این مقاله را به اشتراک بگذارید
لورن باکال، سخت، باهوش و جذاب، کارش را به عنوان یکی از مخلوقات ساخته شده توسط استودیوها شروع کرد و شمایل نمادین او از سرسختی، پارادوکسی بود که کارنامهاش را شکل داد. به خاطر نقشهای فوقالعادهای که در فیلمهای درخشان اولیهاش با بوگارت به او میدادند، لقب سرسخت به او اعطا شد. و بعدها او مجبور شد سرسختی واقعی را در برابر استودیوها از خودش نشان دهد. نقشهای احمقانه را رد کرد، کارش را به حالت تعلیق درآوردند و بعد هم در دهه ۵۰ با مککارتیسم دچار چالش شد. ازدواج افسانهای او با همفری بوگارت خودش باعث شد درجه سختیاش چه در داستانها و چه در واقعیت گداختهتر هم بشود. یکجور پیوستگی استراتژیک بینشان برقرار بود. او از نظر عموم بخشی از سرسختی بوگارت را به خودش جذب میکرد (اگرچه بوگارت واقعی نسبت به آنچه که به مخاطبان اجازه میداد از طریق فیلمهایش از او درک کنند، روح خیلی حساستری داشت). در آن ازدواج مهیج و شورانگیز که استودیوها عاشقش بودند و از آن میترسیدند، یک بمب تبلیغاتی وجود داشت که تهدید بزرگی برایشان محسوب میشد: اینکه باعث شود ستارهشان سخت یا غیرقابل همکاری بشود.
امروز اگر به باکال نگاه کنیم آنقدر منحصربهفرد به نظر میرسد که عجیب است فکر کنیم او در اصل به عنوان مدل ویکتوریا لیک در بازار تجارت کار میکرد. پرسونایی قابل تشخیص و یکه داشت: زیبا، با موهای مجعد درخشان و درشت هیکل، و صدایی با تن آرام که جذابیت وسوسهانگیزی به او میبخشید در حالی که لباسهای شیکش او را تبدیل به چیزی میکرد که کارمندان و اهالی خود هالیوود راهنمای مد سینما صدایش میکردند. کسی که تماشاگران زن فیلمها را ترغیب میکرد تا ستایشاش کنند، از او تقلید کنند و با او حس همدلی داشته باشند.
اغلب اوقات با نگاه کردن به کارنامهاش به نظر میرسد که او از نقش یک دختر جوان رمانتیک مستقیم تبدیل به یک بانوی بزرگ شد و راستش تا حدودی این دقیقا همان اتفاقی بود که افتاد. او در هر سنی تاثیر دوبارهای روی زندگیاش در هالیوود میگذاشت در حالی که چهرههایی مانند ایرنه دان و لورتا یانگ در گمنامی از سینما محو شدند. باورنکردنی است وقتی به این فکر میکنیم که او فقط نوزده سال داشت وقتی اولین حضور خارقالعادهاش در سینما را با فیلم داشتن یا نداشتن (۱۹۴۴) تجربه کرد. بازی در مقابل همفری بوگارت به شیوهای که باعث شود او ۱۰ سال پیرتر از سن واقعیاش به نظر برسد، یعنی حدودا خودش را هم سن و سال بوگارت نشان داد. او طوری به نظر میرسید که انگار به بوگارت میگوید نیمه گمشدهاش را پیدا کرده با اینکه در آن سن و سال به نظر میرسید در مقایسه با بوگارت، ممکن است یک پیشنهاد متفاوت به زنی سبکسر و بوالهوس باشد که بوگارت میخواهد فقط با او وقتش را بگذراند. دوباره به این نکته میرسیم که باکال یک محصول استودیویی بود: سبک و شیوه و مدی داشت که میتوانست نوجوانان را روی پرده به طور حق به جانب و موجهی تبدیل به زنی جهاندیده بکند. چیزی که در موارد مشابه عملا غیرممکن است. اگر چه این روند کمی فریبکارانه عوارض خودش را بر روی انسان باقی میگذاشت که باید تحملش میکرد. باکال اعتراف میکرد که هر چقدر در فیلمها خونسرد و به ظاهر عاقل است اعصابش روی صحنه حسابی متشنج بود و هر بار تا آخر عمرش از وحشت صحنه رنج میکشید.
میرا برکینریج رمان طعنهآمیز گور ویدال به این دلیل مشهور شد که ادعا میکند: در دهه بین ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۵ هیچ فیلم بیربطی در ایالات متحده آمریکا ساخته نشد. قطعا آن صحنه میان لورن باکال و همفری بوگارت (در داشتن یا نداشتن، رمانس جنگی هاوارد هاکس اقتباس از رمان ارنست همینگوی – مترجم) به طرز مقاومتناپذیری مربوط و مناسب بود: بوگارت هری استیو مورگان بود. کاپیتان یک قایق ماهیگیری که بیزار از زندگی و خسته از دنیا به نظر میرسید اما در اصل یک آمریکایی نجیب و محجوب در ویشی فرانسه بود. مرد الهامبخشی که به گروه مقاومت کمک میکرد تا اینکه با زن آمریکایی جذاب منحصربهفردی برخورد میکند که نامش ماری برونینگ است و باکال نقشاش را بازی میکند. دیالوگ میان آنها با نشانههای ظاهری مشخصی بارور میشود که اشاره به همه معانی پنهان درباره رابطه و جنسیت آمریکایی و توان مداخله دارد و اینکه چطور یک زن میتواند تصویری از مستقلترین موجود در آمریکای بعد از جنگ را به تصویر بکشد. باکال به بوگارت میگوید: میدونی نیازی نیست با من بازی کنی استیو. مجبور نیستی چیزی بگی و مجبور نیستی هیچ کاری انجام بدی. هیچ کاری. اوه شاید فقط باید سوت بزنی. تو میدونی چطوری سوت بزنی، نه استیو؟ فقط کافیه لبهات رو روی هم بذاری و.. فوت کنی.
البته این حق و امتیاز ویژه مرد مسنتر است که به زن جوانتر مطیع و فروتن راههای عشق را بیاموزد. باکال (به کمک فیلمنامهنویسان جولز فورتمن و ویلیام فاکنر) این فرضیه را باطل میکند. فیلم مشهور است که از سیگار کشیدن استفاده کرد تا به ارتباط میان زن و مرد و لذت دهانی اشاره کند. سوت زدن هم یک کنایه جدید و شوخطبعانه از زاویه دیگر بود. دیوید تامسون هوشمندانه اشاره میکند که دیالوگ سوت زدن باکال شبیه یکجور خودارضایی است. و خیلی هم ظالمانه و ویرانگر است، چون باکال نه تنها دیالوگ را میگوید که به بوگارت یاد میدهد چطور این کار را انجام دهد.
حضور خارقالعاده باکال روی پرده میبایست تبدیل به یک نیروی عظیم برای ساخت کمدی میشد اما احتمالا در آن دوران به خندههای بیجا و زورکی شکننده در کمدینهای زن بیشتر نیاز داشتند. او در فیلم چگونه با یک میلیونر ازدواج کنید؟ نقش یک مشتری خونسرد را بازی میکرد، در کنار مریلین مونرو و بتی گریبل یکی از آن سه نفری بود که چشمش پی طلا بود. اما او در تمام طول فیلم جوری به نظر میرسید که انگار کل ایده به دام انداختن یک شوهر ثروتمند خیلی پستتر از شخصیت اوست و در حقیقت نقش یک زن مطلقه را بازی میکرد (من یکی از اون طلاقهایی داشتم که شما هیچجا چیزی دربارهش نمیخونین) لورن باکال شبیه یکی از آن مدل زنهایی بود که به صورت مستقل خودشان ثروتمند هستند و ثروتشان را از راه شکار فیل یا معامله با خارجیها به دست آوردهاند. مردها باید برای ازدواج با چنین زنی صف بکشند.
بعد از کارنامهای که در آن روی صحنه تئاتر هم به اندازه سینما تحسین شد، باکال سراغ نقشهای مکملی رفت که اعتبار سنگینی برایش به ارمغان آوردند مثل نقشی که در فیلم آینهها دو چهره دارند (The Mirror Has Two Faces) بازی کرد. در آن فیلم مادر غیرقابل تحمل باربارا استرایسند بود. قبلتر از آن در فیلم پرستاره قتل در قطار سریعالسیر شرق سیدنی لومت، نقش خانم هوبارد را داشت. زن ثروتمند آمریکایی در خارج که مظنون به قتل بود. داد و هوار راه میانداخت و آمرانه دستور میداد در حالی که آلبرت فینی در نقش هرکول پوآرو مقابلش بود و به نظر میرسید ادب و متانت و قانونمداری او در سایه عصبانیت و کجخلقی حضور باکال، محو میشود. اینجا دیگر هیچ ماجرای عاشقانهای وجود نداشت. او ثروتمند و مدعی با رفتاری مردانه بود.
لورن باکال ویژگی ستارهها را داشت که بخشی از این ویژگی توسط استودیوها به آنها آموزش داده میشد: راه رفتن، چطور سیگار کشیدن و شیوه آشامیدن، موجدار کردن دیالوگی که قرار بود بگویند. اما او علاوه بر اینها یک غرور و بزرگمنشی ذاتی داشت. یکجور جذابیت طبیعی ملکهوار. فیلمهای بزرگش را امروز نگاه کنید: داشتن یا نداشتن (to have and to have not) یا خواب بزرگ (the big sleep) و متوجه میشوید با قدرت همیشه میتواند مجذوبتان کند.
پیتر بردشاو/ گاردین /مترجم: صوفیا نصرالهی
منبع : هفت فاز / مد و مه شهریور ۱۳۹۳