این مقاله را به اشتراک بگذارید
مردانگی و عشق در «خواب بزرگ» و «خداحافظ زیبای من» ریموند چندلر
درون قلب مارلو/ کادی گریگرز – ترجمهی محمد محسنی
فیلیپ مارلو، کارآگاه خصوصی باهوش سری رمانهایی ریموند چندلر، به صورت یک آدم صریح و مورد پسند جامعهی مردانه و عادی به خواننده معرفی میشود. اما درون شخصیتپردازی چندلر از مارلو یک شکل پیچیده و نامشخص نهفته است و اغلب از کنایههای گزندهاش برای اجتناب از سؤالهای جدی خصوصی طفره میرود که ممکن است به خواننده در مورد نظرات او در مورد زنان، روابط و گذشتهی مرموزش اطلاعاتی بدهد. در واقع تصویر واقعی که چندلر از مارلو میدهد به شکل یک آدم بیاحساس خشن، بعضی اوقات به نظر میرسد که مبالغهآمیز و غیرواقعی است. تقریبا مثل این که یک دیوار کشیده شده باشد تا از جامعهای که او با آن خیلی بیگانه است، محافظتش کند. در یک نگاه دقیقتر به توصیف چندلر از مارلو و ارتباطاتاش با دیگر شخصیتها (مخصوصا با زنان) در خواب بزرگ (۱۹۳۹) و خداحافظ زیبای من (۱۹۴۰) ، میتوان ایدههای مشخصی در مورد عملکرد و نقش وجه مردانگی او جفتوجور کرد. هر دوی این رمانها یک سؤال اصلی را مطرح میکنند: آیا مارلو یک “مرد واقعی” است یا این که این مردانگی اغراقشدهاش جبرانی برای ضعف پنهان شدهاش است؟
برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید به شکل دقیق درک بهتری از این که مارلو کیست به دست بیاوریم. هر دو رمان او توسط راوی اول شخص روایت میشود. ما همراه فیلیپ مارلو در هر لحظه از رمان پیش میرویم. با او قدم میزنیم، حرف میزنیم، خصوصا با او مینوشیم و سیگار میکشیم. از طریق این راوی اول شخص خواننده ارتباطی سریع با شخصیت برقرار میکند و گاهی حتی احساس میشود مثل یک شخصیت فرعی، معماها را در طول راه با او حل میکند. به خاطر این ارتباط نزدیک، ما فرصت مییابیم تا مارلو را در مهمترین لحظاتش ببینیم مثل زمانی که او از پلیس در حل هر معمایی پیشی میگیرد. همچنین فرصت مییابیم تا او را در حساسترین موقعیتهایش مثل زمانی که او در آسایشگاه ناجور دکتر سوندربورگ زندانی شده بود، نظارهگر باشیم. اما پرسپکتیو راوی اول شخص محدودیتهایی دارد: ما فقط اجازه داریم که بفهمیم مارلو در مورد خودش و دیگران چه فکر میکند. او راوی همه چیز دانی است که میتواند خودش و دیگران چه فکر میکند. او راوی همه چیز دانی است که میتواند هرگونه نقصی را جبران کند و اطلاعاتی را در مورد گذشتهی شخصیت مورد بحث در اختیار ما قرار دهد. این صدای راوی هم، بزرگترین کمک و در عین حال بدترین مانع برای رسیدن به قلب شخصیت مارلو است.
برای درک بهتر مارلو، بهتر این است که برگردیم به رمان اول در سری رمانهای جنایی چندلر، خواب بزرگ، و ببینیم چه طور او توسط نویسنده معرفی میشود. (تمام نقل قولها از خواب بزرگ و خداحافظ زیبای من از چاپ سری جنایی Vintage منتشر شده توسط رندوم هاوس سال ۱۹۹۲ است) .
رابرت میچم در شمایل فیلیپ مارلو ( بدرود محبوب من)
در فرم همیشگی چندلر، رمان بدون هیچ مقدمهی قبلی در مورد شخصیتها درست از وسط ماجرا روایت خود را آغاز میکند. اگرچه مارلو در خلال جریان داستانی، اطلاعات مختصر و خوبی در مورد خودش ارائه میکند. وقتی ژنرال استرنوود در مورد خودش از او سؤال میکند، در رمان خواب بزرگ، او اینگونه جواب میدهد: “چیزی زیادی برای گفتن وجود نداره. سی و سه سالهام، یک بار به کالج رفتم و در صورت نیاز میتونم انگلیسی حرف بزنم. در حرفهی من چیز زیادی وجود نداره. ” تا به اینجا مشخص است که مارلو حرفهاش را برای جبران فقدان تواناییهای دیگرش وارد نکرده است. او تحصیل کرده است، همانطور که توانایی بالای او در زبان و بلاغت او در بیان، این مسئله را تأیید میکند. درحالیکه ما نمیدانیم که آیا او کالج را به پایان رسانده یا نه، و چه رشتهای خوانده است، میتوانیم بفهمیم که میبایستی علاقهی درونی به زندگی سازمان نیافتهتر و بدون برنامه و مخاطرهآمیزتر از یک آدم عادی داشته باشد. او مرتب اشاره میکند که حقوق دریافتیاش خیلی کم است. در حرفهای که او انتخاب رده، بذلهگویی کرده و میگوید: “کلکسیونر اشیای قیمتی نیست، به جز صورتحسابهای پراخت نشده. ” (خواب بزرگ صص ۲۲ و ۷۱) . پس انتخاب نوع کار و زندگی توسط مارلو حتما با ثروت یا کسب افتخار جهتیابی نشده، بلکه در عوض با یک آرزوی واقعی برای زندگی روی لبهی تیغ تغذیه شده است، مثل یک کارآگاه خصوصی که البته این روش زندگی یکی از انواع زندگی از نوع مردانه است که هر مردی میتواند آن را در پیش بگیرد. در حقیقت مارلو آشکارا به ثروت و نیاز به پول با بیاعتنایی نگاه میکند و آن را کوچک و خوار میشمرد. اومیگوید: “پولدارها برن به جهنم. ” “اونا حالم رو به هم میزنند” (خواب بزرگ ص ۶۴) . پس برای خوانندگان مذکر، مارلو معرف یک شخصیت فانتزی است که زندگی خاص روی لبهی تیغ را با عقاید سنتی ازدواج و کار معمول حقوق بگیری از ساعت نه صبح تا پنج بعدازظهر درهم میشکند. به یک معنی، مارلو چیزی است که یک مرد متوسط جامعه نمیتواند باشد.
این تصویر آدم سفت و محکم همانقدر با ظاهر فیزیکیاش ارائه میشود، که با توصیف شغلیاش. درحالیکه ما هرگز تلاش مارلو را برای بهبود وضعیت فیزیکیاش نمیبینیم، حقیقت این است که او قادر است در بسیاری از صحنههای تعقیب و گریز موفق باشد و این ظنّ را برمیانگیزد که او در شرایط بدنی خوبی است. همچنین میدانیم که مارلو مردی بلند و تنومند با بدنی عضلانی است. “قد بلندی، مگه نه؟ ” کار من استرن وود در ملاقاتی با او در خواب بزرگ میگوید (ص ۵) . او همچنین شگفتی خود را نسبت به قد مارلو جابهجا در رمان تکرار میکند. در جایی دیگر مارلو در یکی از معدود موارد توصیف از خود، تصویر واضحی از ظاهر مردانهی خود میدهد:
“خیلی خب مارلو” به خود گفتم. “تو آدم سفت و محکمی هستی. یک مرد آهنی شش فوتی، صد و نود پاوندی با صورتی شسته و عضلات سفت و فکی قوی. میتونی تحمل کنی. ” (خداحافظ زیبای من ص ۱۷۰) .
در خواب بزرگ چندلر برای نشان دادن مردانگی محض بدن مارلو، اندازهی بدن او را اعلام میکند. “اگر بتونی صد و نود پاوند وزن را تحمل کنی و جذاب هم باشی، پس داشتم تمام تلاشم را میکردم” (ص ۵۱) . در این دو صحنه، مارلو این نشان مردانگی را در پاسخ به تجربهای که در آن قصد دارد مردانگیاش را حقیر شمارد، ستایش میکند. در مورد اول چندلر قصدش تقویت اعتماد به نفس مارلو است، آن هم وقتی که او به شدت توسط با جگیران موقع حمله به مخفیگاهشان کتک خورده است. او شلاق خورده، اما به خواننده اطمینان میدهد که آن قدر مرد است که بتواند آن را تحمل کند و بر مهاجمین خود غلبه کند. در صحنهی دوم مارلو قرار است وارد یک بازی کثیف شود که نقش یک مشتری فاسد یک کتابفروشی غیرقانونی را بازی کند. او نمیخواهد خواننده فراموش کند اگرچه این کار فشاری مضاعف برای آدم خشنی مثل اوست، اما در عین حال یادآوری میکند ما نباید این نقش را بههرحال باور کنیم-او فقط دارد وظیفهاش را انجام میدهد.
هفری در شمایل فیلیپ مارلو (خواب بزرگ)
اما چرا مارلو احساس نیاز میکند که مدام مرد بودنش را به خواننده گشزد کند؟ در واقع مارلو در مقام آدمی با این همه مردانگی، ترس آشکاری از شکست خوردن بروز میدهد. این ترس به ویژه در رابطهاش با شخصیتهای زن داستان در دو رمن آشکار به نظر میرسد. در خداحافظ زیبای من، وقتی مارلو آن ریوردان را شب بعد از اولین برخوردشان در درهی پوریسما ملاقات میکند، به نظر میرسید از جذابیتش جا خورده است. ریوردان زنی بسیاز زیبا توصیف نشده است. اما رفتار هوشمندانه و صورت زیبای او به نظر میرسد علاقهی جدیدی را در مارلو برانگیخته است و مارلو بهطور مشخصی در حضور او عصبی و نامطمئن به نظر میآید. “او به عقب تکیه داد و یکی از سیگارهای من را برداشت. ” “وقتی با یک کبریت کاغذی برای او آتش روشن کردم انگشتم را سوزاندم” (خداحافظ زیبای من ص ۸۸) . حتی ریوردان متوجه این تغییر ناگهانی در خونسردی کارگاه میشود. او میگوید: “بههرحال، فکر نمیکنم از دیدن من خیلی خوشحال شده باشید. ” و متوجه میشود که ناگهان، گفتار معمولا زیرکانهی مارلو به عبارتهای کوتاه و جوابهای تک کلمهای تنزل پیدا میکند. خود مارلو هم متوجه میشود که اعتماد به نفساش دارد افت میکند، و سعی میکند بیش از حد لزوم با تقویت نمایش مردانه آن را جبران کند: “پیپ را پر کردم و یک بسته کبریت برداشتم. به دقت پیپ را روشن کردم. او با تأیید تماشا میکرد. پیپکشها مردان مستحکمی هستند. داشت از من مأیوس میشد. ” (ص ۸۸) .
شایان ذکر است که ما هیچگاه در هیچ جای دیگر رمان او را پیپ به دست نمیبینیم. آیا او دارد نمایش میدهد تا ریوردان را تحت تأثیر قرار بدهد یا دارد سعی میکند دوباره وجه مردانهاش را تقویت کند چرا که اولین برخوردشان (وقتی مارلو توسط آدمکشها ضعیف شده بود) او را در وضعیت ضعیفی قرار داده بود؟ هر کاری او در این صحنه انجام میدهد به نظر میرسد تحت تأثیر همین ایده دیکته شده است. حتی وقتی او به پشت میز خود میرود تا برای خود نوشیدنی بریزد، به این نکته توجه دارد: “دوشیزه ریوردان مرا با ناخشنودی نگریست. من دیگر در نظر او مرد محکمی نبودم. ” (ص ۸۹) .
وضعی مشابه در خواب بزرگ به وقوع میپیوندد، آن هم وقتی است که مارلو برای اولین بار خانم ریگان زیبا را ملاقات میکند، خانمی که به نظر مارلو زیبا میآید و او را اینگونه توصیف میکند: “ارزش خیره شدن را داشت. ” (خواب بزرگ ص ۱۷) . یک بار دیگر پاسخهای مارلو به پاسخهای محاورهای تک کلمهای یا “آها” نتزل مییابد. حتی خانم ریگان هم متوجه این موضوع میشود و میگوید: “شما زیاد اهل زبانبازی نیستید. نه آقای مارلو؟ ” (ص ۱۸) . از نظر مارلو او زن وسوسهگر و زبانبازی است که میبایست با کمی احتیاط به او نزدیک شد-کسی که به نظر میرسد میخواهد جذابیت و مردانگیاش را امتحان کند. در حضور او مارلو احساس میکند که بایستی چهرهی بردبار و حضور مردانهی محکمی داشته باشد.
ناراحتی مارلو وقتی با شخصیتهای زن روبهرو میشود به نظر میرسد ناشی از این احساس باشد که آنها بcا طرح و توطئه وجه مردانهی او را در مورد قضاوت قرار میدهند و این مسئله نهایتا روی رابطهی او با آنان تأثیر میگذارد. او توانایی پذیرش شخصیتهای اغواگر را دارد مثل: کارمن استرنوود جوان و ثروتمند یا خانم گریل باکلاس “با زیبایی کمالیافتهای که هیچ کس نتوانسته بود بهتر از آن به نمایش بگذارد. ” (خداحافظ زیبای من ص ۱۲۳) . او حتی میتواند مثل خواننده تصور کند که ارتباطی عاشقانه بین او و آن ریوردان وجود دارد. اما البته در عین حال مارلو هیچگاه حتی یک بار هم در مورد این جذابیتها وارد عمل نمیشود. در عوض او به خودش اجازه نمیدهد که هیچگونه احساسی نسبت به هیچیک از شخصیتهای زن داستان داشته باشد. شاید در گذشته توسط یک زیبایی اغواکننده شکست خورده و همیشه احساس میکرده که به اندازهی کافی مرد نبوده که بتواند عشقش را برای خود حفظ کند. یا شاید شیوهی زندگی او خیلی متمرکز به علایق شخصیاش شده که نمیتواند شخص دیگری را هم بپذیرد. مارلو هرگز بهطور خاص اشاره نمیکند که رابطهای عشقی در زندگی گذشتهاش داشته، اگرچه بعضی از گفتهها و قیاسهای پرشورش، دلیل کافی برای شک به این قضیه را فراهم میکند: “زن سرش را به عقب برد و قهقههی خنده سر داد. من فقط چهار زن را در زندگیام میشناختم که میتوانستند این طوری بخندند و کماکان زیبا به نظر برسند، او یکی از آن چهار نفر بود. ” (خداحافظ زیبای من ص ۱۲۹) . آن سه زن دیگر که مارلو به آنها اشاره کرده بود، چه کسانی بودند؟ مطمئنا خواننده نمیداند که احساس مارلو نسبت به آن سه زن چه بوده و اصلا اگر چیزی هم بین مارلو و آنها اتفاق افتاده، این ارتباط چگونه شکل گرفته است؟ در بعضی جاها “مارلو” حتی عشق را حقیر میشمارد. مثلا: در صحنهای در شهر Bay وقتی مارلو متوجه یک زوج جوان میشود و با کنایه در مورد آنها میگوید: “دارند صورت همدیگر را میجوند” و “داندانهای همدیگر را از گردن یکدیگر درمیآورند. ” (ص ۲۴۳) . در واقع هرگاه هرکدام از شخصیتهای زن داستان سعی میکند مارلو را در یک وضعیت و عاشقانه قرار بدهد، چندلر طوری وانمود میکند که مارلو، کارآگاهش به زور اغوا میشود. مثل این صحنه با خانم گریل:
من هم دستش را فشار دادم. “ازت قرض گرفت؟ ”
“شما یه خورده قدیمی هستید. مگه نه؟ ” نگاهی به دستش انداخت که من در دست گرفته بودم.
“هنوز دارم کار میکنم و اسکاچتون خیلی خوبه. منو نیمههشیار نگه میداره، نه این که مجبور به مست بودن باشم”
“بله” او دستش را از دستهای من کشید و مالید. (ص ۱۳۴) .
«خداحافظ محبوب من» اثر ریموند چندلر
در اینجا اعلام مارلو به این که او کماکان دارد وظیفهاش را انجام میدهد و اشارهی او به نیمه مست بودناش، او را کاملا ضعیف کرده و زیر سؤال میبرد. او عذرهای غیرقابل قبول میآورد و نقاب مردانهاش را میاندازد و نهایتا تسلیم تمناهای خانم گریل میشود. در طول این صحنه مارلو بیشتر شبیه دختر حساس جوانی است که برای اولینبار است که با پسری قرار میگذارد و اسیر چربزبانی پسری مهاجم میشود.
در موارد دیگر مارلو اشاره میکند به عشقهای تلخ و نافرجام که فقط از تجربهی شخصی به دست میآیند:
“هوای مرطوب به سردی خاکسترهای عشق بود. ” (ص ۲۵۵) .
“من دخترهای ملایم و باحال، سنگدل و پر از گناه را دوست دارم. ” (ص ۱۹۶)
“تمام مردها مثل هماند. همینطور تمام زنها بعد از اولین قرار ملاقات. ” (ص ۲۲۵) .
“مردان مرده سنگینتر از قلبهای شکستهاند. ” (خواب بزرگ ص ۴۲) .
آیا او حتما در مورد سری خاکسترهای عشق چیزی میداند؟ آیا او هیچ وقت سنگینی قلب شکسته را حس کرده است؟ اگر چنین است، بدخلقی مردانهی مارلو بیشتر به صورت دیوار حمایتکنندهای عمل میکند که قلب او را از قضاوت یا همدلی خواننده محافظت میکند. شاید به نظر مارلو، عشق و ازدواج باعث افت وجه مردانهاش میشوند-آنها موجب کاهش ارزش نرینگی یک مرد میشوند. در خواب بزرگ مارلو چنین اظهارنظر میکند: “من ازدواج نکردهام به خاطر این که همسران پلیسها را دوست ندارم. ” این که این اظهارنظر ارتباط خاصی با مارلو دارد (که واقعا پلیس نیست) مشخص نیست، اما میشود نتیجهگیری کرد که مارلو پلیسهای متأهل را در زمرهی مردانی در نظر میگیرد که مردانگی خود را قربانی زندگی با زنان میکنند و کنترل کامل زندگی خود را به دست آنها میسپارند. به علاوه، بدگمانی مارلو نسبت به زوجی که در خداحافظ زیبای من دیدیم اشاره به این موضوع دارد که او عشق را یک جور وقت تلف کردن میداند-او کارهای مهمتری در زندگیاش دارد که باید به آنها بپردازد.
علاوه بر چهرهی گمراهکننده، مردانگی مارلو راهی است که در آن چندلر روابط مارلو را با بعضی شخصیتهای مرد رمان مینویسد. به خصوص که مارلو در حضور مردان احساس اعتماد به نفس بیشتری میکند، تا در حضور زنها. حتی موز مالوی که “دستی داشت که من میتوانستم رویش بنشینم” رقیبی برای کنایههای گزندهی مارلو نبود. (خداحافظ زیبای من ص ۵) :
“خیلی خب” داد زدم. “با تو بالا میآیم. فقط منو حمل نکن. بگذار خود راه بروم. حالم خوبه، من آدم بزرگ هستم. خودم میرم دستشویی و کارهامو انجام میدم. فقط ولم کن، خودم میرم. ” (ص ۷) .
ریموند چندلر
مارلو نسبت به ملاقاتش با مالوی از درون هشیار است، اما ترساش را با رفتار خنش مردانهاش پنهان میکند. تا به حال این نوع رفتار میبایست برای خوانندهی معمول آثار چندلر مألوف به نظر آید. مارلو هرگاه احساس خطر کند یا متزلزل نشان بدهد، دیوار مستحکم مردانهاش را دور میاندازد. اگرچه، چندلر آن را به همان حال رها نمیکند. خواننده باید همیشه آماده باشد و متوجه شخصیتهایی مثل رد نورگارد خداحافظ زیبای من باشد که تصور قبلی او را نسبت به وجه مردانگی مارلو مورد سؤال قرار بدهد. “رد” به زودی یکی از شخصیتهای پیچیده و مشکلساز در رمان خواهد شد. در وهلهی اول، مارلو “رد” را طوری توصیف میکند که هیچ شخصیت دیگری را در رمان چنین توصیف نمیکند. در عوض او دیگر به “رد” فکر نمیکند و در نتیجه ما با جنبهای از شخصیت مارلو آشنا میشویم که قبلا ندیده بودیم:
“او لبخندی آهسته و آرام زد، صدایش خیلی نرم و رویایی بود، چنان لطیف که برای مرد درشت هیکل مثل او ترسناک به نظر میرسید، این لبخند مرا به یاد درشتاندام دیگری با صدای لطیف انداخت که عجیب دوستاش داشتم. ” (ص ۲۴۵) .
مارلو با اشارهی آخرش به چه کسی ارجاع میدهد؟ موزمالوی با این صفت که صدای لطیف و عمیقی دارد شرح داده میشود. اما مارلو هرگز اشارهای به داشتن هرگونه احساسی نسبت به او نکرد (ص ۵) . شاید دوباره مارلو دارد اشارهای به شخصی در گذشتهاش میکند. در حقیقت مارلو به نظر میرسد شیفتهی ظاهر “رد” شده است. به طوری که او را در بعضی جاها زنانه و افسانهای جلوه میدهد:
“چشمانی داشت که هرگز جایی نمیبینی و تنها در موردشان میخوانی. چشمانی به رنگ بنفش، تقریبا ارغوانی. چشمانی شبیه یک دختر آن هم دختری زیبا. پوست او صاف مثل ابریشم. کمی قرمز رنگ، اما هرگز حالت برنزه نمیگرفت. خیلی لطیف
بود. . . موهایش سایه روشن قرمز با تلألوی طلایی داشت (ص ۲۴۷) .
آیا مارلو مجذوب “رد” است؟ مارلو قطعا او را شخصیتی زیبا و جذاب میپنداشت. به علاوه، چرا او این همه توصیف زنانه به کار برده است؟ “رد” یک کارگر تعمیرگاه کشتی است، طوری که آدم به سختی میتواند صفات زنانهای را که مارلو در ظاهر به او میدهد، باور کند. مارلو به نظر میرسد که واقعا تحت تأثیر “رد” قرار گرفته است، (چیزی که مارلو بههرحال به واسطهی آن با خودش روراست باشد) برای ما جنبهای از مارلو را که خوب هم آن را پنهان کرده بود، آشکار کند.
ناگهان گفتم: “ترسیدهام. سخت ترسیدهام. از مرگ و ناامیدی میترسم. از آب تیره، صورت مردان غریق، جمجمههایی با حدقهی خالی میترسم. از مرگ میترسم، از نابودی، از این که مردی به اسم برونت را نیابم. . . ” “من بیشتر از آنچه میخواستم بگویم به او گفتم. شاید دلیلش چشمهایش بود” (ص ۲۵۱) .
هیچکدام از شخصیتهای زن رمان-حتی “؟ آن ریوردان” -نتوانستند مثل “رد” ، مارلو را وادار کند روح خود را لخت در معرض خواننده قرار دهد، مارلو به نظر خیلی بهتر با مردها ارتباط برقرار میکند. او مردان را بهتر میفهمد و میداند آنها چه طور فکر میکنند. فقط مردان میتوانند مثل مارلو بنوشند و سیگار بکشند یا مثل او تنها و مستقل و محکم باشند. در عین حال مارلو تمام استقلال و ترس از صمیمیتاش را فراموش میکند و لحظات بسیار نزدیک و صمیمی را با “رد” تجربه میکند.
ریموند چندلر
“ “رد” به من تکیه داد به طوری که تنفس او گوشم را قلقلک میداد” (ص ۲۵۵) .
“دستهایم را گرفت. دستهایش قوی، گرم و کمی لزج بود. ” (ص ۲۵۷) .
در جایی که در مورد “رد” صحبت میشود، حتی سادهترین گفتوگوها به عملی عاشقانه تعبیر میشود. این سردرگمی جنسی و عشقی، نه توسط نویسنده و نه توسط شخصیت داستان روشن نمیشود. و خواننده را در وضعیتی رها میکند که هرگز مارلو را نمیتواند کاملا بشناسد.
پس چرا چندلر این دیوار مردانه را دور شخصیت اصلیاش میچیند که بعد کمخطرترین شخصیتها آن را فرو بریزند؟ آیا مارلو واقعا آدم محکمی است؟ یا او دارد تاوان زیادی میپردازد برای قلبی لطیف، قلبی که خودش را به خوبی به روش زندگی مارلو وام نمیدهد؟ خیلی سادهتر، چرا ما هرگز نمیتوانیم مارلو را بشناسیم؟ چندلر در تحقیق خود به بهترین شکل جواب این سؤالها را میدهد، هنر سادهی قتل. در این نوشته، نویسنده فرمول خلق یک داستان کارآگاهی کامل را نشان میدهد. که مهمترین قسمت آن شخصیتپردازی کارآگاه است. درست مثل مارلو با فرمول کارآگاهی چندلر:
مردی کامل، عادی وغیرمعمول. . . من اهمیتی به زندگی خصوصیاش نمیدهم؛ او نه اخته است و نه شهوانی. تصور میکنم ممکن است دوشسی را اغوا کند و مطمئن هستم که دختر باکره را فاسد نمیکند. اگر او در یک مورد آدم شریفی باشد پس در همهی امور شریف است (ص ۵۹) .
بنابراین وقتی خواننده درگیر جزئیات زندگی خصوصی مارلو میشود، دربارهی گذشته عشقی و روابط او سرگردان میشود. چندلر معتقد است مارلو را آنطور که هست بپذیریم-یک مرد شریف. آنچه در درون قلب اوست اهمیتی ندارد. اگر او آدم محترمی است، پس حتما آدم شریفی است. در عوض چندلر باید از مارلو یک مرد ایدهآل بسازد:
داستان در مورد ماجراجویی این مرد در جستوجوی حقیقت پنهان شده است. و آگاهی او شما را میترساند. اما این آگاهی خاص اوست. به خاطر این که این آگاهی به دنیایی تعلق دارد که او در آن زندگی میکند.
حقیقتا همانطور که مارلو خودش هم میگوید: “اینجور نیست که من خودم خشن بودن را دوست داشته باشم. این طوری است که وجودم با آن نهادینه شده” و به خاطر این، او میبایست به اندازهی کافی مرد باشد که برای این شغل پا پیش بگذارد. (خداحافظ زیبای من ص ۱۹۵) . چندلر در شخصیتپردازی مارلو، جنسیت را دوباره معنی نمیکند. او در واقع یک جنبهی متفاوت از وجه مردانهی مارلو را به ما معرفی میکند. او ما را با شخصیتی آشنا میکند که برایش وجه مردانه صرفا موجود نیست، بلکه لازم است. این حالت به مارلو نوعی بیاحساسی و خونسردی شدید مردانه میدهد که ما را از آنچه در درون او میگذرد محروم میکند. به عنوان شخصیت اصلی رمان کارآگاهی، مارلو نمیتواند عاشق بشود یا بگرید، هرگز نمیتواند ماسک مردانهی خود را در مقابل خواننده بردارد. بنابراین، وجه مردانه به عنوان نیروی پیشبرنده در رمانهای چندلر دیده میشود. اینها کارهایی هستند که مردها میتوانند به سمت آن فرار کرده و تبدیل به مردانی محکم و استوار شوند که فقط در رویاهایشان میتوانند ببینند. و البته این چهره به زنان چهرهای سرد اما در عین حال جذاب از مردان ارائه میدهد که میخواهند آن را بهتر بشناسند.
هفت، ش۲۰، انتشار در مد و مه: ۲۱ فروردین ۱۳۹۱