این مقاله را به اشتراک بگذارید
لیویا مانرا که یک فیلمساز است درباره تصمیم فیلیپ راث به بازنشستگی از نویسندگی میگوید: «او دست کشید. او از چیزی دست کشید. از تعهد خود به نوشتن دست کشید و تعهد به نوشتن مسئله بااهمیتی است؛ مسئلهای است که او در وهله اول همیشه با خود دارد و این مسئله زندگیاش را تغییر داد و او را انسانی در دسترستر و زندگی را برایش آسانتر کرد… اما اینکه حس کنید از تعهد به نوشتن باید دست بکشید یک مسئله است و مسئله دیگر این است که هرگز یک خط دیگر ننویسید که من باور نمیکنم.»
مانرا سوال خوبی میپرسد: آیا یک رماننویس میتواند بازنشسته شود؟ همانطور که حسابدار بازنشسته داریم رماننویس بازنشسته هم داریم؟ آن طور که ویلیام گس در «بازنشستگی از عشق» مینویسد به نظر میرسد برای یک نویسنده بازنشستگی از کلمات عجیب و نامعمول باشد (۸۸سالش است و به تازگی رمان جدیدی منتشر کرده.) شک او موجه به نظر میرسد، با اینکه اظهارنظر راث تنها اظهارنظر در این زمینه نیست. آنتایلر در مصاحبه اخیرش با بیبیسی گفته که [چاپ] آخرین رمانش را در طول دوره حیاتش شاهد نخواهد بود: «گفتم که نمیخواهم هرگز کتابم را تمام کنم. من ۷۱ سالم است و قاعدتا میتوانم به نوشتنش ادامه دهم و وقتی که مردم اگر خوب بود منتشر خواهد شد و اگر هم خوب نباشد من هیچگاه نخواهم فهمید. اما بعد تایلر متوجه حد علاقهاش به خانوادهای شد که بهعنوان موضوع کتابش آفریده بود و حالا پذیرفته است که کتابش زودتر چاپ شود؛ ترجیحا هنگامی که زنده است. بازنشستگی پیشنهادی تایلر از نویسندگی نبود بلکه از چاپ کتاب بود. حتی گفته میشود جی. دی. سلینجر که از بازنشستگان معروف زودهنگام بود همچنان به نوشتن ادامه میداد. تایلر حسرتبار و آرزومندانه از کتاب بعدیاش صحبت میکند و اینکه شاید این کتاب آخرین کتابش باشد. «دارم میبینم که نهایتا نوشتن این رمان را تمام خواهم کرد. احتمالا تا چند سال دیگر- دارم سعی میکنم تا جایی که میشود نوشتن آن را کش بدهم.»
نویسندگی، بازنشستگی، مرگ همه به هم مربوط هستند و در بیشتر موارد بازنشستگی واقعی در مرگ نویسنده است. در شعر «نویسندگان، نویسندگی و مرگ»، سی کی ویلیامز که ۷۶سالش است به نویسندگان سن و سالدار به طنز و طعنه مرامنامهای پیشنهاد میدهد: «بیندیشید، بنویسید، بنویسید، بیندیشید: آنقدر سریع بدوید که حتی درنخواهید یافت که جان سپردهاید.» بعدتر مینویسد: «اما چه مزه میدهد که آدم از خواب بیدار شود! اگر از خواب بیدار هم نشود مزه میدهد! به جان سپردن خود ادامه دهید! به نوشتن خود هم.»
سال گذشته برادر گابریل گارسیا مارکز اعلام کرد نویسنده کلمبیایی که در میانه دهه هشتم زندگی خود به سر میبرد دچار اختلال مشاعر شده و هرگز دیگر دست به قلم نخواهد برد. این هم برای خود نوعی از بازنشستگی است اما بسیار متفاوت از دلایلی است که «بنیاد آمریکایی بازنشستگان» ارائه میدهد- ضعف و بیماری و بازیهای روزگار. استفن کینگ که نویسندهای جوانتر بود تصمیم گرفت یک دهه پیش بازنشسته شود. برای مردم اینکه نویسندهای به این حجم از محبوبیت بخواهد در میانسالی بازنشسته شود، عجیب بود. کینگ شاید اولین رماننویسی باشد که بازنشستگی علنی و مدرن را آزمود اما به آن پایبند نماند. او در دوران بازنشستگیاش یکی دوجین کتاب نوشت بنابراین از این آزمون سربلند بیرون نیامد. پیداکردن الگوهای قدیمی هم دشوار است. شکسپیر ممکن بود بازنشسته شود. برخی تاریخنویسان معتقدند هیچ نوشته مکتوبی بعد از تاریخ ۱۶۱۳ به او منسوب نشده. بقیه براین باورند که او فعالتر باقی ماند و این نظر درباره بازنشستگی کامل او مسئلهای قدیمی است که بد بیان شده است. به نظر، میلتون کاندیدای مناسبی برای بازنشستگی میآمد، زیرا هم نابینا بود و هم شدیدا بیمار. اما او همچنان به نوشتن ادامه داد و همچنان تا آخر عمر به تحقیر کاتولیکها میپرداخت. دیکنز الگوی اولیهای برای هر تعریفی از شهرت عمومی است و به نظر میرسد مبدا اولیه برای تورهای خداحافظی ستارگان راک از دیکنز الهام گرفته شده باشد. با این حال او بازنشسته نشد و پیش از آنکه بمیرد روی کتاب «ادوین درود» کار میکرد. بیل موریس به تعدادی از شخصیتهای بالفعل یا تاثیرگذار در بازنشستگی ادبی اشاره کرد: رمبو، سلینجر، هارپر لی، نویسنده مجارستانی ایمره کرتژ. او از آلیس مونرو نام برد که در سال ۲۰۰۶ بازنشستگی ادبیاش را اعلام کرد و همچنان مینویسد. همچنین به ای.ام فورستر اشاره میکند که آخرین رمانش که در دوران حیاتش به سال ۱۹۲۴ به نام «گذرگاهی به هند» منتشر شد و سپس ۴۶ سال دیگر زیست. معمولا بازنشستگی زودهنگام فورستر از نویسندگی را به گرایشهای مخفی جنسی او و رمان آخرش به نام «موریس» نسبت میدهند که در سال ۱۹۱۳ نوشتنش را آغاز کرد اما تا زمان مرگش آن را منتشر نکرد.
هیچ کدام از این مثالها شبیه مثال بازنشستگی راث عینی و آشنا نیستند شاید به این دلیل که این مسئله مسئلهای کاملا معاصر است. اعلام بازنشستگی از سوی یک رماننویس به جریانهای شهرت متصل میشود که در آن اشخاص مشهور آشکارا مورد انتقاد قرار میگیرند و از آنها انتظار میرود تا اعمال خود را با مخاطبان به اشتراک بگذارند. یقینا برای اینکه بازنشستگی یک نویسنده مورد توجه قرار بگیرد آن نویسنده باید خیلی مشهور باشد. (هیچکسی متوجه دستکشیدن ملویل از رماننویسی نشد). طرفداران مدرن هنرمندان و اشخاص مشهور و سایر شخصیتهای برجسته انتظار دارند تا در حلقه اطراف افراد مشهور قرار بگیرند و به نظر میرسد خوانندگان وقتی نویسندگان محبوبشان کند میشوند صبر و قرار را از دست میدهند و دوست ندارند هیچ نویسندهای هر قدر هم که سنوسال داشته و موفق باشد، تنبل به نظر برسد یا بدتر از آن دچار بنبست ذهنی در نوشتن شود. یک بازنشستگی قطعی همه این شک و گمانهها را به سمت تختخواب روانه میکند. سلینجر احتمالا از این مسئله درس خوبی گرفته است: دیگر کسی دم خانهتان کشیک شما را در جستوجوی خبر رمان آخرتان نمیکشد اگر بداند شما اصلا رمانی نمینویسید.
آشکارترین تصویری که از بازنشستگی در ملاءعام داریم متعلق به ورزشکاران حرفهای است که برایشان کسب سودمندی بالقوه و اجتماعی در ابتدای دوران کاریشان اوج میگیرد و سپس با افزایش سنشان این منحنی سقوط میکند.
اما در مورد نویسندگان مسئله به چند دلیل فرق میکند. چون طرفداران کمتری دارند. پول کمتری به دست میآورند و اینکه ارزش آنان در چشم عموم با بالارفتن سنشان کم نمیشود بلکه در بسیاری موارد ارزش آنان بالا میرود نه فقط به این دلیل ساده که بسیاری از نویسندگان با بالا رفتن سنشان سالهای بیشتری تمرین و ممارست کردهاند بلکه به این دلیل که خوانندگان میخواهند با شعور ادبی نویسنده در ۹۰سالگی همان ارتباطی را برقرار کنند که در ۲۰سالگیاش ارتباط برقرار میکردند. راث گفته که نمیخواهد کتاب متوسط دیگری به کتابخانههایی که از کتابهای متوسط انباشتهاند، بیفزاید. مثالهای زیادی از نویسندگان بزرگ هست که در سنین بالا چنین خیانتهای کوچکی انجام دادهاند. مثلا به نظر میرسد رمانی که همینگوی در ۷۰سالگیاش نوشته جزو بدترین رمانهایش باشد که نشانه افول دوران کاری اوست. اما کیست که نخواهد نوشتههای همینگوی را حتی در ۷۰سالگی بخواند؟ جملهای منسوب به اوست که میگوید: «بازنشستگی زشتترین کلمه یک زبان است.» بنابراین اگر بگوییم مرگ زشتتر است بیراه نگفتهایم.
شاید حق با لیویا مانرا باشد که میگوید راث همچنان به نوشتن خود ادامه خواهد داد و رمانهای بیشتری از او منتشر خواهد شد. راث گفته بود که نمیخواهد شبیه فرانک سیناترا باشد و خود را بازنشسته کند تا بار دیگر بتواند باشکوهتر به صحنه بازگردد. ما هم نمیخواهیم راث دست از نوشتن بکشد، اما حالا که این کار را به دلیل شفافیت ادبی و تاریخی کرده، آرزو میکنیم سر حرف خود بایستد.
منبع: نیویورکر
بهار – مد و مه اردی بهشت ۱۳۹۲