این مقاله را به اشتراک بگذارید
کتاب هنر و فلاکت نوشته م.ح عباسپور را اولین بار که دیدم با نوعی بی علاقگی به دست گرفتم تا تورقی کنم؛ فکر کردم درباره هدایت چه حرف تازه ای می توان زد که زده نشده باشد و لابد این هم یکی دیگر از خیل کسانی ست که صادق هدایت را بهانه ای برای بی کتاب نماندن کرده است! اما یک تورق گذرا و خواندن چندین صفحه از آن باعث شد که تمام این تصورات باطل شوند. بی تعارف قانع کردن کسی چون نگرانده که تا همین چند سال پیش همه کتابها درباره هدایت را می خرید و می خواند و آرشیو می کرد، خیلی هم راحت نیست. اما هنر و فلاکت را باید خواند، نه فقط به این دلیل که دریچه ای تازه گشوده رو به زندگی و هنر صادق هدایت بلکه به دلیل سبک متفاوتی که برای این منظور انتخاب کرده. پرداختن به هنر و فلاکت را به زمانی دیگر وا می گذارم؛ اما با توجه به فرارسیدن سالروز تولد نویسنده نامی ایران (۲۷ بهمن ماه) مجموعه نوشته هایی برای انتشار در نظر گرفته ایم که بی مناسبت ندیدم آغازگرش برشهایی از همین کتاب باشد. از نویسنده کتاب خواهش کردیم به انتخاب خود بخشهایی را برای مد و مه بفرستد. خوشبختانه خواسته ما را اجابت کردند. امیدوارم فرصتی فراهم شود تا به شکلی در خور به این کتاب خواندنی بپردازیم. / حمید رضا امیدی سرور
****
هنر و فلاکت
م. ح عباسپور
«بکت» در نامه ای به یکی از دوستانش نوشت: «سوگند می خورم که خود را از قید جی. جی۱ خلاص کنم پیش از آن که بمیرم.» [ص۲۷/۴۳] این وضعیت دست کم بعد از «تریلوژی»2 برای بکت و ادبیات داستانی ایرلند محقق شد. اما شرایط این سوگند هیچ گاه برای صادق هدایت پیش نیامد. به راستی او می خواست خودش را از سایه چه کسی بیرون بکشد؟ غیر از این که بکت پیشینه ی چند هزار ساله ی فکر، اندیشه، فلسفه و مشخصاً نمایشنامه نویسی یونان را در پس زمینه ی ذهن خود داشت و به شکلی باز هم دقیق تر، چند سده ادبیات داستانی را که از سروانتس با رمان «دون کیشوت» در قرن ۱۶ شروع شده بود. برای هدایت و ادبیات معاصر ایران البته وضعیت به گونه ی دیگری بود. داستان فارسی هنوز کودکی نوپا و بلکه نارس بود. یعنی از اول خوب شکل نگرفته بود و زمان زیادی هم از تولد آن نمی گذشت.
باید گفت رمان قبل از هدایت یا به شیوه ی «مسالک المحسنین» و «سیاحت نامه ی ابراهیم بیک» تاریخی، اجتماعی بود و یا به جای درگیر شدن با قالب داستانی و اندیشه های مدرن ادامه ی سنت تغزل و گلایه ی شعر فارسی بود. از این رو می توان تجربه های قبل از او را صرفاً شکل های همسانی از قصه گویی دانست که گاه به شیوه ی افسانه های کهن که در آن همه ی وقایع داستان در خدمت یک حادثه ی غایی جهت یافته بود ارائه می شد، و گاه با انگیزه ی نشان دادن ساده و صرف زشتیهای جامعه و عشق های منسوخ شده در قالب نوشته هایی معمولاً طولانی و پر حاشیه نمودار می گشت.۳
بنابر این شاید بشود هدایت را بنیان گذار واقعی ادبیات داستانی فارسی دانست. او در همان حال که می نویسد باید مصالح را فراهم آورد، با هم مخلوط کند، ورز بدهد و شکل ببخشد. کسی هم نیست که روی بنایی که او ساخته است نظر بدهد و کاستی ها و قناسی های آن را به او گوشزد کند. او مجبور است هر لحظه از کار فاصله بگیرد و به برساخته اش نگاه کند. نگاه دیگران اغلب از دو حال خارج نیست؛ نفی یا سکوت. هر دو گروه چه آن ها که از همان ابتدا کوس مخالفت با او را نواختند و چه دوستانی که در حلقه ی او بودند و جز تحسین، تأیید و خنده کار دیگری نمی کردند، هر دو آفت کار او بودند.
جمالزاده در نامه ای به بزرگ علوی می نویسد: «هر شب در قهوه خانه ی پارس جمع شدن وقتی پذیرفته است که یقین داشته باشید علاوه بر تفریح آنی نتیجه ی مفیدی نیز از آن خواهید گرفت و نباید راضی باشید که تنها هدایت بیچاره یکتا پهلوان میدان باشد و هر شب به خواندن چیزهایی که بیچاره در نیمه های شب می نویسد و فردا برای شما به قهوه خانه ی پارس می آورد سرگرم و متمتع باشید.» [ص۳۱۲ /۱۷]
جمالزاده خود بعد از انتشار مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۰۰ روز به روز از فضای داستانی فاصله گرفت و به این که یک مراد و راهنما برای نویسندگان جوان تر باشد راضی شد. او بعد ها با خواندن «بوف کور» که هدایت نسخه هایی از آن را از هندوستان برای او فرستاده بود که با خود به ایران ببرد، رمان نه چندان حرفه ای و نا منسجم «دارالمجانین» را نوشت که شخصیت اصلی آن جوانی بود به نام «هدایت علی» با ویژ گی هایی که او از قبل و از لابه لای آثار هدایت از جمله «بوف کور» و «زنده به گور» بر گرفته و به او تحمیل کرده بود. حتی خودکشی هدایت در سال ۱۳۲۹ که مدتها قبل در «دارالمجانین» پیش بینی شده بود، باعث نشد که این کتاب دست کم برای زمان کوتاهی سر زبان ها بیفتد و در واقع سستی اثر به گونه ای بود که هدایت هیچ گاه به خاطر آن کدورتی از نویسنده ی آن پیدا نکرد. اگرچه نباید کتمان کرد که در کنار جمالزاده اشخاصی چون دهخدا، فرخی یزدی، سید اشرف الدین حسینی و … دیگرانی بودندکه با رویکرد رهانیدن زبان فارسی از شکل «منشآت» گونه ی آن، راه را تا حد زیادی برای هدایت هموار کردند. در هر حال زبان برای هدایت چیزی بود که تازه از قید قصار نویسی ها و قلنبه گویی های عصر مشروطه رها شده بود و رسالت مبارزه بر ضد استبداد -که شامل استبداد زبانی هم می شد- در این دوره هنوز بر عهده ی شاعران و روزنامه نگاران بود که با وارد کردن لغات ناهمگون و غیر شاعرانه در زبان فارسی، زبان ثقیل، مفهوم گرا و شاعرانه را پس زده و زبانی عینی، ملموس و سرشار از کلمات کوچه و بازار را مرسوم کنند. حالا دیگر وظیفه ی هدایت بود که این زبان تازه را در قالب «داستان» به معنای امروزی آن که تنها یک یا دو دهه از تولد آن می گذشت، بریزد و گونه ای به نام «داستان کوتاه» را برای اولین بار در ادبیات فارسی شکل بخشد. برای این کار لازم بود جدی ترین و کهنسال ترین گونه ی ادبی، یعنی «شعر» را پس بزند و این یعنی مبارزه با هزار سال ادبیات فارسی و چهره هایی که در گذر زمان جا افتاده و تقدس یافته بودند. مبارزه ی او با شعر فارسی با فرا رفتن از مرزهای ادبیات کهن، شعر نو را هم که تازه به همت یکه تاز بزرگ این عرصه یعنی «نیما یوشیج» پا گرفته بود در بر می گرفت.
هدایت یک انسان مدرن بود و در واقع مدرن ترین چهره ای که ادبیات معاصر ایران به خود دیده است. در نگاه او همه چیز از جمله زبان باید زیر و رو می شد. کاری که هم کیشان او از چند دهه قبل و به شکلی اصولی و تعریف شده آغاز کرده بودند. مدرنیست هایی چون «جیمز جویس»، «ویرجینیاوولف» و «ساموئل بکت» که زبان را که هنوز مقدس بود و دست نخورده، دست انداختند و آن را از بیخ و بن ویران ساخته و روی خرابه های آن زبانی آلوده به ویرانی ها و هتاکی ها و به هم ریختگی ها ساختند. نمونه ی کامل این تخریب زبانی را می توان در «بیداری فینیگان» جیمز جویس مشاهده کرد و نیز در قطعاتی از بکت چون «بی همگی» و «بنگ.»4
باید گفت جز در آثار تحقیقی از جمله «پیام کافکا» که زبان ادبی خاص خود را دارد، نویسنده در همه ی آثار داستانی و رمان ها به نوعی با مقوله ی زبان در گیر است و در موارد بسیاری خواسته یا ناخواسته پا پس می نهد. اشتباهات و اغلاط کاملاً ساده و ابتدایی که به نظر می رسد هدایت تعمداً یا از سر بی توجهی در آثارش آورده است، خواننده ی عدی متون فارسی را هم به تأمل وا می دارد. مثلاً عدم تطابق فاعل و فعل، ناهماهنگی زمان های جمله، جابه جایی حروف، استفاده از لغات متروک و غیر داستانی، حذف فعل گاه به قرینه و گاه بدون قرینه که خواندن متن را در بعضی جاها دشوار می سازد.۵ به نظر می رسد پاره ای از این اشتباهات از سر بی توجهی بوده و نوعی مقابله با زبان پر از فخامتی است که ابزار دست حاکمان ادبی زمانه از جمله «گروه سبعه» بود. هفت نفری که به قول مجتبی مینوی در هیچ نوشته یا مقاله ای نبود که ردی از آن ها نباشد و متولی تمام جریانات ادبی معاصر فارسی شده بودند. بی گمان هدایت خصم درجه ی اول این گروه بود و تا حد امکان آرامش را در چشم آن ها به هم زده بود. از جمله کارهایی که او در این راستا انجام داد دو مقاله در حوزه ی نقد شعر فارسی و نیز کتاب مستطاب «وغ وغ ساهاب» بود که به کمک دوستش «مسعود فرزاد» نوشت و در پاره ای از قضایای آن، به برج عاجی که سبعه و سبعه ها در آن جا خوش کرده بودند حمله برد. چیزی که روشن است این است که امروز از آن گروه پر مهابت و همه ی سبعه ها جز نامی و آن هم صرفاً در حلقه ی دانشجویان ادبیات به جا نمانده است. نیز، دوستان هدایت حتی آن ها که به دوستی با او کفایت نکرده و کار مستقلانه انجام دادند هم، قسمتی از شهرتشان را مدیون گره خوردن نامشان با نویسنده ی «بوف کور» می باشند. برای مثال «مسعود فرزاد» یکی از اعضا «گروه ربعه» اگرچه خود سالیان دراز روی حافظ کار کرده و عرق ریخته، جدا از نام هدایت برای خوانندگان فارسی چندان شناخته شده نیست. این امر در مورد «مصطفی فرزانه» دوست سالهای آخر و مرید همیشگی صادق هدایت هم صادق است. چه او گذشته از دوستی با هدایت، خود در طول سالهای طولانی عمرش کارهای قابل قبولی به خصوص در عرصه ی سینما و مستند سازی انجام داده و دستیار کارگردان های بزرگی چون بکر، دوپون و روبر برسون بوده اما امروز روز، نقش او در ادبیات داستانی معاصر و در مقابل هدایت، چیزی شبیه ماکس برود است برای کافکا. نکته ای که از قبل هم توسط خود آن ها پیش بینی شده بود.۶
در واقع کتاب «آشنایی با صادق هدایت» ادای دینی بود به این نویسنده ی بزرگ که در همه ی عمر از مصاحبه و حرف زدن درباره خود و آثارش امتناع کرده بود. قبل از انتشار این کتاب، دانسته های ما درباره هدایت محدود می شد به برخی ویژگی های شخصیتی، که در خلال نامه ها و نیز نظرات پراکنده و گاه آمیخته با تناقض پاره ای از دوستان او نمایان بود. در هر حال و با وجود کتاب های زیادی که در طول شش دهه ی گذشته درباره ی او نوشته شده است، وجه راز گونه ی این نویسنده، شاید به خاطر روحیات شخصی و از جمله محجوب بودن جبلی اش، شاید به خاطر تواضع پنهان و نامحسوسی که در او بود و یا مهم تر از همه ی این ها، عدم ضرورتی که در رابطه با خیلی از چیزها در خود حس می کرد، همچنان پا برجا است. تنها نوشته ی توضیحی که از او باقی مانده سطرهای معدودی است که در سفر تاشکند نوشته است که البته با مصاحبه های معمول فرسنگ ها فاصله دارد.۷
به هر حال در مورد هدایت هم چون مرادش کافکا، ما در برابر مقوله ای به نام «راز» قرار می گیریم که تلاش در خصوص ایضاح آن امری اگر نگوییم صرفاً بیهوده که کاملاً کم اثر بوده است و با وجود بی شمار اوراقی که درباره زندگی، شخصیت، روحیات و به خصوص دلایل خودکشی او سیاه شده، همچنان تناقض ها به قوت خود و به قوت روز نوزدهم فروردین سال هزار و سیصد و بیست و هشت باقی است و انگار بیشتر نوشته ها به جای روشنی بخشیدن به وجوه زندگی و شخصیت هدایت تلاشی بوده است برای از پرده برون آمدن نویسنده ی همان سیاه مشق ها که البته نوشته ی حاضر هم از این قاعده مستثنی نیست. با این تفاصیل آیا این همه ی آن چیزی بود یا همه ی آن چیزی نبود که نویسنده ی بوف کور، سه قطره خون، تاریکخانه و نامه ها طلب کرده بود؟ و باز این که آیا از این هیاهو، این شهرت انکار ناپذیر می توان به عنوان تالی منطقی آن همه شکست، آن همه زمین خوردن، آن همه واپس زده شدن یاد کرد؟ در پایان و در ادامه ی این سوال های بی پاسخ آیا هدایت آنگونه که خود در باره ی ضد قهرمان «تاریکخانه» پرسیده بود، خوشبخت بود؟
یادداشت ها
۱٫ جیمز جویس
۲٫ مولوی، مالون می میرد و نام ناپذیر
۳٫ از دیگر رمان هایی که همزمان با دوره ی اول نویسندگی هدایت انتشار یافت می توان به مجمع دیوانگان صنعتی زاده ۱۳۰۳، تهران مخوف مشفق کاظمی ۱۳۰۴، تفریحات شب، در تلاش معاش و اشرف مخلوقات هر سه از محمد مسعود بین سال های ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۳ و زیبای حجازی در۱۳۱۲ اشاره کرد که به لحاظ موضوعی تا حد زیادی شبیه هم بودند و اغلب به موضوعات اجتماعی چون فقر، فحشا و بی عدالتی می پرداختند.
۴٫ «ویرانه ها پناهگاه راستین عاقبت به سوی آن بسا خطا برفته از یاد. همه سو بی پایانگی زمین آسمان یکی نه صدایی نه تکانی. صورت خاکستری دو آبی روشن پیکر کوچک دل طپان فقط راست قامت. تاریکی گرفته فرو افتاده گشاده چهار دیوار بر پشت پناهگاه راستین بی در رو…» از متن «بی همگی» ساموئل بکت ترجمه ی منوچهر بدیعی.
۵٫ جملاتی مثل «به من سرزنش می داد»، «آسایش به من حرام شده بود»، «توی دلم به خودم ملامت می کردم»، «در اطاقم که برگشتم» و … عباراتی از این دست که در آثار هدایت و به خصوص بوف کور به وفور یافت می شود.
۶٫ فرزانه بعد از این که نمی تواند مانع از پاره کردن چند داستان منتشر نشده از جمله «عنکبوت» بشود به هدایت می گوید: تقلید کافکا را می کنید که آثارش را نابود می کرد؟ ه: و جنابعالی هم می خواهید کار ماکس برود را بکنید که بعداً از مال و ترکه ی من پولمند بشوید؟ ف: نه آقای هدایت می دانید که شباهتی بین من و ماکس برود وجود ندارد. ه: جواب های هوی است. [آشنایی با صادق هدایت ، فرزانه، ص۲۳۰]
۷٫ من همان قدر از شرح حال خودم رم می کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می خورد؟ اگر برای استخراج زایچه ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده ام اما پیش بینی آن ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه ی خوانندگان است باید اول مراجعه به آرای عمومی آن ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانه ی زندگی ام قدر و قیمتی قایل شده باشم. به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می کند از دریچه ی چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیده ی خود آن ها مناسب تر خواهد بود. مثلاً اندازه ی اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می داند که کفش من از کدام طرف ساییده می شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می کنند.
از این گذشته شرح حال من هیچ نکته ی برجسته ای در بر ندارد. نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشته ام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده ام. بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده ام. در اداراتی که کار کرده ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده ام و رؤسایم از من دل خونی داشته اند. به طوری که هر وقت استعفا داده ام با شادی هذیان آوری پذیرفته شده است. روی هم رفته «موجود وازده ی بی مصرف» قضاوت محیط درباره ی من می باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
1 Comment
ايمان فاني
مقایسه نقش هدایت در تحول زبان با جیمز جویس درست و بجاست. از خواندن آن خیلی خوشحال شدم.
همین طور تشابهی در دیدگاه آندو در مورد مذهب، میهن پرستی و پرهیز از درگیری مستقیم و آشکار در مسائل سیاسی وجود دارد. هر دو بینهایت حساس با هوش و میهن دوست و محجوب …