این مقاله را به اشتراک بگذارید
هفدهم مرداد ۱۳۵۴، فریدون رهنما چشم از جهان فروبست. مردی که با حضورش در عرصه ادبیات و سینمای ایران، رقمزننده تحولی چشمگیر شد. رهنما از فرانسه به ایران آمد. او برای هنرمندان ایرانی حرفها و پیامهای تازهیی داشت و میکوشید تا آموختههایش از هنر مدرن غرب را به داشتههای هنری ایران پیوند بزند و هوایی تازه را در فضای ادبیات و سینمای ایران جاری کند. او در مقدمه رساله «واقعیتگرایی در فیلم» مینویسد: «این رساله، نظریهیی است بسیار شخصی درباره سینما و هنر. آنها که دو فیلم مرا دیدهاند بیگمان شاهد به کارگیری این نظریه نیز بودهاند و اگر حوصله کردهاند شاید دریافتهاند که واقعیت جویی چگونه مرا به واقعیت کاوشهای فکری و هنری این سرزمین کشانده است». او با همین دیدگاه در آغاز کارنامه سینمایی خود به سراغ شاهنامه فردوسی رفت و فیلم «سیاوش در تختجمشید» را ساخت. فیلمی که بازخوردهای مثبت و منفی بسیاری را به همراه آورد. امروزه اما از این فیلم به عنوان اثری متفاوت یاد میکنند که گشاینده راه تازهیی در سینمای ایران بود. تلاشهای رهنما در عرصه ادبیات هم بسیار چشمگیر بود. او الگوها و ایدههای زیباییشناختی تازهیی را به شاعران ایران پیشنهاد کرد. به آنها نشان داد که شعر تنها تزیین روساخت زبان و پناهآوردن به شعارهای سیاسی و اجتماعی نیست. شعری که تحت تاثیر رهنما در ایران تولید شد، شاید در زمان خودش مخالفان بسیاری داشت، اما تاثیر گفتمان حاکم بر آن را هنوز میتوان در شعر ایران پیگرفت و دید. او موجب انگیزش شاعرانی شد که بعدها ذیل عنوان گروهساز «موج نو» جای گرفتند. موجی که فارغ از پسند یا عدم پسند بودن منتقدان و خوانندگان آن روزگار، در نو بودنش کسی تردید نداشت. رهنما خودش شعری به زبان فارسی ننوشت. اما وقتی آمد اشعار بسیاری به زبان فرانسه داشت و برخی از آنها را خودش ترجمه کرد و نشان داد که راههای تازهیی برای نگاه به دنیا و گنجاندن آن در جهانواره شعری انسان متفکر مدرن وجود دارد. در این روزگار شاید بسیارند کسانی که نقش او را در پیشرفت ادبیات مدرن ایران انکار میکنند یا محل تردید قرار میدهند. همانطور که او در زمان حیاتش هم چندان قدر ندید و بر صدر ننشست. این نوشتارها درباره این هنرمند راهبر است: مردی که زیاد میدانست.
……………………………..
در سوگ فریدون رهنما
یدالله رویایی
گشت و گشت و گشت/ با گفتن در زاویههای پنهان/ گشت / گشتن شد گفتن/ گفتن گشتن شد/ هی گفت هی گشت/ تا وقتی که / با رفتن از زاویهیی پنهان روزی گفت:/ گشتن!/ (از دفتر لبریختهها)
یدالله رویایی برای پلک تهران- نشست یازدهم
۲۸/۲/۹۲
با یاد فریدون رهنما
به روزمره و به دم دست، دل نمیبست. آنچه هم که از او به یاد دارم همین است که از روزمرههای او چیزی به یاد ندارم. با اینکه در تلویزیون و مشغلههایش (شورای برنامه، تدریس در مدرسه سینما و تلویزیون و…) در هر فرصتی که پیدا میکرد سری به دفتر من میزد. فارسی شعرهایش را از زبان من دوست داشت بشنود و از ترجمه همزمان آنها و گاه حتی از برگردان تحتاللفظی آنها، لذت بسیار میبرد. در دفتر من که بود بیرون از دفتر من بود. در حضور خود غایب بود. آنجا، نزدیک همدیگر، هم که بودیم، از چیزهایی میگفتیم که از ما، و ما از آنها، دور بودیم. ما عادتهای همدیگر را شناخته بودیم معذالک از عادت های هم چیزی نمیشناختیم. دیدارهای ما هرچه بیشتر نزدیک میشد محتوایی دورتر پیدا میکرد.
عامل عمدهیی که همیشه روحیه فریدون رهنما را مشغول کرده بود مفهوم «بیکرانگی» بود. هم در صحبتهایش، از لحظهیی که مینشست و هم در مواردی که ناگزیر از داوری درباره مسائل کوچک یا بزرگ میشد، همیشه و همیشه فضاهای بیکرانی را در برابر نگاه داشت. بهتر است بگویم که این مشغله «بیکرانگی» نه تنها در رفتار و قضاوتهای معمول او، بلکه حتی در شعرهایش نیز زمینه میساخت و تظاهر میکرد و از جلوه های بارز چهره شاعرانه او بود. او چه در شعر و چه در زندگی روزمره به دیدن دورترها بیشتر علاقه نشان میداد تا به آنچه در دسترس او بود یا برایش دیدنی و دستیافتنی بود و همین، عطش «یافتن دست نیافتنی»، برای او مغناطیسی در شعر حجم شده بود. معذالک دیدنی و دستیافتنی را از دست نمیداد و این، بحث بسیار ما را بر سر بیانیه میساخت.
دیدنیهایش را در دورترها جستوجو میکرد، در واقع عشق او عشق به بیکرانگی بود. زندگی و عشق به زندگی را و زمینی که بر آن ایستاده بود بیکرانه میدید. زمین را دوست داشت و از زمین، شیفته ویرانگیهای زمین بود. تنها ویرانه نبود که دوست داشت بلکه آنچه در ویرانه بود دوست داشت. میگفت که در ویرانه به دنبال راز خلقت است.
فکر میکرد چون سرگذشتها و تاریخها در دل ویرانهها نهفته است پس معنیهای نهفتهیی در ویرانههاست که باید کاوید و دریافت و این نگاه نمیتوانست حجمی نباشد، کشف ناگفته، نگفته، کشف نهفته. زمین خرابآبادی است و آباد از خرابههای خویش است و عصاره این حرف از همان بینش و از همان نگاهی برمیخیزد که در آن او خود را وابسته به جنبش حجمگرایی میدید.
حیران میمانم از این خاک دایه/ که میرویاندم و هم از آنگونه در خویش میکشدم/ اگر دهان بگشایم فضا میبردم/ و خط آسمان میبرد مرا و تقسیمم میکند.
شاید از همین رهگذر بود که در اولین ساختههایش در سینما نیز او را میبینیم که کارش را از خرابههای تخت جمشید آغاز میکند. نه تنها تصویری که اینگونه از مکان داشت بلکه زمان هم برای او بیکرانگی داشت و عشقش به آنچه اسطوره و افسانه است نیز به همین دلیل بود چرا که اسطوره و افسانه برای او سهم در بیکرانگی دارند آنها با کهنگی و قدمت و بیکرانه بودن خود زمان را به بیکرانی میبرند و فریدون عاشق همین بود. عشقش به شاهنامه و مطالعه درباره شخصیتهای شاهنامه هم از همین عشق سرچشمه میگرفت. به جرات میتوانم بگویم که او از نخستین کسانی است که به شاهنامه با نگاهی نو پرداختند و کسانی هم که نفس رهنما را با خود داشتند.
غنی بود و غنایش را به رخ نمیکشید. جای پایی از خود باقی نمیگذاشت و اگر میگذاشت به تواضع پاک میکرد.
اما اگر بخواهیم از آنچه کرده یاد کنیم ناچار باید از همان جای پای رفته او یاد کنیم مثل جای پایی که در شعر امروز ایران دارد. او روی شعر نسل قبل از نسل من، یعنی نسل شاملو و شاهرودی یا بهتر بگویم نسل بلافصل بعد از نیما خیلی مهربانانه و سخاوتمندانه اثر گذاشت بیآنکه خواسته باشد تظاهر کند و بنمایاند که نفسی از او در شعر این شاعران وجود دارد. شاملو اولین کسی بود که به این اثرگذاری رهنما بر شعر خودش اشاره کرده است. در میان سینماگران ایران هم، چه در داخل و چه خارج از آن، بودند که از نفس او بهره گرفتند. تا آنجا که اثر گرفتن از او و بهرهگیری از راهنماییهای او، امروز معیاری برای کسب اعتبارهای گاه دروغین شده است.
درباره شعر رهنما گفتن این نکته شاید ضروری باشد که او سرودن شعر را به زبان فرانسه و در اولین سالهای جوانیاش آغاز کرد.
اولین کتاب شعر او که «اشعار قدیم» نام داشت زمانی منتشر شد که «پل الوار» هنوز زنده بود. الوار بعد از دیدن کتاب جمله ستایشآمیزی خطاب به او نوشته بود با این مفهوم که: «فریدون رهنما که با صدای بلند میخواند آوازهای نجیب و بلندپایهاش را…»
در زمینه تاثیرپذیری او از ادبیات فرانسه هم، در اشعار اولیه خود زبانی ارائه میکند که به زبان پلالوار بسیار نزدیک است. دومین مجموعه شعر او اما که با نام «آوازهای رهایی» انتشار یافت، کاملا با اشعار دفتر نخستینش تفاوت داشت. ترجمه فارسی آن را من با کمک کامی یوسفزاده به «مروارید» دادهام، سالیانی است و دیگر خبری از انتشار آن به من نرسیده است. نیز عاشق پهنههای وسیع بود و این نگاهی است که در بیشتر اشعارش تجلی دارد. او بدون اینکه به یک فضای خاصی بپردازد عشقش را به بیکرانگی و وسوسه حضور در ابدیت را در اغلب شعرهایش بازگفته است. دلبسته واقعیت بود، بیآنکه با آن بماند، واقعیتها را به رویاهای دور دست میبرد و ارضای خاطر او این بود:
یافتم ویرانه را که رویای مسکنم بود// …/ زمین، ای ریشه من/ ای درد سرکشم/ بر شکم تو، با چشمههای کوکبی به رویایم/ در وقت ترک/ خون تو در من جاری است/ آسمان، اضطراب من است/ و عشق گمشدهام/ …/ بیدار میماندم/ مدام بر فراز گورستانها/ آمدن توالی اعصار را نگاه میکردم/ سقوط ژرف بود/ من سایههایی میدیدم/ که ناپدید میشدند در دور/ بر روی سنگفرشهای روشنایی
……………………..
گفتوگو با محمدرضا اصلانی درباره کارنامه هنری فریدون رهنما
مردی با کوله بار فرهنگ
عطیه نوری
با نگاهی اجمالی به سیر تحول شعر معاصر ایران، جایگاه فریدون رهنما را جایگاهی مییابیم بهشدت تاثیرگذار که در طول این سالها به دلایلی گفتوگو درباره آن مسکوت مانده است. محمدرضا اصلانی با آنکه به جریان «شعر دیگر» نپیوست، از معدود افرادی بود که تا پایان عمر رهنما چون شاگرد و دوستی وفادار کنار او ماند. اصلانی معتقد است که هیچ شعری به زبان فارسی از رهنما باقی نمانده و اندک شعرهایی که اکنون در دست ما است، ترجمه شعرهای فرانسه به فارسی هستند. تاثیر شخصی که حتی یک سطر شعر به زبان فارسی از او خوانده نشده در شکلگیری نحلههای مهمی چون موج نو و شعر دیگر بهانهیی شد برای گفتوگو با محمدرضا اصلانی که رویکرد مطالعاتی خود را مدیون رهنما میداند.
با توجه به اینکه موضوع بحث ما کارنامه ادبی فریدون رهنماست و با نظر به تبارشناسی شعر او، خاستگاه شعرش را چگونه ارزیابی میکنید؟
رهنما در خارج از ایران پرورش و رشد یافت. در کودکی به بیروت رفت و بعد در ۱۲ سالگی عازم فرانسه شد و فوقلیسانس نظری سینما را از دانشگاه سوربن دریافت کرد و تا جوانی هم در فرانسه ماند. در آن زمان، زبان فرانسه برای او قابل وصولتر بوده تا زبان فارسی و به همین دلیل در حوزه شعر مدرن فرانسه حضور فعالی داشت. در دورهیی که آراگون و الوار شاعرانی معتبر بودند و حزب کمونیست فرانسه قدرت داشت. فرانسه از دوران مقاومت برخاسته بود و افرادی از شاخههای مختلف سیاسی در عرصه هنر حضور یافته بودند. شاخه راست در دست آندره مالرو بود و شاخه چپ سوررئالیستهایی چون آندره برتون را عرضه کرده بود. تمام اینها روی رهنما تاثیر عمیقی داشتند. سوررئالیستها چه در تفکر چپ و چه در تفکر راست کشور فرانسه از نظر ذهنی و ساختاری و مشارکت در محافل و مباحث مختلف مشارکت فعالی داشتند. در آن دوره نحلههای مختلف هنری در سینما و نقاشی و ادبیات به عرصه رسیدند. رمان نوی فرانسه شکل گرفتهبود و آلن رب-گریه و لوکلزیو مطرح شدهبودند. این تاثیرها به علاوه مطالعات آکادمیک و ادبی رهنما در مجموع او را بدل کرد به آدمی جامعالاطراف که با کل هنر اروپا آشنایی عمیقی داشت. رهنما با بیشتر محافل ادبی آنجا معاشرت داشت. با الوار آشنا و رفیق بود. او در سالهای پایان دبیرستان و گرفتن دیپلم، نخستین کتاب شعر خود را در فرانسه منتشر کرد. کتابی که شعرهایش چون شعرهای اولیه شاملو کاملا متاثر از اندیشه چپ هستند و شعارزدگی هم در آنها دیده میشد. ولی در دو دفتر دیگرش به نوعی پختگی میرسد و نوشتارش سبکی مستقل و جدید را در فرانسه ایجاد میکند. این سبک در ترجمههای فارسی- حتی ترجمههایی که خودش انجام داده- چندان درنیامده است. او به نوعی بازی زبانی و صداسازی از طریق واژهها اعتقاد داشت که در ترجمه و تغییر زبان امکان انتقال آنها وجود ندارد. وقتی که به ایران آمد کولهباری فرهنگی به همراه داشت. مساله دیگر خانواده خود رهنماست که صبغه مذهبی، علمی و ادبی داشتند. پدر او زینالعابدین رهنما نویسنده و روزنامهنگار بود که قرآن هم ترجمه میکرد. رهنما به خاطر موقعیت خانوادگیاش با ادبیات ایران آشنا بود. علاوه بر این او از کودکی آموزش پیانو دیده بود و با موسیقی و نقاشی هم آشنایی داشت.
آشنایی شما و رهنما به چه زمانی برمیگردد؟
من در ۲۳ سالگی-یک سال بعد از انتشار نخستین کتابم در سال ۱۳۴۵- با او آشنا شدم. او در آن زمان روی شاهنامه کار کرده و فیلم «سیاوش در تختجمشید» را ساخته بود و ایران را خیلی خوب میشناخت. جامع بودنش او را صاحب یک نظریه کرده بود. نظریهیی که میتوانست برای فضای ادبی و هنری ایران پنجرهیی باشد جهت ایجاد تنفس. وقتی او وارد فضای ادب و هنر ایران شد، خیلی زود افراد زیادی گردش جمع شدند. از شاملو گرفته تا فروغ و سهراب و همینطور نقاشهایی چون بهمن فرمان. رهنما یک محفل ایجاد کردهبود.
به نظر شما علت گردآمدن این افراد دور رهنما چه بود. تا چه حد اهل نوچهپروری بود و تا چه حد آثارش مایه جذب هنرمندان به سمتش شده بود؟
هم شخصیت رهنما در این قضیه تاثیر داشت و هم آثارش. در آن زمان اینگونه نبود که همه زبان فرنگی بدانند و سفر به خارج آسان باشد.
یعنی جذابیت شخصیتی که از فرنگ آمده و موضع آوانگاردی دارد موجب تاثیرگذاری او شده بود؟
او در درون فضای آوانگارد رشد یافته بود و این فرق میکند با کسی که رفته و فقط یکسری اطلاعات آورده. او خودش صاحب نظریه است. کتابهای شعرش مطرح شده و کلی سر و صدا به پا کرده بود و نقدهای بسیاری روی کتابهایش نوشته شدهبود و هموزن هنرمندان اروپایی شمرده میشد.
در ویژهبودن رهنما شکی نیست. میخواهم بدانم چه تاثیری روی اطرافیانش گذاشت؟ چه بسا که این تاثیرها منجر به این میشد که از او بت بسازند و نتیجه مخربی به بار آورد.
روی جوانهایی مثل احمدرضا احمدی تاثیر بتواری داشت که مخرب هم نبود. کتاب اول احمدی تحت تاثیر نشست و برخاست با رهنما شکل گرفت. بعدها او از رهنما برید و به حلقه گلستان و بعدتر مسعود کیمیایی پیوست.
پس چرا تا اینحد به آثار او کم پرداخته میشود؟
رهنما هرگز به زبان فارسی شعر نگفت، یا اگر گفت هرگز منتشر نکرد. هر آنچه به فارسی میبینید ترجمه است. او خودش را شاعری فرانسهزبان میدانست.
با این اوصاف به نظر شما فریدون رهنما به چه زبانی فکر میکرد؟
او میتوانست به هر دو زبان فکر کند. او از دوازده سالگی تا بیست و چند سالگی و دوره آخر دانشجویی در فرانسه بود. کتاب «واقعیتگرایی سینما» نیز تز او بود که من تشویقش کردم به ترجمه آنکه بعد از ترجمه هم باز منتشرش نکرد و دوباره من پیگیر انتشار آن شدم.
سعید سلطانپور چپ مارکسیست بود و جلوی انتشار کتاب را گرفت و به رهنما دشنام داد و او را بورژوآ خطاب کرد.
کسی که هیچ کتابی به زبان فارسی ننوشته و شعری به فارسی نسروده چگونه روی ادبیات ایران تاثیر گذاشته است؟
او مدام جلساتی برگزار میکرد و کتابهای ترجمهنشده فرانسه را برای حضار میخواند و ترجمه میکرد. شاملو به واسطه رهنما بیشترین تاثیر را از الوار گرفته و حتی تشویق شد که زبان فرانسه یاد بگیرد.
زمانی که تجربه زیستی مشترکی وجود ندارد و این تجربه از طریق ترجمه –که خود ناقص و ناکافی است- منتقل میشود، این تاثیر چه خصایصی میتواند داشته باشد؟
این تاثیر از جنس تاثیر ادبیاتی نیست. تاثیری است از منظر فرم و ساختار. برای همهمان در آن دوره آشنایی با ادبیات فرانسه بسیار مهم بود.
هوشنگ ایرانی و فریدون رهنما هر دو جریانسازان یک کنش پیشرو هستند. هر دو نیز ادبیات و تاریخ ایران را خوب میشناسند و علایق مشترک دارند. پرسش این است که چرا رویکرد این دو نسبت به ادبیات تا این حد متفاوت بوده است؟
در دهه ۳۰ گروهی به نام «خروس جنگی» شکل گرفت که در عرصه نقاشی بسیار موفق بود. اما در ادبیات تاثیر آن زایل و هوشمندانه تعدیل شد. فریدون رهنما یک دوره بعد از هوشنگ ایرانی آمد و قبل از آمدنش، ایرانی از ایران رفته بود. هوشنگ ایرانی از رهنما پیشروتر بود. او در ذات فرمالیسم خودش از رهنما و حتی از اروپاییها جلوتر بود. این دو هیچوقت یکدیگر را ندیدند و مخالفتی که با ادبیات هوشنگ ایرانی میشد سبب شد تا او در آن سالها گم شود. خود من در اواخر دهه ۵۰ با کتابهای ایرانی آشنا شدم.
پس در جریان آوانگارد شعر ایران سکتهیی به وجود آمد؟
بله. انقطاع مساله بسیار مهمی است.
سینمای فریدون رهنما بر سینماگران ایرانی-از جمله خود شما- بسیار تاثیرگذار بوده است. آیا در عرصه ادبیات هم این پتانسیل تاثیرگذاری را در او میبینید؟
فریدون رهنما بهشدت دوفرهنگه بود. کمتر فیلمسازی داریم که فردوسی یا مولوی را به خوبی او بشناسد. رهنما نگاهی تصویری داشت. او مرا برانگیخت که شاهنامه و مولوی را بخوانم. رهنما کسی بود که در مقالاتش به نثر فارسی توجه کرد. نثر او ادامهدهنده نثر بیهقی و بیش از آن ادامهدهنده عطار بود. در آن دوران نثر را جزو کلام ادبی نمیدانستند. رهنما نثر ادبی ایران را احیا میکند و از این بابت مدیون او هستیم.
این نثر تا چه حد روی شاملو تاثیرگذار بود؟
آشنایی با رهنما تاثیر زیادی روی شاملو گذاشت. نثر شاملو ترکیبی از بیهقی و عطار است و این تاثیر او ناشی از التفاتی است که رهنما رقم زد. در زمان تاسیس تلویزیون ما برنامهیی داشتیم به نام «بزرگان روز» که در آن هر روز به مدت یک ربع متنی کهن خوانده میشد. گوینده این متنها میرفخرایی بود. رهنما سرپرست برنامه بود و من هم محقق و گردآورنده. مسوولان پخش و ضبط از این برنامه بدشان میآمد و به ما میگفتند که این برنامه حال و هوایی رادیویی دارد. به خاطر دارم که ۵۰ نسخه تذکرهالاولیا خریدم. هربار که میخریدم و کسی به رهنما سر میزد، او آن کتاب را به میهمانش هدیه میداد. اگر در نسل ما نثر فارسی به جای شعر فارسی مطرح شد (زبان منثور)، تاثیر مستقیم رهنما بود.
سهم رهنما در شکلگیری جریان «موج نو» و «شعر دیگر» تا چه حد بود؟
موج نو را دقیق یادم نیست. شاید از طریق مهرداد صمدی که مرد بسیار بادانشی بود شکل گرفت و موج نو نامیده شد. اما در رابطه با شعر دیگر باید بگویم که واژه «شعر دیگر» ابتدا درباره «سینمای دیگر» مطرح شد. تفاوت ما با فیلمفارسی متفاوت مطرح شد که البته بیمعنا بود، چون ما هر کاری میساختیم با فیلمفارسی متفاوت میشد. بنابراین سینمای دیگر را انتخاب کردیم. اما عنوان «شعر دیگر» را شخص خود رهنما روی این جریان گذاشت. در ادامه «شعر دیگر» جلساتی برگزار کرد که من در آنها شرکت مستمری نداشتم و در مصاحبهیی عنوان کردند که من خودم را تافته جدابافته میدانم. ما در اساس کار مشابهتهایی داشتیم، ولی من نمیخواستم محدود شوم. رهنما حاضر شد ترجمه شعرش را برای نخستین بار منتشر کند، ولی من در مجموعه شعر دیگر، شعری ندارم.
رهنما با وجود تعصبی که به شعر دیگر داشت، از این جدایی شما دلخور نشد؟
همه افرادی که به شعر دیگر پیوستند تاثیرهای خود را میگرفتند و از آن جدا میشدند. من تنها کسی بودم که تا پایان با او اختلافی پیدا نکردم. من همیشه عنوان میکنم که سه معلم اصلی دارم: فریدون رهنما، مصطفی فرزانه و لیلیت تریان (مجسمهساز) .
………………….
در آینه کوچک ننمایی
علیرضا دولتشاهی
داستان من و رهنما، به سالهای پیش از انقلاب برمیگردد. کودکی ایستاده در مرز نوجوانی. نوجوانی که دل در گروی فیلم داشت و با دوربین کوچک هشت میلیمتری خود، که بزرگترین ثروتش محسوب میشد به تجربه در عرصه تصویر میپرداخت. من بودم و برنامه سایهها و تصویر که زندهیاد کاووسی در شبکه دو اجرا میکرد. من بودم و نشریه سینما آزاد. البته گاهی هم بعداز ظهرهای بهتر، که با همکاری سینمای آزاد اجرا میشد. به یاد دارم که همان سالها جشنواره فیلم شیراز جایزه زرین خود را به نام فریدون رهنما نامگذاری کرد. اما آغاز رسمی آشنایی جدی با رهنما، بیشک واقعیتگرایی فیلم بود. اما به راستی رهنما چه کس بود و چه کاره بود؟ فیلمساز بود؟ شاعر بود؟ معلم تاریخ هنر بود؟ هم بود و هم نبود. محدود کردن رهنما در حصار هر یک از این صفتها، بیشک جفا به او و به جریان اندیشه ورزی در ایران است. شاید یگانه نامی که بتوان با رهنما هم پایه کرد، فیروز شیروانلو باشد. که اگر رهنما نبود، امروز بسیاری از نامهای بزرگی که همگان در حوزه هنر میشناسند، نبودند. تنها از یکی نام میآورم: شاملو. این سخن اگر خشم گروهی را بر آورد گو باش. شاملو عزیز است اما، حقیقت بیشک عزیزتر است. همان شاملویی که در گفتوگو با نشریه فیلم به تمسخر رهنما نشست و از فیلم درخشان پسر ایران از مادرش بیاطلاع است با عنوان پسر ایران از ننهاش خبر نداره یاد کرد و از یاد برد که نگه داشتن حرمتها و حق استاد از نشانههای بارز بزرگان است. شعر رهنما اگرچه هنوز به طور کامل در اختیار فارسی زبانان نیست و گروهی بسیار نیز یارای خوانش متن اصل آن سرودههای فرانسوی را ندارند اما ترجمههای درخشانی از اندک سرودههای وی انجام گرفته است. در یک مورد میدانیم که خود رهنما بر ترجمه مهر تایید زده است. ترجمهیی که شاعر نامدار رویایی از سرودههای وی انجام داده است. شعری از او را نیز فرهاد خوانده است. غروب یک روز پاییز بود که نخست بار به آن کوچه نشسته در پای البرز قدم گذاشتم. بادوستی، دوستی آمده از خاک دیگری که در پی خانه دوستی بود و من نیز همراه او. برکنار در ورودی یک خانه، یک باغ، پلاکی نظرم را جلب کرد: «خانه رهنما»، کمی آن سوتر بالکنی کوچک بود، با بنایی کوچک و طاقی شیروانی. ازشنیدههایم میدانستم که آن خانه، خانه فریدون رهنماست. در مقابل در بسته آن ایستادم و به آن بالکن وفرازش نگریستم، به خود گفتم بیشک در زیر طاق، درفضای زیر شیروانی بنا تا هنوز آثاری از فریدون رهنما به جاست، یادداشتها، اسباب شخصی. اندیشیدم در روزهای رفته، در روزهای به خاطره پیوسته چه افرادی از این در گذشتهاند و در فضای این خانه زیر این طاق چه بحثهایی در گرفته، شاید شعر مدرن فرانسوی نخست بار زیر این طاق و در فضای این خانه بود که مخاطب شاعران نوجوی ایرانی شد. بیشک از نشستهای این خانه است که مقدمه بر قطعنامه شاملو به قلم رهنما حاصل میشود و شعر شاملو سمت وسویی دیگر مییابد و اندیشیدم شاید گسست شعر فارسی از سنت نیمایی ومیل آن به جان وجهان الوار وحتی عبور از آن تا رسیدن به جان شعر پیر امانوئل در فضای ای خانه نشسته در پای البرزشکل گرفته باشد و بیشک شکل گرفته است. بی شک در فضای زیر شیروانی آن خانه تا هنوز آثار منتشر نشدهیی از رهنما در غبار زمان نشسته است. بر بازماندگان اوست و دوستانش، بر شاگردانش که در نشر آن آثار بکوشند، آشنایی با ژرفای اندیشههای فریدون رهنما را از نسل جوان امروز و نسلهای فردا دریغ نکنیم.
…………………………..
راهنمای یک نسل
رسول رخشا
برخی هنرمند هستند و سوای هنرشان، هنر دیگری هم دارند، آن هم تاثیری که میتوانند بر اطرافیان و اطراف خود بگذارند، برخی نگرش خود را از جای دیگری میگیرند و برای نگاه کردن به افقهای جدید به سرزمین خود بازمیگردند تا سکوهایی برای بازدیدهای نو به جهان بگشایند، برخی پا بر راهی که نهادهاند انگار دیگر نمیخواهند یا نمیتوانند از آن بازگردند آنقدری که این راه بیبازگشت میشود نوشت و سرنوشت آنها. برخی راهنمای یک نفر میشوند، برخی رهنمای چند نفر و برخی راهگشای یک نسل. فریدون رهنما یکی از همین برخیهاست، کسی که تاثیر قابلی داشته است نه بر یک نفر، نه بر چند نفر که بر بخش بزرگی از جامعه فرهنگی / هنری یک دوره مشخص تاریخی فکری. فریدون رهنما بر روشنفکری شکل یافته / نیافته ما در آن دوران یعنی حوالی دهه مهم فرهنگ ما، دهه ۴۰، تاثیر زیادی داشته است. روشنفکری در آن دوران، فیگور از پوست در آمده نوعی از تفکر بود که قبای ژندهاش را در شب تاریکی آویخته وحالا با جامههای نو و گامهای تازه میخواهد راهی دیگر در طلوعها ی پر نور رو به دنیا جستوجو کند، باقدمهایی مصمم و همسو با افقهای تازه، آنجا که پیشرو بودن حرف اول را میزند راهی نمیماند جز اینکه تو باید خلاف آب شنا کنی و باید طوری شنا کنی که سرت از موجهای همواره به سلامت بیرون بیاید. فریدون رهنما خلاف آب شنا کرد و سر و تن و اندیشهاش هم سلامت بیرون آمدند، طوری که او نمادی شد برای هم نسلان و نسلهای بعد از خودش، به عنوان کسی که راهنمای نمونهیی بود برای هنر مندان زیادی، آن قدری که دیگر رهنما را، همنسلان من هم خوب میشناسند، رهنمایی که زندگی پر بار هنری و فرهنگیاش چندان همراه نبوده است با این اقبال که آثار زیادی از او بجا بماند، شاعری که سه کتاب شعر بیشتر منتشر نکرد و همگی هم به زبان فرانسه اما تاثیرش بر شعر مدرن و معاصر ما فراتر از انتشار شعر به زبان دیگری بود و هست. چند مقاله دارد و سه فیلم ساخته است، همینها و بیش از اینها سبب شده است که زندگی او برای ما همراه شود با رمز و رازهای مخصوص به خودش. فریدون رهنما نخستین کسی بود که لویی آراگون، پل والری، ژاک پره ور، پل الوار و خیلیهای دیگر را به شاعران ایرانی شناساند، تاثیر او بر شاعران پیشروی دوران در ایران به شکلی است که نگرش و شیوه برخورد این شاعران را با مفهوم شعر تغییر داده است. او «قطعنامه» نخستین مجموعه شعر شاملو را منتشر میکند و برایش مقدمه مینویسد. احمدرضا احمدی بارها از تاثیری که رهنما بر او و هم نسلانش گذاشته است یاد میکند. از شاعران موسوم به «شعر دیگر» که شاعران آوانگارد دوران بودند حمایت میکند. اگر رهنما نخستین راهنمای هنر پیشرو برای هنرمند ایرانی نبود بیتردید یکی از نخستین کسانی است که این موضوع را به هنر و هنرمندان سرزمیناش آموخت.
شرق / مد و مه / ۲۳ مرداد ۱۳۹۳