این مقاله را به اشتراک بگذارید
آندره ژید که کمی قبل از مرگش مقاله ای در باره ژرژ سیمنون (George Simenon) نوشته بود و او را با عبارت «شاید بزرگ ترین رمان نویس امروز فرانسه، توصیف کرد. سیمنون نخستین رمانش را در سن ۱۷سالگی منتشر کرد. برای طرح ریزی این رمان فقط ده روز وقت صرف کرد و بدین ترتیب از نظر سرعت کار نمونه ای کم نظیر ارائه داد. او در طول عمر ۸۶ ساله اش که در ۱۹۸۹ به پایان رسید حدود ۴۰۰ رمان خلق کرد و آثارش در ۴۰۰میلیون نسخه به فروش رسیده و به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده اند. او خالق شخصیت کارآگاه «مگره» بود و ۸۵ رمان با این کارآگاه معروف ادبیات جنایی خلق کرد. گابریل گارسیا مارکز درمورد او گفت:« ژرژ سیمنون مهم ترین نویسنده قرن بیستم است.» گفت وگوی زیر حدود سال ۱۹۶۰ با این نویسنده مشهور بلژیکی – فرانسوی انجام گرفته است. این گفت وگو به دلیل مطول بودن اندکی کوتاه شده است. گفت وگو را سیمنون شروع می کند: سیمنون: پند خانم نویسنده ای که در ابتدا به نظر ساده لوحانه می رسید یک روز بسیار به کمکم آمد. این پند از کولت بود. من برای نشریه «لومتن» (Le Matin) که او آن زمان در آن قلم می زد دو داستان کوتاه بردم. با این که این داستان ها مورد پذیرش قرار نگرفت اما من کوتاه نیامدم و مدام می کوشیدم به آنجا راه بیابم. یک روز کولت به من گفت: «گوش کنید، این داستان ها خیلی ادبی هستند، بیش از حد ادبی اند.» از آن لحظه به بعد این ایراد جزو اصول بدیهی و خلل ناپذیر کار من شد که به شکلی سازش ناپذیر بر سرش ماندم، بخصوص در بازبینی نخستین تحریر آثارم.
****
* «خیلی ادبی» یعنی چه آیا این مربوط می شود به واژه های خاصی که شما هنگام تصحیح حذفشان می کنید – و اگر جوابتان مثبت است اینها چگونه واژگانی هستند؟
صفت ها ، قیدها و کلاً همه عناصر زبانی که صرفاً کارکرد تأثیرگذاری دارند هر جمله ای که تنها به لحاظ وجه زبانی اش مورد استفاده قرار می گیرد. اگر جملات خیلی زیبایی در دست نوشته ام پیدا کنم بدون هیچ عذری رویش خط می کشم.
* پس در مجموع این حذف و تعدیل در جریان بازنگری فرآیندی تعیین کننده است.
همین طور است.
* اما ساختار داستانی همان طور که بوده می ماند
سعی می کنم با احتیاط به آن نیز کمی دست بزنم. گاه هنگام نوشتن در اسم اشخاص اشتباهاتی رخ می دهد. مثلاً اسم زنی در فصل اول هلن است و در فصل دوم شارلوت؛ چنین چیزهایی را نیز در بازنگری تصحیح می کنم.
* راهنمایی دیگری برای نویسندگان جوان ندارید
بسیاری افراد نوشتن را شغل می دانند، اماعقیده من غیراز این است. به گمان من کسی که منحصراً مجبور به نویسنده شدن نیست، یعنی کسی که معتقد است می تواند در کنار نوشتن کار دیگری نیز بکند، بهتر است کار دیگری را غیر از نوشتن پیشه خود سازد. نوشتن شغل نیست بلکه چیزی است همچون دعوتی برای ناخوشبخت بودن. من اعتقادی به این که هنرمندان روزی بتوانند خوشبخت شوند، ندارم.
* چرا
بیش از همه به این دلیل که انسان هنرمند تنها به این دلیل مجبور است هنرمند شود چون امکان دیگری برای یافتن خویشتن نمی بیند. هر نویسنده ای با شخصیت ها و قریحه نویسندگی اش تنها در پی یک چیز است: یافتن خویش.
* یعنی منظورتان این است که نویسنده تنها و تنها برای یک مخاطب قلم می زند و این مخاطب کسی نیست جز شخص خودش
بله. کاملاً همین طور است.
* آیا هنگام نوشتن به واکنش خوانندگانی که بعداً رمانتان را خواهند خواند فکر نمی کنید
تنها این را می دانم که آدم های زیادی هستند که مسائل شان مستقیم یا غیرمستقیم به مسائل من نزدیک است و من پیش خودم تصور می کنم که آنها وقتی کتابم را می خوانندو پاسخی می یابند احساس خوشبختی خواهند کرد .البته اگر فرض بگیریم که اصلاً چنین پاسخی وجود داشته باشد.
* اما حتی اگر نویسنده نتواند پاسخی ارائه دهد،خواندن اثرش بیهوده نخواهد بود، چرا که وی با درک و شعورش دست کم در پی یافتن چنین پاسخی بوده است، این طور نیست
کاملاً درست است. نمی دانم هرگز با شما در باره مسأله ای که سال هاست در ذهنم هست صحبت کرده ام یا نه. جامعه امروز (غرب) وابستگی های مذهبی آشکاری ندارد و سلسله مراتب طبقاتی اجتماعی نیز در آن چندان مشهود نیست. مردم از یک سازمان غول آسا که هرکدام از آنها حکم چرخ های کوچک موتور آن رادارند هراسناکند. از همین رو خواندن رمان برای مردم نوعی نگاه از میان سوراخ کلید است؛ آنها بدین طریق اطلاع می یابندکه همسایه شان چه می کند و به چه می اندیشد، آیا او هم همچون آنها دچار عقده حقارت است و یا اعتیاداتی مشابه دارد. آنها در اثر هنری به دنبال پیدا کردن چنین تأییدهایی هستند. گمان می کنم امروز بسیاری از انسان ها احساس ناامنی می کنند و به همین دلیل در جست وجوی خویشتن هستند. امروزه کتاب هایی که آرامش دهنده موزون و تسلی بخش – مثل رمان های آناتول فرانس – باشند بسیار اندکند. مردم دقیقاً خواستار عکس آنند، آنها کتابی می خواهند چند وجهی و همه جانبه، زیرا می خواهند با زشت ترین گوشه وجود خود آشنا شوند. آنچه می گویم قابل فهم است
* گمان می کنم می فهمم. می خواهید بگویید کتاب ها به این دلیل پیچیده تر نشده اند که مردم عصر ما درک بیشتری از روانشناسی پیدا کرده اند، بلکه دلیل آن این است که خوانندگان افزون تری براساس ضرورت های درونی شان به سوی این گونه رمان ها کشیده می شوند.
دقیقاً منظورم همین است. برای مثال یکی از انسان های سال های تحویل قرن (بیستم) را درنظر بگیرید. انسان آن سال ها با برخی از مسائل دوران ما اصلاً مواجه نمی شد. انسان آن دوره اگرچه مسائل و مشکلاتی داشت اما پاسخ آن را نیز می دانست اما امروز چنین نیست.
* حدود یک سال پیش منتقدی مدعی شده بود که اگر رمان امروز جهت گیری اش به سمت رمان قرن نوزدهم بود خیلی بهتر از آن چیزی که هست، می شد.
به نظرم ادعای مهملی است و کاملاً غیرممکن ! دست کم از نظر من . ما در دورانی زندگی می کنیم که نویسنده محدودیت های چندانی ندارد. امروز نویسنده شخصیت ها رابه شکل کامل ترسیم می کند و تابوها را چندان مورد توجه قرار نمی دهد.
* نکته ای دیگر دراین رابطه: بسیاری از مردم اغلب ازخشونت رمان مدرن سخن می گویند. خودم شخصاً مخالفتی با خشونت ندارم، اما دوست دارم این سؤالم را پاسخ دهید: چرا گاه و بیگاه صحنه های «خشونت آمیز » را به نگارش در می آورید
این مسأله مدت هاست دیگر چیز جدیدی نیست. این فقط رمان مدرن نیست که انسان های بسیاری در آن دستخوش خشونت قرار می گیرند.
* آیا می توان علاقه تان به خوانندگان کتاب های تان را بدین گونه خلاصه کرد: خواننده امروز به رمانی احتیاج داردکه وی را در فهمیدن مشکلات و علل آنها یاری دهد و وظیفه شما دراین خلاصه می شود که در خودتان غور و تعمق کنید
درست است. اماهنرمند نباید تنها به زندگی درونی خودش توجه نشان دهد، بلکه باید از دیدگاه ها و تجاربی که کسب کرده در تعمق و در خود فرورفتن اش استفاده کند، تا جریانات مشابهی را در دیگران بشناسد و به صورت درست ارزیابی کند. آن چیزی که نویسنده می نویسد آن موقع ویژگی مهم و دلنشینی پیدا می کند که احساس کند دیگری شبیه اوست.
* آیا اگر هیچ خواننده ای اثرتان را نمی خواند بازهم می نوشتید
مطمئناً. هنگامی که شروع به نوشتن کردم پیش بینی نمی کردم که کتابهایم فروش بروند. دقیق تر بگویم وقتی نوشتن را شروع کردم آثار مصرفی می نوشتم: داستان هایی برای مجلات و روزنامه ها می نوشتم. هدفم از نوشتن آنها پول درآوردن بود. اما به نظر من نوشتن این گونه کارها را نمی توان «نویسندگی»نامید. من هر شب چیزی می نوشتم و در خواب هم نمی دیدم که اینها قابلیت چاپ داشته باشد.
* شما مطمئناً در نوشتن این گونه داستانها که تحت عنوان ادبیات مصرفی از آن نام می برید از هرکس دیگری تجربیات بیشتری کسب کرده اید. وجه تمایز ادبیات مصرفی از سایر انواع ادبی در چیست
تمام وجه تمایز آن در «مصرفی بودن» آن نهفته است. این مسأله در مورد هنرهای دیگر نیز صدق می کند: در موسیقی، در هنرهای تجسمی و غیره. خلاصه بگویم: همه آثاری که برای سلیقه عموم تولید شده اند. طبعاً ادبیات مصرفی درجات متفاوتی را دربرمی گیرد. آثار بنجل و همچنین آثار خوب نیز در میان آنها یافت می شود.
برای مثال «کتابهای ماه» نشریات جزو ادبیات مصرفی محسوب می شوند و برخی ازهمین آثار آنچنان کیفیتی دارند که می توان آنها را با کمی اغماض جزو آثار هنری به حساب آورد.
این مسأله در مورد برخی از مقالات مجلات نیز صادق است. برخی از آنها فوق العاده اند. البته به ندرت می توان در مورد آنها لفظ هنر را به کار برد، چون هنر با گروه خاصی از مخاطبان -آنگونه که در نشریات مصداق دارد- سر و کار ندارد و منحصراً مورد پسند یک گروه خاص قرار نمی گیرد.
* این چه تأثیری روی کارتان داشته است شما در مقام نویسنده حتماً از این امر آگاه هستید که آیا رمانی را برای بازار نوشته اید یا نه. اما خواننده ای که از بیرون با رمان مواجه می شود می تواند به این تفاوت پی ببرد
تفاوت بزرگ در مصالحه هاست. وقتی آدم دست به نوشتن ادبیات مصرفی می زند باید همواره به بسیاری از مصالحه ها تن بدهد.
* مثلاً در خصوص این تصور که در زندگی همه چیز زیبا و منظم است
یا درخصوص اخلاق. این شاید مهمترین مصالحه ای باشد که نویسنده ناگزیر از تن دادن به آن می شود. نمی توان دست به نوشتن ادبیات مصرفی زد و به قواعد خاصی بی توجه ماند. هالیوود قواعد خاص خود را دارد، رادیو و تلویزیون نیز همینطور. مثلاً تلویزیون را درنظر بگیرید. تعدادی برنامه بسیار جالبی را برپا کرده اند: نمایشی اجرا می شود که بهتر از آن قابل تصور نیست. دو پرده اول همیشه فوق العاده است. به نظر می رسد که با اثری واقعاً بدیع و نو مواجه هستید. اما در لحظه حساس چه اتفاقی می افتد مصالحه.
البته همیشه با پایان خوش (Happy-End) مواجه نیستیم، اما با این وجود راه حلی عرضه می شود، که این راه حل -خواه از نقطه نظر اخلاقی و خواه فلسفی- دنیایی بی نقص و هماهنگ را به تماشاگر حقنه می کند. در این ۱۰ دقیقه واپسین همه شخصیت ها از این رو به آن رو می شوند. این شخصیت ها که در ابتدا بسیار درخشان ظاهر شده بودند ناگهان طور دیگری جلوه می کنند.
* در رمان های شما، یعنی آن رمان هایی که جزو ادبیات مصرفی محسوب نمی شوند، خودتان را مجبور به تن دادن به مصالحه نمی بینید
هرگز! من هیچ گاه در زندگی تن به مصالحه و سازش نمی دهم! در غیر این صورت اصلاً نوشتن را کنار می گذاشتم. نوشتن عمل بسیار عذاب دهنده ای است و اگر با بی ثباتی نیز همراه گردد به عملی خود آزارانه تبدیل می گردد.
* شما قبلاً یادداشت های فراوانتان را که برای طراحی شکل اولیه رمان هایتان مورد استفاده قرار می دهید به من نشان داده اید. آیا اغلب پیش از آغاز نگارش اصلی برایش طرحی می نویسید و این کار فرایندی آگاهانه دارد
باید میان طرح آگاهانه و ناخودآگاهانه تفاوت قائل شد. شاید همیشه به طور ناخودآگاه دو سه موضوع در ذهنم باشد، اما اینها به هیچ وجه طرح هایی برای رمان و ایده های کامل و قطعی شده ای نیستند. هیچ گاه به این فکر نمی کنم که این موضوعات را از لحاظ قابلیت شان برای رمان شدن مورد ارزیابی قرار دهم. اگر بخواهم موضوعاتی را که با آنها در ذهنم کلنجار می روم دقیق تر بنامم باید نام «مسائل و مشکلات» را بر آنها بگذارم.
دو روز پیش از آغاز نوشتن یکی ازاین موضوعات را از ذهنم بیرون می کشم و آن را به عرصه خودآگاهی می آورم و پیش از این که آن موضوع و طرح برایم به صورت کاملاً خودآگاه در بیاید مرحله ای است که درآن تلاش می کنم در فضا فرو بروم و با آن انس بگیرم. امروز اینجا هوا آفتابی است.
این هوای آفتابی می تواند مرا به یاد این بهار یا فلان بهار بیندازد، شاید به یاد روزهای بهاری در شهری کوچک در ایتالیا، یا در دهی واقع در فرانسه یا به یاد شهری کوچک در آریزونای آمریکا، کسی چه می داند: و این خاطره بعداً فضای سنگینی را به وجود می آورد که زیر این فضا چیزهای بی شکل رفته رفته به شکل دنیای کوچک به هم پیوند می خورند. شخصیت هایی شکل می گیرند که از خاطرم زدوده نمی شوند. این شخصیت ها از یک سو شبیه کسانی هستند که در گذشته آنها را دیده ام، اما بخشی از وجودشان زاییده تخیل من است. ترکیبی هستند از واقعیت و تخیل. و تازه اینجاست که ایده پیشتر شکل گرفته شده پا به صحنه می گذارد؛ نقش این ایده این است که در دهان شخصیت ها دیالوگ ها را قرار داده و داستان ایجاد کند. همه این عناصر با مسائلم کلنجار می روند و این مسائل به همراه شخصیت ها یکی از رمان هایم را به وجود می آورند.
* اگر درست فهمیده باشم همه این جریانات چند روز قبلش اتفاق می افتد.
بله، چند روز زودتر اتفاق می افتد، چون وقتی شروع به نوشتن می کنم دیگر چیزی جلودارم نیست. بنابراین روز بعدش یکی از یادداشت ها را در جای خودش می گذارم. اسمها را از دفترچه تلفن انتخاب می کنم و بعد نقشه شهر را پیش رویم قرار داده و شروع به گشتن در آن می کنم تا دقیقاً تعیین کنم که کدام اتفاق در کجا باید روی بدهد. دو روز بعد کارم را به طور جدی شروع می کنم. مراحل ابتدایی همیشه یکجور است: چند مرد، چند زن و چند فضا.
چه اتفاقی ممکن است برای آنها پیش بیاید تا بتواند آنها را به بیشترین حد به حرکت وادارد مسأله مهم این است. گاه حتی واقعه ای ساده کافی است تا زندگی را که تا آن زمان مشغولش بودند زیر و رو کند. بعدش فصل به فصل پیش می روم تا این که رمانم به پایان می رسد.
* در آن یادداشت چه نوشته شده یک طرح داستانی
به هیچ وجه، هنگام آغاز نگارش از روند وقایع هنوز هیچ نمی دانم. در آن پاکت تنها اطلاعاتی درباره اسم شخصیت ها، سن آنها و فهرستی از بستگان آنها آمد. در آن موقع از آنچه قرار است بعداً اتفاق بیفتد کوچکترین اطلاعی ندارم. اگر از قبل از آن خبر داشتم برایم دیگر جذابیتی نداشت.
* بسیار خب. اکنون دوست دارم بپرسم که آیا در طول این سال ها متوجه شده اید که – با وجود همه پیشرفت ها و تغییرات – در رمان هایتان تم ها و موضوعات محدودی وجود دارد
خودم کشف نکردم اما چند تا از منتقدان فرانسوی چنین چیزی را گفتند. در تمام زندگی ام – زندگی ادبی ام، اگر اجازه به کار بردن چنین عبارتی را برای خودم داشته باشم – گوناگون ترین مسائل را مطرح نموده ام، اما تقریباً هر دهه همین مسائل ازنقطه نظر دیگری دوباره در کتابهایم نمایان می شوند. احتمالاً هیچ گاه قادر نخواهم شد که برای برخی سؤالات پاسخی قطعی پیدا کنم. تا جایی که می دانم مسائل خاصی را با تغییراتی اندک بیش از ۵ بار در کتابهایم مطرح کرده ام.
* آیا فکر می کنید برای بار ششم نیز مطرح شان بکنید
بله، در مورد برخی از موضوعات مطئمنم این کار را خواهم کرد. اما از طرفی مسائل دیگری نیز هستند که برایم خاتمه یافته اند، چون به نظرم می آید آنچه لازم بوده به طور تمام و کمال در مورد آنها گفته ام.
* چه موضوعاتی را مکرراً مطرح نموده اید و کدام ها را دوباره خواهید نوشت
در مورد یکی از آنها احتمالاً تمرکز بیشتری داشته ام و آن مسأله روابط میان آدمهاست. منظورم امکان ارتباط میان دو انسان است. این واقعیت که چند میلیارد نفر در جهان زندگی می کنند، اما یک تفاهم، یک توافق کامل میان دو انسان همچون رؤیایی غیرقابل تحقق جلوه می کند – این واقعیت برای من یکی از موضوعات بسیار تراژیک وجود انسانی است. از همان دوران جوانی که به این نکته وقوف پیدا کردم دچار وحشت شدم. از احساس تنهایی و طردشدگی که بعدها گریبانم را گرفت دوست داشتم سخت بگریم. خدا می داند چند بار این موضوع را در کتاب هایم به شکل های گوناگون آورده ام. شک ندارم که در آینده نیز دوباره آن را دستمایه کتابی قرار خواهم داد.
* ممکن است یکی دیگر از موضوعات تان را نام ببرید
موضوع فرار. این که شخصی مجبور می شود ظرف مدت دو روز زندگی اش را بر دوش بگیرد؛ بدون این که قادر باشد به آنچه در پشت سرش بوده توجهی بکند و تنها هدفش این باشد که محل زندگی اش را ترک کند! منظورم را خوب بیان می کنم
* منظورتان این است که زندگی جدیدی را شروع کند
نه. منظورم حل شدن، ناپدید شدن در هیچ است.
* اگر کتاب های آینده تان را به حساب نیاوریم؛ در میان کتاب هایی که تاکنون منتشر کرده اید کدام را بیشتر از همه دوست دارید
هیچ کدام. چون به محض این که رمانی را تمام می کنم همیشه این احساس را دارم که کاش آن را به وجود نمی آوردم. این مسأله ربطی به ناامیدی ندارد، دید من اینگونه است و علت دیگر فشاری است که احساس می کنم باید خیلی زود کار دیگری را امتحان کنم. چیزی هست که دوست دارم آن را باور داشته باشم و آن این که اگرچه همه رمان هایم برای من تقریباً در یک سطح قرار دارند با این وجود تفاوت مرتبه ای بین آنها وجود دارد. بعد از پنج یا شش رمان نوعی «پیشرفت» – اگرچه این واژه را دوست ندارم – را احساس می کنم. یعنی می توانم یک افزایش کیفی را مشاهده کنم. یعنی بین این پنج یا شش رمان یکی هست که من آن را بالاتر از بقیه ارزیابی می کنم.
* شما زمانی گفته بودید که آرزوی اصلی تان این است که رمانی «خالص» بنویسید. منظورتان از رمان «خالص» چه نوع رمانی است
قصدم فقط این بود که بگویم رمان باید فارغ از قسمت های تعلیم گونه و اطلاعات دهنده باشد. در یک رمان «خالص» نیازی نیست که نویسنده ۶۰ صفحه در توصیف جنوب یا – مثلاً – ایالت آریزونا یا فلان نقطه اروپا قلمفرسایی کند. تنها نکته مهم روند دراماتیک و پس زمینه های اجتناب ناپذیری است که برای این روند ضروری است. آنچه که امروز برایم مفهوم «رمان حقیقی» را دارد تابلوی منثوری است که اصول ساختاری اش با تراژدی خویشاوند است. به عبارت دیگر من بر این عقیده ام که تراژدی دوران ما رمان است.
* آیا طول یا حجم اثر برای شما اهمیتی دارد و آیا آنچه تحت عنوان رمان «خالص» می گوییم برایتان حائز معنایی است
بله، اگرچه این طور به نظر می آید که این مسأله ای صرفاً فنی باشد با این وجود معتقدم شعاع عمل این مسأله بسیار بیشتر از آن چیزی است که به نظر می آید.
فراموش نکنیم که تقاضا برای طولانی تر کردن مدت تراژدی و اجرای دنباله دار آن نیز با مخالفت روبه رو بوده است. به نظر من رمان خالص آنقدر کشش دارد که خواننده قادر نخواهد بود خواندن آن را متوقف کرده و ادامه اش را به روز بعد موکول کند.
* چون تلویزیون، فیلم و مجلات تنها چیزهایی را مورد قبول قرار می دهند که تسلیم شرایط این رسانه ها شوند و به همین دلیل اگر درست متوجه منظورتان شده باشم، شما از نویسنده رمان «خالص» می خواهید که کاملامستقل باشد، این طور نیست
بله، اما دلایل دیگری نیز دارد. گمان می کنم در حال حاضر تبلیغاتچی ها در غرب سعی می کنند ـ حدس می زنم به دلایل سیاسی ـ نوع خاصی از انسان را پرورش دهند اما به عقیده من نویسنده رمان باید انسان ها را آنگونه که هستند نشان بدهد، نه آنگونه که تبلیغات از او می خواهد. طبعاً فقط نظرم به تبلیغات سیاسی نیست، بلکه همچنین تبلیغاتی که از طریق مدارس اینجا در مورد الگوی انسان اعمال می شود را نیز شامل می شود. چون تبلیغات اخیر نیز با داده های واقعیت سازگاری ندارد.
* نظرتان در مورد اقتباس هایی که در سینما، تلویزیون و رادیو از کتاب هایتان وجود دارد چیست
این مسأله امروز برای یک نویسنده فرصت مهمی است. چون به کمک این اقتباس ها او می تواند استقلال خودش را حفظ کند. قبلاً از من پرسیده بودید که آیا به دلایل اقتصادی دست به مصالحه و سازش می زنم و گفته بودم «نه». باید بگویم بدون رادیو، تلویزیون و سینما نمی توانستم این «نه» را بگویم.
* قبلاً برایم تعریف کردید که ژید یکبار درباره یکی از رمان هایتان به شما راهنمایی با ارزشی کرده بود. آیا ژید تأثیری اساسی بر آثارتان گذاشته است
گمان نمی کنم. ناشرم در سال ۱۹۳۶ یک مهمانی ترتیب داد تا من با ژید آشنا شوم، چون ژید ـ آن طور که به ناشرم گفته بود ـ رمان هایم را خوانده بود و می خواست مرا شخصاً بشناسد. در آن مهمانی، ژید دو ساعت تمام مرا سؤال پیچ کرد.
بعد از آن اغلب او را می دیدم و تقریباً هر ماه برایم نامه ای می نوشت، نامه هایی پر از سؤالات مختلف و این تا زمان مرگش ادامه داشت. وقتی او را ملاقات می کردم، کتاب هایم را می دیدم که حاشیه نویسی های بی شماری در آن شده، حاشیه هایی که بیشتر به افکار خود ژید برمی گشت تا کتاب های من. هیچ وقت رویم نشد که این مسأله را با او مطرح کنم و اکنون هم دیگر خیلی دیر شده تا جوابش را به این نکته بدانم.
* آیا او سؤالات خاصی از شما می پرسید
از هر چیزی که ممکن بود می پرسید. اما عمدتاً فرآیند خلق آثارم بود که علاقه او را به خودش جلب می کرد. البته ببخشید که این واژه پرطمطراق را در مورد آثارم به کار می برم. گمان می کنم بدانم که چرا این مسأله علاقه ژید را جلب می کرد. او در تمام زندگیش آرزو داشت خلق کننده باشد و نه فیلسوف و اخلاق گرا، یعنی آنچه که درواقع بود. من درست چیزی بودم که او نبود و احتمالاً علت عمده پرسش هایش همین بود.
* در جوانی شما کتاب یا نویسنده خاصی بوده که تأثیر زیاد و ماندگاری رویتان گذاشته باشد
قویترین تأثیر را شاید گوگول رویم گذاشته باشد، تا حدودی نیز داستایوفسکی اما تأثیر او به اندازه گوگول نبود.
* چه چیزی در گوگول تا این اندازه برای شما قابل اعتنا بود
گمان می کنم شخصیت های آثارش. آنها مثل آدم های عادی به نظر می رسند، اما چیزی دارند که برایم فوق العاده اهمیت دارد، بعد سوم. همه شخصیت های گوگول تشعشعی شاعرانه دارند و این تشعشع مثل شخصیت های اسکار وایلد تصنعی نیست، بلکه ـ مثل شخصیت های جوزف کنراد ـ طبیعی و ساده است. هر کدام از این شخصیت ها ویژگی های تندیس وار دارند؛ با ابهت، سنگین، محکم.
* یک بار داستایوفسکی از جانب خودش و تعدادی از همکاران نویسنده اش گفته بود که ما همه مدیون «شنل» گوگول هستیم. آیا شما هم چنین احساسی دارید
بله، هم مدیون گوگول و هم داستایوفسکی.
* یک یا دو سال پیش یک بار هم درباره پرونده جنایی که محاکمه اش در دادگاه جریان داشت صحبت می کردیم و شما به من گفتید گزارش های دادگاه را با علاقه دنبال می کنید. در چنین مواقعی با خودتان فکر نمی کنید که ممکن است روزی این موضوع را در در رمانی مورد استفاده قرار دهید
بله، کاملاً.
* آیا از آن یادداشت برمی دارید تا بعدها آن را مورد استفاده قرار دهید
نه، موضوع را فوراً به فراموشی می سپارم. سه، چهار یا ۱۰سال بعد دوباره جزئیات آن پرونده به یادم می آید. به همین دلیل نیازی به یادداشت برداری ندارم.
* حال که صحبت از محاکمه به میان آمد بگویید به نظر شما تفاوت اساسی میان رمان های جنایی تان، یعنی رمان های کارآگاه مگره، با رمان های جدیدترتان در چیست
این تفاوت مثل تفاوت میان تابلوی نقاشی و طرحی است که یک نقاش به طور تفننی آن را می کشد.
* وقتی یک رمان جنایی با کارآگاه مگره می نویسید آیا شخصیت ها را از چشم کارآگاه مگره می بینید
بله، چون مگره نمی تواند خودش را جای شخصیت دیگری بگذارد. او مشاهده می کند، توضیح می دهد و می فهمد، اما نمی تواند به شخصیت خاصی اهمیتی را بدهد که من در رمان های دیگرم تلاش می کنم برای آن شخصیت چنان اهمیتی قائل شوم.
* اگر اجازه بدهید یک سؤال دیگر از شما بپرسم. آیا هیچ وقت پیش آمده که عدم پذیرش عموم مردم از اثرتان تغییری قابل توجه و آگاهانه در شیوه نوشتن تان در پی داشته باشد اگر بخواهم براساس توضیحات گذشته تان قضاوت کنم باید بگویم چنین مخالفتی تأثیر عکس آن را در شما موجب می شود، این طور نیست
من هرگز تسلیم نشده ام. تا آنجا که به کار نویسندگی ام مربوط می شود دارای اراده ای خلل ناپذیر بوده ام و آن راهی را خواهم رفت که به نظرم درست می رسد.۲۰ سال است که منتقدان به من می گویند: «وقتش رسیده که بالاخره سیمنون رمانی پرحجم با ۲۰ شخصیت یا بیشتر بنویسد.» این آدم ها نمی بینند. من هیچگاه رمانی پرحجم و بزرگ نخواهم نوشت. رمان بزرگم چیزی غیر از مجموعه کل رمان های کوچکم نیست. متوجه می شوید.
ایران/مدومه/مرداد۱۳۹۳