این مقاله را به اشتراک بگذارید
چند سال پیش در حین پژوهش بر روی تاریخ پاورقی نویسی در ایران (که بخشهایی از آن به صورت پراکنده در چند نشریه منتشر شد)، هنگام کار روی نخستین نشانه های رمان نویسی در ایران که متاثر از آشنایی با فرهنگ غرب بود؛ توجه ام به جریان تجدد در ایران و نقش آن در حوزه های گوناگون فرهنگی، هنری،سیاسی و…معطوف شد. اگر چه پیشتر با آثار برخی از چهره های شاخص این جریان همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میزا آقا خان کرمانی، طالبوف تبریزی و یا میرزا ملکم خان ، مستشار الدوله و…که زمینه های فکری آن را پایه گذاری کرده بودند آشنایی داشتم. اما این بار با بررسی این جریان در یک ساختار تاریخی جرقه ای در ذهنم زده شد و گویی یکبار پرده از جلوی چشمم کنار رفت تا به زعم و قدر درک خود به دریافتی از این حقیقت که چرا غرب پیش رفت و ما باز ماندیم و با وجود همه ی شعارهایی که برای دلخوش کنک می دهیم روز به روز این فاصله بیشتر و بیشتر می شود ،درحالی که ما در مسیری که پیشتر آزموده شده طی طریق می کنیم و اگر فاصله ما با آنها کمتر نشود لااقل نباید بیشتر هم شود.
دوست نویسنده ای دارم که یکبار هنگامی که در شرایط قیاس اوضاع و احوال ما و غرب کلافه بود گفت: ما همیشه به تاریخ و فرهنگ گذشته خود می نازیم به سعدی و مولوی و…به نظرمن آنها هم چیزی نبودند و اگر نه نباید وضع ما این می شد!
هر چند این اشاره صحبت بیپایهای بود ناشی از افسردگی و کلافگی، اما رگه هایی از واقعیت نیز داشت نه در ارزیابی قدر و قیمت میراث گذشتگان که در ناتوانی ما برای استفاده از میراث فاخر این بزرگان برای پیش رفتن و حداقل اینکه بیاموزیم به امروزمان بنازیم به جای آنکه در فخر میراث گذشتگان باقی بمانیم. میراثی که چه بسا بخشی از آن را برباد دادها یم و یا خوشبینانه اش اینکه بدان چیز دندان گیری نیفزوده ایم !
درباره دلایل پیش رفتن غرب و عقب ماندن ما و جریان تجدد نوشته های گوناگونی منتشر شده اما قدر اهمیت آن به گونه ای هست که بارها و بارها از زوایای مختلف بدان پرداخته شود.
پس چرا درک جریان تجدد بدین پایه اهمیت دارد؟ این مهم را در سلسله نوشته هایی که از این پس در مد و مه منتشر خواهیم کرد درمی یابید.
اما ساده ترین توصیف آن می تواند اشاره به این حقیقت داشته باشد که جریان تجددخواهی واکنشی بود که برخی از ایران دوستان و صاحبان قلم و نظر ، از صدو پنجاه سال قبل به این طرف به عقب ماندگی فاحش ایران نسبت به غرب نشان دادند.
زمینه های فکری تحول غرب در عصر روشنگری آغاز شد و در عهد رنسانس و انقلاب صنعتی به تدریج به اشکال مختلف به ثمر نشست ایرانیان هرچند دیر، اما به مراتب زودتر از برخی کشورها که حالا از ما پیش افتاده اند، بدان آگاهی یافتند؛ اما چرا این جریان به نتیجه نرسید؟ این همان حلقه مفقوده است که باید بدان پرداخت و توجه کرد و من آن را ناتمام ماندن پروژه تجدد می نامم و عنوان این سلسله مطالب را نیز (تجدد ناتمام) می گذارم.
متاسفانه امروزه برخی با سهل گرفتن ماجرا فرض را بر این می گذارند که به لحاظ علمی و تکنولوژیک پیش رفته و اگر بدانها نرسیده باشیم فاصله ها ناچیز شده و… اما حقیقت این است همه اینها مجموعه ای به هم تنیده اند؛ و پیش رفتن در این وادی به صورت یک کل یا یک سیستم به هم پیوسته از اجزای گوناگون ممکن می شود. در غیر این صورت می شود همان چیزهای نصف و نیمه ای که ما در زمینه های مختلف داریم که حاصل همان تجدد ناتمام است.
ما ایرانیان روزگاری به لحاظ نظامی و سیاسی آقای جهان بودیم، نخستین منشور حقوق بشر از دل فرهنگ واندیشه ما برآمده و توسط کورش کبیر به شکل فرمان، صادر شد. در طب و نجوم و حتی فرهنگ و ادب از سرآمدان بوده ایم . اما امروز از آن پیشتازی خبری نیست و صحبت از عقب ماندن است.
این سلسه نوشته ها که از میان بهترین آثار در این باب انتخاب خواهند شد، قرار است تلنگری باشد برای اندیشیدن درباره این واقعیت های مهم. تفکر برای خودشناسی، درک سهم حکومت های استبدادی در چند سده ی اخیر و مهمتر از همه سهم خودما به لحاظ فردی. به شخصه فکر می کنم ریشه بسیاری از معضلات ما بر می گردد به عدم درک درست از همین مسئله تجدد و نسبت نادرست سنت و تجدد در این دیار که به جای آمیزش و درونی شدن در یک سیر تدریجی، سرناسازگاری با هم داشته اند.
یکی دوسال پیش در جایی با دکتر صادق زیبا کلام روبه رو شدم آن زمان یکی از نظرات تاریخی چالش برانگیز او واکنش هایی را ازسوی محققان محافظه کار برانگیخته بود؛ به همین خاطر به شوخی از ایشان پرسیدم:
آقای دکتر بالاخره رضا شاه به ایران خدمت کرد یا خیانت؟
دکتر زیبا کلام با آن لحن خاص و واکنش های پر شورش در حالی که دستش را تکان می داد گفت: خدمت خدمت خدمت…!
این درحالی است که برخی می پندارند چون رضا شاه در مسیر تجدد آمرانه اش اشتباهات گوناگونی داشته، اشاره به خدمات او گناهی نابخشودنی محسوب می شود یا چون مردم علیه رژیم پهلوی و استبداد سیاسی حکومتش انقلاب کرده اند، مطلقا باید روی همه کارهای او که احیانا برخی هم مثبت بوده باید خط بطلان کشید چنان که تاریخ نگاران دولتی این چنین می کنند. متاسفانه نخستین شرط پژوهشگر که باید بی طرفی و استقلال رای باشد نقض می شود، چون تاریخ نگاران دولتی وابسته به موسسه های مختلف کارمند و مشاور و فلان و بهمان هستند برای اینکه درآمد حاصله قطع نشود مجبورند استقلال و بی طرفی شان را نقض کنند. ین ماجرا خاص این سالها نیست در گذشته نیز کم نداشتیم کسانی که به این روش تاریخ نوشتند و حالا نامی از آنها نیست.
به این نکته اشاره کردم که تا نشان بدهم برای رسیدن به درک درست و اندیشمندانه از مسائل باید پیش فرضهای یکسویه را کنار گذاشت و بدون تعصب های کوری که نتایج کار پژوهشگر را یکسره باطل می کند به ارزیابی دوباره بسیاری مسائل پرداخت. بدون پیش فرض های سیاه و سفید به بازخوانی تجدد و سیر تاریخی آن پرداخت. اما متاسفانه این معضل در تاریخ نگاری ما بسیار حاد بوده و تنها مشکل تاریخ نگاران دولتی نیست، بسیاری از این سوی بام افتاده اند و بسیاری دیگر از آن سوی. برای مثال برخی شیخ فضل الله را تقیبح می کنند و برخی تقدیس در حالی که او در مسیر انقلاب مشروطه هم نقاط ضعفی داشته و هم نقاط قوتی که باید بدون پیشداوری و موضع گیری های متعصبان نقش او را در هر دوبعد مورد توجه قرار داد.
سخن آخر اینکه چرا پروژه تجدد برای نگارنده تا این اندازه اهمیت یافته؟ ساده و کوتاه اینکه است که به شخصه پاسخ بسیاری از سوالات خود را در زمینه چند و چون حال و احوال امروزین مان یافته ام و براین باورم که دیگران نیز با مطالعه و غور در آن می توانند پاسخ بسیاری از سوالات خود را بیابند تفاوتی هم ندارد می خواهند، داستان نویس باشند یا سینماگر، مهندس یا پزشک، کارمند یا کارگر و… بررسی جریان تجدد و رویارویی ما با غرب برای ما آشکار می کند چرا آنها پیش رفتند ما باز ماندیم و این بازماندن تا کجا ادامه خواهد یافت.
و این پیش رفتن باز ماند می تواند در ادبیات باشد، در هنر، صنعت ، اقتصاد و یا هر حوزه دیگر …
در یک کلام از خواندن تاریخ تجدد و زمینه های فکری آن غافل نشوید که اهمیت ماجرا بسیار فراتر از آن چیزی ست که به شکلی پراکنده در بالا گفته شد. متاسفانه هنوز ما با تعاریف درست تجدد، مدرنیته، نوسازی و خیلی مفاهیم بنیادینی که بن مایه های اساسی روزگار جهانی شدن هستند آشنا نیستیم. جهانی شدن سرنوشت محتوم ماست؛ چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. پس بهتر است به جستجوی درست شاخص های اساسی و تعیین کننده فهم آن برویم تا تصور ما از رویارویی سنت و تجدد، غرب و غرب زدگی آیینه کج و معوجی همچون رساله غرب زدگی جلال آل احمد نباشد.
از روی همین ضرورت مادر «مد و مه» سعی خواهیم کرد با انعکاس مقالات مهم و اساسی که توسط صاحب نظران به نام نوشته شده؛ مجموعه ای از نظرات سودمندی را که از وجوه مختلف به این مهم پرده اند در اختیار مخاطبان قرار دهیم. باشد که مخاطبان نیز با درک اهمیت آن پیگیر مطالب باشند.
این سخن را فراموش نکنیم ، ملتی که تاریخ خود (و یا ضعف و قوت فکری و فرهنگی خود)را نشناسند،مدام اشتباهات گذشته را تکرار خواهند کرد.
مد و مه / سوم اسفند ۱۳۹۲