این مقاله را به اشتراک بگذارید
ریچارد اِلمان
ترجمه: دکترایمان فانی
(پیش از مطالعه ی این نوشتار توصیه می شود برای یادآوری نام شخصیتهای داستان مردگان، یکبار دیگر آن را بخوانید. می توانید کتاب دوبلینی ها را از اینجا دانلود کرده و داستان مردگان را بخوانید)
خروس خاموش عاقبت خواهد خواند . خواب خاور زمین را غرب خواهد پراند. در چنین شبی به سوی بامداد روانه باش. تواِی طلوعِ روزِ روزه شکن…
از رمان "شب زنده داری فینیگان"
اقامت جویس در رُم به نظر بیهوده می رسید ولی در طی آن دوره، او از چرخش عقایدش درباره ی ایرلند و به تبع درباره ی جهان، آگاه شد.[i] او این بینش جدید را در داستان "مردگان" تجسم بخشید. داستانی که اوج و انجامِ دوره ای طولانی از صبر و شکیبایی بود، در رم شکل گرفت اما تا زمانی که جویس رم را ترک نکرده بود، نوشته نشد. فشارِ نشانه ها، اِشراق های ناگهانی و خاطرات قدیمی آهسته آهسته در ذهنش قوت گرفت تا آنجا که مثل آرایشگر شاه میداس ناچار زبان گشود.[ii]
هرچند که این داستان عمدتا با سه نسل از خانواده خود او در دوبلین سرو کار دارد، از واقعه ای در گالوِی هم وام میگیرد.[iii] در آنجا جوانی به نام مایکل (سانی) بادکین[iv] به نورا بارناکل مهر می ورزید، اما به سل مبتلا بود و می بایست در بستر می ماند. بعدتر بادکین که گویا از اتاقش گریخته بود با وجود هوای بارانی وسرد سراغ نورا رفت تا شب را زیر پنجره اتاقش آواز بخواند. او کمی پس از آن درگذشت. هنگامی که نورا جویس را برای اولین بار ملاقات کرد به آن دلیل جذب او شد که وی شبیه سانی بادکین بود. (نورا به خواهرش اینطور گفته بود)
عادت جویس به واکاوی جزئیات سبب شد حتی قبل از آنکه دوبلین را ترک کنند از نورا باز پرسی های دقیقی در این مورد کند.او از این واقعیت که مردان جوان پیش از او به نورا علاقه داشته اند پریشان بود. دوست نداشت که قلب نورا با یادآوری خاطره ی پسری که عاشقش بوده حتی از روی ترحم فشرده شود. این عقیده که رقیب مردِ مرده ای باشی که در قبرستانی در "راهون" مدفون است به سادگی و به طرزی درد آور به ذهن جویس رسید که کلاّ خلق و خویی حسود داشت. یکی از دلایل ناله و شکایتش به خاله جوزفین همین بود که نورا او را مشابه مردان دیگری که از پیش میشناخته، به حساب می آورد.
چند ماه پس از بیانِ این رنجش، وقتی که جویس و نورا بارناکل در سال ۱۹۰۵ در تریسته زندگی میکردند ضربه دیگری جویس را به سمت نگارش داستان مردگان راند. در نامه ای استانیسلاوس {برادر کوچک جویس} تصادفا به شرکت در کنسرت پلانکِت گرین[v] آوازه خوان باریتون[vi] ایرلندی اشاره کرد که در آن تصنیفی ایرلندی از توماس مور[vii] خوانده شده بود با نام "شما ای مردگان" ! این سرود که گفتگویی است میان مردگان و زند گان به اندازه کافی هراس آور و اسرار آمیز بود ولی آنچه استانیسلاوس را تحت تاثیر قرار داد این بود که گرین قطعه ی دوم سرود را جوری اجرا کرد که در آن مردگان گویا با ناله و زاری آرزو میکردند تا هنوز کالبدی داشتند و از دنیای زندگان بهرمند می بودند:
درست است و راست، که ما،
سایه هاایم، سرد وتنها،
و دلبران و شجاعانِ عهدِ ما، دیری است رفته اند،
ولی در آنسوی مرگ هم، چه لطیف است نسیمِ نَفَسِ زندگان!
و آن دشت ها وباغها و پرسه های جوانی،
چه دلرباست، برای ما مردگان!
مایی که محکوم به پلاسیدنیم،
مایی که در میان برف ها، ناچار به ماسیدنیم،
هنوز سر به هوای زندگی، هنوز در آرزوی چشیدنیم…
جیمز به این بُنمایه علاقه مند شد، از برادرش خواست تا اصل شعر را برایش بفرستد، آن را از بر کرد و با خود می خواند. حسادت او به عاشق مرده ی همسرش، همتا و قرینه ای پرشور در این حسادتِ مردگان به زندگان در سرودِ توماس مور پیدا کرد: چنین به نظر می رسید که زندگان و مردگان جاودانه به هم رشک میبرند.
بُعد دیگری از این رقابت در رمان "اولیس" آشکار میشود، آنجا که استیون بر سر روح مادرش که با آن چشمان شرربار از ورای مرگ به او خیره شده تا روح او را به تعظیم و تسلیم وادارد، فریاد میزند: "نه مادر مرا به حال خود بگذار تا زندگی کنم."[viii] این موضوع که مردگان مدفون نمی مانند از آغاز تا پایان درهمه ی آثار او حضور دارد: فینیگان تنها جسدی نیست که از خواب مرگ بر می خیزد.
در شهر رم خود نمایی و تحمیل مردگان در عقایدی که جویس نسبت به دوبلین داشت، اثر کرد. دوبلین هم شهری بود به همان اندازه ی رُم، کاتولیک! دوبلینی که از آن می گریخت، شهری بود که مرده هایش و ویرانه هایش را پیدا و ناپیدا، عزیز می داشت و به رخ می کشید. سرش پر بود از احساس پیروزی و پیشروی مردگان در شهر زندگان و این تناظری آزارنده با دوبلینی داشت که او در پشت سر دفن کرده بود اما مدام چون شَبَهی از دنبالش می آمد. در رمان اولیس قرار بود همین مایه به شکلی زننده تر در ذهن استیون بازسازی شود، آنجا که او اجسادی را می دید که مثل خون آشام ها از گور برمیخیزند تا خوشی را به کام زندگان زهر کنند. تخت خوابِ شب زفاف، گهواره ی کودکی و بستر مرگ در هم تنیده اند و مرگ مثل خون آشامی رنگ پریده با آن چشمان شرر بار میخروشد و دریا را با بوسه خود به خون میکشد. ما می توانیم همزمان مرده باشیم و زنده.
تا ۱۱ فوریه ۱۹۰۷ که شش ماه از اقامت او در رم میگذشت، جویس کلیات داستانی را که باید می نوشت دریافته بود. کمی از سختی شروع داستان همانطور که خود گفته است برمی گردد به قضیه بلوایی در دوبلین بر سر نمایش نامه "مرد عیاش مغرب زمین". سینگ[ix] نصیحت ییتس[x] را درباره ی اینکه از قصه های عوامانه ی ایرلندی الهام بگیرد، دنبال کرده و در جستجوی مضمون به جزایر آران[xi] رفته بود. پندی که جویس آن را نپذیرفت. این قضیه ی قدیمی طنین ملایمی در داستان مردگان می اندازد. دوشیزه آیوِرسِ وطن پرست تلاش میکند تا گابریل را ترغیب کند که به "آران" برود (جایی که داستان دریا نوردان اثر سینگ در آن رخ میدهد)، و وقتی او نمی پذیرد با بهانه ی نداشتنِ احساسات میهن پرستانه از گابریل عیب جویی میکند. هرچند گابریل در اندیشه دفاع از استقلال هنر و بی تفاوتی آن به سیاست است، با این حال می داند که این دفاعی است خود نمایانه و تنها به آن منتج می شود که دیگران بفهمند او از کشور خود بیزار است اما قضیه برای او در داستان به اینجا ختم نمی شود.
داستان مردگان با یک مهمانی آغاز می گردد و با یک جسد خاتمه پیدا می کند. تفریح و تشییع در اینجا هم مانند "شب زنده داری فینگان" درهم بافته اند. اینکه داستان با مهمانی آغاز میشود تا حدودی به این دلیل است که جویس حس می کرد بقیه داستان های مجموعه دوبلینی ها هنوز تصویر او را از شهر دوبلین کامل نکرده اند. در نامه ی مورخ ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۶، از رم به برادرش نوشت که برخی از عناصر دوبلین در داستان های کوتاهِ دیگرش هنوزگنجانده نشده:" من هنوز آن جدا افتادگی مبتکرانه و مهمان نوازی جزیره ایرلند را باز آفرینی نکرده ام که این فضیلت دوم تا جایی که من خبر دارم در جای دیگر اروپا وجود ندارد." او گذاشت تا کمی از این گرما به "مردگان" وارد شود. در نطقِ مهمانی کریسمس، گابریل کانرُوی به صراحت، ایرلند را به خاطر فضیلت مهمان نوازی می ستاید، هرچند بیان این مطلب مشخصا پس از صرف شام است : "هرسال که میگذرد این حس در من قّوت میگیرد که هیچ سنتی برای کشور ما افتخار آمیزتر و حسادت انگیزتر از مهمان نوازیش نیست. این سنتی است که در حد تجربه من (و من کم سفر نکرده ام) در میان ملل امروزی یگانه است." این روش غیر مستقیم و کنایه آمیز جویس در زبان بود که نیّت خود را برای حک و اصلاح امور مسخره می کرد.
انتخاب جزئیات برای "مردگان" نشان می دهد که او استاد بهره بردن از مشغله های ذهنی خود است. زمانی که تصمیم گرفت یک مهمانی ایرلندی را به تصویر کشد انتخاب خانه ی خواهرهای موُرکان به عنوان مکان داستان آسان بود. او پیش از آن در رمان "استیونِ قهرمان" یک مهمانی کریسمس را وصف کرده بود، مهمانی ای که تحت الشعاع مشاجره برسر مردی مرده قرار می گیرد.[xii] سایر جشن ها و مناسبت های کودکی جویس با مهمان نوازی عمّه بزرگ هایش خانم کالانان، خانم لیُونز و دخترِ خانمِ کالانان مِری اِلِن در خانه شماره ۱۵ خیابان آشِرآیلَند همراه بود که آن خانه را به نام مدرسه ی خانم های فِلین هم میشناخته اند. در آنجا هرسال بچه های بزرگترخانواده جویس در جشن شرکت میکردند و جان جویس {پدر جیمز جویس} گوشت غاز را قسمت و نطقی ایراد می کرد. اِستانیسلاوس جویس میگوید نطق گابریل کانرُوی در داستان مردگان تقلید وفادارانه ایست از سبک خطیبانه پدرشان.
در داستان جویس، خانم کالانان و خانم لیونز که به آنها فلین میگفتند تبدیل به پیر دخترها با نام خانم های موُرکان شدند و مِری اِلِن کالانان ، مِری جین شد. اکثر دیگر مهمانان نیز بر اساس خاطرات جویس بازسازی شدند. خانم لیونز پسری به نام فرِدی داشت که در خیابان گِرافتِن مغازه ی هدایای کریسمس بازکرده بود. جویس او را با نام فرِدی مالینز معرفی میکند و مغازه اش را در خیابانِ فقیرترِ هِنری قرار میدهد شاید برای آنکه او را در داستان محتاج به یک پوندی نشان دهد که گابریل به او قرض داده است. خویشاوند دیگری از خانواده ی مادری جویس ، یک دایی زاده با پروتستانی به نام مِروین آرکدِیل براون ازدواج کرد که حرفه ی تدریس موسیقی را با کارشناسی بیمه ی سرقت در هم آمیخته بود. جویس در داستان با نام خود او از وی یاد میکند. بارتِل دارکی ، خواننده ی بد صدای داستان از روی بارتون مِگاکین آفریده شد که خواننده تِنورِ اول در اپرای" کارل رُزا "بود. تِنورهای دیگری هم بودند از جمله جان مَک کورمَک ، که ممکن است جویس از آنها بهره برده باشد، اما او کسی را نیاز داشت که ناموفق و به خود نامطمئن باشد: و پدرش مدام از عدم اعتماد به نفس مِگاکین حرف میزد که خوب با خواننده ی مورد نظر جویس ، بارتِل دارکی جور درمی آمد.
پایان بخش نخست
ادامه دارد…
پی نوشت:
[i] جویس پس از اتمام دوره چهارساله دانشگاه در پی ادامه تحصیل در رشته پزشکی به پاریس رفت و با وخیم شدن حال مادرش به ایرلند بازگشت. پس از درگذشت مادر مدتی را در دوبلین گذراند، سودای پزشک شدن از سرش افتاد، مطالب پراکنده ای نوشت، تعلیم آواز دید، با نورا بارناکل شریک زندگی اش آشنا شد، با دوست تازه اش گوگارتی که دانشجوی پزشکی بود کدورت پیدا کرد و سرانجام به همراه نورا ایرلند را برای همیشه به قصد خاک اصلی اروپا ترک گفت. در اروپا سرگردان شد تا سر از تریسته در آورد که شهری چند فرهنگی با غلبه ایتالیایی ها بود و در آن زمان زیر سلطه اتریش قرار داشت. در آنجا درس زبان انگلیسی داد و با فقرو ناکامی سر کرد تا به اصرار وی و برای کمک به جویس، برادرش استانیسلاوس از دنبال او به تریسته آمد و او هم در همان مدرسه معلم زبان شد. پس از مدتی جویس در جستجوی شرایط بهتر برادر را در تریسته گذاشت و به رم رفت تا کارمند بانک شود. در آنجا هم روزگار را با فقر و بدهکاری و خانه بدوشی گذراند. ساعات کاری طولانی در بانک و حال و هوای رم به جویس مجال نداد تا چیزی بنویسد اما به زعم ریچارد المان نویسنده این زندگینامه مشاهده ویرانه های رم باستانی در کنار رم متجدد فکر همبستگی و داد و ستد میان مردگان و زندگان در او را قوت بخشید. در بازگشت به تریسته همچون به مصیبت گرفتار آمده ای که قدر عافیت را می شناسد، دوباره معلم زبان شد ونشست و "مردگان" را نوشت. آخرین اثرشاخص واقع گرایانه او که از محبوب ترین و خوانده شده ترین آثار جویس در ایران است. المان در این نوشتار با ریزبینی مثال زدنی ریشه های "مردگان" را آشکار می کند. مترجم
[ii] برطبق روایات و اساطیر یونان، میداس پادشاهی بود که دعا کرد تا هرچه را لمس می کند به طلا تبدیل شود. پس از آن که از این نفرین توبه کرد و از طلا روگردان شد، پرستندگی "پان" خدای دشتها و موسیقی و شبانی آغاز کرد. روزی پان در هنر نوازندگی با آپولو (خداوند چنگ نواز) مسابقه داد و بر وی چیره شد. آپولو پان و ملازم او میداس را نفرین کرد تا گوشهاشان دراز و مانند خر شود. میداس این گوشها را زیر موی انبوه و عمامه پنهان می کرد و آرایشگر او از نقل داستان منع شده بود اما او که تاب تحمل این راز را نداشت به صحرا رفت و گودالی کند و داستان گوشهای شاه میداس را در آن نجوا کرد و سپس گودال را پر کرد. از آن خاک درختی رویید که فریاد می کرد : پادشاه گوش خر دارد. نظامی گنجوی در اسکندر نامه داستانی بسیار نزدیک به این نقل می کند که در آن اسکندر صاحب دو شاخ است "ذوالقرنین" و سرتراش وی رازش را در چاهی فریاد می کند و آن چاه راز ذوالقرنین را بر سر زبان ها می اندازد.م
[iii] Galway شهرستانی کوچک در غرب ایرلند که نورا بارناکل اهل آنجا بود.م
[iv] Michael (Sonny) Bodkin
[v] Plunket Greene
[vi] خواننده مرد با صدایی نه زیر و نه بم، بین تِنور و باس.م
[vii] Thomas Moore 1779-1852 شاعر خواننده و اهنگساز ایرلندی.م
[viii] رجوع کنید به ترجمه متن کامل فصل اول رمان اولیس در مجله پیاده رو
[ix] ادموند جان میلینگتون سینگ : نمایشنامه نویش، شاعر، نویسنده ایرلندی که به فولکلور ایرلند بسیار علاقه داشت. او از شخصیتهای کلیدی در نهضت احیای ادبیات ایرلند بود. همچنین وی از پایه گذاران "تئاتر اَبی" بود. نمایشنامه معروف او همین "مرد عیاش مغرب زمین" است که اغتشاشاتی را در ایرلند به دنبال داشت.م
William Butler Yates [x] 1865-1939 یکی از مهمترین شعرای قرن بیستم ایرلند-م
[xi] سه جزیره نزدیک ساحل غربی ایرلند در خلیج گالوی : ۱۲۰۰ نفر در این جزایر زندگی می کنند که زبان بومی ایرلند را بکار می برند.
[xii] در رمان "چهره مرد هنرمند در جوانی" پدر، دایی و دایه استیون بر سر پارنل، قهرمان و مبارز ایرلندی مشاجره می کنند.م
"مردگان" چگونه خلق شد؟
تامّلی برخاستگاه و ریشه های "مردگان" اثر جیمز جویس
متن کامل فصل پانزدهم بیوگرافی جیمز جویس،"برترین زندگینامه ادبی قرن بیستم" به قلم ریچارد اِلمان/ ترجمه دکترایمان فانی / مد و مه