این مقاله را به اشتراک بگذارید
بازشناسی رئالیسم خاکستری در “قرعه ی آخر” منوچهر شفیانی //سریا داودی حموله
نقد آثار
قسمتهایی از پرونده ویژه : میراث ادبی جنوب
بازشناسی رئالیسم خاکستری در “قرعه ی آخر” منوچهر شفیانی ۱
«اگر نویسنده تمام چیزهایی که در مغز
دارد، روی کاغذ بیاورد کاغذ می سوزد.»
نوشته : ثریا داوودی حموله
داستان های قرعه آخر جنبه اتوبیوگرافیک دارد؛ رنج مصائب مردی عاصی که به زعم من پرسوناژ اصلی اکثر داستان ها خود اوست.
شفیانی در “قرعه آخر” (انتشارات امیرکبیر ۵۷) یک عصیان گر نوستالژیک سرا و یک تابوشکن ماجراجو است. ایده های روستایی – اقلیمی محوریت نوشتار نویسنده است؛ در بازشناسی پرداخت فضا و شخصیت بیشتر درگیر عواملی است که با روح عشایری – روستایی عجین است. در مقام راوی اول شخص (firstperson narrator) همه چیز را می داند و از لحاظ ساختاری در اوج آفرینندگی است. داستان ها با مضامین روستایی در محوریت طنز – نوستالژیک قرار دارند. شفیانی به علت مؤلفه های بومی لحن و فضاسازی دارای سبک فردی است، داستانهای “قرعه آخر” به خاطر ساختار موضوعی از اهمیت هستی شناسی برخوردارند. باور و اعتقاد زیربنای مشترک داستان هاست، لحن به مضمون بستگی دارد. ساختار داستان ها فرمیک معنادار، فضا و شخصیت در متن ساختار روایی دارند. داستان اقلیمی (بومی = محلی = روستایی) نوعی بازشناسی هویت بومی که با توجه به جغرافیای زیستی فضا و لحن بافت جمله ها و قالب ساختاری و زمان و مکان هویت قومی دارند. شفیانی در داستان هایش تیپ می ساخت؛ تیپی که نماینده قشری خاص از جامعه بومی بود.
در «صدا در تنگه، قرعه آخر، معامله چی ها، قضیه پیر شوتَکی» فرم قربانی روایت است؛ اما این جزءنگری ها صبغه کنایی -انتقادی دارند. طرح داستانی روایتی سلسله رویدادهاست؛ که علت و معلول داستان در آن نمود پیدا می کند. راوی (narrator) فضای روستایی و فقر و بدبختی خاموش را بازآفرینی می کند. متفاوت¬نویسی بازگشتی به زاد و بوم است که در ذهن و زبان مخاطب رسوخ می کند. در ماهیت فیزیولوژیک شخصیت ها، خرافه و جهل در لایه های عمیق روح آنها نفوذ کرده است.
در رئالیسم روستایی شخصیت ها به تِم داستان هویت می بخشند؛ تحلیل ماهیتی و فردیت شکل گرفته نشان از رفتاری آگاهانه به زمان دارد؛ در داستان های شفیانی باید ردپاهای نوستالژیک آیینی و ژنتیک و جغرافیای انسانی را در نظر گرفت. جنبه های ساختاری داستان با لحن طنز تلخ روایت می شوند؛ طنز پیدا و پنهان، و تضاد صنعت و سنت دستمایه داستان هاست.
داستان «صدا در تنگه» زبان ساختار محتوایی دارد؛ با شخصیت هایی (characters) که گاه دست به عصیان و افسون می زنند. داستان ملهم یک افسانه ی بومی است، که هنوز در لالایی مردم تکرار می شود؛ شبان جوانی به جستجوی یک موقعیت بهتر روستا را ترک می کند و مورد خشم اهالی قرار می گیرد؛ در «صدا در تنگه» روشنایی کاذب و فریبنده است:
• من از میان شما یک تن همراه می خواهم، آن کس که خون پستی و پلشتی در شریانش جاری نیست، همگام من خواهد شد و با من به سرمنزل اقبال خواهد شتافت من اینجا به ترصد همراه و همگام، لحظات خوبی را به هدر می دهم (داستان صدا در تنگه ص ۲).
داستان «قرعه آخر» دارای ساختار روایت خطی که از منظر مردم شناسی و روان شناختی ریشه در فولکلوریک دارد؛ شفیانی روایت گر فضای توصیفی بومی و اقلیمی است. نقش زبان و روایت داستانی پر رنگ و لحن نویسنده با فضای روستا منطبق است. نام گذاری شخصیت ها در برجسته گی نقش مؤثرند، شخصیت های وامانده مردمانی سیزیف وار که در دور باطل سرگردانی هستند. از مؤلفه های ادبیات بومی پرداخت به جغرافیای انسانی است؛ اصلاً اقلیم نویسی تحت تأثیر محیط زیستی است؛ که از دیدگاه رئالیستی نوعی فرافکنی است، اعتراف به کلی گویی گاه فضای داستانی را سنگین می کند. این نوع ژانر بیشتر به جغرافیای انسانی پرداخت می کند:
• چند خانه کوچک در هم بر هم که بیشتر شبیه لانه بودند و جور زمانه پشت آنها را خمیده کرده بود، مثل چند زخم داغمه بسته توی دل یک پهنه وسیع به نام «ظلم آباد» جا داشتند. این خانه که سابقاً در تمام آن خطه به خرمی و وفور نعمت معروف بود. مردم آنجا همه ثروتمند و کارچاق کن بودند و همواره به همه ساکنین دهات مجاور فخر می فروختند. حسین آباد ژاندارمری داشت، پزشک داشت. یک معلم داشت که بیش از دویست محصل را درس می داد. یک قهوه خانه داشت که همیشه پر از مردم دهات مجاور بود. یک آسیاب آبی داشت. چند قنات بزرگ از توی ده
می گذشت که تمام زمین های آن حوالی را سیراب می کرد. جنگل های انبوه و مزارع برنج و یونجه حسین آباد دیدنی بود (داستان قرعه آخر، ص ۱۳).
نویسنده فضای اختناق زده روستای ظلم آباد را که از ظلمی به ظلمی دیگر می غلتیدند، به زیبایی توصیف می کند. آقا بالا بعد از خدمت سربازی به یک حیوان شرور و عاصی و درنده سادیسمی تبدیل شد که هیچ جنبنده ای از دستش آسایش نداشت؛ او قبل از رفتن به سربازی سر به راه و نجیب بود؛ اما بعد از برگشت از نظام صورت عینیت یافته شیطان شد و به آزار و اذیت اهالی پرداخت، دوزخی در ظلم آباد به پا کرد و بالاخره به دست پسر ولیخان حرام گلوله شد … اسامی ظلم آباد، آقا بالا، ولی خان؛ نمادین هستند؛ آقا بالا نماد زورگویی، بی عدالتی، فسق و فجور … و ظلم آباد نماد فقر و محرومیت و بی پناهی است:
• انسان هایی که آنجا مانده بودند و هنوز در مقابل جور طبیعت مقاومت می کردند از یک نفر سخت حساب می بردند. این شخص که نه کدخدا بود – که به هیچ وجه از زادگاه خود دل نمی کند – و نه ژاندارمهایی که سالی یک بار برای «مشمول بگیری» به ده می آمدند. بلکه این وحشت «آقا بالا» نام داشت، که هر وقت بازماندگان سیاه چرده ظلم آباد اسمش را می شنیدند، لرزه بر اندامشان می افتاد و در انتظار حادثه ای شوم نفس در سینه خاموش می کردند. آقا بالا پسر یکی از دهقانان بود. (داستان قرعه آخر ص ۱۳)
شفیانی در داستان سرایی (narrative) گاه تحشیه پردازی می کند؛ تصویر داستان ها با برش واقعی روایت خطی وسکانس هایی که پلان به پلان آن جنبه انتقادی دارد؛ او تصویرگر موقعیت هاست؛ داستان ها روایت محورند؛ زبان روایت طنز واقع گرایانه است.
در «معامله چی ها» صحبت از عربهایی است که بعد از سه سال به روستا آمدند، در بدو وروداهالی برای فروش احشام و اجناس از آنها استقبال کردند، ولی بعد از سؤال و جواب مشخص شد که رد دزد مادیان را گرفته اند؛ در داستان معامله چی ها رفتار روستائیان دست مایه ساختار معنایی است که با لحن طنزآمیز نوشته شده است، نوعی زیباشناسی در نمودهای اعترافی (روایتی) هست، طنز شفیانی از لحاظ ساختاری لایه¬های ژرفی دارد، شاید طنزی ضد ظنز است؛ نگاهش تعصبی و انتقادی؛ و طنز در محوریت هیستریک تلخ و سیاه و تب آلود قرار دارد:
• دست کم سه سالی می شد که پای عرب جماعت به «ثریا» نرسیده بود. حسرت ندیدن عرب، کدخدا را بیش از دیگران دلتنگ کرده بود، چون آخرین باری که عربها گذارشان به «ثریا» افتاده بود فقط یک قلم چهار هزار تومان گوسفند از خود او خریده بودند؛ و دیگران هم خیلی به آسانی توانسته بودند گاوهای پیر از شیررفته و اسبان لاغر مردنی خود را به آنها قالب کنند. همین که عرب ها می آمدند چانه بازاری کنند؛ روستایی ها چند تا قسم حضرت عباس می بستند به نافشان و چنان «تو بمیری» و «بینی و بین الله» به میان می آوردند که بیچاره عرب ها برای آن که ثابت کنند قسم هایشان را باور کرده اند بنجل هایشان را می خریدند و قال کار را می کندند. (داستان معامله چی ها ص ۵۱ قریه ثریا ۱۳۴۴)
شفیانی از منتقدان دهه ی چهل که با بازآفرینی هویت بومی و فضای ادبی آن سال ها در موقعیتی موضوعی ساختارشکن قرار گرفت.
در «قضیه پیر شوتکی» داستان با درون مایه فولکلوریک و آداب و رسومی پتانسیلی چند لایه دارند؛ که از نظر ساختاری مورد تحلیل است. انتقادهای اعتقادیش در این داستان بارز است:
• علی الطلوع، رئیس فرهنگ که هنوز رئیس آموزش و پرورش نشده بود، در حالی که شتاب زده تسبیح صد و چهار دانه شاه مقصودی اش را می چرخاند با راهنمایی تعلیماتی سپاه دانش آمد سراغمان. (داستان قضیه پیر شوتکی ص ۸۲)
… نویسنده دید منتقدانه شوخ ناک و طنزآمیز دارد.
در «قبری که مرده توش نبود» داستان ظاهری ساده دارد، خلق فضا بر فرم برتری دارد، در محوریت این نوع فرم های معنادار از عناصر محیطی استفاده شده است. کدخدا فرصت طلب و کاسه لیس و فزون خواه است … در روستاها تصمیم گیری معطوف به قدرت کدخدا است؛ آنجا که در مرگ ملای روستا به غیظ می گوید تا زنده بود هیچ سراغی ازش نگرفتند و حالا که مرده برای بردن جسدش حاضرند قمه بکشند و کشتار به راه بیندازند:
• راهنمای من با آن که پیاده بود تندتر از مرکب من راه می رفت … یا بوی تنبلی به من داده بودند که شلاق چاره اش را نمی کرد حسابی کفر راهنما را بالا آورده بود. جوان گردن کلفت و متلک گویی بود که مرا به سیاه چادرهای ایل نشین راهنمایی می کرد. کدخدای ایل فرستاده بودش که مرا به محل آنها ببرد تا بچه هایشان را برای شرکت در کلاسم اسم نویسی بکنم. (داستان قبری که مرده توش نبود ص ۲۴ قریه ثریا ۸ بهمن ۴۶)
در «حرف های سر قبر» طرح و توطئه داستانی وجود ندارد اما به نوعی فرافکنی می کند؛ جوانی در رودخانه غرق شده بود و جسدش را بعد از دو روز در رودخانه یافتند؛ و قصد دارند او را در قبر یکی دیگر خاک کنند؛ بنابر باور و اعتقادات قومی مرده را گاهی در قبر یکی از فامیل نزدیک (عمو یا دایی) دفن می کردند. داستان از منظر دانای کل روایت می شود:
• وحشت دیدن جنازه باعث شده بود که در مراسم تشییع جنازه خیلی از دوستان و نزدیکان شرکت نکنم، ولی آن روز دهاتی ها حسابی مرا توی تله انداختند می گفتند تو سپاهی دانش قریه مان هستی و باید در غم و شادی ما شرکت داشته باشی. (داستان حرف های سر قبر ص ۲۰ قریه ثریا ۸ بهمن ۴۳)
به زعم من هدف اصلی از این داستان ذکر اصلاحات ارضی است؛ معلم روستا در پاسخ پرسش یکی از اهالی به طنز و انتقاد می گوید اصلاحات ارضی یعنی «زمین تو را می گیرند و به زور به دیگری می دهند»!
شخصیت، پی رنگ و زمان و مکان عناصر اساسی قرعه آخر محسوب می شوند، شخصیت ها درزمان و مکان (setting) به سرونوشت تلخ تاریخی خود دچارند؛ تنهایی و تاریکی، غربت و زورگویی لایه هایی برای خرافه زدایی و ستم زدایی است؛ در جغرافیای انسانی دچار یک نوستالژیک آیینی و در سطح روایت های بومی نمادین محسوب می شوند، در لایه رویی داستان لحن آزاردهنده نیست، گاه در داستان هایش هیچ حادثه نیست؛ زیرا نویسنده مشاهده گر بی طرفی است؛ با نگاه ژرف می نوشت، داستان تحت سیطره ذهنی اوست. روایت گر سرگشتگی و پریشانی و روایت تک محور آلام و آمال است.
اغلب داستان ها راوی دانای کل (omnintient) و فضا و محیط مشترک هستند، مضمون داستان ها ارتباط عینی با محیط زیستی نویسنده دارد؛ اغلب داستان ها بافت نمایشی دارند، داستان های شفیانی انسان محورند، جاذبه روایت پردازی دارند، ساختار بیرونی با نگاه رئالیستی و فرمالیستی و فضای عشایری – روستایی است، بازشناسی از لحاظ مضمون های واقع گرا از موجودات منفعل را به تصویر می کشد.
اما شخصیت های داستانی قرعه آخر ایستا (Static) هستند، کسانی که سرنوشت محتومشان علاوه بر وراثت محیط؛ مرگ و بدبختی است. در هر کدام از داستان ها یکی از عناصر داستانی برجسته است؛ داستان های بومی جلوه هایی از زندگی عشایری – روستایی اند؛ بیشتر بار خبری – گزارشی دارند؛ زندگی در لایه های زیرین داستان نهفته است، این داستان ها منعطف به نیازهای زمان می باشند که در حیطه معنا، فرم و زبان قابل بررسی هستند. نوع روایت دغدغه نویسنده است؛ روایت اخباری و شاید حکم گونه که فضای داستانی را از لحاظ کاربردی جذابیتی دارند؛ او روایت گر ترس و تنهایی آدم ها و شرح ماجراهایی ست که تا آخر نوشته نمی¬شوند.
داستان هایی با بافت انتقادی، حادثه پرداز و ساختمند که بر جهل، فقر و محرومیت ها تأکید دارند … داستان «قبری که توش مرده نبود» وجه کنایی دارد؛ زنانی که روی قبر خالی گریه می کردند. در «چات» با عنصر دیالوگ گویی فرجام تلخی مورد انتقاد می گیرد؛ داستان توصیفی پرتحرک و بافتی نمایشی دارد؛ نویسنده فضای زیبا خلق می کند؛ صحبت از وبای التور و طبیعت سرکش که ترس را به مخاطب انتقال می¬دهد؛ در «دلبر» که حسین قلی خان از وقتی که از کویت برگشته بود صحبت از زن دوم می کند؛ یک روایت صرف از یک زندگی بی تعادل با بیان خطی از شخصیتی نابه¬هنجار است؛ «گربه ما اونجاست» زبان گزارشی، شکل گیری تدریجی داستان با سلسله ای از رویدادها نمود پیدا می کند.
در «گاومیش» پول بلای جان بیگ محمد قرار می گیرد، هزار تومان باعث می شود دزد و معامله گران محلی به روستا بیایند؛ بالاخره هزار تومان بوسیله یک هم ولایتی ربوده شد. از رنجی که بیگ محمد می برد؛ مخاطب تحت تأثیر قرار می گیرد؛ زیرا جهل و نادانی عمیق تر از هر زخمی است؛ «زنی که در آغشم تب کرد» لحن کاملاً گزارشی است؛ عشقی بدفرجام که پایان تهوع آوری دارد؛ و زن در حالت احتضار با بغض می گوید: «اگر مِی مُردَم یه چیز با شکوه با خودم به گور می بردم، اما حالا هیچ چیز ندارم.»
به اعتقاد من دردناکترین داستان قرعه ی آخر «صدا در تنگه» است؛ بافتی تکامل یافته تر با رویکردی قهرمان گرایانه و روایت محور دراد؛ با این که حرکت داستانی خطی و سطحی است؛ اما قدرت داستان در پیرنگ و راوی مشهود است. شفیانی نگاه سیاسی – انتقادی به این اثر دارد؛ شرح رقت انگیز مرتضی قلی خان قهرمان (protagonist) آرمانی است، در ضدیت با تابوی قفر و بی سوادی که دوقلوی به هم چسبیده¬ای هستند. مناسبات رفتاری و شیوه روایت و موقعیت آدم ها به زیبایی تصویر شده است. زبان برای تصویرسازی موازی و هم راستا با عنصر روایت پردازی است، نگاه شفیانی ژرف و طنز تلخ کلامش به طبیعت روستایی نزدیک است؛ هنجار و ارزش های این نوع ژانر نیازمند زیباشناسی زمانه و لایه های روایتی از جنبه های روان شناختی قابل تأویل است؛ بند آغازین داستان نوعی اعلان خبری است:
• در روایات عامیانه آمده است که مادران تنگه ای در لالایی هاشان به کودکان خود، وعده ی بازگشت مردی را می دادند که سال ها پیش در پی بخت خود و مردم تنگه شتافته بود تا از خواب گران بیدارشان کند. (پیشانی نویس داستان صدا در تنگه)
ماهنامه میراث پارس شماره ۹ آبان ماه نودویک
۱- متن کامل نوشته ی بالا در بخش دیدگاهها و مقالات قابل خوانش بوده وقسمتهایی از آن که نقدهایی گذرا را در بر داشتند در این قسمت آورده شده است .