این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی بر فیلم عشق از میشل هانکه
درد عشق
فیلم عشق علاوه بر جذابیت و زیبایی بیان سینمایی اش، روایتی بدیع ( البته از منظری هم غریب) بهره می برد؛ و نتیجه از سویی تبسمیست بر لب و از سویی دیگر داغی گداخته بر روان .
شاهکار میشاییل هانکه در ضمن سادگی فرم، نشانه گذاری هایی پیچیده و تاملات نکته دانی به دنبال دارد که پرداخت هر وجه از آن، گزاره های تعمیم یافته ای را به پیچش ذهن می کشاند. نقطه تمایز فیلم با آثاری مشابه جایی است که بدون توسل به رویه ای اشک انگیز نزد مخاطب، چشم ها را گشوده و دنیایی را مستتر می سازد که سرنوشت محتوم مردمان بسیاری است. فیلم عشق پرداختی متمایز از دیگر فیلم های هانکه رادر پیش گرفته و به جای عریان سازی مرزهای خشونت، عناصری را برمی گزیند که سکون و سکوت و انتخاب ارکان اساسی اش به شمار می رود. تفکر اگزیستانسیالیستی اثر که در رهیافتی مهجور از ژرژ حاصل می گردد، حدیث نفس آدمی است که عشق را تابلوی زیبنده ای خوانده و همه تلاش از پی آن دارد که تندیس زرین رویاهای نگارین اش در ورطه هبوطی دلخراش نشکند و صلابت آهنگ غرورانگیز گذشته همچنان بی کرانه بماند. فیلم عشق همچون داستان واگویه ی ژرژ، سرگذشت پسری نجیب زاده و دختری بورژواست که اینک سطور دقایق نیز به فراموشی شان گرفته است. ترک برداشتن خاطره ای ناب از همزیستی نجواگرایانه نت هایی عاشق، حال چنان رقت برانگیز است که از نگاه”آن” دیگر دلیلی برای ادامه آن نیست و چه دردناک است شنیدن صدای درد عشق برای “ژرژ”ی که با کابوس ترس و تنهایی و مرگ همقرینه است. فرسایشی که از مواجه با نیستی و زوال بودن و از فراموشکاری نسلی نشات یافته که به جای نواخت بر صفحه ی عشق، به حال پوست اندازی در دنیایی مادی روزگار می گذراند. دراولین سکانس از درام تکان دهنده هانکه با یک فلش فوروارد به حریم منزوی شده ای وارد می شویم که از خصایص عشاق است و سپس نام فیلم به تصویر در می آید، چنین فرم روایی، کالبد نگره ی مخاطب را به فرجام دلخراش داستان سوق داده و دریچه واکاوی را به جزئیات دهشتناک انجماد روحی عاشق می کشاند. مکان در این فیلم، عنصری متمایز در رهیافت به درونمایه هستی و نیستی شخصیت ها بوده و جان یابی هویت کاراکترها در سایه نورهای ملایم فیلم متجلی می گردد و دوربین هوشیار و آرام داریوش خنجی به اشیای خانه، نگاهی روایت گرایانه از نمایش چیستی و منزلت سطح طبقه صاحبانش داده و گویی نظاره گر غمگساری است که اضمحلال و بن بست انسان هایی عاشق را به سکوت می نشیند. به پیوست همین رویکرد،مضراب ریتم فیلم و برداشت های بلند دوربین در تصاویری لانگ شات به هویدا سازی رخوت و دامنه زندگی کشداری می پردازد که از نگاه “آن” زیباست اما طولانی و دیگر نمی توان بسان گذشته در کنار پل آوینیون به ترنم رقص درآوردش و حتی بیان آن خوشبختی نیز ناممکن می نماید. فیلم عشق، رها سازی کبوتر سرگشته ای است که نای پرکشیدن ندارد و میان صور خیالی دور و جانکاهی مرگی بیولوژیک معلق مانده است و هانکه به وسیله ی ژرژ که تاب به هم ریختگی رنگ های نقش معشوق را ندارد در انتخابی دهشتناک به روشی از اتانازی به این تصویر مخدوش پایان می دهد و با خریدن گل های رستگاری، ضیافتی عاشقانه و خصوصی برای دلدار فراهم ساخته و سپس به دعوت همراهش، کفش های مرگ را به پا کرده تا دوباره رهسپار زیبایی ها گردند .
***
نقد فیلم فرانسیس ها ساخته نوا بامبک
گام های رهایی
فیلم فرانسیس ها ساخته ای مستقل از فیلمساز جوان نیویورکی ” نوا بامبک” براساس فیلمنامه ای مشترک با نقش آفرین اصلیفیلم، ” گرتا گرویک ” است .حکایتی ساده و روان اما پُر از جزئیاتی ظریف از شخصیتِ دختری رویا پرداز که در پی نگاهی سرخوشانه، امید به فردایی روشن دارد. باوری که چنان عمق می یابد که رستگاری انتهایی را در سیمای بلوغ یافته فرانسیس می توان به دیده یافت . تغییری به دور از شعار زدگی و چنان دلنشین که در پایان حتی به نام جدیدی از شخصیت نیز رسوخ یافته و ترکیبی جدید از نام و شهرت اش می سازد؛ فرانسیس ها. داستانی که با فانتزی فیلمنامه های گذشته سازنده اش همچون ماداگاسگار ۳ و فاکس شگفت انگیز همنشین می گردد و اثری سرخوشانه از روزمرگی های انسانی به دور از بندهای اسارتِ زندگی می سازد. فیلم با وجود نبود قصه ای شاخص، بر مبنای ضرباهنگ مواج موسیقی و جامپ کات هایی هنرمندانه، ریتممناسبی داشته و سیاه و سفید بودن تصاویر نوعی بی پیرایگی به فضای بصری بخشیده است. انتخاب مناسبی از تصاویرسیاه و سفید، حسی دوگانه و اثربخش به دنبال داشته است به نحوی که از سویی فضایی رئال به اثر می بخشد و از نگاهی دیگرنوع روایت پردازی فیلمساز، شکلی از فضای توهم زا را رقم می زند. فرانسیس در نیویورک سودای زندگی می پروراند اما تخیل اش را غرق در فضای رمانتیک و خاص پاریس می جوید، به مثابه تفکر سازنده اش که فیلمی امروزی اما از نافه ی خاطره انگیز دیروز می آفریند، جایی میان موج نوی فرانسه با قلب تپنده جوان سرخوش نیویورکی. گویی بازسازی تخیل به آغوش واقعیت پیوند خورده و فیلم در مرزی زیبا از رویا و حقیقت حرکت می نماید . تم مرکزی فیلم در راستای رهایی انسانی تنها است در دل جامعه ای که روح رفاقت روی چرخ ثانیه ها می لغزد. نورپردازی سایه ها و نمابندی خلاقانه قاب ها در خدمت روایت بوده و عاشقانه ای سینمایی این بار در قلب نیویورک خلق می نماید. بازیگوشی های شخصیت اصلی فیلم چنان بی پروا رخ می دهد که به دنیای جفنگ و ابزئپهلو زده و گستره ای لامکانی و لازمانی به سیمایش می نهد، به نحوی که به جای نیویورک می توان هر مکان دیگری را در زمان متفاوت و با انسان هایی دیگر در هر گوشه از دنیای تنهای امروز ترسیم نمود. نشانه های بسیاری از سبک بالی کاراکتر اصلی، فیل را به فضای مبهوت ابزورد می رساند به مانند دویدن های بازیگوشانه با گام هایی بلند، سر به زیر آب بردن، مراجعه به دندانپزشکی و در نمایی بعد خوردن شیرینی و علاقمندی برای انجام حرکات موزون که در راستای پرواز عاشقانه ای است به آنسوی دیوارهایخیال. روایت منسجم فیلم با پرداخت دقیق از جزئیات، اثری گرم و یکدست خلق نموده است. البته اگر بخواهیم بر مبنای نگاهیکلاسیک به فیلمنامه شلیک نماییم به نبود عناصری همچون فراز و فرود، گره گشایی و کنش مندی حوادث می رسیم که مقیاسی درست از شناخت اثر نمی باشد چرا که فیلم مدرن نوا بامبک، تابع روایتی مینی مالیستی و ساختاری ضد قصه گو ست. گویی فیلم یادآور داستان چاپ شده ای از ” جک کروآک” به نام ولگردهای دارما است، اشتیاقی برای لمس دنیایی جدید به بهای رنج تنهایی. در واقع حرکت فرانسیس بر مدار سفری درونی بنا شده که فیلمساز وجهه ای بیرونی به نماهای آن بخشیده است. سفری که می تواند در دنیایی تخیلی رخ دهد تا تجربه هم اندیشی با افراد متفاوت، نگرشی جدید برایش رقم زند . حالا فرانسیس انسانی دوباره است در رها شدنی طنازانه.
مرتضی اسماعیل دوست
مد و مه / ۱۸ اسفند ۱۳۹۲
2 نظر
nasim
نوشته های خوب و عمیقی بود.فرانسیس ها رو ندیدم
اما علاقمند به دیدن شدم.ممنون از نقدها
آزیتا
نقد خوبیه دوست دارم این فیلم را ببینم .