این مقاله را به اشتراک بگذارید
این نوشته پیشگفتاری است که دوریس لسینگ، برندهی جایزهی نوبل در ادبیات سال ۲۰۰۷ بر فرهنگ راهنمای ادبیات انگلیسی کیمبریج نوشته است. این کتاب، چاپ جدید فرهنگی است که حدود بیست سال پیش از سوی دانشگاه کمبریج انگلستان به چاپ رسید و چندی پیش به شکلی کاملتر و به روزتر به سرپرستی ایان اوزبی انتشار یافت، کتابی یک جلدی اما حجیم که موضوعهای متنوع و گوناگونی از ادبیات کلاسیک و امروزی انگلستان و کشورهای انگلستان زبان را در خود جمع دارد.
کار بهجتانگیزی است که از آدمی بخواهند پیشگفتاری بنویسد بر کتاب مرجعی مثل راهنمای کمبریج که کاربردی بس فراوان و گسترده دارد. ادبیات برای من همیشه از جهات گوناگون عزیز و معتبر بوده است. ادبیات ابعادی دارد که ما آنها را بدیهی میپنداریم و بهندرت به آنها توجه میکنیم. برای روشن شدن یکی از جذابترین این ابعاد، میخواهم در اینجا به اختصار در باب تعالی و برتری اثری بر اثر دیگر بحث کنم، کاری که انجامش این روزها کار بسیار مخاطرهآمیزی است، یعنی در روزگاری که به موضوع برتری بخشیدن بهطور کلی فراوان خرده میگیرند. اخیرا در مقالهای طولانی در روزنامهای معتبر با گلهمندی اظهار شده بود که “رمانهای رمانتیک” را باید یکسره کنار گذاشت و-به این نکته توجه کنید-مدعی شده بود که این حرف غیر منطقی است زیراخواهران برونته هم رمانهای رمانتیک نوشتهاند و آنا کارنینا هم یک رمان رمانتیک است.
پیش از خواندن این مقاله هیچگاه به این موضوع فکر نکرده بودم که ممکن است آدمهایی وجود داشته باشند که حقیقتا نتوانند تفاوت میان آنا کارنینا را با زمانهایی که با فرمول رمانتیک و احساساتی نوشته میشوند درک کنند. البته مصلحان سیاسی منکر وجود تعالی و برتریاند، اما سیاست همیشه مسیرهایی از منطق را دنبال میکند که از زندگی و عقل سلیم منفک و منحرف است. من اما به عقیدهی خود پایبندم که بسیارند کسانی که میتوانند تفاوت میان یک رمان خوب را از یک رمان بد تشخیص دهند و این خطرا را به جان میخرم که بگویم تعالی ادبی لذت اصلی مطالعه است، اما لذت دیگر این است که آدمی چگونه میتواند از یک رمان یا قصه، اطلاعات و دانستنیهایی به دست آورد. ادبیات نقشهی دنیا را برای ما میکشد و به تشریح آن چیزهایی که ما از مقالههای روزنامهها و گزارشهای تلویزیونی میگیریم میپردازد و منظری پیش روی ما میگشاید مانند خود دنیا، منظری به غایت غنی و گونهگون که میتوانیم هرگاه که بخواهیم در آن گشتی بزنیم، توریستهایی در دنیاهای تخیل که آئینهی دنیاهای واقعیاند. ما پیش از آن شکوفایی اخیر رمانهای شگفتانگیز امریکای جنوبی که بیشتر آنها هم به زبان انگلیسی ترجمه شدهاند، چه چیزی از احساس، ذوق و سلیقه، بافت، رنگ و بو و حال و هوای امریکای جنوبی میدانستیم؟ یا دربارهی آفریقا تا زمانی که رمانهای نویسندگان آفریقایی به زبان انلگیسی، از یک سوی خاک اصلی اروپا تا سوی دیگر آن منتشر میشدند؟ نیجریه، غنا، کنیا، سومالی، زیمباوه، افریقای جنوبی-ما را به درون خود دعوت میکنند، زیرا نویسندگان مثل میزباناناند: بیا و در همینکه دارم با من سهیم شو. در این دو دههی اخیر هرگاه به کانادا رفتهایم خود را انگار در وطن خود حس کردهایم. ایالات متحده امریکا همیشه بخشی از قلمرو ادبی ما بوده است، به جهت زبانی که-هر چند به سرعت رشد میکند-همچنان به صورت زبان یکی از خویشاوندان خود ماست.
تصوّر اینکه اگر رماننویس یا قصهگویی وجود نداشت، دید و بینش ما از جهان چگونه بود، تصوّری بامزه است. مثل آن نیمه تاریک ماه است، یا کف دریاها که ماهیهای هنوز ناشناختهای در آن زندگی میکنند، یا گزارشهایی از سرزمینهایی کشف ناشده که بنا بر برآورد نقشههای جغرافیا “در اینجا غولهایی زندگی میکنند” .
ادبیات، همهی ما را باهم خویشاوند میکند، زیرا هر قصهای خود گزارشی است از مردمی که اختلافهایشان فقط شکلها یا واریاسیونهای درونمایه یا تم بشری ماست.
بدون کاوشها و دستآوردهای نویسندگان، ما آنها را نخواهیم شناخت. وقتی به برزیل رفتم و ناگهان دیدم که سیلی از پروانههای غیر بومی به اندازهی مرغهای ماهیخوار احاطهام کردهاند و بچهها شروع کردند به کف زدن و پای کوبیدن؛ وقتی در لندن دختر سیاهپوستی را دیدم که فقط بر اثر مرگ برادرش در تصادف توانست تحصیل کند؛ وقتی در کانادا با زنی مواجه شدم که اندوه وجودش را منجمد کرده بود چون بچهی نامشروعاش را برای فرزند خواندگی از او گرفته بودند؛ وقتی در یکی از شهرستانهای ایرلند، زنی سالخورده با چهرهی یک آدم الکلی، در گوشهی سراسری هتلی تک و تنها برای خودش نشسته بود و جرعه جرعه شری خام مینوشید و در همان حال چشمهایش نشان روشنی از یک عالم خصوصی دیوانگی داشت-آنگاه توانستم به خودم بگویم “آها تو اینجا نشستهای، من تو را خوب میشناسم، تو بخشی از دنیای درونی منی، من سرگذشت تو را خواندهام. ”
وقتی رمانی میخوانم و لذت میبرم از همهی مهارتهایی که در آن به کار رفته و از اجزاء متعالی بودن ادبی است-طرح، پیچیدگیها، کنایهها و طنزها و تعریضها و بینشها-با خود میگویم “یک دقیقه صبر کن ببینم، اینجا انگار منطقهای از دنیاست (یا از جامعه یا از روانشناسی) که من قبلا در آن نبودهام. ”
اگر بتوانیم بگوئیم “هیچ رفتار بشری نیست که برای من بیگانه باشد” پس لابد به این علت است که ما با همهی اینها از راه ادبیات آشنا شدهایم.
۱۹۹۳
بخارا