این مقاله را به اشتراک بگذارید
نشر چشمه در حوزه ادبیات داستانی به خصوص از نوع ایرانی اش یکی از بهترین هاست. در این نوشته مروری شده به سه کتاب تازه از نشر چشمه در حوزه ادبیات داستانی داخلی و خارجی.
دست نیافتن به آن افق نزدیک
«شب در مسیر غرب» خاطرات زنی است اصالتا بریتانیایی به نام بریل مرکام که در چهارسالگی با خانوادهاش به آفریقا رفت و تا پایان عمر در آفریقا ماند و به پرورش اسب پرداخت. سالخورده بود که ارزش کتاب خاطراتش کشف شد؛ آن هم به واسطه پیداشدن نامهای از ارنست همینگوی که در آن، از کتاب مرکام تعریف کرده بود. همین کتابی که اخیرا با ترجمه احسان نوروزی از طرف نشر چشمه منتشر شده است. در مقدمه این کتاب درباره بریل مرکام میخوانیم: «بریل کودکیاش را میان بومیهای آفریقا گذراند و به نخستین زنی تبدیل شد که به تنهایی بر فراز آفریقا پرواز میکرد. بریل مرکام رکورد پرواز بر اقیانوس اطلس را هم شکست.» در سرآغاز ترجمه فارسی همچنین قسمتی از نامه همینگوی به مکسول پرکینز که در آن از کتاب مرکام تعریف کرده آمده است. در این نامه از زبان همینگوی درباره کتاب شب در مسیر غرب چنین میخوانیم: «کتاب بریل مرکام، شب در مسیر غرب، را خواندهای؟ وقتی افریقا بودم نسبتا خوب میشناختمش و هیچوقت گمان نمیکردم بتواند و بخواهد که دست به قلم ببرد، مگر برای نوشتن دفترچه پروازش. از قرار معلوم، خیلی هم خوب نوشته، به شکل اعجابانگیزی خوب، آنقدر که من از خودم بهعنوان یک نویسنده شرمنده شدم. حس کردم صرفا یک نجار کلمات هستم، هرچه را در کار صیقل خورده باشد برمیدارم و به هم میخشان میکنم و بعضی وقتها یک خوکدانی معمولی میسازم. ولی او (بریل مرکام) فاتحه همه ما که خودمان را نویسنده میدانیم نوشته است. آن بخشهاییاش را که شخصا اطلاع دارم، که یا خودم آنجا بودم یا در روایات مردم شنیدهام، کاملا حقیقت دارند… امیدوارم این کتاب را بگیری و بخوانیاش، چون واقعا کتاب محشری است.» اینک قسمتی از کتاب: «نزدیک پایان مسیر بازگشت، در حال پرواز به سمت شمال به طرف تپههای انگونگ، موقع گذشتن از روی دره ریفت، طیارهمان جیپسی ماث دچار مرگ کاذب شد. من پشت فرمان بودم و همین که تپهها (که تا هشتهزارفوت بالای سطح دریا میآیند) نزدیکتر شدند و شیبهای سبز و تنگههاشان از میان مه رخوتناکی که درش به سر میبردند بیرون آمدند، اهرم سوخت را باز کردم و دستگیره را عقب کشیدم تا ارتفاع بگیریم. ولی بهنظر میرسید خبری از ارتفاعگرفتن نیست. طیاره کوچکمان سرعت ٨٠مایلی قابلقبولی داشت- حتی آن موقع هم اصلا رکورد خاصی محسوب نمیشد اما آن قدری سریع محسوب میشد که عواقب نهایی غمانگیز دستنیافتن به آن افق نزدیک را حس کنم. همینطور که حرکات کورمالم تندتر میشد، درختهای تپههای انگونگ هم شروع کردند به فاصلهگرفتن از یکدیگر، طوری که فردیتشان بارز میشد- حتی به شکل اعجابانگیزی تنگهها هم عمیقتر میشدند.»
خاطره، خاطره است نه چیز دیگر
یکی از تازههای نشر چشمه در زمینه داستان ایرانی، داستان بلند «نعشکش» نوشته محمدرضا گودرزی است. این داستان بلند، ٢٣فصل دارد و از زبان راوی اول شخص روایت میشود و لحنی طنزآمیز دارد و پر است از ارجاع به رمانها. در آغاز داستان، راوی با لحنی طنزآمیز تاکید میکند که آنچه نوشته است خاطره یا داستان- خاطره است. «نعشکش» اینگونه آغاز میشود: «قبل از هرچیز بهتر است بگویم این نوشته، خاطره یا داستان- خاطره است. خودم خوب میدانم امروزه اگر کسی بخواهد داستانی بنویسد که مورد توجه اهلفن قرار بگیرد، باید داستانش حول محور مسایل سیاسی- اجتماعی باشد و در آن، از مشکلات و گرفتاریهای مردم محروم و ستمدیده سخن بگوید و در نهایت هم نقدی بر نابسامانیهای جامعه باشد. داستان تاثیرگذار یعنی همین. اما باید اعتراف کنم که این نوشته اصولا به تعریف متعارف، داستان نیست و طبیعی است که در آن هم از این خبرها نیست و انتظار آندسته از خوانندگان اندیشمند را برآورده نمیکند؛ شرمندهام. خاطره، خاطره است، نه چیز دیگر و معمولا هم خاطرات حول مسایل عاطفی میگردد. نکته دوم برای آن دسته از خوانندگانی است که کشتهمرده خوانشهای نمادین و تمثیلی هستند، به جان اصغرآقا که میخواهم دنیا بدون او نباشد، من هیچ بخش یا صحنه نمادینی در آن نگنجاندهام، دوستان بیخود زور نزنند و از خودشان نماد و تمثیل در نیاورند. البته اگر هم درآوردند، درآورند، مسوولیتش به گردن خودشان، به من چه! نکته آخر برای جاسوسان اخلاقگرای نشانهشناختی است که رد زندگی نویسنده را در متن، قدم به قدم میگیرند و میگویند آها، فهمیدی چی شد؟ آخ، آخ! دیدی گفتم؟! … طبیعی است که چون این متن خاطره است، این دوستان هرچه بگویند درست گفتهاند و من هم تصدیق میکنم، ولی چه کار کنم، زندگی همین است که هست… بگذریم.»
خاک میبارد
«معبد لاکپشت» نوشته میترا معینی از دیگر تازههای نشر چشمه در زمینه داستان ایرانی است. معبد لاکپشت مجموعه داستانی است شامل ١٠داستان. عنوانهای داستانهای این مجموعه عبارتند از: «جهیدن روی آب»، «ساعتها هم خوابیدهاند»، «یک روز معمولی»، «معبد لاکپشت»، «منیر»، «شب من»، «حمید بادبزن»، «خاک»، «اسبها و آدمها»، «کمی نمک و یکبالاپوش». آنچه در ادامه میآید آغاز داستان «یکروز معمولی» است از این مجموعه: «مثل همیشه خانه را تمیز میکردم. چند روزی بود که دست به ترکیب خانه نزده بودم و لایهای خاک روی همهچیز را گرفته بود. همهجا گردوغبار را پاک میکنند، این جا خاک را. وقتی توفان میشود یا وقتی باد خاکهای عربستان و عراق را برمیدارد و الک کرده و نرم روی سرمان میپاشد، چندروزی هوا زرد میشود.
گاهی آن طرف خیابان را نمیشود دید و توی هیچ داروخانهای هم ماسک پیدا نمیشود. غروبهای پنجشنبه و جمعه که شهرها همه شلوغ و پر رفت و آمدند اهواز میشود شهر ارواح. باد خاکها را میروبد و به در و دیوار خیابانها میزند و مردم از پشت شیشهها آسمان را نگاه میکنند. خاک میبارد و خاک میبارد و همه منتظرند آسمان را ببینند.»
شرق / مد و مه/ بهمن ۱۳۹۳