این مقاله را به اشتراک بگذارید
بهرام صادقی شعر هم میگفت، حتی پیش از آنکه قصهنویسی را آغاز کند، شعرهایش را اغلب نام مستعار چاپ میکرد، نام مستعاری که با ترکیب حروف نام اصلیاش ساخته بود: صهبا مقداری. البته شعرهای صادقی به قوت داستانهایش نیست. داستان نویس بی همتا و نابغه معاصر، در شعر و شاعری چندان ممتاز به نظر نمی رسد. با این حال خالی از لطف نیست برای آشنایی بیشتر با فضای ذهنی بهرام صادقی شعرهای صهبا مقداری را هم خواند، شاعری که چندان پرکار هم نبوده!
***
پایان انتظار
با همه تنهاییاش کلاغ
منتظر آنجاست روی سنگ
در دل پیرش امید مرگ
سایهاش افتاده بر سراب بیابان
با همه اندوه و خستگیش
مرد کمین کرده پشت تل
گوید: “ظهر و شکار هیچ
بیهوده آنجا نشستهای
با تن شومت در این هوا
من به کمین تو نیستم. . . ”
میخزد از پشت بوتهها
سایهی ماری به سوی تل
میپرد از روی سنگداغ
با دل پیرش کلاغ گنگ و پریشان
صهبا مقداری
***
پیام رعد
تندتر! ای رهگذر
راه تو دور است و باران پشت سر
در اجاق کلبهات آتش فسرد
در چراغت شعله بی روغن بمرد
همسرت فرسوده جسم از رنج روز
بر رهت بگشوده چشم این شامگاه
زیر لب گوید: “نیامد او هنوز
“وای! غرّید ابر و عالم شد سیاه”
تندتر! ای رهگذر
مرغ توفان را نمیبینی مگر؟
خنده بادت نمیآید به گوش؟
گریه ابرت نمیریزد به سر؟
خشم گردون را نمیدانی نشان؟
نعرهی او را نمیفهمی زبان؟
مردمان. . . رفتند و خلوت ماند راه
و ندرین ره جز تو ره پیمای نیست
سیل شب خیز از دل صحرا گریخت
و ندرین شب جز تو بی پروای نیست
تندتر، ای رهگذر!
راه تو دور است و دریا پشت سر. . .
بهرام صادقی-اصفهان