این مقاله را به اشتراک بگذارید
ملکه به دور از هرگونه تصمیم و جهتگیری دشمن را هم انسان میداند.
این فیلم با انتخاب موضوعی دربارهی آخرین روزهای جنگ ایران و عراق در آبادان، نشان دادن خلوت و تنهایی ماندگان در جنگ، پیام بدیعی در خود دارد. ملکه سکوتی دارد که رفتارها را میسنجد، آنها را بررسی میکند، سیاوش، سیفالله، امجد و عیسی تنها کسانی هستند که باید شهر را حفظ کنند. تنها هستند و این تنهایی آنها را به خودشناسی میرساند. سیاوش منتظر تلنگری است تا دگرگون شود و دفترچهی خاطرات دیدهبانِ شهید، مسیر فکری او را تغییر دهد. تا جایی که وقتی فرمان آتشبس صادر میشود جلوی خودکشی دشمن را میگیرد. این فیلم جنگ را یک جبر نشان میدهد و دشمنان را انسانهایی که در یک موقعیت تحمیلی ایستاده و جنگیدهاند. آنها برخلاف بسیاری از فیلمهای جنگی، غولهای شاخدار نیستند! به همین دلیل هم هیچتصویری از اختلاف و درگیری میان ایرانیان و عراقیها در فیلم نیست.ملکه با این نگاه واقعگرایانه و شریف، یکی از فیلمهای متفاوت سینمای جنگ است.
ملکه فیلمی تازه در به تصویر کشیدن مفهوم جنگ است.
این اثر با نگاهی انسانی به مقولهی جنگ و شخصیتپردازی غیرایدئولوژیک از نیروهای دشمن خیلی خوب میتواند مخاطب را با بازیهای دقیق و درست، فیلمبرداری زیبنده، موسیقی مناسب و البته کارگردانی صحیح روی صندلی سینما بنشاند. ملکه از آن دسته فیلمهایی است که مخاطب با تماشای آنها فضای جنگ را میفهمد. تصویرسازی از فضای جنگ چنان دقیق است که تماشاگر میتواند خود را در همان صحنهها تصور کند. ملکه از این جهت که مخاطب را به سالهای دور میبرد و تصویر روشن و واضحی از فضای جنگ ارائه میدهد قابلستایش است. این روایت فیلمسازی است که جنگ را از نزدیک لمس کرده و در فضای جنگ «زندگی عادی و روزمره» داشته است. انبوه اصطلاحات جنگی که در فیلم شنیده میشود نقش مهمی در شکل دادن به این فضای طبیعی و ملموس دارد. واژههایی از قبیل دیدگاه، رد زنی، خرجکار، نقطهزن و… که حتی در فیلمهای وابسته به جریان رسمی سینمای جنگ هم کمتر به گوش میخورد. و البته تعجبی هم ندارد؛ در آن فیلمها هدف اصلی القای پیامهای مختلف به مخاطب است، نه تصویرسازی واقعگرایانه و مقرون به صحت از فضای جنگ هشت ساله. اما ملکه از همه امکاناتش استفاده میکند تا جنگ را چنان که بود به تصویر بکشد.
ملکه قابلیتهای فنی بالایی دارد.
گرچه ملکه در زمان جشنواره از ریتم کند و صحنههای اضافیاش لطمه خورد اما با کاستن ۲۰ دقیقه از فیلم در نسخهی اکران شده، به درجهای از استاندارد رسیده است که میتوان آن را یکی از بهترین آثار جنگی چند سال اخیر دانست. در نسخهی اکران شده داستان فیلم زودتر آغاز میشود و مخاطب خیلی زودتر سر از ماجرا در میآورد. فیلمبرداری دقیق علیرضا زریندست در نماهایی مثل فراز دیدگاه یا همراه شدن با سیاوش (کاراکتر اصلی) جلوهی بصری و تکنیکی فیلم را ارتقا بخشیده است به همین دلیل تصویرهای نو و تازهای که از ماجراهای جنگ ارائه میشود با کمک جلوههای میدانی تأصیرگذار به دل مینشیند. موسیقی مناسب فیلم و استفادهی بهجا از آن در لحظات حساس ضرباهنگ داستان را در جایی که نیاز به توجه مخاطب است، قویتر میکند. بازیهای بازیگران تئاتری و تازهکار در کنار هم به یکدستی رسیده است. برای مثال تماشای بازی میلاد کیمرام که اولین تجربهی سینماییاش را پشت سر گذاشته، در کنار هومن برقنورد، مهدی سلطانی و حمیدرضا آذرنگ چیزی کم ندارد. حتی حضور کوتاه مصطفی زمانی ویژگیهای خاص سینمایی ملکه را افزایش داده است.
ملکه از کلیشهها فرار نکرده است.
گرچه ملکه در ارائه داستانِ کمتر شنیده شدهاش موفق بوده است اما محمدرضا گوهری و باشهآهنگر به عنوان نویسندگان این اثر نتوانستهاند از کلیشههای داستانی و ادبیاتی «دفاع مقدس» فرار کنند. آنها در لحظههایی داستان قویشان را اسیر پیامرسانی میکنند. ماجرای ملکه زنبورها و جانفشانیاش برای نجات زنبورهای عسل زیادی گلدرشت نشان داده شده است. مرگ نابههنگام مظلومترین، جوانترین و همدلیبرانگیزترین شخصیت اردوگاه یکی دیگر از کلیشههای این نوع سینماست؛ و جالب است که برای اثرگذاری بیشتر روی مخاطب، سراغ همان دستآویز احساسی همیشگی رفتهاند که موسی نامزد دارد و با اینکه این نامزد هیچ نقشی در روند فیلمنامه ندارد، ولی چند صحنه نشان داده میشود که در صحنهی مرگ موسی، دلِ تماشاگران با یادآوری عشق ناکام او بیشتر به درد بیاید. نوع برخوردهای میان اردوگاه و شیوهی شخصیتپردازی افراد، حضور پسربچهی سیهچردهای که یادآور پسرک فیلم باشو غریبهی کوچک (بهرام بیضایی) است و پیامهای اخلاقیای که بدون تأکید و تصریح هم قابل انتقال بود از جمله کلیشههای ملکه است که آن را از تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی تراز اول بازمیدارد. ملکه میتوانست بهتر از این باشد، اما در فرم فعلیاش هم فیلم ستایشبرانگیز و متفاوتی است.
ماهنامه فیلم / مد و مه خرداد ۱۳۹۲