این مقاله را به اشتراک بگذارید
مثل خیلیهای دیگر، پدرم هاله جوانی را در نثر کامو پیدا میکرد. حالا که آثارش را بازنگری میکنم، چنین به نظرم میآید که انگار اروپا در کتابهای کامو هنوز هم مکان جوانی بوده، جاییکه احتمال وقوع همه چیز میرفته. انگار که هنوز فرهنگش لتوپار نبوده؛ انگار که آدم با تعمق در جهان مادی هنوز میتوانسته از جوهر آن سر در بیاورد. چهبسا اینها بازتابی از فرانسه بعد از جنگ باشند، فرانسه ظفرمندی که نقش محوری خود در فرهنگ جهانی و به خصوص ادبیات را مجددا اعلام میکند. برای روشنفکران سایر نواحی جهان، فرانسه پس از جنگ، گذشته از ادبیاتش بهخاطر تاریخش نیز، ایدهآلی ناممکن است. امروزه بیش از پیش برایمان آشکار است که این برجستگی فرهنگی فرانسه بود که به اگزیستانسیالیسم و فلسفه «ابزورد»، نه فقط در اروپا، که همچنین در آمریکا و کشورهای غیرغربی، در فرهنگ ادبی دهه ۵۰ چنان جایگاه شامخی بخشید.
چیزی از سنخ همین خوشبینی جوانانه بود که کامو را واداشت تا قتل حاکی از بیقیدی عربی به دست قهرمان فرانسوی «بیگانه»، بیش از آنکه مسالهای مربوط به استعمار باشد، فلسفی به نظر بیاید. این است که وقتی نویسندهای برخوردار از مدرکی در فلسفه از میسیونری خشمگین، یا هنرمندی پنجه در پنجه شهرت، یا چلاقی سوار بر دوچرخه، یا از مردی همراه با صنمش رهسپار به سمت ساحل سخن میگوید، میتواند از چنبره با تاملی فراگیر و خیرهکننده بیرون بجهد. در همه این داستانها، جزییات پیشپاافتاده زندگی بازسازی میشوند، عین کیمیاگری که فلزات بیارزشی را به ملیله نثری فلسفی دگرگون میکند. گفتن ندارد که شالوده کار، تاریخ طولانی رمان فلسفی فرانسوی است که سهم کامو در آن، کمتر از «دیدرو» نیست. آمیزگاری بیدردسر این سنت- که مبتنی برظرافتطبعی نافذ و تا حدی تکلف در سخن، توام با لحنی کموبیش تحکمآمیز است- با جملههای کوتاه همینگویوار و روایت رئالیستی وجه منحصربهفرد کامو محسوب میشود. هرچند چنین مجموعهای، به سنت داستان کوتاه فلسفی برساخته «پو» و «بورخس» نیز متعلق است، داستانهایی که کاموی رماننویس، صبغه، تحرک و فضای داستانهای خود را مدیون آنهاست.
مخاطب لاجرم با دو مقوله دستوپنجه نرم میکند: فاصله میان کامو و موضوعش و شیوه ملایم و نجواگرش در روایت. در اینکه مخاطبانش به ژرفای داستان پی ببرند، بلاتکلیف به نظر میآید و ما را در تعلیق میان دغدغههای فلسفی و متن رها میکند. این نظر شاید پسمانده نکبت معضلاتی باشد که کامو در واپسین سالهای زندگیاش با آنها دست به گریبان بود. برخی طنین آن را در پاراگراف آغازین داستان «لال» مییابند، آنجا که کامو تعمدا به معضلات پیری اشاره میکند. در داستان دیگری؛ «هنرمند، حین کار» در مییابیم که کامو در آخرین روزها به سختی زندگی میکند و ملال حاصل از شهرت بسی جانفرساست. ولی آنچه بهحق کامو را به خاک سیاه نشاند و خرد و خرابش کرد، بیتردید جنگ الجزایر بود. او فرانسوی الجزایریتباری بود که میان عشقش به مدیترانه و ارادتش به فرانسه لهولورده شد. با آنکه به دلایل خشم ضداستعماری و شورش خشونتبار لجامگسیخته بهخوبی واقف بود، نمیتوانست مثل سارتر علیه دولت فرانسه موضع مشخصی اتخاذ کند، آخر رفقای فرانسوی او با بمبهایی کشته شدند که اعراب- یا به زعم روزنامههای فرانسوی، «تروریستها»یی- در جنگ برای استقلال به کار میبردند. و این شد که به این نتیجه رسید لامتاکام حرفی نزند. سارتر، در مقالهای که پس از مرگ دوستِ به سالیان خود نوشت، ژرفای خماندرخمی را افشا کرد که در پس سکوت شرافتمندانه کامو مکتوم بود.
در تنگنای هر دو جناح، کامو ترجیح داد تا در «میهمان» دوزخ روانشناختی خود را کشف کند. داستانی تماما سیاسی که چهره سیاست در آن، چیزی نیست که به دلخواه برای خود بر میگزینیم، بلکه تصادفی ناخوشایند است که مجبور به پذیرش آنیم. آدمی بهسختی میتواند با این نحو شخصیتپردازی ناسازگاری کند.