این مقاله را به اشتراک بگذارید
حمیدرضا امیدی سرور / مد و مه
امید بنکدار و کیوان علیمحمدی فیلمسازانی هستند غیرقابلپیشبینی، هرچند که غیرقابلپیشبینی بودن آنها دیگر به یک ویژگی قابل پیشبینی بدل شده و ندید میتوان حدس زد که کاری متفاوت و البته فکر شده ارائه خواهند کرد. اثری که می توان دریافت از فیلمنامه گرفته تا کارگردانیاش حساب و کتاب دارد و… اما اینها هیچیک دلیل نمی شود که هر آنچه این دو یار دیرین و به نظر جدانشدنی در مقام کارگردان به اجرا در آورده و یا به اجرا در خواهند آورد، به بار نشسته باشد.
جتالب آنکه ارغوان،برخلاف آثار قبلی این دو فیلمساز که آثارپیچیده تری هم بودند (چه در محتوا و چه در فرم)، همانقدر که سر راست تر به نظر می رسد نا موفق تر هم جلوه می کند. البته پاشنه آشیل فیلم یک نکته است که سهم کم و بی پرنگی در فیلم داشته است و عدم توفیق آن دیگر وجوه فیلم را نیز تحت الشعاع خود قرار داده.
فیلمسازان ایرانی در طول این سی و پنج سالی که از انقلاب می گذرد، معضل بزرگی برای نشان دادن سالهای پیش از انقلاب داشته اند، در این شکی نست اما مشکل مهم فیلم ازغوان در از کار درنیامدن بخشهایی که به عنوان رخ دادهایی در سال ۱۳۵۴ جلوی دید تماشاگر قرار می گیرد،تنها حاصل مسائل برون متنی تحمیل شده به فیلم نیست. این بخش های فیلم بیش از آنکه میانه دهه پنجاه را تداعی کند بیشتر به حال هوای دهه سی و به خصوص فیلمهایی که در این سالها ساخته شده شباتت دارد. فیلمهایی با میزانسن های تئاتری، ریتم کند و بازی های غیر منعطف. چنین مشکلاتی برای یک فیلم د دهه سی چندان هم نامعمول نبود چون نه تنها اغلب بازیگران آن نسل که حتی برخی از فیلمسازانش نیز از تئاتر به سینما آمده بودند. اما کیوان علیمحمدی و امید بنکدار نه تنها از تئاتر به سینما نیامده اند که اهل سینما هستندو با آن زندگی کرده اند. اما چرا حاصل کارشان اینطور شده؟
به نظربخشی از عدم موفقیت فیلم در این بخش ها دارند مربوط است به طراحی لباس و صحنه ای ناموفق. وقتی فضای یک فیلم در نیاید، ارتباط برقرار کردن با آن دشوار می شود. این تفاوت ها وقتی فیلم به زمان حال می آید جلوه محسوسی به خود می گیرد گویی فیلم جانی تازه به خود گفته و به حرکت در می آید. اما مشکل آنجاست که از میان سه مقطع زمانی که فیلم در آنها جریان دارد این بخش ها از همه مهمتر و کلیدی تر هستند. در واقع ایده جستجوی زمان از دست رفته که در فضای کلی فیلم جریان دارد، قرار است در این بخشها زمینه چینی شود و در دیگر زمانها به بار نشسته و متبلور شود.
ارغوان فیلمی است عاشقانه، حکایت عشق به موسیقی و عشق به محبوبی زمینی؛ کش مکش ها درونی شده فیلم یاد آور این جمله است : دریغا که عشق رفت و باز نیامد!
در طول سه دهه ای که از دور و نزدیک سینما را دنبال کرده ام اینقدر فهمیده ام که قرار نیست همه فیلمها فیلمسازان هرچقدر هم مستعد بوده و راه خود را درست آمده باشند، موفق از کار در آید ارغوان نیز از این قاعده مستثنی نیست. بدون آنکه قصد تعارف درمیان باشد به شخصه نسبت به سینمای بنکدار و علیمحمدی امیدوارم، چه باک که در کارنامه آنها به نظرمشبانه روز از هر نظر فیلم بهتری از بقیه آنها بوده.
بعداز تحریر:
در یادداشتی که برای معرفی فیلم ازغوان در نشریه سینمایی با سابقه کشور که خود بنکدار و علیمحمدی نیز سابقه همکاری با آن را دارند، در کنار نکات خواندنی و جالبی که درباره این فیلم عنوان شد به پاراگراف عجیبی برخوردم، کنجکاو شدم معنای آن را دریابم: «پیش نیاز لذت بردن از ارغوان سواد موسیقی ست. از این رو تازه ترین ساخته این دو کارگردان خوش ذوق محصولی ساخته شده برای طبقه دانای متوسط اهل ذوق است که سالها در سینمای ایران کمتر فیلمی با اتکا به دانش و اعتماد به سلیقه و سواد هنری آنها در هنر موسیقی ساخته شده و این شاید فیلمی ست که مفهوم هنر برای هنر را دوباره در فضای دست به عصا و میان مایه اجتماع سینماروی ایرانی زنده می کند.»
این یادداشت که احتمالا علاقه یا رفاقت نویسنده در نگارش آن دخیل بوده به بهترین وجهی پنبه فیلم را می زند. موافق بودن با تعارفاتی این چنین مثل این است که بنکدار و علیمحمدی بدهند سر در سینماهای نمای دهنده فیلمشان بنویسند اگر سواد موسیقی ندارید داخل نشوید!
گذشته از همه این ها به شخصه نفهمیدم که «طبقه دانای متوسط اهل ذوق» چگونه طبقه ای ست که سینمای ایران سالهاست «کمتر فیلمی با اتکا به دانش و اعتماد به سلیقه و سواد هنری آنها در هنر موسیقی» ارائه کرده و اصلا چه لزومی دارد سینمای ایران موظف باشد با « اعتماد به سلیقه و سواد هنری آنها در هنر موسیقی» آنها فیلم تولید کند؟ از همه این ها که بگذریم تا بحال فکر می کردم «مفهوم هنر برای هنر» چیزی جز این باشد که یک هنر اثری درباره هنری دیگر و یا در ستایش هنری ساخته شده باشد!