این مقاله را به اشتراک بگذارید
با دیگران (ناصر ضمیری)
محسن بیگآقا: با دیگران موضوع جدیدى دارد. مشکل نازایى و راهحل رحم جایگزین تا کنون به این شکل در سینماى ایران دیده نشده بود. طبق معمول البته مشکل فیلم در نپرداختن صریح به موضوع تازهاش است که ابهام آن مىتواند به فیلم در نمایش عمومى آسیب بزند؛ حال آنکه همین مضمون به زودى در فیلمهاى دیگر مورد استفاده قرار خواهد گرفت و عادى خواهد شد. آن زمان براى افسوس خوردن به نپرداختن کاملتر و واضحتر به آن، دیرخواهد بود.فیلم با لوکیشنهاى دشوار متعددى در مشهد ساخته شده. هنگامه قاضیانى بعد از بازى در فضاى فاقد اکسیژن رختشویخانه در کنار مواد شیمیایی شوینده، یک ماه در بستر بیمارى افتاد. فیلم در فضایى مستندگونه در بیمارستان و نیز خانهاى قدیمى ساخته شده که گویا پس از پایان فیلمبردارى بلافاصله کوبیده شده! نورپردازى صحنههای داخلی دقیق و حرفهاى هستند و زحمت عوامل فیلم، قابل احترام.پیش از نمایش فیلم در سینماى مطبوعات، کارگردان روى صحنه رفت و از محمد آفریده تشکر کرد و آفریده به دلیل کمکهایش به فیلماولىها طى سالهاى طولانى فعالیتش در مسند رییس مرکز گسترش سینماى مستند و تجربى، بهشدت مورد تشویق قرار گرفت. البته در سالهاى پایانى مدیریتش، او تحت فشارهاى بیرونى، وارد پروژهی اخراجىها شد و متأسفانه بعد از رفتن آفریده، این انحراف با شیب بیشتری ادامه یافت و لاله با بودجهای بسیار بالاتر در همان مرکز تهیه شد.
مهرزاد دانش: زوجی نابارور قرار است از طریق رحم اجارهای معضل بچهدار شدن خود را حل کنند و پیشنهاد نهایی به زنی داده میشود که از شوهرش جدا شده و با فرزندان و عمویش به سر میبرد. شوهر مدتی محدود از زندان مرخص میشود و بعد از اینکه میفهمد زن سابقش حامله است حالش بد میشود و… تمام. این داستان با دیگران است که در مدت زمانی بسیار کشدار، با مکثهای طولانی روی نگاه مات و مبهوت آدمها به زاویههایی مبهم و چرخش کانال داخلی ماشین لباسشویی و سرریز آب جوش سماور از کتری و امتداد ریزش آن از روی میز کابینت تا کف آشپزخانه و… قرار است مثلاً ماسیدگی زمان را روی شخصیتهای رنجور و دردمندش منتقل سازد اما عملاً تماشاگر نگونبخت خود را دچار ماسیدگی ذهنی و خستگی روحی میکند. این نوع تجربهها را سهراب شهیدثالث دههها پیش انجام داد. بد نیست به جای تکرار بیجای آن تجربهها، به فکر این باشیم که چگونه داستان خود را بهدرستی به فرجام رسانیم، نه اینکه به اسم پایان باز، ناتوانی خود را از گرهگشایی دراماتیک پنهان کند.
آرامه اعتمادی: داستانی تکراری و سوژهای لورفته که بهترین نمونههایش را زمانی که این موضوع بکرتر و تازهتر بود در فیلمهای دیگری از جمله لیلا (داریوش مهرجویی) دیدهایم. کارگردان همین داستان معمولی و کمرمق را هم خیلی دیر شروع میکند و به پایانی نامناسب و سطحی میرساند. وقتی چنین داستانی برای فیلمی سینمایی انتخاب میشود لااقل باید خالی بودن و ضعف درام با داستانهای فرعی و ماجراهای کوچک و بزرگ پر شود، اما با دیگران از این لحاظ هم فیلمی کمرمق است و با وجود جلوههای هنری و تصویرپردازی خوب، به دلیل همین ضعف قصهگویی تماشاگرانش را خسته میکند. کل اطلاعاتی که در سی دقیقهی اول فیلم به تماشاگران منتقل میشود در حدیست که میشد با چند دیالوگ سر و تهش را هم آورد و قصه را از نیمه شروع کرد. داستان فیلم در مشهد میگذرد، ولی عملاً هیچ استفاده از شهر و ویژگیهایش در فیلم نمیشود و معلوم نیست ضرورت انتقال داستان به مشهد چه بوده است. جز یکی دو صحنهی گذری که مثلاً زنی در اوج سرگشتگی و تردید به زیارت روی میآورد هیچ نمود دیگری از شهر در فیلم دیده نمیشود؛ البته بجز لهجهی خراسانی که به دلیل همین انتخاب به بازیگران تحمیل شده و فقط نقشهایشان را سختتر کرده است. مثلاً بابک حمیدیان با لهجهی نیشابوری چنان درگیر است که کیفیت بازیاش هم تحت تأثیر کیفیت پایین لهجهاش قرار میگیرد.
فیلم ترکیبی از کلیشههای آشنایی است که بارها در سینما و تلویزیون تکرار شدهاند و همچنان بدون ذرهای تفاوت و خلاقیت، در فیلمهایی دیگر تکثیر میشوند؛ از قبیل مادرشوهر سنتی و زورگو که بدون توجه به موقعیت عروسش اصرار میکند برای پسرش زن دوم بگیرد، زن زحمتکش که برای پرداخت بدهیهای شوهر زندانیاش کار میکند و سوزن به تخم چشمش میزند، زن نازایی که توانایی میزبانی جنین را در رحماش ندارد و در صحنهای یک بالش را زیر لباسش میگذارد و در آینه به شکم برجستهاش خیره میماند، زندانی کمحرف و دردکشیدهای که در پایان فیلم وقتی خبردار میشود که همسرش در غیاب او باردار شده بدترین فرض ممکن را در نظر میگیرد و بدون ذرهای تحقیق راهی سلولش میشود و… اما ایراد اصلی با دیگران فراوانی این کلیشهها نیست؛ نوع به کار گیری و چینش آنها لطمهی بیشتری به فیلم زده است. کارگردان فیلمش را با قطعههای پیشساخته و حاضر و آماده شکل داده و همهی خلاقیتش را صرف وجوه تکنیکی فیلم کرده است.
هومن داودی: با دیگران شخصیت یک فیلم بلند سینمایی را ندارد. قوارهها و رگوریشهاش فیلم کوتاه را فریاد میزنند. قصهاش خیلی دیر و حولوحوش دقیقه ۲۵ شروع میشود. مکثها و تأنیهای ملالآورش، در این قالب اجرایی، جایی در مدیومی به نام فیلم سینمایی بلند ندارند. انصافاً تحمل نماهای پرشمار و طولانی بدون اکت و بیتأثیر مثل صحنههای شام خوردن خانواده یا موتورسواریهای عاشقانه امان هر تماشاگر صبوری را میبرد. و همه اینها در خدمت فضا و داستانی است که بر خلاف ظاهر غلطاندازش (مسأله اجاره رحم) نه دغدغه و نگاه بکر و ویژهای پشتش دیده میشود و نه همان دیدگاه تکراری و نیمبند بهدرستی و به شکلی حتی حداقلی منتقل میشود. یک فیلم سینمایی بلند بیش از آنکه به بازیهای فرمی و کاتهای برهمزننده نظم متعارف زمان و مکان نیاز داشته باشد، به یک جهانبینی منسجم و هماهنگی بین اجزای تشکیلدهنده نیاز دارد. داستان یا موقعیتی که در یک فیلم کوتاه بدون گسترش تماموکمال و به شکل برشی از یک داستان یا موقعیت طولانیتر و گستردهتر به تصویر کشیده میشود، برای تبدیل شدن به فیلم بلند به مصالح دراماتیک پرمایهتر و شخصیتپردازیهایی عمیقتر از آنچه در با دیگران میبینیم نیاز دارد. با قرینهسازی مؤکد آه کشیدنهای دو مرد یا تشبیه بیرون ریختن چای از قوری به آشفتگیهای درونی یک انسان نمیشود شخصیتهای منفعل و بیکلام را پروراند. سردی جعلی و تحمیلشده بر فیلم تا آنجا پیش میرود که حتی انرژی و تنش ابتداییترین و اساسیترین کنشهای شخصیتها هم (مانند اولین لحظات حضور شخصیت نمایشی حمیدرضا آذرنگ در خانه) به همین منظور مصادره میشود. و وقتی با حضور آذرنگ هم گرهی از مشکلات بیشمار فیلم و انگیزهای کافی برای تا پایان دنبال کردنش ایجاد نمیشود، دیگر چه برهان دیگری برای اشتباه بودن فیلم لازم است؟
علیرضا حسنخانی: داستان فیلمهای امسال تماماً ابتر و بیکنش به نظر میرسند و با دیگران هم یکی دیگر از همین ملودرامهای منفعل و بیهویت است. فیلم باید درونش خون و انرژی داشته باشد و قهرمانهایش را گرفتار بدبختی و سختی و مشکلات و درد و رنج کند و از خلال این مصائب قهرمانش را (البته اگر قهرمانی پیدا شود) عبور دهد تا به نقطهی پایان برساند. با دیگران ملودرامی است که اگر سازندهاش کمی جسارت و انرژی داشت قابلیت تبدیل شدن به فیلم بسیار بهتری را داشت اما متأسفانه تمام مؤلفههایی که پتانسیل تبدیل کردن یک فیلم متوسط به یک فیلم خوب را دارند از فیلم حذف شدهاند و تعدادی اسلوموشن بیربط با فضا و موقعیت قصه، به فیلم اضافه شدهاند. از سوی دیگر پایان این فیلم هم مثل بسیاری از فیلمهای امسال پادرهوا رها شده. کاش کسی پیدا میشد و مفهوم پایان باز را یک بار برای همیشه تئوریزه میکرد و یادآور میشد برای اینکه فیلم شیک و امروزی به نظر برسد نباید نیمهکاره رها شود. گاهی لازم است فیلم تمام شود و به ایستگاه مشخصی برسد تا در ذهن مخاطب هم پایان یابد.
علی شیرازی: طرح اصلی داستان، تازه در حدود دقیقهی سی روشن میشود و وقتی در اواخر فیلم، سر و کلهی همسر زنی که رحم خود را به یک زوج جوان اجاره داده پیدا میشود، کارگردان بهیکباره تصمیم میگیرد همهی آدمهای درگیر در قصه و ذهن تماشاگر را به کناری بگذارد و پایان مثلاً «باز» فیلمش را با این آدم تازهوارد ببندد. بجز اینها با دیگران آنقدر کند پیش میرود که رغبتی برای دنبال کردنش در تماشاگر ایجاد نمیشود.
****
ناخواسته (برزو نیکنژاد)
مهرزاد دانش: فیلم شروع خوبی دارد، اما هرچه روایتش پیش میرود، دچار افت فزاینده میشود. مشکل اساسی این فیلم، فقدان یک خط محوری دراماتیک است. مشکل خواهر و برادر، معضل زن نوزاددار، ابراز تعلقات تلویحی عاطفی بین دختر مسافر و راننده در میانهی کاروان شترها و حباببازی و ترانهی ویگن، وسوسهآفرینیهای مرد لال، مرگ مادر، زایمان هوو، و… بالاخره قصه روی چه عنصر مرکزیای پیش میرود؟ احتمال دارد جادهای بودن فیلم این ذهنیت را ایجاد کرده است که فیلم نیازی به چنین عنصری ندارد. اما با ارجاع به نمونهی مطلوب این ژانر در سینمای خودمان یعنی خیلی دور خیلی نزدیک (رضا میرکریمی) میتوان دریافت که چگونه قطعات موزاییکی هر بخش از قصه، در جای دیگر و در برآیند نهایی به کار میآیند. ناخواسته، به رغم دوست داشتنی بودن برخی لحظاتش، فیلمی است که مقصد مشخصی ندارد و از همین جنبه نیز لطمهی اساسی میخورد.
فیلم / مد و مه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲