این مقاله را به اشتراک بگذارید
سو. . . سو. . و. . . شون. سیاوش، سیاوشان. نام رمان است، رمان خانم سیمین دانشور. رمانی که اززمان انتشار تا به امروز بارها منتشرشده. کمتر رمانی در ایران با چنین اقبالی مواجه شده . بشماری بیشتر از انگشتان دست نیست. تعداد رمان هایی از این دست را می گویم.
سووشون واگویه های ملتی است همزاد رنج وسختی. سوشون روایت دردیست تاریخی. شاید به ظاهردر فارس اتفاق می افتداما سووشون جغرافیایی دارد به پهنای این خاک وگستره ای داردخارج از دایره زمان.
اما انتشار رمان سال ۱۳۴۸ است. ۱۳۴۸خورشیدی. اما روایت داستان که می تواندتاریخی باشد-نه تاریخی صرف-برمی گرددبه دهه ی بیست یعنی بحبوحه ی جنگ جهانی دوم. زمانی که سایه جنگ دامن گیرماهم شد. زمانی که قوای انگلیسی در این خاک به بهانه ی شکست آلمان نازی وکمک به روس بلشویکی که تا قبل از آن لولوسرخرمن بود ایران را با تمام قوا اشغال کردنددرکنار این تجاوز تاریخی چه محنت ها که مردم واین خاک متحمل نشدند. سووشون روایتگرگوشه ایی از این رنج ومحنت هاست.
اززمان روایت که بگذریم اولین چیزی که نظرخواننده را جلب می کند زبان داستان است. زبانی شسته رفته، صیقل داده شده، روان و بدون لکنت.
دانشور خیلی راحت روایت کرده؛ بی تکلف ،بدون تعارف وسردرگمی. چیزی که جلب توجه می کند وبه تن داستان نشسته کلمات گاهن فولکلور وعامیانه یا به عبارتی محلی است که به صورت به جا و هنرمندانه ای استفاده شده.
نویسنده سعی کرده که از این ابزار نهایت استفاده را ببرد. در دیالوگ ها وحتی در روایت داستان. هیچ گاه از کنار آن سرسری نگذشته. برای هر صنف وگروهی تکیه کلام های خاص آن رسته وخرده فرهنگ را به کار برده. مثلن وقتی از زبان یک سرباز سخن می گوید واقعن نظامی وار سخن می گویدزمانی که از زبان کدخداحرفی می زند لحن کلامش به وضوح عوض می شود اما تکیه کلام های زنانه در این اثر شاهکار است. اما روایت اپیزود دارالمجانین از زیباترین واثرگذارترین دیالوگ هاست.
وقتی از زبان دیوانگان-که خود جای حرف داردهمان بحث تجاهل العارف-سخن می گوید دیالوگ هایی خلق می کند بس زیبا وتاثیرگذار. تکیه کلام ها. نیش وکنایه ها، تشرزدن ها و حتی فحش ها هرکدام هنرمندان انتخاب شده. بله شاید خنده دار باشدکه فحش وهنر بله وقتی از حیطه روایت نگاه کنی متوجه می شوی که باید بدانی فلان گروه با فلان خرده فرهنگ هنگام جروبحث چه می گویدوحتی چه دشنامی می دهد. اینجاست که فرق سره و ناسره مشخص می شود.
شخصیت ها در سووشون جایگاهی واقعی دارندنه تخیلیی.سعی شده همانگونه باشند که باید باشنددرواقع وواقعیت. شخصیت ها به عبارت رئالیستی برای کارکردخود تعریف شده اند. نه آنگونه که باید باشند. به فرض مثال خان کاکا یک شخصیت است بایک گونه رفتار مشخص وقابل یافتن در لایه های اجتماع وقابل دسترس. یاعمه فاطمه که یک سخصیتی است سنتی . . .
اما شخصیت های یوسف ،زری وخسرو که بیشترداستان حول آنها می چرخدشخصیت های هستند که نویسنده توانسته به آنها نزدیک شود و آنها را آنگونه که هستند باز آفرینی کند. یوسف که قهرمان داستان است یک ابرمردنیست که قابل دست یافتن نباشد یکی هست عین همه اما یکی هست که توانست یکی بماندودچار استحاله نشود. اوهم گریه می کند می حندد غمگین می شود وعشق می ورزد اشتباه هم می کندبقیه قهرمانها ی مکمل داستان یعنی زری وخسروچنین رفتاروکنشی دارند ولی فرقی که باقیه شخصت هادارند این است که اعتراض می کنند واعتراض کاری که بقیه کارکترها شهامت آن را ندارندواین چیزی است که نویسنده خواسته.
دررمان سووشون زن ها جایگاه خاصی دارند. شاید بی انصافی باشد که بگویم چون نویسنده آن یک زن است چنین اتفاقی افتاده ولی اگر منطقی نگاه کنیم درستش هم اینگونه است. دراکثرآثار سینمایی ونوشتاری درتمام دنیامعمولا خالق اثر تاثیر بسیار زیادی برشخصیت های داستان وروند وسبک ومکتب اثر دارد. وکاری نکوهش شده نیست که منطقی هم است.
در این رمان شخصیت های زن کم نیستند چه کم رنگ ها وچه اصلی ها همه یک جور تفکرومنش را به دوش می کشند فرقی نمی کند کجایی باشندایرانی باشند یاهندی انگلیسی باشند یاگمشده در همین دهات های خودمان. زن های سوشون همه روایت گر طبقه وعصرخویشند. دانشورنوحه نمی خواندوبرای کمبودهای زن سوگوارینمی کندفقط روایت می کند. دیالوگ های زری وعمه فاطمه و منولوگ های زن هندی و واگویه های زری همه وهمه حرف هایست که فقط یک زن می تواند روایت گر آن باشد و لاغیر. اما بااین همه سوشون را نمی توان یک اثر فمنیستی دانست. بلکه یک اثرمعتدل است که شخصیت های زن خوب روایت شده اند. در این رمان زن ها که نه کمترونه دربرابر مردان که شانه به شانه قد کشیده اندوخودی نشان داده اند. همانگونه که هستند وبودندومبالغه ای صورت نپذیرفته.
جایگاه توصیفات در داستان جایگاه ممتازی است. نویسنده از این ابزار به صورت خیلی هنری استفاده کرده. توصیفات او غلو یا مبالغه نیست. بلکه توصیفات صحنه های بکر داستان است. وبه جرات می توان گفت این توصیفات بی بدیل است که سووشون را بر سرزبانها انداخته.
آوردگاه های زبان آوری وتوصیفات بدیع در صحنه صحنه های سووشون دیده می شود . از توصیف اپیزود دارالمجانین یا همان دیوانه خانه وشرح بجای دیالوگ ها وپاسکاری های کلامی،ویا توصیف صحنه نبرد ودرگیری یاغی ها با کامیون سربازان بی دفاع. از شب تیره بدون ماه گرفته تا روز گرماسوزوجنازه های تلنبارشده روی هم و شرح کشته شدن یوسف وروایت تشعیع جنازه. اماتمام این ها را که کنار بگذاریم
هنربانو در داستان مک ماهون جلوه ی ویژه ای دارد. چنان ظرافتی در این خرده داستان، و جا افتادن آن در کلیت اثر دیده می شود که خواننده را مسحورمی کند. به ظاهر داستان کوتاهی از مک ماهون یک شخصیت ایرلندی روایت می شود که درحقیقت طبع آزمای نویسنده در ادبیات کوکان است. از ابتدا که شروع می شود با چنان شرحی از توصیفات روایت می کند که خواننده یک آن مکث می کند و به صفحه قبل باز می گردد که شاید اشتباهی رخ داده:
گردونه دار پیر ریش سفیدش راکه یادگار ملیون ملیون سال بود، از توی دست وپایش جمع کردوگردونه طلایی خورشید را با آن گردگیری کرد. بعددست برد و کلید طلایی را که به کمربندش آویزان بود در آورد و رو به مشرق گذاشت. بله حالا موقعش بود. خورشیدخسته و کوفته از راه می رسید. کلیدانداخت ودرمشرق را باز کرد. . .
و این تکه ایی کوتاه از همان داستان مک ماهون است که با چه ظرافتی توصیفاتی بس زیبا رادر دل خودجای داده.
بیشتر روایت وحرکت داستان یک روایت منطقی است تا اینکه در لخته ی پایانی داستان به کشته شدن یوسف می رسیم. از اینجا به تا قسمت پایانی یاهمان پاره ی تشییع جنازه که زری روایت گرداستان می شود روایت داستان را در یک خلسه به صورتی درهم بیان می کند روایتی که ازکودکی های زری شروع می شود تا به سووشون ودرخت گیسو می رسد.
در این قسمت بعضی اتفاق ها وبحث ها چندین بار روایت می شود. روایتی مه گرفته و نفس گیر. روایت که خواننده در آن کشاکش نفس گیر از یوسف به سیاوش و از عزای یوسف به سووشون. .. و شاید بانو نوعی همذات پنداری با زری داشته و او هم از سووشون به جلال رسیده باشد.
مد و مه / ۵ اری بهشت ۱۳۹۳