱۳۴۱ هم از همان تقویم در کتاب نیست. از تقویم سال ۱۳۷۴ هم عکسی از خیابان قوام السلطنه (سی تیر) در یک روز برفی سال ۱۳۵۰ و عکس زیبا و خوش کیفیتی از میدان ونک در سال ۱۳۴۰ در کتاب غایباند که جادهی پهلوی (خیابان ولی عصر) با ساختمانهای معدودی در بیابانهای اطرافش و هتل هیلتون (استقلال) و کوههای شمال تهران به روشنی در زمینهاش پیداست.
در میان عکاسهایی که طی این سالها عکسهایشان از دهههای گذشتهی تهران منتشر یا دیده شده، مرحوم سید محمود پاکزاد دیر پاترین آنها بوده که بیش از همه د راین زمینه توجه و علاقه و پشتکار نشان داده و تعداد عکسهایش از تهران حرفهایتر و بیش از بقیه است. متأسفانه عکسهای پرشمار کتابهای مرحوم جعفر شهری دربارهی تهران (شش جلد تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم و پنج جلد طهران قدیم) نام عکاس را بر خود ندارند که بتوان آنها را براساس نام عکاسان دستهبندی کرد و در این مقایسهی آماری در نظر آورد. پاکزاد در مقدمهی کتاب شرح داده که مادرش دوست داشته او پس از گرفتن دیپلم، حرفهی سلمانی پیشه کند چون مادربزرگش “از ندیمههای خانم مؤتمن الملک، همسر نخستوزیر دورهی رضاشاه بود و همیشه از دستمز بالای سلمانیهایی که به منزل مؤتمن الملک میرفتند، میگفت. ” اما پاکزاد تحصیلات دورهی ابتدایی را که تمام میکند، پدرش میمیرد و مشکلات اقتصادی باعث میشود مادرش او را به سرکار بفرستد. یکی از آشنایانشان به نام “حسین آقای اکونومی” عکاسخانهای داشت و مادرش هر روز صبح دستش را میگرفت و پیاده از خیابان ری، خیابان سیروس و محلهی کلیمیها میگذشتند و از بازارچهی مروی به خیابان ناصریه (ناصر خسرو) میرسیدند؛ مادر، محمود را به عکاسخانه میرساند. “بعد همین راه را پیاده برمیگشت و عصر ساعت شش بعد از ظهر دوباره به دنبال من میآمد. ” پاکزاد نمونهی یکی از آدمهای خودساختهی سرزمین ماست که به کمک ذوق و قریحه و تدبیر و مقداری شانس و دست تقدیر و گردش روزگار و تحولات زمانه، مدارج ترقی را پیمود، و در حرفهی خود به موقعیت متازی رسید. او تا دههی پیش مدیر و مالک مؤسسهی مشهور اسپورت فیلم در خیابان نادری بود که علاوه بر عکاسی و چاپ عکس، نمایندهی فروش چند نوع دوربین و کالاهای عکاسی نیز بود.
بههرحال، سید محمود در عکاسخانهی حسین آقای اکونومی علاوه بر پادویی، از روی کنجکاوی و علاقه، چیزهایی از عکاسی میآموزد. “غلام رضا عکاس” دایی اکونومی از عکاسهای معروف آن زمان، مغازهای بزرگ برای چاپ عکس داشت که عکسهایی را که مردم هم میگرفتند، چاپ میکرد و محمود در رفتوآمدهای کاری به آنجا، چیزهایی هم از قوت و فن چاپ عکس میآموزد. حسین آقا بیشتر پرتره میگرفت و غلام رضا اغلب عکس منظره، و سید محمود که به این نوع عکسها علاقهی بیشتری پیدا کرده بود، از اکونومی میخواهد که او را برای کار، پیش غلام رضا بفرستد. در آنجا به چاپ عکس علاقه نشان میدهد، اما متصدی چاپ عکس (حسین قربانی) به او اجازهی نزدیک شدن و کار با دستگاه را نمیدهد. محمود در سال ۱۳۱۷ در ازای یک وعده ناهار و یک ماه حقوقش اجازه مییابد اجازهی تجربه کردن چاپ عکس را از متصدی دستگاه بگیرد و نتیجهای در حد او به دست میآورد. قربانی به دلیل تخصصیاش میتوانست طاقچه بالا بگذارد و گاهی “غلام رضا خان عکاس از لالهزار درشکه میگرفت و میرفت خانی آباد او را سوار میکرد و میآورد. ” یک روز که قربانی به سرکار نمیآید، محمود از استاد میخواهد اجازه دهد او عکسها را چاپ کند و. . . خلاصه میشود متصدی چاپ عکس، و قربانی هم تصدی آگراندیسمان را به عهده میگیرد.
پس از علاقهای که از تماشای منظرههای مغازهی غلام رضا خان در او به وجود میآید، نخستین گرایشها به عکاسی پیگیر در این زمینه، هنگامی در محمود به وجود میآید که پس از ورود نیروهای متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰، متوجه میشود که سربازهای خارجی علاقهی زیادی به خرید عکس از منظرههای تهران نشان میدهند. (از آغاز تاریخ عکاسی، عکس گرفتن از مکانها و منظرههای شهری در اروپا و آمریکا بسیار رواج داشته و این حاصل نظمی ذهنی در ثبت تاریخ تحولات هر پدیدهای در میان غربیهاست؛ هرچند در آن سرزمینها، لا اقل شکل شهرها به سرعت سرزمین ما عوض نشده و نمیشود، درحالیکه چنین گرایشی در میان مردم ما بسیار اندک است. ) باری سید محمود یک دوربین آگفا به قیمت ده تومان میخرد و شروع میکند به عکس گرفتن. “هرجا میرفتم، عکس میگرفتم. ” بعد یک دوربین بهتر میخرد، حقوقش دو برابر میشود، سال ۱۳۲۲ در عکاسی واهه واقع در چهارراه یوسفآباد ابتدای خیابان نادری (که تا همین یکی دو سال پیش هم بود و خرابش کردند و به جایش پاساژ ساختهاند) مشغول کار میشود. واهه یک ارمنی لبنانی تبار بود و بیشتر مشتریهایش وابستگان سفارت خانههابودند که عکسهایی که باری چاپ به آنجا میآوردند، اغلب منظرههای طبیعی و شهرهای ایران بود. او مساعد بودن چنین زمینهای را درمییابد و کمکم بالاخانهای در همان خیابان نادری برای چاپ عکسهایی که خودش از مردم و منظرهها، یا مردم در منظرهها، گرفته بود اجاره میکند و. . . سال ۱۳۲۸ همین بالاخانه تبدیل میشود به “اسپرت فیلم” و چند سال بعد به یک مغازهی بزرگ سه دهنه و سال ۱۳۳۴ پس از سفری به آلمان و کسب تجربه در زمینهی چاپ عکس رنگی، دومین لابراتوار رنگی را به راه میاندازد. در سال ۱۳۶۰ با شروع کسادی کارش، چند تا از عکسهای قدیمیاش از تهران را پشت ویترین میگذارد که مورد توجه قرار میگیرد و سفارشهای بسیار از افراد و نهادهای مختلف برای خرید آنها دریافت میکند و کارش فقط محدود به چاپ همین عکسهای قدیمی میشود. “تابهحال شاید بیست هزار تا از این عکسها چاپ کردهام. ” در سال ۷۷ مغازهاش را میفروشد، اما تا پایان عمر به عکاسی از تهران ادامه میدهد. سید محمود پاکزاد در پایان عمر به عکاسی از تهران ادامه میدهد. سید محمود پاکزاد در پایان اظهار خوشحالی میکند که “همان عکسهایی که من بیدلیل و فقط برای تمرین میگرفتم، حالا به منبع بسیار خوبی برای شناسایی تاریخ شهر تهران تبدیل شده است. ”
کتاب در ۱۳۲۰ صفحه به قطع ۳۰*۲۴ با جلد سخت و روی کاغذ گلاسه با کیفیت خوب چاپ شده و حاوی ۳۴۰ (عکس با عکسهای خود عکاس در اول و آخر کتاب است که تعدادی از آنها در دو صفحه و دوتای شان به قطع عریض روی چهار صفحهی کتاب چاپ شده است. گرچه پاکزاد این تلاش گران قدر خود را یک اقدام اتفاقی “بیدلیل و فقط برای تمرین” معرفی میکند، اما همچنانکه خود در مقدمهی کتاب توضیح داده، نخستین بار با مشاهدهی اشتیاق خارجیها و سپس عدهای از هموطنان در خرید عکس و عکسبرداری از مناظر شهر و طبیعت، این نیاز را احساس کرده است. بااینحال در همین کتاب، نشانههایی از بیبرنامه بودن این اقدام او پیداست. اگر او آگاهانه و سازمان یافته قصد ثبت تصویری مناظر تهران و تغییرات آن را میداشت، حاصل کارش نتیجهی دیگری میداشت. البته با توصیفی که در مقدم آمده، تعداد عکسهای او بیشتر از محتویات این کتاب است که امیدواریم مجموعههای دیگری هم از آنها چاپ شود. از مواردی که نشانههای بیبرنامگی به نظر میرسد، تاریخ برخی از عکسهاست. طبعا عکاسی برنامهریزی شده حکم میکرده که عکاس، بهطور منظم و در فواصل زمانی معین (مثلا سالی یک بار یا در جریان یک تغییر مهم) از محلهایی که عکسبرداری از آنها را شروع کرده، عکاسی کند و کنار فایلها یا پشت عکسها، تاریخ و محل دقیق عکاسی (که برای چنین کتاب و چنین پروژهای اهمیت درجه اول دارد) و مشخصات مورد نیاز دیگر را ثبت کند. تا آنجا که خود کتاب یا اطلاعات محدود نگارنده نشان میدهد، برخی از تاریخهای عکسها مخدوش و نادرست است. مثلا سومین عکس کتاب (ص ۱۷) عکسی از “بازار سراجها، ۱۳۲۵” است، اما همین عکس در قطع بزرگ تر، با عنوان “بازار تهران، ۱۳۳۵” در صفحهی ۱۲۲ هم چاپ شده که این امر بجز ایجاد تردید در تاریخ گرفتن عکس تکراری هم هست. عکس “دربند، ۱۳۲۵ (ص ۵۴) عینا (البته در قطع کوچکتر) در صفحهی ۲۲۴ با عنوان “خیابان دربند، ۱۳۴۰” چاپ شده. عکس صفحهی ۷۸ هم بخشی از یک عکس بزرگتر است که چند صفحه قبل، به شکلی عریض در چهار صفحه از منظرهی عمومی تهران چاپ شده است. (ضمن این که عکس بزرگ میدان تجریش، سرپل، در سال ۱۳۳۵ که در تقویم دیواری سال ۱۳۷۴ با کیفیت خوب چاپ شده، در دو صفحهی ۱۳۰ و ۱۳۱ کتاب با کیفیت بدتر، به دلیل بزرگ شدن، و متأسفانه وارو چاپ شده که در وهلهی اول، تغییر جهتها آدم را گیج میکند و با دقت بر نوشته کوچک و برعکس مربوط به “اتوبوسرانی بنگاه عدل” بر بالای ستون وسط میدان، میتوان این را دریافت. ) . یا عکسی در صفحهی ۱۳۴۵ نشان میدهد، در حالی که عکس دیگری در صفحهی ۳۱۰ “ادارهی مرکزی شرکت نفت، ۱۳۴۹” را در دست ساختمان نشان میدهد که هنوز هفت هشت طبقهاش ساخته شده است. یا عنوان آخرین عکس کتاب، “هتل هیلتون، ۱۳۵۲” است که از زاویهی جنوبی گرفته شده و کوههای برف گرفته در پشت آن پیداست، درحالیکه در آن زمان اتوبان پارک وی (بزرگراه چمران) و محل دائمی نمایشگاههای بین المللی تهران ساخته شده بود، اما در این چشمانداز نشانی از آنها نیست و این عکس باید پیش از سال ۱۳۵۰ گرفته باشد. عکس دیدنی صفحهی ۲۹۸ میدان شهیاد (آزادی) را در سال ۱۳۴۵ نشان میدهد که برج آن در دست ساختمان بوده، دو شتر و سواری بر یکی از آنها در پیش زمینهی تصویر است و محوطهی اطراف برج و خیابان (میدان؟ ) مجاورش حالت موقتی دارد. برج تا انتها بالا رفته و داربستها برای نماسازی، دورش را فراگرفته است. با توجه به وجود اتومبیل پیکان (که تولیدش از سال ۴۶ آغاز شد) و اتومبیل ژیان (که بعد از پیکان تولید میشد) د راین عکس، و با در نظر گرفتن وضعیت موجود و رو به اتمام برج در این عکس و زمان رسمی افتتاحش (۱۳۵۰) و عکس صفحهی ۳۰۸ که میدان آماده شده و برج نیز در مراحل پایانی است، عکس قبلی میتواند مربوط به سال ۴۸ یا ۴۹ باشد.
با این نمونهها (که شاید تهرانیهای قدیمی و دقیق بتوانند نمونههای دیگری هم در کتاب پیدا کنند) چنین به نظر میرسد که مرحوم پاکزاد در زمان گرفتن عکسها به فکر ثبت تاریخ و مشخصات محلها نبوده و بعدها که عکسها مورد توجه جامعهشناسانه و تاریخنگارانه قرار گرفته، بر پایهی خاطرهها و نشانهها، تاریخ گرفته شدن عکسها را حدس زده که به احتمال بسیار، برخی تاریخهای ثبت شده در کتاب، دقیق نیست. بااینحال، این ایراد هرچند مهم، همت والای مرحوم پاکزاد و اقدام قابل ستایش ناشر را مخدوش نمیکند و با اندکی مسامحه میتوان تاریخهای ثبت شده برای برخی عکسها را تقریبی تلقی کرد، در آنها غوطه خورد، از تماشایشان لذت برد و حسرت خورد. اولین عکس کتاب، از “میدان هشت گنبدان” (حسنآباد) در سال ۱۳۲۰ است که اثری از ماشین در آن نیست و فقط تعداد انگشتشماری رهگذر و چند درشکه در میدان دیده میشوند. عنوان عکس بعدی “آب کرج، ۱۳۲۴” است. نهری با ردیف درختهای بیبرگ در دو طرفش، به اضافهی دو سه اتاقک گلی در سمت چپ تصویر. شاید باورتان نشود که این همان بلوار کشاورز امروز است که پیش از آن بلوار الیزابت نام داشت و پس ازاین که تهران این مرز را پشت سرگذاشت و گذرگاههای دو طرف نهر سرو شکلی گرفت، تا مدتی به “بلوار کرج” مشهور بود. عمدهی عکسهای کتاب، مربوط به سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۵۰ است و میتوان دگرگونی عظیم، باورنکردنی و غمانگیز شهر را طی ربع قرن مرور کرد. تعدادی از عکسها-مثل مجلس شورای ملی، کاخها و ساختمانهای دولتی-نشان میدهند که این بناها تغییر چندانی نکردهاند؛ آنچه حیرتانگیز است، تفاوت گذرگاههای عمومی با وضعیت امروزشان است. درشکهها، گاریها، اتوبوسهای کوچک “دماغ دار” ، ماشینهای بنز و پلیموت و دوج و کرایسلر، تاکسیهای گلگیر سفید، آسمان صاف، ابرهای سفید، هوای تمیز، کوههای شفاف، جمعیت اندک، کوچکی شهر، و گذرگاههایی که به شکل حسرتانگیزی خلوت است و تمیز. خلوتی خلوتی خلوتی. عکسهای میدان توپخانه (امام خمینی) در همان صفحههای اولیه، این پرسش را برمیانگیزد که آن ساختمان زیبای پست و تلگراف (مخابرات) کی و چرا به ساختمان فعلی تبدیل شد؟ ساختمان چشمنواز شهرداری در شمال این میدان چرا ویران شد تا “پشت شهرداری” به جولانگاه کنونی تبدیل شود؟ از آن همه ساختمان زیبای دور این میدان اکنون فقط بانک بازرگانی در شرق میدان باقی مانده است.
در صفحههای ۱۱۰ و ۱۱۳ دو عکس از جادهی پهلوی (خیابان ولی عصر) در سال ۱۳۳۴ چاپ شده که نمیدانم از کجای این جاده است. احتمالا باید قبل از میدان ونک باشد. در اولی فقط دو تا ماشین و یک چاردیواری آجری دیده میشود و در دومی، پرنده پر نمیزند و نشانی از تمدن نیست. باور کردنش مشکل است که این قسمتی از خیابانی است که در سال ۱۳۴۲ تبدیل به خیابانی شد که عکسهایی از بخشهای دیگر آن (سه راه زعفرانیه) در صفحههای ۲۶۰ و ۲۶۱ چاپ شده است. یا عکس میدان فردوسی در سال ۱۳۳۶ (ص ۱۵۰) که میدانگاه وسط ان هم مستطیل شکل بوده، با مجسمهی نیم تنهی فردوسی در میانش که ساختمان هنوز بر جاماندهی هتل ریتس در نبش خیابان فیشرآباد (سپهبد قرنی) دیده میشود و این خیابان نصف عرض امروز را دراد، اما سال ۴۲ (ص ۲۵۶) به فاصلهی دو سال میدانگاه وسط به شکل بیضی درآمده، مجسمهی تمام قد فردوسی بر سکو استوار شده و خیابان فیشرآباد را عریضتر کردهاند.
کتاب پر از عکسهای عزیز حسرتآفرین و خاطرهانگیز است که میتوان مدتها با آنها زندگی کرد. عکسهای لالهزار، چهار راه کالج، خیابان شاه رضا (انقلاب) ، میدان تجریش و سرپل، میدان ۲۴ اسفند (انقلاب) ، نادری، استانبول، پنج تا سینما، بهارستان، چشمانداز بیابان و محوطهی خلوت مقابل فرودگاه و نماهای تمیز داخل آن، و دهها عکس دگیر که شاید حال خیلیها را بد کند. کاش عکسهای موضوعی (گردویی، نانوایی، سلمانی، شهر فرنگی و غیره) و بناهایی که فاقد چشماندازی از گذرگاههای عمومی هستند (مجلس، کاخها، و ساختمانهایی از این قبیل) از کتاب حذف و به شکل مجموعهی دیگری منتشر میشد. اما اینها کمال طلبیها و آرزوهای ما پس از چند دهه از شروع عکاسی مرحوم پاکزاد است و او گناهی نکرده که همهی آرزوهای ما را برآورده نکرده. بابت همین قدر هم باید درودهای خود را نثار روح بلندش کنیم و سپاسی نثار ناشر، که این خاطرهها و نانههای تاریخی را برای ما جاودانه کرده است.
مجله هفت شماره ۵- انتشار در مد و مه دی ماه ۱۳۹۱