این مقاله را به اشتراک بگذارید
اورول تفاوت میلر با نویسندگان همدورهاش را در نکتهی دیگری هم میبیند، به اعتقاد او اغلب قریب به اتفاق آن نویسندگان به آینده بدبین بودند و از بدبختی و ببچارگی حرف میزدند در حالی که هنری میلر از وضعیتاش راضی بود و…
نگاهی به «درون نهنگ»؛ مقاله ای از «جورج اورول» درباره ی «هنری میلر»«هنری میلر» از غیرمتعارف ترین نویسندگان هم عصرش بود. وقتی جنگ های جهانی و رویارویی فاشیسم با کمونیسم شوروی و حتی شروع جنگ داخلی اسپانیا خیل عظیمی از نویسندگان هم دوره و حتی هم وطنش را مشغول خود کرده بود، یعنی همان وقتی که ارنست همینگوی «وداع با اسلحه» را می نوشت و جان دوس پاسوس «ماجراهای مرد جوان» را به اتمام رسانده بود، آرام در گوشه ای به نوشتن می پرداخت؛ کنجکاوی نشان نمی داد و عضو هیچ دار و دسته ای نبود و از نظر سیاسی کاملا منفعل عمل می کرد. حتی وقتی «جورج اورول» نظرش را درباره ی جنگ داخلی اسپانیا پرسید، پاسخ داد: «رفتن به اسپانیا دیوانگی محض است!» «میلر» ۲۶ دسامبر سال ۱۸۹۱ در منهتن نیویورک به دنیا آمد، اما سال های زیادی را همچون دیگر نویسندگان و هنرمندان آمریکایی که از شدت گرانی ایالات متحده به ستوه آمده و به فرانسه پناه برده بودند، در پاریس گذراند و تا ابتدای جنگ جهانی دوم همانجا ماند. سال ۱۹۳۱ در دفتر پاریس «شیکاگو تریبیون» و در بخش تصحیح مقالات مشغول به کار شد و مقالات بسیاری نوشت که همه ی آن ها با نام دوستش «آلفرد پرل» چاپ شد. سه سال بعد یعنی در ۱۹۳۴ اولین و مهم ترین رمانش را به نام «راس السرطان» در پاریس و نزد انتشارات «اوبلیسک» منتشر کرد، اما کتاب به این خاطر که حاوی کلمات و عبارات غیرقابل چاپ بود، تا سال ۱۹۶۱ در ایالات متحده اجازه چاپ نگرفت. اجازه ی انتشار «راس السرطان» در آمریکا از مهم ترین اتفاقاتی بود که در انقلاب جنسی ایالات متحده نقش مهمی ایفا کرد. «هنری میلر» پس از «راس السرطان» آثار دیگری نوشت که «بهار سیاه» و «راس البروج» از مهم ترینشان است.
«هنری میلر» نه تنها نویسنده ی غیرمتعارفی بود، که «راس السرطان»، کتاب اولش هم غیرمتعارف از کار درآمد. هم از جهت لحن و به کارگیری کلمات و عبارات غیرقابل چاپ و هم از این جهت که نسبت به آثار دیگر نویسندگان هم دوره اش کتاب تازه ای به حساب می آمد و به قول معروف جا افتادنش نیازمند گذشت زمان بود. در این بین، «جورج اورول» نویسنده ی سرشناس انگلیسی رمان «قلعه ی حیوانات»، «راس السرطان» را خواند. اورول که ید طولایی در نوشتن مقاله داشت و از «راس السرطان» هم خوشش آمده بود، در سال ۱۹۴۰ مقاله ای نوشت به نام «درون نهنگ» که بعدها به شکل کتابچه ای منتشر شد. «درون نهنگ» به شناخت و مقبولیت هنری میلر نامتعارف در جامعه ادبی آن روز بسیار کمک کرد.«درون نهنگ» مقاله ی است که در سه بخش نوشته شده. بخش اول آن عمدتا درباره ی «راس السرطان» و ویژگی های منحصر به فردی است که میلر را از دیگر نویسندگان هم دوره اش متمایز می کند. بخش دوم مقاله فضای سیاسی – ادبی و ذائقه مخاطبین روزگار میلر را بررسی می کند و در نهایت بخش پایانی مقاله به استقلال فکری و نامتعارف بودن میلر می پردازد. «درون نهنگ» در اصل کوششی است برای نشان دادن ویژگی های خوب نویسنده ا ی که تازه کار و جدی بود.
جورج اورول در بخش آغازین مقاله و درباره ی «راس السرطان» می نویسد: «وقتی برای اولین بار راس السرطان را باز کردم و کلی واژه غیرقابل چاپ در آن دیدم، فورا از آن رو برگرداندم. فکر می کنم عکس العمل اغلب آدم ها هم همین باشد. به هر حال، پس از آن که چندی گذشت فضای کتاب منهای جزئیات زیادی، به طور عجیبی ذهنم را در برگرفت. سال بعد کتاب دوم میلر به نام «بهار سیاه» منتشر شد. در آن زمان، راس السرطان روشن تر از بار اولی که آن را خوانده بودم، در ذهنم بود. اولین احساسام درباره «بهار سیاه» این بود که یک چیزی کم دارد؛ و این واقعیت که به هیچ وجه انسجام کتاب قبلی را ندارد. پس از گذشت یک سال چندین عبارت از «بهار سیاه» در حافظه ام ماندگار شد. هر دوی کتاب ها از خودشان ردپایی در ذهنم گذاشتند و معلوم بود که از آن دسته کتاب هایی هستند که «دنیای خودشان را می سازند.» کتاب های این سبکی الزاما کتاب های خوبی نیستند، مثل لاتاری یا داستان های شرلوک هولمز یا حتی کتاب مسری «بلندی های بادگیر» یا «خانه ای با پرده های سبز». اما به هر تقدیر این کتاب رمانی است که دنیایش را به شما می شناساند و به جایی که نقاط غریبش را برایتان آشکار سازد، به نقاط آشنای آن می پردازد. مثلا نکته بسیار جالبی که درباره ی اولیس وجود دارد پیش و پا افتادگی عناصر رمان است. البته در اولیس چیزهای دیگری هم پیدا می شود، بخاطر این که جویس به نوعی شاعر است و حسابی کرم کتاب دارد اما تبحرش بیشتر در تکنیک نوشتن است… وقتی بعضی از عبارات اولیس را می خوانید احساس می کنید که ذهن جویس و شما یکی است و انگار نویسنده همه چیز را درباره شما می داند، با وجودی که حتی اسم شما را هم نشنیده است و دنیای خارج از زمانی هست که شما و او در آن هستید.»جورج اورول در ادامه ی مقاله ی خود شاهکار «هنری میلر» را با رمان «اولیس» جیمز جویس مقایسه می کند و آن دو را از جهاتی شبیه هم می داند. شاید مهم ترین شباهت اولیس و راس السرطان در بی پروایی نویسنده در بکارگری عبارات و واژگانی است که تا به آن روز در ادبیات رایج نبود و بکارگیری آن وقاحت و زشتی محسوب می شد. همان عباراتی که جورج اورول به آن صفت «غیر قابل چاپ» نسبت می دهد. دیگر شباهت مهم این دو اثر در همزادپنداری خواننده با داستان است. اورول در این بین می نویسد: «هرچند هنری میلر از نظر کیفی به پای جویس نمی رسد اما شباهت هایی با او دارد و البته نه در همه جا. چون آثار میلر یک دست نیست و گاهی به خصوص در «بهار سیاه» لغزش بیشتری به سمت لفاظی و دنیای آبکی سوررئالیست ها دارد…احساس می کنید که نویسنده این را برای شما نوشته و با خود می گویید: آری این را دقیقا برای من نوشته.»
بکارگیری الفاظ زمخت و «غیر قابل چاپ» در آثار میلر توجه «جورج اورول» را به خود جلب کرد. طوری که اورول قسمت بسیاری از بخش اول مقاله ی خود را وقف متقاعد کردن خواننده در ارزش این اثر می کند و در عین حال تلاش می کند تا وجه ادبی این کاربرد را نشان دهد. اورول در این رابطه می نویسد: « خیلی از آدم ها، شاید بیشترشان، دقیقا همانطوری که در این کتاب آمده، رفتار می کنند و صحبت می کنند. شخصیت های راس السرطان با خشونت و زمختی ای صحبت می کنند که کاربردش در داستان نادر است در حالی که در زندگی عادی آدم ها کاملا معمولی است. من بارها و بارها این عبارات را در گفتگوی مردم شنیده ام در حالیکه خودشان هم متوجه نبودند که چقدر زمخت حرف می زنند.» جورج اورول در ادامه می نویسد: «وقتی کتابی مثل راس السرطان منتشر می شود، خیلی طبیعی است که اولین چیزی که مردم متوجه اش می شوند، رک بودن اثر است.» جورج اورول از این جهت راس السرطان را با «سفر به انتهای شب» لویی فردینان سلین مقایسه می کند و اشاره می کند: «در هر دو کتاب از کلمات غیر قابل چاپ استفاده شده و هر دو تا حدودی اتوبیوگرافی اند و البته شباهت این دو همین جا تمام می شود. سفر به انتهای شب کتاب هدفمند ی است، هدف اش هم اعتراض به ترس، دلهره و بی معنایی زندگی مدرن است، در واقع همان بی معنایی زندگی.»جورج اورول با اتمام این بحث به بخش دوم مقاله خود می رسد و در این قسمت به فضای ادبی سال های حدود بیست تا چهل میلادی می پردازد و تفاوت دیدگاه و تمایلات هنری میلر را با نویسندگان هم دوره اش مطرح می کند. به گفته اورول در آن ایام هر دسته از نویسندگان گروه خودش را داشت و به کارهای خاصی مشغول بود. اورول به طور ناآشکار و ضمنی ای به گروه نویسندگان نسل گمشده که شامل ارنست همینگوی، اسکات فیتزجرالد، جان دوس پاسوس، ازرا پاوند، تی.اس. الیوت و … می شد طعنه می زند و معتقد است که در این ایام که هر گروه و دسته ای کار خودش را می کرد، درباره جنگ می نوشت، گرایشات کمونیستی پیدا می کرد و تابع نویسنده ی خاصی می شد، هنری میلر تنها به نوشتن می پرداخت و به چیز دیگری توجه نمی کرد. وی در این رابطه در قسمتی از بخش دوم مقاله خود می نویسد: «البته اولین چیزی که درباره جمع نویسندگانی که در بالا اشاره کردم، به نظر می آید، این نکته است که جمع آن ها در عین حال جمع هم نبود. چرا که خیلی از آنها از اینکه با خیلی دیگر باشند، امتناع می کردند. لورنس و الیوت با هم خوب نبودند. هاکسلی عاشق لورنس بود اما جویس از او خوشش نمی آمد.»
اورول تفاوت میلر با نویسندگان هم دوره اش را در نکته ی دیگری هم می بیند، به اعتقاد او اغلب قریب به اتفاق آن نویسندگان به آینده بدبین بودند و از بدبختی و ببچارگی حرف می زدند در حالی که هنری میلر از وضعیت اش راضی بود و شکایتی نداشت و نویسنده ی خوش بینی به حساب می آمد. وی همچنین به تب کمونیسم اشاره می کند و معتقد است در زمانی که تب کمونیسم نویسندگان بسیاری را گرفته و اسیر خود کرده بود، میلر بی تفاوتی نشان داد و بار دیگر از نظر سیاسی منفعل عمل کرد. به همین خاطر؛ بی تفاوتی هنری میلر نسبت به وقایع تاریخی و گرایشات سیاسی دوارنی که در آن زندگی می کرد او را از دیگر نویسندگان متمایز کرد. جورج اورول در ادامه و در بخش پایانی مقاله خود درباره ی هنری میلر می نویسد: «[هنری میلر] در آثارش شما را از اینکه حیوانی سیاسی باشید دور می کند و با دیدی فردی پیش می رود و کاملا منفعل عمل می کند، نگاه مردی که فهمیده کنترل دنیا از دستش خارج است و آرزو می کند تا کنترل آن را در دست بگیرد.» اورول درباره ی بی تفاوتی هنری میلر به وقایع تاریخی اطراف خود می نویسد: «بعنوان یک قاعده، نویسنده ای که علاقه ای به وقایع تاریخی زمان خودش ندارد، یا آن را نادیده می گیرد یا با آن می جنگد. اگر آن را نادیده بگیرد، دیوانه است. اگر آن را درک کند و بخواهد با آن جنگ کند، احتمالا اینقدر باهوش خواهد بود که شکست را از قبل پیش بینی کند.»
جورج اورول مقاله خود را این طور به پایان می رساند: «با تمام کسانی که تا به حال راس السرطان را نخوانده اند، همدردی می کنم. با کمی هوش و با هزینه کردن کمی پول می توانید آن را بدست آورید، حتی اگر از کل اثر یا قسمت هایی از آن متنفر شوید؛ برای مدت های مدیدی در ذهنتان ماندگار می شود. همچنین راس السرطان از جنبه ی دیگری نسبت به آنچه که اغلب اطلاق می شود؛ کتاب مهمی است. کتاب های مهم یا از این جهت مهم اند که اثر فوق العاده ای هستند یا از این جهت که در تکنیک نوآوری داشته اند. به هر حال هیچ کدام از این دو مورد، درباره ی راس السرطان صدق نمی کند.»«درون نهنگ»، نمونه ای از مقاله ای موفقی است که قصدش دقیقا همین جملات پایانی نویسنده آن است؛ نشان دادن اهمیت هنری میلر. این که اهمیت هنری میلر؛ در بوجود آوردن مکتبی جدید در ادبیات جهان است. جورج اورول در عین حال با وجودی که در این کتابچه تلاش کرده اهمیت هنری میلر را نشان دهد، بارها به طور نامحسوس و ضمنی به این موضوع اعتراف کرده که اهمیت خیلی از آثار خوب جهان را نمی توان به زبان آورد، چرا که ممکن است آن را بخوانید و در وهله ی اول متوجه اهمیت آن نشوید، اما وقتی یک سال، یا حتی چند سال از خواندن آن می گذرد، ناگهان احساس می کنید که عباراتی از آن را به یاد می آورید یا جملاتی از آن برای همیشه در ذهن شما ماندگار شده است. هنری میلر این گونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند.
سیب گاز زده / مد و مه / بهمن ۱۳۹۳