این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کارگردان «چندمترمکعب عشق»
عشق در حلبیآباد هم زیباست
امیر گنجوی
«چندمترمکعب عشق» به کارگردانی و نویسندگی جمشید محمودی، تهیهکنندگی نوید محمودی و پخش بینالملل از دریملافیلم (dreamla film) به سرپرستی نشرین میرشب در زمره فیلمهای معاصر دیاسپورای ایرانی(سینمای مهاجرت ) است که در آن سعی شده در بستر مهاجرت به موضوع عشق پرداخته شود. این فیلم تاکنون در جشنوارههای مختلفی شرکت کرده و برنده هشت سیمرغ بلورین از جشنواره فجر شده است. همچنین فیلم نامزد امسال اسکار افغانستان بود. آنچه که در زیر آمده، گفتوگویی با کارگردان فیلم، جمشید محمودی است.
این فیلم اولین تجربهتان بهعنوان یک کارگردان جوان افغانی در ساخت این فیلم است؛ هم جوانید و هم مهاجر. با این شرایط آیا تهیه سرمایه لازم برای تهیه فیلم راحت بود؟
نوید، سالها تهیهکننده تلویزیون بود و خانهای در تهران داشت که ماحصل سالهای کار در ایران بود. با فروش آن خانه هزینه فیلم را تهیه کرد. یعنی با دارایی خودش سرمایه تهیه فیلم را فراهم کرد و ما از هیچ نهادی حتی هزارتومان هم کمک دریافت نکردیم. الان هم همه تلاش ما برگرداندن آن سرمایه است. الان با توجه به اعتباری که این فیلم برایمان بههمراه آورده است، شاید در تهیه فیلمهای بعدی بتوانیم از حمایتهای دیگر نهادهای دولتی بهرهمند شویم.
اگر ممکن است کمی از فکراولیهتان برای این فیلم بگویید. آیا تجربه شخصی مشابهی داشتید؟
نوید سال١٣٨٣ طی سفری به افغانستان در صفحه یادمان ِ حوادث مجله بهصورت تصادفی این اتفاق را خوانده بود. حادثه واقعی به این صورت هست که ۴٠سال پیش مرد و زنی در افغانستان در کانتینری گرفتار میشوند. این داستان در افغانستان به اسم کانتینر عشق مشهور است. حدود هفت، هشت سال پیش که کار دستیاری صحنه را شروع کرده بودم، نوید این قصه را برایم تعریف کرد و من هم از همان ابتدا به این قصه علاقهمند شدم.
به نظرم در فیلمتان واقعیتهای سیاسی-اجتماعی تلخ زندگی افغانها در ایران تا حد زیادی پنهان مانده و بیش از اندازه زندگی مهاجران افعانی را در ایران بدون مشکل و رویایی نشان دادید. هنوز هم با وجود همه تلاشهای دولت متاسفانه تبعیض و بیاحترامی به افغانها در میان بخشهایی از جامعه به چشم میخورد، ولی در فیلم ردپایی از این مساله نیست. فکر نمیکنید فیلم بیش از اندازه در برخورد با مشکلات سیاسی-اجتماعی، رویایی از کار در آمده است؟
دلیل عمده و اصلی، آن است که مضمون عاشقانه فیلم بر همه اجزای آن سایه انداخته. مضمون عاشقانه لایهای عاطفی روی همه شخصیتها و آدمها و اتفاقات قصه کشیده و همهچیز در فیلم از واقعیتشان مهربانانهتراست. رفتار ایرانیها با افغانها و رفتار افغانها با ایرانیها و رفتار پلیس با افغانها، مهربانانهتر از چیزی است که در واقعیت وجود دارد، اما این دلیل بر ناتوانی کارکرد اجتماعی فیلم نیست. اتفاقابا توجه به تماشاگران، اولین فیلمی است که در سینمای ایران بسیار کارکرد اجتماعی داشته و جریانی ایجاد کرده است که به واسطه آن مهاجران از دردهایشان صحبت کردهاند و کمک کرده که مردم ایران به نگاه از بالا به پایینشان نسبت به مهاجران افغانی واقف شوند و به فکر تغییر رفتار با مهاجران بیفتند.
نظرات تماشاگران ایرانی و افغان چه بود؟
اتفاق بسیار خوبی که برای فیلم افتاده، این است که تلاش کردهام نگاه فیلم، منصفانه باشد. اگر جایی، دردی را نشان میدهم در کنارش شادی را هم نشان میدهم و آن لایه عاشقانه فیلم است که همهچیز را کمی مهربانانهتر کرده است. فیلم به زبانی رسیده است که همه جناحها، فیلم را دوست دارند. مثلا این فیلم هم از جشنواره فجر جایزه گرفته و هم از منتقدان و هم از جنبش فرهنگی – هنری انقلاب، هم مهاجران که پس از تماشای فیلم با چشمان اشکآلود میگفتند بالاخره در یک فیلم واقعیت و دردهای ما را نشان دادند و گاهی شرمندگی آدمهایی را میدیدم که پس از تماشای فیلم از کرده خود اظهار پشیمانی میکردند. در حالی که دغدغه اصلی فیلم مهاجرت نبوده است. دغدغه اصلی فیلم عشقی است که در بستر مهاجرت اتفاق افتاده. باز هم خوشحالم که مشکلات مهاجرت را هم نشان داده است.
داستان فیلمتان دو بخش ملودرام و غمانگیز دارد. مشکل بزرگ ساختار فیلم دراین است که اتفاق غمانگیز انتهای فیلمتان باورکردنی نیست. هیچچیز در بخش اول، بیننده را برای صحنه غمانگیز مرگ دو عاشق در کانتینرآماده نمیکند، انگار همهچیز فدای تاثیر پایانی فیلم شده است… .
تاثیر فیلم فقط تاثیر پایانی فیلم نیست. پیام اصلی فیلم، مهاجرت نیست اما پس از تماشای فیلم، خیلی اتفاق افتاده است که در مورد مشکلات مهاجرت بهطور جدی با من صحبت کردهاند. مثلا پس از تماشای فیلم در شیکاگو، خانمی آمریکایی گریهکنان به من گفت در آمریکا با همسر مکزیکیاش همین رفتارها را میکنند. در هند و ژاپن هم همین واکنشها و اتفاقها را شاهد بودم. به پایان هولناک و حادثهای که اتفاق نمیافتد باید از این زاویه نگاه کرد که باید مراقب عشق بود و بستر مناسب را برایش فراهم کرد. اگر این کار را انجام ندهیم، ممکن است حادثههایی در کمین باشد و دو عاشق مجبور شوند در جاهای دیگری غیر از اجتماع و جلوی چشم آدمها رفتار عاشقانه داشته باشند. حادثه هولناک پایانی فیلم از جنس تلنگر است و همه فیلم نیست. و گرنه نمیتوانست چنین کارکردهایی داشته باشد. پایان فیلم را یک هشدار ببینید تا به تمام اتفاقهای درون فیلم جدیتر فکر کنید.
بگذارید سوال قبلم را با مثالی کاملتر کنم. در فیلم «آپارتمان» «بیلی وایلدر»، در پایان فیلم قهرمان مرد داستان را میبینیم که در شب کریسمس و سال نو تفنگی را از چمدانش در میآورد. مرد در وضعیت بد روحی است. بیرون از خانه، نامزدش را میبینیم که به سمت خانه او میآید. ناگهان این دختر صدایی شبیه شلیک را میشنود. با این فکر که مرد خودکشی کرده به سمت در میدود ولی وقتی در را باز میکند مرد را میبیند که خوشحال و خندان در حال بازکردن در یک بطری است. درواقع آنچه زن شنیده بود صدای گلوله نبوده بلکه صدای بازکردن در بطری بوده که به سقف خورده. بیننده این شگفتزدهشدن را بهراحتی میپذیرد چون در خود فیلم نشانههایی هست که بیننده را برای چنین بخش غیرمنتظرهای آماده میکند. ولی در فیلمتان چنین چیزی به چشم نمیخورد. هیچ نشانهای در فیلم نیست که بیننده را برای بخش غمانگیزآخر فیلم آماده کند. همهچیز ملودرام است اما ناگهان در صحنه آخر با صحنه غمانگیز داستان روبهرو میشویم. نشانه برای اتفاق درام پایانی در فیلم کم است… .
نشانه وجود دارد؛ ولی نه به آن پررنگی و نه از جنس نشانههایی که استاد قصهگویی سینما -بیلی وایلدر- مثلا در فیلم «آپارتمان» میگذارد. البته یکی از دلایل آن میتواند این باشد که دارم کمکم رشد میکنم و به تجربه و زمان نیاز دارم تا در سطح قصهگویی شبیه بیلی وایلدر عمل کنم. البته نشانههایی مثل رفتوآمد پنهانی آدمهای فیلم و اینکه همیشه نگران یک نگهبان هستند، در فیلم هست. در یکجای قصه هم دختر و پسر فیلم با هم حرف میزنند که ممکن است الان آبروریزی پیش بیاید و اینجا یک نگهبان پیر دارد. یا آن مکان یک تولیدی کانتینر نیست که آدمها همه در رفتوآمد باشند بلکه انباری است که فقط در آن بار میچینند و میروند. شاید نبود نشانههای پررنگتر و وقوع حادثه در پایان فیلم و اینکه محل قرار عاشقانه همان گورستان نیز هست؛ چیزی از جنس خاص ِ این فیلم باشد. البته شاید اگر به عقب برگردم نشانهها را در فیلم بیشتر کنم.
یکدستی مشخصی در بازیگری دیده نمیشود. بازیهای فیلم بین حرفهایگری و تازهکاری در نوسان است. با بعضی شخصیتها بهخصوص دختر عاشق واقعا سخت است که ارتباط برقرار کرد. ولی بازی بعضیها مثل ساعد سهیلی کاملا حرفهای است. میشود درک کرد که فیلم اجتماعی است و استفادهکردن از نابازیگر رایج، ولی چرا مثل بعضی از سینماگران نوواقع گرادر تمام فیلم از نابازیگر استفاده نکردید؟ آیا بهدنبال تجربه خاصی در سینما بودید؟ آیا فکر نمیکنید تلفیق بازیگران حرفهای و تازهکار بیننده را اذیت میکند؟
تلفیق به این معنا در فیلم نیست. به این دلیل که بازیگرهایی که شخصیتهای ایرانی را بازی میکنند خیلی بازیگرهای شناختهشدهای نیستند؛ البته به جز ساعد سهیلی. دوست نداشتم سراغ چهرههای مشهور بروم به این دلیل که در فروش فیلم کمک کنند. سراغ آدمهایی رفتم- چه بازیگر و چه نابازیگر- که به خود نقش نزدیکتر باشند و حتی اگر با این مبنا، همه انتخابها بازیگر میشدند یا همه انتخابها نابازیگر میشدند فرقی نمیکرد. با هیچکدام مشکلی نداشتم، اگر به نقش نزدیک میشدند. چون خیلی از آدمها را بر اساس فیلمنامه انتخاب کردم و اگر به نقش نزدیک نبودند آنها را انتخاب نمیکردم. اتفاقا در مورد توازن بازیگرهای فیلم در جشنوارهها و جاهایی که فیلم پخش میشد با من مفصل به گفتوگو نشستهاند. در جشنواره فجر سال قبل که جشنواره غریبی نیز بود (زیرا همه فیلمسازها از سه چهارنسل بعد از دوره معاونت سینمایی قبلی برای نشاندادن اتحادشان، حضور داشتند) بازیگر دختر فیلم با اولین حضورش در جشنواره نامزد سیمرغ بهترین بازیگر زن شد. من به تایید دوستان و منتقدان و هیات داوران و هیات انتخابی از بازی متوازن و یکدست این بازیگر دفاع میکنم.
فضای حلبیآباد فیلم، زیبایی خاصی در نحوه تصویرسازی به دست میدهد. آیا دلیل خاصی برای انتخاب مرتضی غفوری برای این کار داشتید؟ از چه عدسی و دوربینی در کار استفاده شده است؟ آیا کار کردن در حلبیآباد مشکلات خاصی را هم برای تصویرسازی فیلمتان ایجاد کرد؟
نمیخواستم فیلم چرکی بسازم و چون مکان فیلم در حلبیآباد است در فیلم سیاهنمایی کنم. نمیخواستم بدبختی و ناامیدی ساکنان حلبیآباد را نشان بدهم. اتفاقا بهدلیل بار عاطفی فیلم میخواستم نیمهاول آن حلبیآباد جای بسیار زیبایی به نظر بیاید به همین دلیل حتی سراغ پسر و دختری رفتم که چهرههایی زیبا داشتند. ترجیح دادم صورتهای زجرکشیدهای را انتخاب نکنم. تمام تلاشم این بود که نمیخواستم آن سیمای چرک و زجرکشیده را از حلبیآباد نشان دهم. قرار بود عاشقانهای را به تصویر بکشم که زیبا بهنظر بیاید و نشان دهد عشق حتی حلبیآباد را هم میتواند زیبا نشان دهد. نشان دهم که اگر به عشق کاری نداشته باشیم (برایش مانعی ایجاد نکنیم)، میتواند همه جا شکل بگیرد و زیبایی بیافریند. با دوربین سونی کار کردیم. عدسیهای دوربین هم زایس هست. مرتضی غفاری با این فیلم برای اولین بار نامزد سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. نکته جالب درباره فیلم ما این است که در هشت مورد نامزد سیمرغ شد. من نامزد جایزه بهترین کارگردانی و نوید نامزد جایزه بهترین فیلم بهجز آقای قاسمی که قبلا بهصورت مشترک برای صداگذاری برنده سیمرغ شده بود بقیه برای اولینبار نامزد جایزه شدیم. یعنی مجموعهای آدم حرفهای در سینما اما بدون سابقه جایزه، در کنار هم گروه موفقی تشکیل دادیم.
‘
1 Comment
ناشناس
دیروز دیدم
فیلم بسیار عالی بود
مرسی