این مقاله را به اشتراک بگذارید
وقتی بعد از دو روز بارندگی مداوم آب در خانه بالا آمد و کتابهایم رفت زیر آب، دانستم کتابهایم را بیش از یخچال و تلویزیون و دیگر اسباب خانه دوست داشتم… اینها را جواد افهمی می گوید، تجربه ای منحصر به فرد که هیچ نویسنده ای دوست ندارد مشابه آن را داشته باشد چون اغلب نویسندگان همچون افهمی، کتابهایشان را بیش هر چیزی در این دنیا دوست دارند (البته منها آدمها!). جواد افهمی چهار پنج رمان و مجموعه داستان منتشر کرده که لااقل سه تای آن ها کارهایی در خوراعتنا و به یاد ماندنی هستند، اما با این حال انعکاس کارهایش در فضای مجازی و البته غیر مجازی چندان متناسب با کیفیت آثارش نبوده، البته نباید تعجب کرد تا وقتی که مطبوعات و فضای مجازی در قرق عده ای معدود باشد اوضاع همین خواهد شد که هست و حق نویسندگانی از سنخ جواد افهمی ضایع می شوند که نه اهل بده بستانند و نه کافه نشینی و رفیق بازی، یک گوشه نشسته اند و کار خودشان را می کنند. اما حقیقت این است که خوب و بد کارها را گذر زنان با سنجه خود نشان خواهد داد به نظرم نمی رسد جایی خوانده باشم که اثری کم مایهای صرفا به دلیل تعریف و تمجید های رفقا ماندگار شده باشد!
در ادامه گفتگوهای مد و مه با نویسندگان این روزگار، پای حرفهای جواد افهمی نشستیم ، در این گفتگوها می کوشیم تصویری دیگر گونه و البته بی رتوش از آنها مقابل دید خواننده قرار بگیرد.
***
نام؟
جواد
نام خانوادگی؟
افهمی
تاریخ و محل تولد؟
طبق اونچه تو شناسنامهم ثبت شده من در تاریخ اول فروردین هزار و سیصد و چهل و سه در بجنورد به دنیا اومدم. اما مادر خدابیامرزم می گفت که تو یه زمستون سرد و یخبندون تو یه روستای مرزی و دورافتاده به اسم حصار از توابع بجنورد پا به این دنیا گذاشتم. حتم به قریب سال ۴۲ شمسی بوده و ظاهراً پدرم رئیس پاسگاه ژاندارمری اون روستا بوده. من فرزند هفتم از کل بچههایی که مادرم تا اونم موقع به دنیا آورده و چهارم از زندهموندهها هستم. غیر از سه تایی که در بدو تولد مردن ما هفت تا خواهر برادر هستیم.
محل زندگی فعلی؟
محمودآباد مازندران.
شغل پدر و مادر؟
پدر ژاندارم بازنشسته، مادر خانه دار
متاهل یا مجرد؟
متأهل
تعداد فرزندان؟
یک فرزند پسر ده ساله.
فرزندانتان میانه ای با ادبیات دارند؟
پسرم شبها به طور مرتب با خواندن حداقل یک کتاب یا بخشی از یک کتاب کودک مقدمات خوابش را فراهم می کند.
به فرزندان خود توصیه می کنید بروند دنبال ادبیات؟
بله. اما نه به عنوان شغل.
تحصیلات؟ آیا به زبان دیگری تسلط دارید؟
کارشناس عمران. به زبان دیگری تسلط ندارم.
تجربه کار در کودکی؟
تجربهی خاصی از آن زمان ندارم.
در کودکی دوست داشتید چه کاره شوید؟
مهندس اکتشاف نفت.
همه مشاغلی که تا به حال داشته اید؟
تابلوساز، نقاش ساختمان، سنگکار، مهندس ناظر ساختمان، پیمانکار و مجری ساختمان، معاون اجرایی شرکت آب و فاضلاب روستایی، نویسنده.
با نوشتن امورات زندگی را میگذرانید یا اینکه نوشتن شغل دوم شماست؟
از سال ۸۵ نوشتن را به عنوان شغل اول انتخاب کردم. ولی امورات زندگیام با نوشتن نمیگذرد.
آیا با نوشتن میتوان زندگی خود را تامین کرد؟
در حال حاضر خیر.
تابحال چقدر از داستان نوشتن کسب درآمد کرده اید؟
خیلی کم و ناچیز.
از چند سالگی کتاب خواندن را به شکل حرفه ای شروع کردید (اگر با اتفاق جالبی همراه بوده و با کتاب خاصی شروع شده بیان کنید)؟
از وقتی یادم می آید کتاب میخواندم. محیط خانه و شاید معلم مدرسهی ابتداییام آقای شاکری یکی از عوامل مؤثر در علاقهمندیام به کتابخوانی بود. بعد معلم کلاس اول راهنماییام آقای جوادینیا بود که با خواندن داستان سه تار جلال آلاحمد دنیای تازهای از داستان را پیش رویم گشود.
چه نوع آثاری را می خواندید؟
ژانر خاصی مدنظرم نبود. انباری خانهی قدیمیمان تو بجنورد پر بود از کتاب و مجله که ناخودآگاه و بدون قصد قبلی گاهی ساعتها توی آن انباری تاریک و نمور می نشستم روی سکوی سیمانی و میخواندم. عاشق داستانهای وسترنی بودم که مجلههای آنزمان چاپ میکردند. بعدها با جلال آل احمد، محسن فقیری، علی اشرف درویشیان، غلامحسین ساعدی، صادق چوبک، صمد بهرنگی و … و آثارشان آشنا شدم. آثار میکی اسپیلین، داستانهایی با نام آلفرد هیچکاک تقدیم میکند و کلاّ مجموعه هایی از این دست را دوست داشتم، عاشق شخصیتهای داستانی مثل مایک هامر بودم. داستانهای شب جمعهی رادیو را به نام جانی دالر از دست نمیدادم و …
کتابهای محبوب دوران کودکی و نوجوانی (نام ببرید)؟
کتابهای مصور.
آیا اتفاق خاصی و یا اثر خاصی باعث شد که نگاه شما به ادبیات و کتابخوانی جدی شود؟
کتاب سه تار جلال آل احمد.
از چه زمانی و چگونه احساس کردید که می خواهید نویسنده بشوید؟
از زمان دانشجویی. به طور اتفاقی با انجمن سینمای جوان آشنا شدم. عضو شدم و ناخواسته برای فیلمهای کوتاهی که فرصت ساختش را پیدا میکردم فیلمنامه مینوشتم. فیلمنامهها حس و حال داستان نوشتن را در من بوجود آورد. سالهای ۷۳، ۷۴ بود.
از چه زمانی شروع به داستان نویسی کردید؟
سال ۸۵٫ یک روز صبح از سر کار عمرانی به خانه برگشتم و به همسرم رسماً اعلام کردم امروز آخرین روز کاری من است. بعد از آن هرگز به سرکار برنگشتم. از همان ساعت نشستم به نوشتن رمان سوران سرد. سه سال بعد یک رمان ۵۰۰ صفحهای جلوی رویم بود.
کلاس یا دوره داستان نویسی گذرانده اید؟
خیر.
کارگاه یا کلاس داستان نویسی می تواند کسی را نویسنده کند؟ چقدر در این زمینه نقش دارد؟
به من که کمک نکرد. یک دوره کارگاه داستان نویسی آقای … را با عشق گذراندم. استاد نظرشان نسبت به من مثبت نبود. ضمن این که این حقیر نسبت به ایشان همین حالا هم ارادت خاص دارم. ایشان با حسن ظن و ایمان قلبی به من پیشنهاد کردند که دور داستاننویسی را قلم بگیرم و بروم دنبال زندگی و معیشت و درآمد و مهندسی و من خدازده هم از آنجا که استاد را و نظراتشان را فصلالختام همه حرفها و نظرات میدانستم به گفتهشان عمل کردم و شد آنچه نباید بشود. چیزی حدود چهار سال از فضای ادبی دورماندم و باقی حوادث تلخی که برایم در این مدت رقم خورد. تأکید میکنم استاد …. مرد بسیار مهربان، حاذق و خوش قلبی بودند و اشکالی هم اگر بود از جانب من بود. منی که با فرایندی به نام اعتماد به نفس کاملاً بیگانه و ناآشنا بودم. با اینحال نظر خاصی ندارم.
اطلاع درستی هم از خروجی کلاسها و کارگاهها ندارم. اما خب این همهی کار نیست.
نام آثاری که منتشر کرده اید؟
رمانها: ستارههای دب اصغر، سوران سرد، خورشید بر شانهی راستشان میتابید.
مجموعه داستانها: تاکسی سمند، چتر کبود.
رمانهای در دست چاپ: سال گرگ، ملاقات در جنگل بلوط
کدام یک را بیشتر دوست دارید و کدامیک موفق تر بوده است؟
همه را دوست دارم. از نظر من همهشان موفق بودهاند.
آیا اثری بوده که شما را تکان دهد و تاثیری ماندگار روی شما بگذارد؟
بله. رمان شگرف قطره اشکی در اقیانوس اثر مانس اشپربر. ترجمهی روشنک داریوش
نویسندگان ایرانی مورد علاقه؟
همهی نویسندگان ایرانی را دوست دارم و به آنها احترام میگذارم و دستشان را میبوسم.
نویسندگان خارجی مورد علاقه؟
جان استاین بک، ارنست همینگوی، داستایفسکی، توماس مان، تولستوی، چخوف،
کتاب (رمان یا داستان کوتاه)درخشانی که مهجور مانده؟
تازگیها رمان فیل در تاریکی اثر هاشمینژاد را شروع کردهام و به نیمه رساندهامش. احساس میکنم از آن رمانهای مظلوم و مهجور است.
درمیان نویسندگان جوان به کدامیک اعتقاد دارید یا به آینده آنها امیدوارید؟
به همهشان امیدوارم.
پنج کتابی که پیش از مرگ حتما باید آن را خواند کتابهای برای تنهایی و همه فصول؟
ـ قطره اشکی در اقیانوس(مانس اشپربر) ـ جنایات و مکافات(داستایفسکی) ـ برادران کارامازوف(داستایفسکی) ـ جنگ و صلح(تولستوی) ـ گور به گور(فاکنر) ـ
سبک مورد علاقه در ادبیات؟
فرم مدرنِ همه ی سبک ها را دوست دارم.
محتوا مهم است یا فرم؟
فرم در خدمت محتوا مهم است. با اینحال هر کدام لنگ بزند کار از اساس خراب میشود.
نظرتان درباره جوایز ادبی خصوصی چست؟
خوب است و وجودشان لازم. اما کافی نیست. هم در کیفیت و هم در کمیت و هم در نحوهی اجرا و هم در نحوهی داوری.
آیا جوایز ادبی دولتی جهت دارند؟ اگر برگزیده شوید جایزه را میگیرید؟
بله، جهت دارند مثل بعضی جوایز خصوصی. برگزیده شدم و گرفتم. ضمن کمک به بهتر شناخته شدنم کلی مشکل مالیام را مرتفع نموده.
غیر از ادبیات کدام هنر حوزه هنری را خیلی دوست دارید یا در آن فعالیت میکنید؟
امیدوارم منظور جنابعالی از حوزه هنری، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی نبوده باشد. مزاح کردم. در حال حاضر جز نوشتن داستان و رمان در هیچ حوزهای اشتغال ندارم. ولی زمانی به تماشای نمایشگاه عکس میرفتم. دیدن تابلوهای نقاشی سر ذوقم میآورد. موسیقی را دوست دارم. خودم دستی در یکی از سازهای سنتی دارم. از سینما بخش فیلمنامهاش را دوست دارم. عاشق تماشای آثار خطی استادان خط شکسته نستعلیق و نستعلیق هستم.
با فیلم دیدن میانه ای دارید، سینما می روید یا فیلم ها را روی صفحه تلویزیون تماشا می کنید؟
به همراه خانواده برای تماشای فیلمها به سینما میرویم. شده برای تماشای یک فیلم باارزش از شهری به شهری مسافرت کردم. محمودآباد سینما ندارد که خب ایرادی هم ندارد. به همین خاطر هم جای دنجی است، البته قسمت جنوبیاش که دور از دریاست. برای تماشای فیلم حوض نقاشی به همراه همسر و فرزندم یک سفر نصف روزه به شهر آمل داشتیم؛ فقط برای تماشای فیلم یاد شده. که خب البته خیلی هم دیدنی نبود. حالا هم منتظریم فیلم گذشته اصغر فرهادی اکران شود تا یک سفر یک روزه هم به تهران داشته باشیم.
فیلمهای مورد علاقه؟
عاشق فیلمهای هیچکاک هستم. عاشق فیلمهای جان فورد و هوارد هاکس هستم؛ از دم. عاشق فیلمهایی هستم که همفری بوگارد باز میکند. عاشق پدرخواندهها هستم. آگراند دیسمان را دوست دارم. دکتر ژیواگو هم بله. خدا میداند چند بار تماشایشان کردم. عاشق فیلم رگبار بیضایی هستم. مسافران و سگکشی هم به همچنین. قیصر و سرب که نگو! دیگران را هم دوست دارم. فیلم های جدید را هم میبینم.
دوست دارید فیلمنامه بنویسید؟
بله دوست دارم. به شرطی که از طرف تهیه کننده سفارش نوشتنش را بدهند و تعیین کنندهی شرایط من باشم. همهی شرایط با تضمین کافی.
اگر قرار باشد از آثارتان برای سینما یا تلویزیون استفاده شود، چه شرطی برای فیلمساز می گذارید؟
بسته به فضا و شرایط است. نمی دانم چه شرطی خواهم گذاشت.
اهل ورزش هستید؟
بله.
استقلال یا پرسپولیس؟
شموشک نوشهر.
بزرگترین عیبتان که معمولا به آن متهم می شوید؟
سادهانگاری. اعتماد بیش از حد به همه.
برنامه روزانه شما چطور است ؟
روند خاص و مرتبی ندارد. بستگی دارد که خلقم خوش باشد یا سگی. خوش که باشد همه چیز مرتب است. یا به قول معروف همهی چرخ دندهها روغنکاری شده و به یک تلنگر تا ته شب با بازدهی بالا پیش میروم. صبح اگر پاییز و زمستان و بهار باشد به خاطر پسرم زود از خواب بیدار میشوم و حاضرش میکنم و میرسانمش مدرسه و بعد از آن مینشینم پشت میز و تایپ میکنم. همسرم زودتر از ما بیدار میشود و به مدرسهاش میرود. تابستانها دیرتر از خواب بیدار میشویم و باز همین روال پشت میز نشستن و تایپ کردن. اگر کسی کاری به کارم نداشته باشد من هم کاری به کارشان ندارم و دوست دارم همهی زمانی را که به من بخشیده شده پشت میز تایپ بگذرانم. حالا نه این که همهش را به تایپ داستان بگذرانم. نه. من آن فضای تنگ گوشهی اتاق خواب را که میز دستسازم را گذاشتهام دوست دارم. کیبورد کهنهام را که حالا دیگر بدجوری بهش انس گرفتهام دوست دارم. یک کیبورد قدیمی سال ۷۸ خریدمش و با اینکه چندبار کیبورد جدید خریدم اما نتوانستم با آنها ادامه بدهم و دوباره همین نمونه قدیمی را جایگزین کردهام. حس خوبی به من میدهد.
از هنرمندان روز کار هستید یا شب کار؟
تنها که هستم شبها تا صبح تا وقتی سپیده میزند کار میکنم. وقتی خانواده هستند چون اتاق اختصاصی ندارم ساعات کارم را با خواب و بیداری آنها تنظیم میکنم. خیلی توفیر نمیکند در بازدهی.
حین کار و یا مطالعه موسیقی گوش می کنید؟ موسیقیدان یا خواننده مورد علاقه؟
اصلاً. موسیقی حواسم را پرت میکند. ضمن این که برای موسیقی شأنی قائلم و موقع موسیقی گوش کردن دست به هیچ کاری نمیزنم. موسیقی اصیل ایرانی موسیقی مورد علاقه ام است. پاپ هم گوش می کنم. صدای استاد شجریان را دوست دارم. سالار عقیلی و همایون شجریان و محمد اصفهانی و احسان خواجه امیری هم گوش می کنم. فرهاد و فریدون فروغی و داریوش(آهنگ های قدیمی اش) هم گاهی که یاد گذشته ها می افتم.
میانه تان با شعر؟
خوب است.
شاعر مورد علاقه؟
حافظ، سعدی، خیام، اخوان ثالث، سیدعلی صالحی، شاملو، قیصر امین پور و خیلیهای دیگر.
گفتید با کامپیوتر می نویسید برخی ها هم با قلم و کاغذ می نویسند، آیا این مسئله در فرایند نوشتن تاثیر دارد یا صرفا یک عادت است؟
با کامپیوتر. با غیر کامپیوتر حالا دیگر توان نوشتن ندارم.
داستانتان را تمام می کنید و بعد شروع به اصلاح آن می کنید یا تا هر صفحه کامل نشده باشد سراغ صفحه بعد نمی روید؟
هر دو فرآیند در طول تألیف در کارم جاری است. این اواخر هم فکر می کنم به مرض وسواس دچار شده ام. گاهی وقت ها روزهای متمادی روی یک صفحه می مانم و جلو نمی روم. نثر مورد دلخواهم را نمی یابم و از خیرش هم نمی گذرم. ایراد بیشتر از من است و اگر حمل بر خودخواهی نباشد کمی هم از رنجوری زبان فارسی.
روی نثر و قواعد دستوری وسواس دارید یا آن را به عهده ویراستار می گذارید؟
همان طور که گفتم بیاندازه و گاه تا حد جنون وسواس دارم. ولی باز هم دلم میخواهد کارم را در انتها یک ویراستار حرفهای و پخته و صاحب سبک ویرایش نماید.
نظرتان درباره استفاده از ویراستار و جایگاهش در ارتباط با متن چیست؟
جایگاهی بس رفیع و مستقل دارد. مخصوصاً ویراستار دارای سبک. ویراستار با تعریفی که طی این چند سال از آن برای خودم مدون کرده ام.
کدامیک را می پسندید: شهرت در زمان حیات یا جاودانگی بعد از مرگ؟
شهرت در زمان حیات که معمولا در زمانه و جغرافیایی که در آن حیات دارم احتمال وقوعش صفر است.
اهل مراوده با دیگر نویسندگان هستید؟
خیر.
میانه تان با کافه نشینی چطور است؟
میانهای ندارم؛ بالکل.
اهل حضور در جلسات نقد آثار داستانی هستید؟
تا یک سال و نیم پیش که تهران اقامت داشتم بودم. حالا که دور از مرکز هستم نیستم. هیچ اشکالی هم پیش نیامده است.
آیا راست است که در ادبیات داستانی جوان امروز رابطه خیلی نقش دارد (در بهتر دیده شدن، نقد شدن و ….)؟
بله. تا دلتان بخواهد.
آیا به اینکه برخی نویسندگان این باندی عمل میکنند (در جایزه دادن و نوشتن در باره آثار خودشان) اعتقاد دارید؟
بله.
اهل وب گردی هستید؟ وبسایت ادبی یا هنری که به آن مرتب سر می زنید؟
سایت مد و مه، سایت دوشنبه، دریچه ای به داستان، ادبیات ما،
اهل وب نویسی هستید؟ سایت و یا وبلاگ دارید؟
خیر. ندارم.
به نظر شما فضای مجازی نقش سازنده در ادبیات داستانی داشته یا مخرب؟
تا حدودی نقش سازنده داشته.
موافق انتشار داستانی در فضای مجازی یا به صورت الکترونیکی هستید؟
بله.
کتاب الکترونیکی (روی صفحه مونیتور) می خوانید؟
ترجیحاً بله.
از جمله آن آدمهایی هستید که معتقدند مطالب منتشر شده در فضای مجازی باید کوتاه باشند و موجز یا اینکه حوصله خواندن مطالب مفصل و جدی را در فضای مجازی دارید؟
ترجیح می دهم مطالب در فضای مجازی کوتاه باشند. اما بوده وقتهایی که مجبور شدم رمان سیصد و چهارصد صفحهای را روی صفحه مونیتور زاقارت و درب و داغان خانه بخوانم.
کوتاه درباره تهران؟
شهر فرنگ از همه رنگ. شهری که از لحاظ زیرساخت ها به هیچ صراطی مستقیم نیست. با این وجود خاک دامنگیری دارد. وقتی مجبور شوی ترکش کنی خاطره اش برایت تا ابد می ماند و اذیتت می کند. مکان غریبی است. گاهی اوقات فکر می کنم اگر نبود محله های پایین تر از انقلاب و فردوسی و استانبول و نبود محله های شوش و تیردوقلو و راه آهن و پاچنار و آذری و دروازه غار و آب منگل و بازار سیداسماعیل و و و آن موقع من و امثال من برای تألیف داستان های کوتاه مجموعه چتر کبود و داستان های مجموعه تاکسی سمند و غیره و غیره چه گلی باید به سر می گرفتیم.
کدام محله از تهران را بیش از همه جا دوست دارید؟ (نام محله یا خیابان ، مکان، پارک، کتابفروشی یا هرجای دیگری)
بی تعصب و بی اغراق بگویم روح تهران در محله های پایین شهر جاری است. دنیایی دارد آن محله ها که از تماشایش و قدم زدن در آن سیراتی نداشته و ندارم. توپخانه و ناصرخسرو که البته حالا ویرانش کردند. مولوی و خروجی های رو به بازارش و خلاصه کنم جنوب شهر تهران معرکه است.
دوست دارید در کدام خیابان تهران قدم بزنید؟
علاوه بر همه جاهایی که اسم بردم بلوار سیمون بولیوار، انتهای شمالی بزرگراه اشرفی اصفهانی، حد فاصل فرحزاد و پونک. سرشار از خاطره است برایم. القای یک حس شخصی است.
اگر می توانستید خودتان انتخاب کنید چه دوره ای از تاریخ را برای زندگی انتخاب می کردید؟
دویست سال بعد را. نه شوخی کردم. همین حالا را.
اگر می شد به گذشته بر گردیدآیا دوباره همین راه را می رفتید، کدام بخش از گذشته خود را پاک می گردید؟
حتما همین راه را. دوران دانشگاه، دوران سربازی، خیلی دورانها را دوست داشتم از زندگی خودم حذف کنم. ولی خب هر چه دارم از صدقه سری همین دوران است.
بهترین شهر ایران برای زندگی؟
سؤال کامل نیست. برای من شاغل در کار نوشتن تهران. برای منِ اهل نوشتن تربت جام. برای من و همسرم تهران. برای من و همسرم و پسرم محمودآباد.
اگر مجبور بودید جایی غیر از ایران زندگی کنید کجا را انتخاب می کردید؟
به این مسئله فکر نکردم. بهشت من برای زندگی و کار ایران است. هر جای ایران که شد. بیرون از ایران فکر نکنم یک روز هم بتوانم دوام بیاورم.
اهل خریدن یا جمع کردن کتاب در خانه هستید؟ (کتاب باز هستید یانه؟)
خیر. ولی همین کتاب هایی را که دارم وابسته شان هستم. روزی که سیل زد توی منزل و کتاب هام رفت زیر آب بدجوری به هم ریختم. پارسال بود که محمودآباد چهل و هشت ساعت یک ریز باران بارید و بعد ناغافل آب زد تو اتاق ها و تا به خودم بیایم زندگی ام رفت زیر آب. آن جا بود که احساس کردم کتاب هام را بیشتر از تلویزیون رنگی و یخچال و فرش ماشینی دوست دارم.
چه نوع کتابهایی را دوست ندارید به کسی امانت بدهید؟ (اصلا هال امانت دادن هستید یا نه؟)
اصلا دلم نمیخواهد به کسی کتاب امانت بدهم.
آیا به زبان دیگری تسلط دارید؟ دوست دارید به کدام زبان دیگر تسلط داشتید؟
کمی به زبان ترکی تسط دارم. زبان شیرین و اصیلی است. خیلی دوست داشتم به زبان انگلیسی تسلط داشتم.
تفریح مورد علاقه؟
کوه.
رابطه سیگار با نوشتن؟
رابطهی بی معنی.
نظرتان درباره ادبیات عامه پسند؟
موافق رونق این نوع ادبیات هستم. برای ادبیات عامه پسند چهارچوبی قائلم و هر اثری را حائز این بخش نمیدانم. به نویسندگان این حوزه احترام می گذارم.
دوست دارید کتابتان خوانندگان بیشتری داشته باشد یا نقد های مثبت بیشتری داشته باشد؟
با توجه به وضعیت نقد و نقادی در مملکت عزیزم دوست دارم خوانندگان بیشتری داشته باشد.
نظرتان درباره ممیزی؟
فاجعه بار.
آیا حین نوشتن به ممیزی فکر می کنید؟
همه زورم را میزنم که فکر نکنم. دست آخر تنها کاری که از دستم برمیآید بالانس کردن بین این و آن است.
اگر انتشار آثارتان منوط به ممیزی موثر در آن باشد می پذیرید یا نه (چقدر دربرابر ممیزی انعطاف پذیرید)؟
خیر. خیلی اهل مماشات نیستم. که البته چوبش را هم خوردم و ناراضی هم نیستم.
آثارتان را پیش از چاپ به کسی می دهید بخواند (چه کسانی)؟
بله. قبل از هر کسی همسرم که نظرش برایم صائب است.
آدم نقد پذیری هستید منظورم نقد هایی که بعد از انتشار کتاب نوشته می شوند؟
بله.
وضعیت نقد ادبی امروز؟ اصلا منتقد ادبی جدی داریم؟
وضع زیاد خوبی ندارد. بله داریم.
حین نوشتن چطور پیشنهاد دیگران را در کارتان لحاظ می کنید؟
پیشنهادهای مثبت و سازنده را لحاظ کردهام و میکنم و بدجوری هم از این کار نفع بردم.
رابطه میان ادبیات و ثروت؟
دو خط متنافر در این مرز و بوم و البته در ماهیت هم همینطور است.
دوست دارید چقدر عمر کنید؟
دلم میخواهد قبل از زمینگیر شدن و خار بالین شدن از این دنیا بروم تا وبال کسی نباشم. ضمنا دوست دارم تا سروسامان یافتن و از آب و گل درآمدن کوروش پسرم در قید حیات باشم.
به نظر شما نویسندگی بازنشستگی دارد؟
نمی دانم.
جواد افهمی به روایت شما؟
جواد افهمی بچه که بود کشته مرده زندگی بود و زندگی اون موقعش شور بود و هیجان. بعد که بزرگ شد انقلاب شد و نوجوون ۱۴ ، ۱۵ ساله ای که دربهدر دنبال هیجان بود و شور با انقلاب و بعدش جنگ همه چی واسه ش مهیا شد. اما این شور و هیجان اون قدری به دراز نکشید. بعد که هیجان دوران کودکی و نوجوونی فروکش کرد، بازم دید که هنوز تو جبهه است و یه اسلحه کلاشینکف رو دوششه و داره با یه نگاه دیگه به جنگ و سنگر و دشمن و خاکریز نگاه می کنه. بعد جنگ تموم شد و باز نگاه اون نوجوون ۱۴، ۱۵ ساله که حالا دیگه بیست و دو سه سال عمرکرده بود عوض شد. واسه خودش نوشابه باز کرد و اسم این نگاه رو گذاشت نگاه پخته. با کارگری تو این شهر و اون شهر روزگار گذروند و کتاب خوند و زور زد نگاهش به اطراف و بخصوص به آدم ها فراخ باشه و شفاف. بعد فهمید که اشتباه کرده. برگشت خونه و درس ناتمومش رو تموم کرد و رفت دانشگاه که مثلا به امیال و آرزوهاش جامه عمل بپوشونه. اما بازم اشتباه کرد. دانشگاه اونی نبود که اون دنبالش بود. از دانشگاه با هزار زور و بدبختی و ترس و واموندگی با یه مدرک نیم بند مهندسی زد بیرون و باز در به در این شهر و اون شهر با کار نظارت و پیمانکاری خودش رو مشغول کرد. روزگار خوبی نداشت. اوضاع مالیش خوب بود. نیازمند نبود. اما ناراضی بود. از همه چی ناراضی بود. تا این که زد و دست به قلم شد. شروع کرد به نوشتن. به داستان نوشتن. حالا اوضاش خوبه. نگرانی نداره. شب ها خوب می خوابه. تو خیال خودش به همه چی رسیده. و این چیز بدی نیست. چیز کمی نیست. نوجوون ۱۴، ۱۵ ساله حالا دیگه رو ابرها پرواز می کنه. سبک بال و بی پروا. از هیشکی ام حساب نمی بره. به هیشکی ام لازم نیست حساب پس بده. البته به جز شخصیت های داستانیش.
گفتگو با جواد افهمی
حمید رضا امیدی سرور
مد و مه – دوم شهریور ۱۳۹۲