این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک:
جایی برای بهشت نیست!
حدود یک سال و نیم پیش، وقتی که تازه چند ماهی از انتشار «از پائولو کوئلیو متنفرم» می گذشت، گزارشی نوشتم درباره کتابفروشی بهمن، کتابفروشی درندشتی که در میدان ونک واقع بود (و من در تهران کتابفروشی بزرگتر از آن ندیده ام)، و دوسه ماهی بود که رمان مرا مدام به عنوان پرفروش ترین کتاب آنجا در صدر لیست پرفروش ها می نوشت.
کتابفروشی بهمن برای خود بهشتی بود، جایی که هرکتاب منتشر شده در بازار کتاب را در خود جای داده بود و هیچ جوینده ای دست خالی از آنجا بیرون نمی آمد. قدم زدن در میان انبوه کتابها که با نظم و دقت طبقه بندی شده و کار خریدار را بسیار آسان می کردند، برای کسی مثل من که خوش ترین لحظاتم را در کتابفروشی ها می گذرانم، لذتی بی حساب داشت. حال چه بهتر اینکه در جای جای آن کتابفروشی بزرگ و ویترینهای گوناگونش، یک جلد از کتاب خود را می دیدم به عنوان کتابی پر مخاطب.
متاسفانه چند روز پیش دوستی برای آن گزارش مورد اشاره کامنت گذاشته که در میانه مرداد ماه کتابفروشی بهمن میدان ونک تعطیل خواهد شد، خبر را دیدم باورم نشد، یا بهتر بگویم دوست داشتم که باور نکنم. حسرت بسیار خوردم از کتابفروشی هایی که یک به یک تعطیل می شوند و مخصوصا این یکی که در نوع خود در ولایت ما بی مانند بود. و حیف…امیدوارم که اینطور نباشد، اگر کسی مطلع هست پیام بگذارد تا ببینیم ماجرا چیست…این یکی از آن مواردی ست که آرزو می کنم ای کاش جیبی پر و حساب بانکی پرو پیمانی داشم با صفرهای بی شمار تا کتابفروشی بهمن را بخرم و آنجا را به مکانی بدل کنم برای عاشقان کتاب، جایی برای دل و دل دادگی، قدم زدن در راهروهایی که دیوارهای دو سویش را ردیف شیرازه ی کتابها می سازنند و مزین هستند به نام بزرگان جهان از دیروز تا امروز.
کسی از سرنوشت کتابفروشی بهمن خبری دارد؟
***
دو:
و اینک پایان عصر احمدی نژاد
امروز بسیاری خوشحال بودند…
سرانجام نمردیم و رفتن او را دیدیم، مردی که آمدن و رفتنش بهایی سنگین برای مردم این دیار داشت، از روزگار سخت فرهنگ و هنر بگیر تا ایام دهشت بار اقتصاد و به این همه بیفزایید وارد کردن فرهنگ پوپولیستی به حوزه های مختلف از سیاست بگیر تا اقتصاد و هنر و … فرهنگی مهاجم، مدعی و طلبکار که فرهیختگان در آن خانه نشین بودند و کم مایگان در حال میدان داری. حکایت خانه سینما و بلایی که برسر آن آورده شد تنها یکی از انبوه دستاوردهای چنین فرهنگی بود. زخمهایی که در این هشت سال برتن کتابها نشستند کم نبودند، هر چند عیان نشده و کمتر دیده شدند.
سالهلست که دیگر تاریخ را فاتحان نمی نویسند، تاریخ با قلم فرهیختگان برای آیندگان به یادگار می ماند و بعید است که از این هشت سال چندان به نیکی یاد شود، همین بس که در این هشت سال در آمد نفتی معادل کل تاریخ ایران برباد داده شد و تاثیر آن را نیز بر زندگی مردم ندیدیم. این هشت سال هرچه بود گذشت، باید که قدر عافیت بدانیم تا چنین هشت سال هایی دیگر درتاریخ این دیار تکرار نشود…
حمید رضا امیدی سرور
مد و مه / ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
3 نظر
محمد جواد
فقط امیدوارم دورغ باشه!خاطره انگیزترین کتابفروشی برای من همین بهمنه!یه دوره ای تقریبا هر روز بعد مدرسه با دوستام می رفتم اونجا،چون خیلی نزدیک بود به ما.
هفته دیگه که رفتم مدرسه،اولین کاری که می کنم رفتن به بهمنه!
ss
واسه من هم بسیار عجیب و غیر قابل باور بود. Faghat این امید رو داشتم که هم زمان با تعطیلی شعبه ونک،شعبه دیگه ای باز بشه که ظاهرا خبری نیست.افسوس که اینهمه پیتزا فروشی و مانتو فروشی واسه این شهر بس نیست ولی یک کتاب فروشی که مشابهش رو نداشتیم به همین راحتی نیست و نابود میشه…
ليلا
دوست عزیز سلام .هنوز روزی را که شما به کتاب فروشی ما آمدید فراموش نکردم .بله متاسفانه حقیقت داره کتابفروشی تعطیل شد وبه جای آن لباس فروشی باز شده .من هم مثل شما خیلی غصه خوردم.