این مقاله را به اشتراک بگذارید
در نقد هر داستان کوتاه درک طرز ارتباط آن با خواننده و چگونگی تحصیل این درک در درجهی اول اهمیت قرار دارد. ولی خواننده قبل از اینکه به این ارتباط برسد میخواهد با داستان به گونهای برخورد کند که در تجربهی آن سهیم و شریک باشد. از اینجا به بعد است که آن تجربه داستانی برای وی معنا و مفهوم پیدا میکند. خواننده میخواهد به دلیل ماهیت انسانی خود با بعضی از شخصیتهای داستان همدل و همداستان شود و از آنجا که در زندگی روزمره خود صاحب عمل و کنش است، از اینرو میخواهد واکنش و عکس العل شخصیت داستان را در پیرامون و محیط خود را دریابد. نویسنده در داستان کوتاه، تخیلی از واقعیت را ارائه میدهد که باور کردنی مینماید. به طوری که خواننده باید آن را به گونهی عملی پذیرفتنی، بپذیرد. حتی در داستانهای تخیلی و علمی-تخیلی هم که خواننده میداند وقایع آن چندان ارزش واقعی ندارند آنچه توصیف میشود، میباید به موجب اندیشه احتمالباوری خواننده، قابل باور جلوه کند. شراکت در تجربهای که نویسنده ارائه میدهد، شراکتی است در کل عملی که شخصیتها و یا رویدادهای داستانی از طرف نویسنده برای داستانی کردن یک عقیده محوری درباره زندگی، برگزیده شدهاند. این عقیده را مضمون یا درونمایهی – Theme – داستان مینامند. مضمون اصولا گزینش نویسنده از شخصیتها، طرح -پلات- ، فضا، کشمکش، زاویه دید و سبک -آگاهانه و ناآگاهانه- را کنترل میکند.
بررسی و تحلیل عناصر گوناگون داستان به درک و فهم مضمون آن داستان کمک میکند. موفقترین داستان کوتاه، داستانی است که همهی عناصر داستانی را به گونهای تلفیق و ترکیب کند که بین تمام آنها نوعی تعامل مشترک و مرکب ایجاد شود. به همین دلیل جدا کردن عناصر واحد دشوار است -مثلا صحبت کردن دربارهی شخصیت بدون صحبت کردن در زمینهی طرح یا فضاسازی و یا کشمش غیرممکن است چون طرح را اغلب، شخصیتها پیش میبرند و فضاسازی در معرفی شخصیتها نقش اساسی دارد و کشمکش هم از جایگیری شخصیتها در موقعیتهای گوناگون حاصل میشود. ازاینرو قبل از صحبت درباره هریک از این عناصر، باید آنها را تعریف کنیم.
بهتر آن است که از اصطلاح روایت -narrative- شروع کنیم. البته روایت، نوعی داستان است و داستانها با افرادی سروکار دارند که شخصیت -character- نامیده میشوند و در زمان و مکان -فضا- setting – ویژهای دست به عمل میزنند و در الگویی از وقایع نوع خاصی از کشمکش – Conflict – را به وجود میآورند. این الگوی وقایع را پلات – Plot -طرح- مینامند. به مهمترین شخصیت داستان یعنی شخصیت محوری که همه وقایع داستان دوروبر او تنیده میشود، شخصیت اصلی – Protagoinst – اطلاق میشود. در داستان کوتاه معمولا یک شخصیت اصلی وجود دارد؛ ولی بعضی از داستانها گاهی بیش از یک شخصیت اصلی دارند.
شخصیتها باید باور کردنی باشند؛ یعنی خوانندگان آنها را به عنوان افراد واقعی و پذیرفتنی، بپذیرند. شخصیتها گاهی ساده – Flat – و زمانی جامع – round – هستند. شخصیتهای ساده، تک ساحتی و یک بعدیاند؛ شخصیتهای جامع چند ساحتی و چندبعدی هستند. در داستان کوتاه انواع دیگر شخصیتها هم میتواند قابل قبول باشد. این بدان معنا نیست که افراد واقعی میتوانند تک ساحتی و یک بعدی باشند، بلکه در داستان فقط میتوان یک بعد انسان را درک کرد. شخصیتها مخصوصا انسانهایی هستند که صفات طبیعیشان، آنها را از شخصیتهای داستانی دیگر متمایز میکند. روندی که طی آن، نویسنده به آفرینش شخصیت داستانی میپردازند، به شخصیتپردازی – character ization – معروف است. نویسنده به دو طریق میتواند به شخصیتپردازی بپردازد: او میتواند از مفاهیم مستقیم – direct – برای توصیف حالت و جلوه طبیعی شخصیت بهره گیرد. مثلا میتواند بگوید که سالی – sally – پنج پا و چهار اینچ قد، ۱۱۰ پوند وزن، موی بلوند و چشمان آبی دارد. و یا میتواند به توصیف صفات فکری و اخلاقی و میزان احساسات و عواطف شخصیت خود بپردازد. یعنی میتواند بگوید که سالی دختر روشنی است که به پدر و مادرش احترام میگذارد و ناخشنودی آنها را برنمیتابد. و یا اینکه نویسنده از مفاهیم نمایشی – dramatic – بهره بگیرد و شخصیت خود را برای ارائه واکنشهای و رفتارها و گفتارهایش در موقعیتهای متعدد و گوناگون نمایشی قرار دهد.
رفتار هر شخصیت باید با شخصیت و هویت او همخوانی داشته باشد؛ شخصیت ویژهای که در موقعیتی ویژه قرار داده میشود، باید روش و رفتاری ویژه از خود نشان دهد. انگیزهی رفتارهای او باید چنان منطقی باشد که خواننده آن را بپذیرد.
هنری جیمز – Henry James – این نکته را به خوبی تشریح میکند. او میگوید:
“شخصیت چیست، جز تعیین واقعه؟ واقعه چیست، جز تصویر شخصیت؟ ” .
شخصیتهای داستان کوتاه معمولا یا افرادی معمولیاند و یا تیپ. “نویسنده داستان کوتاه برخلاف رماننویس، فضای کمی برای گسترش کامل شخصیتها دارد. ازاینرو برای کسب مفهوم وسیع و یا تعمیم مضمون خود، به اجبار شخصیتهایی نمادین انتخاب میکند.
هنگامی که یک شخصیت اصلی با یک شخصیت دیگر درگیر میشود، این شخصیت دیگر شخصیت مخالف – antagonist – نامیده میشود. البته کشمکش به چالش بین افراد محدود نمیشود. شخصیت اصلی ممکن است با سرنوشت، خدایان اساطیری و یا محیط درگیر شود و اینکه کشاکش او از نوع کشمکش درونی باشد یعنی جایی که با پارهای از خویش در چالش است و یا درگیر نظامهای ارزشی و یا آرمانها و آرزوهاست و یا اینکه درگیری درونی او در برخورد وی با یک فرد و یا چیزی بیرون از خود او، عینیت مییابد.
شخصیت اصلی کشمکش خود را با زنجیرهای از حوادث از پیش میبرد که پلات و یا ساختارروایی – narrative structure – داستان را ایجاد میکند. نویسنده برای آرایش و تنظیم وقایع راههای گوناگونی دارد. او میتواند از آغاز کشمکش شروع کند و سپس وقایع را به گونه سالشمار نظم دهد و یا میتواند با ترتیب و آرایش سالشمارانهای شروع کند و سپس با شگرد برگشت به گذشته واقعه و یا وقایع را روشن سازد و آن را در زمانی سبق برآن قرار دهد؛ نویسنده همچنین میتواند از وسط داستان شروع کند -از medias res – و سپس قبل از رسیدن به پایان روایت، به وقایع قبلی باز گردد.
ساختارروایی معمولا الگویی خاص به خود میگیرد. نویسنده کار خود را با ارائه اطلاعاتی به خواننده شروع میکند، طوری که او را سردرگم میکند تا برای درک کشمکش در پی خود بکشاندش. این اطلاعات ضروری را زمینهچینی داستانی Exposition – – مینامند.
سپس نویسنده به ارائه وضعیت بغرنج – complication – و یا کشمکش میپردازد. این بخش از روایت را معمولا عمل فرازی – rising action – مینامند. نقطه اوج – climax – سرآغاز عملی است که به گرهگشایی – resolution – و یا عمل فرودی – Falling action – میانجامد. گرهگشایی یا: denouement – معمولا با افشاگری همراه است که شخصیت اصلی و یا خواننده به درک و کشف نوعی از معما در استان نایل میشود.
نویسنده در ارائه عمل داستانی از راه صحنههای – scenes – مستقیم نمایشی و یا با تلخیص – summaries – عمل داستانی به ترسیم بعضی از وقایع میپردازد. اهمیت و مفهوم همبستهی وقایع میتواند با ارجاع به این مسأله که آیا نویسنده آنها را با صحنه نشان داده است و یا از طریق تلخیص، کشف شود.
پلات یا طرح در داستان کوتاه و یا بعضی از کنشهایی که پارهای از پلات را تشکیل میدهد، میتواند نمادین و رمزی باشد که در این صورت عمل نمادین – symbolic action – نامیده میشود. اگر شخصیتی حتی کورسویی در یک اتاق تاریک، روشن کرده باشد، نوری بر گرهگشایی داستان افکنده است. حتی حالت او نیز اهمیت دارد، روشن کردن سریع یا کند و یا در حالت پاورچین یا شتابآلود از احساسات او که میخواهد به نوعی مشکل را حلوفصل کند، نشان دارد. تکرار اعمال نیز گاهی حالت نمادین و رمزی به خود میگیرند. این تکرار خواننده را وادار میکند به مفهوم نمادین عمل توجهی دو چندان کند. گاهی نیز کل ساختارروایی یک داستان حالت نمادین و رمزی دارد. این ویژگی دربارهی داستانهایی صادق است که از الگوی رؤیایی تبعیت میکنند و یا یک الگوی عمومی بشری را تکرار مینماید.
علاقه طبیعی خواننده به توالی رویدادهای داستان، همراه با تنشی که به وسیلهی وقایع قبلی ایجاد شده و یا مهارت نویسنده در بهرهگیری از پیشنشانهها – Fore shadowing – ، حالت تعلیق – suspense – را ایجاد میکند -حالتی از انتظار که در پی کشف وقایع بعدی است- . در داستانهای موفق معمولا تعادل و موازنهای ظریف بین حالت تعلیق و بهرهگیری از پیشنشانهها موجود است -حالت تعلیق خواننده را در یک سطح آگاهانه نگه میدارد که نمیداند گرهگشایی پلات چگونه خواهد بود و وظیفهی پیشنشانهها هم در سطح پایینی قرار دارد و به خواننده میرساند که بعدا چه اتفاقی رخ خواهد داد- . روند پیشنشانهها هرگز در جریان طبیعی وقایع وقفه ایجاد نمیکند؛ گاهی اتفاقی و تصادفی به نظر میرسد، ولی نتیجهگیری خواننده را در دست دارد و کنترل میکند و به او مجال میدهد تا در پایان داستان ناگزیر، نتیجه داستان را بپذیرد. هنگامیکه یک نفر داستانی را بازخوانی بکند متوجه روشهایی میشود که نویسنده با آن وی را هدایت کرده تا منتظر روی دادن واقعی رخدادهای داستان باشد.
وقایع پلات داستان در یک زمان و مکان ویژه رخ میدهد. فضاسازی داستان موفق به اندازه عناصر داستانی دیگر، اهمیتی درخور دارد و مثل عناصر داستانی دیگر هرگز وجود منفرد و مجزا ندارد. فضاسازی به تشریح شخصیتها و موقعیت داستانی کمک میکند؛ فضاسازی به جوّ – atmosphere – و یا حالت – mood – مسلط داستان یاری میرساند و در پیشنشانهسازی میتواند وثر و فعال و نیز میتواند نمادین و رمزی باشد.
داستانهایی که با شخصیتهای درگیر سروکار دارند معمولا از زاویه دید – Point view – ویژهای نوشته میشوند. هنگامیکه اصطلاح زاویه دید در تحلیل داستان به کار رود اهمیت خاصی پیدا میکند، که نباید آن را با کاربرد روزمره به اشتباه گرفت. زاویه دید به حالتی اشاره دارد که از آن زاویه و یا حالت چیزی مورد توجه و یا ارزیابی قرار گیرد؛ کاربست معمولی آن؛ آن را با نظر و عقیده یکی میسازد. مثلا اگر کسی از شما نظرتان را درباره شعری بپرسد، معمولا علاقه و یا عدم علاقه خود را بدان شعر ابراز و یا بعضی از اندیشههایتان را دربارهی آن اظهار میکنید. . لی در تحلیل داستان کوتاه “زاویه دید همیشه اشاره به زاویهی ویژهی برتری دارد که داستان را مینویسد -یا میگوید- ” . دو زاویه دید وسیع وجود دارد که نویسنده میتواند یکی از آنها را انتخاب کند:
-۱- اول شخص مفرد.
-۲- سوم شخص.
زاویه دید اول شخص با زاویهای سروکار دارد که داستان را با سبک و صدای خود میگوید و مینویسد. داستانی که به این طریق نوشته شود، معمولا روایت اول شخص – Frist-Person narration – نامیده میشود. در اینجا راوی میتواند شخصیت اصلی و با یک شخصیت فرعی و یا حتی نگرندهای باشد که در خارج از عمل داستانی نشسته است.
روایت اول شخص دارای مزیت و برتری ذاتی است. این روایت خواننده را قادر میسازد تا نزدیکی به نسبت یکسانی با نگرنده پیدا کند چون راوی اول شخص عمل داستانی را به شیوهای شبیه شیوهی خواننده میبیند و مینگرد. او از افکار و اندیشههای خویش آگاهی دارد و میتواند انها را بیان کند، ولی البته از تفکر و اندیشههای دیگران چیزی نمیداند مگر اینکه او را در جریان این افکار گذاشته باشند. بنابراین آنچه او میبیند و گزارش میکند محدود به نقطه دید اوست و او با حسّپذیری و توانایی خود، آنچه را که میبیند و تجربه میکند، درمییابد. بلافصلی و توانایی راوی اول شخص بعضی از عیوبی را که این محدودیتها ایجاد میکنند، متعادل و متوازن میسازد.
خواننده هرگز نباید راوی را با نویسنده اشتباه بگیرد. راوی یک شخصیت داستانی است که نویسنده او را خلق کرده و با مهارت آفریده است تا به خواننده اطلاعاتی خارج از قدرت راوی بدهد چون راوی در شخصیت و جهتگیریهای خاص خود محبوس است. فرض کنید خوانندهای داستانی را میخواند که راوی آن در عبارات نخستین آن، خود را شهروند با تدبیری معرفی میکند که همیشه چگونگی رفتار در یک جمع فرهیخته و با نزاکت را میداند. سپس، طی چند عبارت بعدی، راوی از تجارب خود از یک میهمانی صحبت میکند و خواننده با یک صحنه نمایشی او را در عمل داستانی خود میبیند. در آن میهمانی رفتار راوی او را فرد بسیار خام و خشن ونتراشیده مینمایاند. در اینجا تناقض بین آنچه راوی مدعی آن بود -و یا تصور میکرد که بود- و آنچه واقعا رخ داده، معلوم میشود.
نویسنده کاملا ماهرانه شخصیت و موقعیت خود را طوری سامان میدهد که به خواننده اعلام صداقت راوی را نشان دهد. خواننده همیشه در پی دریافت این است که آیا به راوی میتوان کاملا و یا بهطور نسبی اعتماد کرد و یا اینکه چنان جهتدار است که در هیچ چیز اعتمادی بر او نیست. عدم اعتماد و یا اعتماد خواننده به راوی مفهوم و معنای داستان را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
روایت سوم شخص امکانات چندی را در بردارد. در اینجا نویسنده، بهخود، حالت دانای کل میگیرد تا در هر کجا که دلخواهش بود اندیشهها و افکار شخصیتهایش را برملا سازد و صحنهها را به دلخواه عوض کند. یا اینکه نویسنده میتواند زاویه دید خود را محدود به یک شخصیت واحد کند که نگرنده محوری – central observer – عمل داستانی است.
سرانجام نویسنده میتواند یک زاویه دید کاملا عینی – objective view – اتخاذ کند و از آن به بعد همچون دوربینی که آنچه را میبیند ثبت و ضبط میکند، عمل نماید.
جریان سیال ذهن – stream of consciousness – شگردی است که اغلب در یک روایت سوم شخص به کار میرود و وسیلهای است که نویسنده با آن افکار و احساساتی را که بدون منطق روشن سرریز میشود، بازگویی میکند. مردم معمولا جملهبهجمله نمیاندیشتند و یا اندیشههای آنها دقیقا در عبارات تنظیم نمیشود. گاهی افکار و اندیشهها روند تداعی را طی میکند که شخص کاملا از آن آگاه نیست و بر آن تسلط ندارد. نویسنده در ارائه این حالت تلاش میکند تا ذهنیات نامنظم را که آشفته و درهم مینمایند، در کنار هم قرار دهد. امّا خواننده باید به خاطر بسپارد که تأثیر و نمود آشفتگی در داستان فقط روشن و آشکار است نه واقعی: نویسنده ذهنیات شخصیتهایش را به منظور هدفی که در نهایت اهمیت دارد، بازسازی میکند. در واقع زاویه دید هر قطعه از داستان در ارتباط کامل با نمود کل داستان است. یک نویسنده، زاویه دید خاصی را برمیگزیند تا درونمایه داستان خود را بهتر روشن و نمایان سازد.
داستانها معمولا با کلمات و واژگانی ادا میشوند که به گونه عبارات و پاراگرافها در میآیند. واژگان و ترکیببندی، کلمات و کاربست لغات هر نویسنده، اساس و پایه سبک – style – او را شکل میدهد. نویسندگان چیرهدست سعی میکنند سبکی ابداع کنند که مکنونات درونی آنها را بهتر بیان کند. سبک نویسندگان با یکدیگر فرق دارد. این سبکها از سبک کمابیش بغرنج تا سبک بسیار بغرنج و متکلف را شامل میشود؛ نویسندهای همچون ارنست همینگوی از کلمات و عبارات ساده و سلیس بهره میگیرد و نویسندهای نظیر ویلیام فاکنر از واژگان چند سیلابی و ترکیبات پیچیده استفاده میکند. سبک فاکنر در ادبیات معاصر صیت و شهرتی درخور دارد. هر شگرد سبکی که وی به کار میبندد در ارتباط مستقیم با انتقال تبیین حقیقت از سوی اوست. او در نوشتههای خود برای تکمیل تجلی کامل گذشته و حال از شگردهای گوناگون بهره میگیرد. عبارات مطوّل، فهرست واژگان، بندهای صفتگونه، تکرار کلمات و عبارات، تبیینات درون پرانتز، و پرانتز در پرانتز، و کاربست مکرر وجه وصفی گذشته، در آثار فاکنر با زوایای دید متغیّر و پلاتهای درهم تنیده تلفیق میشود تا تداوم بیامان تجارب و شدت و پیچیدگی خود زندگی را به تصویر کشند.
لحن – tine – صدا و یا گرایش نویسنده است که از لابهلای اثر ظاهر میشود و نه تنها چیزی متمایز و جدا از سبک نیست بلکه نمیتوان آن را از سایر مواد داستان مجزا کرد. ازاینرو خواننده باید از لحن گزارشها و تفسیرهایی که راوی و یا نویسنده ارائه میدهد آگاه باشد. مثلا اگر کسی نتواند لحن آیرونی – ironic – اثری را دریابد، کل محور داستان را از دست خواهد داد. ضرورتهای درونمایه، لحن را تنظیم وکنترل میکند. بسان تنظیم و کنترلی که در زمینهی سایر عناصر انجام میگیرد. وحدت کل اثر انسجام و هماهنگی درونی آن را ایجاب میکند.
به عبارت دیگر، هویتشناسی شخصیتها، کشکش، پلات، فضاسازی، جوّ، زاویه دید و سبک به خودیخود تفسیری را شکل نمیدهد. تفسیر روند بیرون کشیدن مفهومی از واقعیتهاست، در تفسیر باید همهی واقعیتها در نظر گرفته شود و هیچ کدام مورد اغماض قرار نگیرد. این داستان است که یک تفسیر معتبر را از پیش میبرد و این تفسیر بر پایهی سندی است که در داستان وجود دارد. ازاینرو در ارائه تفسیری مشروع از یک داستان، مفسر معنی و مفهومی را در درون داستان نمیخواند، بلکه به جای آن تفسیر خود را در بیرون داستان تعبیر میکند و اساس آن را چیزهایی قرار میدهد که در داستان گفته و عمل میشود.
در تحلیل داستان کوتاه لازم میآید که عناصر داستان -پارهها و یا واقعیتهای داستان- نه به گونهای مستقل و قائم به ذات، بلکه به صورت درهم تنیده در یک کل مورد ارزیابی و سنجش قرار گیرد. چنین تحلیل و تفسیری در پی آن نیست که “مفهوم پوشیدهی” داستان چیست بلکه درصدد کشف مجموعهای از مفاهیمی است که در لابهلای اشارات، محاورهها و اعمال درونی داستان نهفته است. داستانها درست مثل خود زندگی، مردم را به فکر و اندیشه و تفسیر و سنجش میکشانند تا آنچه را که اتفاق افتاده بازیابند، بدون اینکه تلویحا گفته شود که مفهوم کل آنها چیست.
همگان برآنند که خوانندگان اگر هم درباره نکات جزئی داستان تفاسیر متفاوتی ارائه دهند، همیشه دربارهی مفهوم اصلی داستان اتفاق نظر دارند. اکثر تجارب واقعی زندگی، درس اخلاقی نابی در پی ندارند. به همین ترتیب، بیشتر داستانها برای خوانندگان راهنمای زندگی نتوانند شد، گو اینکه به خواننده کمک خواهند کرد پارهای از پیچیدگی وضعیت بشری را ترک کند و دامنهی عواطف خود را گسترش دهد و تخیل خود را تقویت نماید. هنر بزرگ، هنری است که پیچیدگی جهان ما را همچون آیینهای باز نماید و آن را تبیین و تشریح کند.
منبع:
“. An Introduction to Literature “
شگردهای داستان کوتاه / یعقوب آژند
مد و مه / ۱۷ مرداد ۱۳
1 Comment
lvrtylcilg
SKIWwt kyjytjwuafzo, [url=http://wdrpoasksskc.com/]wdrpoasksskc[/url], [link=http://jaxfbdoleagw.com/]jaxfbdoleagw[/link], http://xnsujpjwleuj.com/