این مقاله را به اشتراک بگذارید
“اتفاق هایی که بتوان تبدیلشان کرد به داستان، فقط برای آنهایی رخ می دهند که میتوانند آنها را خوب تعریف کنند.”
پل استر/
رفتن به جایی که آلیس مونرو زندگی می کند کاری است بس دشوار؛ یعنی شهر کلینتون در منطقه اُنتاریو، و مزرعه ای دایره ای شکل در جنوب کانادا. در فصل پاییز، کلینتون با آن خانه های کوچک و نامتمایزِ ساخته شده از چوب و آجر که در چشم انداز اطراف گم شده، شهری غم افزا به چشم می آید.
با آن آب و هوای نامتعادل، کلینتون جایی برای زندگی کردن بزدل ها نیست. با این حال خانم مونرو هیچ گاه آنجا را ترک نخواهد کرد. او مواد خام داستانهایش را همین جا، در میان فروتنی مهاجران اسکاتلندی، رفتار کنترل شده و آن جملات کوتاه و لب مطلب گونه شان، می یابد. این درست همان چیزی است که او می خواهد. خودش می گوید:”عاشق زندگی کردن در اینجا هستم. چشم اندازش را فراتر از دوست داشتن، دوست دارم. چیزی که خیلی خوب می دونم اینه که اصلا دوست ندارم اینجا را ترک کنم. از تنهایی زندگی کردن لذت می برم. “
آلیس مونرو یکی از بهترین نویسنده های داستان کوتاه در زبان انگلیسی است. سالیانه حدود ۲۵ تا ۳۰ هزار جلد از کتابهایش به فروش می رسد که آمار بسیار خوبی برای یک نویسنده داستان کوتاه است. وی نویسنده ای است که توسط دیگر نویسندگان به خاطر مهارت های نوشتن و سبک خالصش مورد تحسین قرار گرفته است. آثارش به دلیل ساختار پیچیده شان شهرت پیدا کرده اند. داستانهای معمولی اش هم ممکن است در نقطه ای آغاز شوند که بیشتر نویسندگان آنرا به عنوان پایان می انگارند. سپس روایت به ده سال بعد می پرد و پس از آن دوباره به نقطه ی آغازین بازمی گردد.
ریچارد فورد، رمان نویس معروف می گوید: “آلیس مثل تند نویس ها کار می کند، هرجا که هستی کافیه فقط اسمش را بیاری تا همه به رسم معمول تایید کنند که توی کارش استاده! “
در جلسه خوانش کتاب”عشقِ زنی خوب” در نیویورک تایمز، میشائیل گورا وی را با وردزورث مقایسه کرد، چراکه”او می تواند هر لحظه و هر حادثه را تخریب کند و آن را به لحظه و حادثه ای دیگر با اتصالی بی نظیر از سر نظم و ترتیب و باریک بینی متصل کند. “
او پس از دریافت هرجایزه ای که برنده می شود دوباره به کلینتون باز می گردد و زندگی را از سر می گیرد.
آلیس مونرو تایید می کند: ” این فقط یه چشم انداز بسیار زیبا نیست. ” و می گوید: “من عاشق زندگی ای هستم که تماما جدای از فضای نوشتن باشد. ” هرسال زمستان برای استراحت به آپارتمان اش در استان بریتیش کلمبیا که آنرا با کسی شریک است می رود.
داستانهای مونرو روایت گر زندگی مردم معمولی اند؛ رازهاشان، خاطراتشان از صحنه های بروز خشم و تمایلات جنسی شان. در داستان “جزیره کورتس” نویسنده ای زن، شغلی اختیار می کند و آن رسیدگی به پیرمردی به نام گوری است. آلیس مونرو می نویسد که راوی داستان از “بوی زننده، چشمان لرزان و دندان های سگ مانند پیرمرد” خبر دارد. ولی، داشتن رابطه جنسی با پیرمرد را در رؤیایش می پروراند. “پاگان” در رؤیاهایش می بیند که”هجوم بردن، پاسخ گفتن و ممکنات از آنچه عشق به آن تبعید شده، به فراسوی آنچه که زندگی پیشنهاد می دهد می خزد. شایستگی هم همینطور. تخت مان ـ تخت من و گوری ـ ساحل ماسه ای یا عرشه ی نخراشیده ی کرجی یا سیم پیچ محکم با سیم های روغن زده است. “
در داستان هول انگیز”پیش از تغییر” زنی متوجه می شود که پدرش برای زنان عمل سقط جنین انجام می دهد. پس در عمل ها کمکش می کند. شخصیت اصلی داستان می گوید: “او یک سری میله هم اندازه و مدرج داشت. من قادر نبودم در واقعیت پیشروی آن ابزار آلات در بدن را ببینم. اما، با مشاهده اولین امواج درد در بدن زن ها که ترس را در وجودشان به حداکثر می رساند، آنرا حس می کردم. ” آلیس مونرو توضیح می دهد: ” چیزی که قوی تر از هر چیز دیگری در نوشتن یک داستان احساسش می کنم به نوعی یک لحظه ی کامل و الهامی ترسناک است که هیچ کاری هم نمیتوان برایش انجام داد. “
او در بعضی از آثارش از چنین چیزی سخن به میان می آورد: ” نوعی جدید از گروه پیرزنان که تحت قوانینی خاص روزگار می سپرانند و پیر می شوند و نهایتا در آخرین پله می بینند که می توانستند جور دیگری زندگی کنند. “
طرح نظریه “نوع جدید پیرزنان” در حدود دهه شصت که نشانه های هیپی گرایی در اوان جوانی اش در او شکل می گرفت، به ذهنش خطور کرد؛ در دوره ی بی مسئولیتی، عشق بازی و گاهی هم تحت تاثیر ایده رهاکردن بچه هایش به خاطر دیگران. آلیس مونرو بیان می کند: “ما پیرزن ها را با اخلاقیات مرسوم روابط جنسی پیوند می زنیم. ” اما ” خیل کثیری از زن ها زندگی پرخطرتری نسبت به دخترانشان داشته اند. یعنی خطر تنها زندگی کردن. “
یکی از داستان های مورد علاقه اش”نجات دروگر” است. او داستان زنی مسن را روایت می کند که از رابطه ای ناشروع دختری دارد و در ضمن رنجش درونی دخترش را می تواند لمس کند. روزی از روزها همان زن مسن مسافری ـ یک دخترـ سوار می کند (بدون دریافت هیچ پولی) و با او سکس می کند. در پایان داستان زن سردرگم است که دخترک دوباره به دیدنش خواهد آمد یا نه؟ اما در اینجا آلیس مونرو می نویسد: “دخترک دیگر برنخواهد گشت. درست ده دقیقه پیش از رسیدن به همان بزرگراه با پیشنهاد های بهتری مواجه شد. احتمالا پیشنهادهایی خطرناکتر، ولی جذاب تر. “
با توجه به همین چند مثال کوتاه، میتوان به صراحت بیان کرد که او در نوشتن بسیار دقیق و باریک بین است. به طوری که در خوانش داستانهایش نمیتوان حتی یک کلمه را هم نادیده گرفت. یک جورهایی می توان گفت داستانهایی که می نویسد، برداشتی آزاد از زندگی خودش هستند. برای نمونه داستان “ایستگاه بیایانی” را با الهام از زندگی یکی از اجدادش نوشت که بر اثر سقوط درختی بر بدنش مرده بود. در داستانی که او نوشت، زنی ادعا می کند شوهرش را به قتل رسانده است. “ایستگاه بیابانی” هم درست مثل سایر داستان های کوتاهش خواستگاه ماجرای قتلی بی فرجام است.
وجود همین نکته بینی هاست که باعث شده، داستانهایش یک سر و گردن از آثار هم نسلانش بالاتر باشد. و احتمالا همین نوبل ادبیاتی که امسال برد گواه بر همین بحث است. در کل، او پیچیده می نویسد و برای فهمیدن آثارش می بایست با شخصیت ها زندگی کرد.
آلیس مونرو پس از کسب نوبل ادبیات در مصاحبه ای این چنین می گوید: “از حجم توجه و محبتی که از امروز صبح شامل حال من شده واقعا گیج شده ام؛ و این سورپرایز و شگفت آوره. واقعا باعث افتخار من است که از سوی کمیته نوبل این چنین مورد توجه قرار گرفته ام و من هم از آنها تشکر کردم. “
“وقتی شروع به نوشتن کردم تنها یک گروه کوچک متشکل از نویسندگان کانادایی وجود داشت که جهان ادبیات هم چندان به آن توجهی نشان نمی داد.ولی الآن آثار نویسندگان کانادایی خوانده می شود و مورد تحسین و احترام مخاطبان در سرتاسر جهان قرار گرفته اند. من هم از اینکه برنده نوبل ادبیات شدم در پوست خودم نمی گنجم. امیدوارم این جایزه باعث انگیزه گرفتن همه نویسندگان کانادایی شود. و همچنین امیدوارم باعث توجه بیشتر به فرم داستان کوتاه در جهان شود. “
آلیس مونرو مدتهاست که نماینده ی داستان کوتاه نویسی در جهان نامیده می شود. اثبات آن هم از طریق ساختار روایت و عمق شخصیت پردازی است که ما در قالب رمان انتظارش را داریم ولی تمامی آنها را در داستان های کوتاه او تنها در ۳۰ یا ۴۰ صفحه می یابیم. منتقدان و هم عصرانش از هر دری که ممکن بوده او را ستایش کرده اند؛ استواری در زبان، تعریف جزئیات به حد کمال، سورپرایز و منطق قصه گویی اش، تغییر فضا به شیوه ای مطبوع و بی عیب و نقص و همچنین رابطه ی صمیمی با وجوه متفاوت از رفتارهای آدمی.
چندی پیش در مصاحبه ای با روزنامه ی بین المللی کاناد بیان کرد که دیگر قصد نوشتن ندارد! حال باید ببینیم با توجه به برنده شدن نوبل ادبیات هم بر تصمیم خود ثابت قدم خواهد ماند یا خیر!!
او در آثارش، حداقل از سایر برنده های نوبل ادبیات در این چند سال اخیر مثل ماریو وارگاس یوسا و دُریس لِسینگ، گرایشات سیاسی کمتری دارد. در سال ۲۰۰۳ به خبرنگار AP گفت که از حوادثی که امروزه روز رخ می دهد الهام نمی گیرد، و مواد داستان گویی اش را لابه لای خاطرات، شایعه هایی از گذشته و حکایات متداول می یابد.
“در زندگی عادی خیلی فعال و سیاسی نیستم. برای خود اعتقاداتی دارم و مناسب با آنها به گروه های مختلف می پیوندم. ولی، همیشه دوست دارم ببینم مردم پایین تر از خودم چه کاری در این قضیه انجام می دهند؛ این کار را بیشتر می پسندم. “
***
آلیس مونرو متولد ۱۹۳۱ در وینگهام، منطقه اُنتاریو، در فاصله ۲۰ مایلی کلینتون بزرگ شد. پدرش، رابرت لِید لاو، کشاورز و مادرش سابقا معلم بود. نام اصلی خودش هم آلیس آنا لِیدلاو است. اجدادش از دهه ۱۸۵۰ در منطقه هورُن ساکن بوده اند.
خودش می گوید که خانواده اش فقیر بودند. زمانیکه کار کشاورزی خانواده با شکست مواجه شد، پدرش در یک کارگاه ریخته گری مشغول به کار شد. پدرش تمایل زیادی به نوشتن رمان داشت و اولین و آخرینش را هم درست پیش از مرگ، در سن ۷۵ سالگی نوشت. “مک گِرِگورز: رمانی نوشته شده توسط یک خانواده پیش آهنگ از اُنتاریو. “
مد و مه – ۱۹ مهر ۱۳۹۳
………………………………………….
جهان داستانی آلیس مونرو/ فقط در داستانها از لاکش بیرون می آید!
ترجمه: امیر حامد دولت آبادی فراهانی (مد و مه)