این مقاله را به اشتراک بگذارید
میزگرد سینمای اجتماعی ایران
بنیاعتماد، نعمتالله و میرکریمی به اتهام و واقعیتِ «سیاهنمایی» و «ندیدن مردم در سینما» پاسخ میدهند
به گزارش مد و مه، ۲ ساعت بحث داغ درباره شرایط امروز سینمای اجتماعی ایران، بحث را به گفتوگو درباره «سیاهنمایی», «نمادگرایی»، «سینمای دینی»، «تلویزیون ایران» و… کشاند، بنیاعتماد، نعمتالله و میرکریمی درباره سینمای اجتماعی گفتوگو کردند.
«زمان گفتگو فرا رسیده است»؛ این مهمترین نتیجه دو ساعت بحث و حرف با سه کارگردان مشهور و برجسته سینمای اجتماعی در ایران بود.
گفتگو درباره سینمای اجتماعی در فضای پر از سوءتفاهم این سالهای سینمای ایران کار چندان راحتی نیست. همانطور که کنار هم قرار گرفتن سه نام بزرگ سینمای ایران پشت یک میز گفتگو اتفاق کوچکی نیست و به نتایج بزرگی ختم خواهد شد. هر دو گزاره بعد از ۲ ساعت بحث داغ درباره ابعاد و جنبههای مختلف سینمای اجتماعی با رخشان بنیاعتماد، رضامیرکریمی و حمید نعمتالله اثبات شد. سه کارگردان موثر در تاریخ سینمای اجتماعی ایران به خبرگزاری تسنیم آمدند تا درباره مسائل پردامنه سینمای اجتماعی سر یک میز گفتگو کنند و گفتگوی ما خیلی زود خودش تبدیل به ماجرای اجتماعی دیگر در سینمای ایران شد. ماجرایی که نمایش واضحی از وسعت دامنه سینمای اجتماعی در ایران و درگیر شدن ابعاد مختلف و غیرقابل ندیدنی از زندگی اجتماعی روزمره ایرانیها در دهه ۹۰ با سینما بود.
سوال اساسی میزگرد تسنیم چرایی اختلال در رابطه سه گانه سینمای اجتماعی، واقعیت و کارکرد در این سالهای سینمای ایران بود. سوالی که بحث درباره آن به گفتگو درباره عملکرد همه مجموعه رسانهای ایران در سالهای بعد از انقلاب کشیده شد.بخش مهمی از میزگرد به گفتگو در باب نمادگرایی، بیماری این سالهای سینمای ایران گذشت.نقطهای که سرانجام بنیاعتماد و میرکریمی و نعمتالله سر آن روی یک نقطه ایستادند.
در پایان گفتگو، حمید نعمتالله به سبک و سیاق شخصیتهای عجیب و آشنای فیلمهایش رو به میرکریمی کرد و گفت: به نظر شما چه کار میشود کرد آقای میرکریمی؟ میرکریمی جواب داد:" فعلا گفتگو میکنیم" و بنیاعتماد نگاهشان میکرد.
انتخاب عنوان وسیع «سینمای اجتماعی» برای یک میزگرد سینمایی طبیعتا کار منطقیای نیست. دامنه عنوان سینمای اجتماعی آنقدر وسیع است که بشود مطمئن بود که نتیجه عینی و مشخصی از این میزگرد بیرون نمیآید. اما این گزاره فقط در یک شرایط عادی و طبیعی صادق است. فضای سینمای اجتماعی در ایران در سالهای اخیر به اندازهای غبارآلود، پرسوءتفاهم و پر از هیاهو شده است که فکر میکنم باید کمی قدم به عقب برداریم و همین بزرگترین دلیل ماست برای اینکه گفتگو را به بحث درباب عنوان بزرگ «سینمای اجتماعی» اختصاص دهیم. چون اعتقاد داریم که فعلا اولویت کار رسانهای برای ما فعلا؛ اثبات ماهیت، کارکرد و لزوم سینمای اجتماعی در ایران است. در عین حال معتقدیم که اگر بخواهیم مسیر گفتگو در باب سینمای اجتماعی را به بحثهای نظری بیزمانومکان درباب ماهیت، نظریه و تئوری سینما متوقف کنیم در شرایط امروز سینما، نهایتا در یک دایره بیکارکرد و بیاعتنا به واقعیت گیر میکنیم.
واقعیت این است که امروز نمیتوانیم از چیزی به نام سینمای اجتماعی صحبت کنیم و نبینیم که سینمای اجتماعی ایران در تنگنایی از سوءتفاهمها و اتهامات گیر کرده است و به سختی نفس میکشد. سوءتفاهات مختلفی که بزرگترین آن سیاهنمایی است و القای ناامیدی و در مقابل اتهامات به اعتقاد ما موجهی که بزرگترینش ندیدن بخش بزرگی از واقعیت اجتماعی این سالهای جامعه ایران است ندیدن اکثریت بزرگی به نام مردم معمولی و واقعی و ندیدن اقلیتهای مهمی مثل آسیبدیدگان، مهاجرین و…دوست دارم با این مقدمه کوتاه در ابتدای بحث هر کدام از دوستان که مایلند شروع کنند.
نمیدانم اطلاق کلمه اتهام به سینمای اجتماعی از این باب اصلا اطلاق درستی باشد یا نه؟ چون این مبحث در ذهن من با چیزی که شما میگویید کمی فرق دارد.درشرایط فعلی همان بخش از واقعیات اجتماعی هم که در سینمای اجتماعی ایران به آن پرداخته می شود باعث شده است که از زاویه های مختلف مورد اتهام قرار می گیرد که چرا فیلم سازان سراغ این موضوعات می روند و حالا شما در واقع سوال را به گونه ای مطرح میکنید که چرا به خیلی از موضوعات دیگر پرداخته نشده است؟ جوابش واضح است. فقط سینما مقصر نیست.
به طور مشخص یک مثالی آوردید راجع به اقلیتها و مهاجرین افغانستانی، من یکبار مرتکب تهیه کنندگی شدم و آن هم فیلم «حیران» بود که درباره وضعیت مهاجری افغانی در ایران ساخته شد. معضلاتی بعد از ساخته شدن این فیلم گریبانگیر من شد که برای همیشه من را از تهیهکنندگی پشیمان کرد. خانم عارف پور دستیار من بود و فیلمنامه اش را دوست داشتم . فیلم خوبی هم ساخته شد ، ولی مسئله آنقدر ابعاد مختلفی پیدا کرد که ما را به شدت به سختی انداخت. موضوع مهاجرت افغانها در ایران ده ها مدعی پیدا کرد و من مورد بازخواست قرار گرفتم که چرا از زاویه دید هرکدام از این ها این فیلم ساخته نشده . ما ناگهان در موقعیتی قرار گرفتیم که به خاطر طرح یک موضوع که قبلا خود متولیان آن به فکر طرح چنین موضوعی در سینما نیافتاده بودند و یا اصلا اهمیت موضوع را درک نکرده بودند، مجبور به جوابگویی شدیم.
اتفاقا ما هم در تسنیم داریم به صورت ویژه در مورد مهاجرین کار میکنیم و اینچیزها را واضحا میبینیم. پرونده «جان ایران، جان افغانستان» تسنیم هم دقیقا دچار همین مسائل شده است. در هر صورت پس شما معتقدید که بخش مهمی از این سوال با دقت به عوامل و فشارهای بیرونی باید پاسخ داده شود؟یعنی واقعا چون سینمای اجتماعی ایران تحت فشارهای بیرونی بوده است سراغ بخشی از واقعیتهای اجتماعی نرفته است؟
واقعیت این که سینمای اجتماعی ما آنقدر از سمت زوایا و نگاه های مختلف سیاست زده تحت فشار است که این سوال که چرا سینمای اجتماعی به طیف وسیعی از واقعیتهای اجتماعی نپرداخته است اصلا متوجه سینماگر اجتماعی نیست. سینماگر اجتماعی با طرح هر زاویه جدید متمرکز و حتی کوچکی از یک موقعیت اجتماعی، به شدت تحت فشار قرار میگیرد و باید در مقام پاسخگویی برآید.
من فکر میکنم شما در طرح این سوال باید کمی واقع بینانهتر نگاه کنید و اول باید ببینید که اصلا ظرفیت پذیرش برای طرح این موضوعات اجتماعی وجود دارد یانه و بعد برسیم به اینکه سینما چرا سراغ آنها نرفته است.
به نظر بنده این واژه سینمای اجتماعی و فیلم اجتماعی لزوما واژه کارآمد و بدردبخوری نیست و اصولا چیزی جز محل سوءتفاهم نیست. این واژه ها، این ژانرها، چیزی جز دسته بندی ابتدایی فیلم ها نیستند، اینکه فقط بتوانیم فیلم ها را در قفسه هایی مرتبط بهم بگذاریم. سینمای اجتماعی کلمه مبهمی است مثل سینمای دینی، کلا دردسر ساز هم است و یک جماعتی را بی خودی درگیر میکند که تعریف کنیم سینماهای دیگر چیست و سینمای اجتماعی چیست و آخر سر هم به جایی نخواهیم رسید.
علاوه بر اینکه سینمای اجتماعی اصولا تعمیم پذیر به همه گونههای دیگر سینماییاست چون موضوع آن خیلی وسیع است. شما فیلم پلیسی هم که بسازید مبحث جرم شناسی دارد که یک مبحث اجتماعی و جامعه شناختی است. یعنی هر مدل فیلمی که بسازید به احتمال زیاد در این دایره است. از این منظر کاش میشد کلمات محدودتری پیدا کرد برای اینکه مشخص شود منظور از سینمای اجتماعی دقیقا چه چیزی است.
اما در مورد سوال، من کاملا موافق این موضوع هستم که عرصههای مختلفی در سینمای اجتماعی ایران دیده نشده است و این مسئله هم به جنبه ی محدود مسئولین و هم به کم هنری برخی فیلم سازها برمیگردد. البته که عرصه های مختلفی در عرصه های مختلف دیگری هم دیده نشده است، اما موضوع ما فعلا سینمای اجتماعی است.
من سینمای ایران را به یک مدرسه تشبیه میکنم. دوران مدرسه را که خاطرتان هست؟ روزهایی که برف می آمد و مدارس تعطیل می شد فردایش که میرفتیم مدرسه یک حیاط بکر با یک عالمه برف دست نخورده وجود داشت، برفهای همه جا را پازده بودیم و کیف کرده بودیم و جای قدمنزده باقی نگذاشته بودیم ، بعد به مدرسه که میرفتیم چون کسی نرفته بود و مدرسه روز قبل تعطیل بود یک حیاط وسیع، پر از برف پاکیزه وجود داشت که هنوز کسی روی آن راه نرفته بود. یک محیط وسوسهکننده برای همه ما. سینمای ایران برای من این شکلی است. یک حیاط پر از برف که روی آن کم راه رفتهاند یا اصلا راه نرفتهاند، چه در عرصه اجتماعی چه در عرصه های دیگر.
من نمیخواهم تعبیر قشنگ آقای نعمت الله را خراب کنم، ولی واقعیتش فکر میکنم این امور را باید نسبی دید. یعنی باید دید که سینمای ایران نسبت به کدام رسانه مشابه کمکاری کرده است. همه موضوعاتی که شما سوال کردید در سینمای ایران بوده است. حتما عرصه ی باقی مانده زیاد داریم حتما حرفهای ناگفته زیاد داریم.اما از انتهای صحبت های خانم بنی اعتماد استفاده میکنم و میگویم ما ابتدا باید ببینیم که اصلا آن قدرت لازم پذیرش واقعیات اجتماعی را ایجاد کردهایم که حالا به دنبال میزان استفاده از آن هستیم یا نه. اصلا این ظرفیت ایجاد شده است که سینما درباره واقعیات روزمره اجتماعی حرف بزند و مورد اتهام قرار نگیرد. سینمای اجتماعی ایران به خاطر همان مقدار اندکی که به قول شما حرف زده است اینقدر مورد اتهام قرارگرفته است، چه برسد به اینکه وارد برخی موضوعات خاص دیگر هم شود. سینمای ایران حتی در حد صفحه حوادث روزنامه ها هم اجازه ندارد به واقعیت اجتماع ما نزدیک بشود.
تحلیل این مطالبه شما که چرا بخشی از مردم در سینمای اجتماعی ما دیده نشدند نیاز به یک نگاه اساسیتر دارد. باید دید این بخش دیده نشده از جامعه، کدام بخش هستند. باید دید سیستم حاکمیتی اصلا دوست داشته است راجع به این بخش از مردم حرف بزند یا دچار مصلحت گرایی بوده. شاید واقعا فکر میکرده است که نشان ندادن این واقعیتها جامعه را از امراض دیگری مصون میکند. در حالی که اتفاقا همین نگاه باعث شد همان امراضی که می شد راحت مداوایشان کرد مزمن شوند و تبدیل به یک چرخه مشکلات در کشور شدند که حالا دیگر نمیشود هیچکدامشان را به تنهایی درست کرد.
موضوعاتی چون فقر، بیماری های خاص، آسیبهای اجتماعی، مسئله خانواده و همه این مسائلی که گفتید، همه در سینمای اجتماعی ایران آمده است، چه بسا خیلی بهتر و درست تر از رسانه های مسئولی که باید در این زمینه کار میکردند مثل رسانه ملی. اما واقعیت این است که ما در پیکره ی رسانهای کشور تنهاییم و بقیه اصلا حاضر نیستند پای کار بیایند. شاید در مطبوعات و روزنامهها آن هم با آن تیراژ کمی که دارند یک چیزهایی بازگو شود.
اتفاقا نکته جالب هم همینجاست که من به عنوان یک فیلم ساز به منابع محرمانه مملکت دسترسی ندارم و اطلاعات اجتماعیام را هم باید از همین روزنامه ها بگیرم و همین روزنامه ها را هم انگار مسئولین نمیخوانند، اصلا آمارها را نخوانند اشکالی ندارد این روزنامه ها را که می توانند بخوانند. از همین روزنامهها میشود فهمید که مسیر رشد طلاق یا اعتیاد در جامعه از دهه ۶۰ تا حالا نگرانکننده و بحرانی است و آن وقت است که این سوال پیش می آید که پس بقیه دارند چی کار میکنند؟ اینکه همه ی وزرای آموزش و پرورش پشت سر هم میآیند و میگویند ما در مدارس اعتیاد نداریم؛ این نوع از پرده پوشی مشکلی را حل کرده است؟
و آن وقت من فیلمساز تکلیفم چه میشود؟ من باید به کدامشان توجه کنم یعنی آن وزیر کارش را درست انجام میدهد یا من هنرمند که میخواهم فیلم با این موضوع بسازم و هشدار دهم؟
ما سه نفر، هر سه در حوزه اجتماعی کارکردهایم؛ اختلاف دیدگاهی از لحاظ تعهد اجتماعی نداریم ولی سه نوع نگاه متفاوت داریم و لحن رواییمان متفاوت است. آقای نعمت الله جای خالی زیادی را در سینمای ایران پر کرده است. نگاه متعهدانه اجتماعیای پررنگی دارد و لحن جدیدی هم در سینمای اجتماعی ایران به وجود آورده است که پیش از این چنین لحنی را در سینمای اجتماعی نداشتیم یا کم داشتیم. در مجموعه «وضعیت سفید» در «بوتیک» و در فیلم آخرشان این را کاملا احساس میکنیم و در عین حال همچنان روی مشکلات و مسائل روز دست میگذارد.
خانم بنی اعتماد هم که ید طولایی دارند و کارنامه ایشان پر از تعهد اجتماعی مادرانهای است که در این سالها کاملا هم به روز شده است. اینکه میگویم مادرانه، یعنی نگرانیها و دغدغه هایی که ایشان نسبت به اجتماع دارند همیشه با نیت اصلاح و بهبود بوده است. فکر میکنم اینکه بعضی وقتها سینما به رکگویی متهم میشود به خاطر همین صراحتی است که در جاهای دیگر وجود ندارد.
حرفهای خانم بنی اعتماد و آقای میرکریمی در مورد بخشی از سوال ابتدایی متن موجه است. واضح است که که حساسیتهای فوقالعادهای روی کار اجتماعی رسانهها در ایران و بیشتر از آن روی سینمای اجتماعی وحود دارد. در مقدمه ابتدایی میزگرد هم گفتم که این سوءتفاهمها سینما را به شدت تحت فشار قرار داده است، اما این فقط بخشی از پرسش ما را پوشش میدهد. شاید با کمی اغماض واقعا بتوان گفت که نرفتن سینمای اجتماعی ایران به سراغ بخشی از واقعیات اجتماعی ملتهب و حساسیت برانگیز به خاطر واکنشهای دفعی و جلوگیری از ایجاد حساسیتهای دردسرساز است. اما بخش مهمی از مطالبه ما از سینمای اجتماعی اتفاقا دقیقا ندیدن بخشی از جامعه است که اساسا حساسیتبرانگیز و ژورنالیست پسند نیست. واقعیت تلخ امروز ما این است که بخش مهمی از ایرانیها در این سالها خودشان را در سینما ندیدهاند. اکثریت بزرگی از مردم عادی و معمولی که زندگی سالم و معمولی و بدون تنشی دارند. قهرمان ساختارشکنی هم نیستند، آسیب دیده مفلوک هم نیستند و زندگی شان البته که با بالا و پایین دارد جلو میرود. البته که این سوال از هر سه عزیز حاضر در این جلسه موجه نیست که اتفاقا شماها از معدود آدمهایی بودید که رفتید به سراغ این آدمها ولی برای تحلیل سینمای اجتماعی ایران من خیلی دوست دارم مثلا از آقای میرکریمی بپرسم که چرا آن زن خانه دار «به همین سادگی» استثنائی در سینمای ایران بود و نه قبل و بعدش دیگر تکرار نشد. از آقای نعمتالله بپرسم که چرا آدمهای «بیپولی» را دیگر ندیدیم؟ رفتن به سراغ آنها که التهاب و حساسیت و اتهام به وجود نمیآورد.
روزی که می خواستم «به همین سادگی» را بسازم، یک آمار کوچکی از طلاق در کشور گرفتم و به چیز شگفتآوری رسیدم. در جامعه ما زنانی که نسبت به همسرانشان درخواست طلاق می کنند دو برابر تعداد مردان هستند. نکته شگفت آور دیگرش این است که بالای ۷۰ درصد این زنان خانهدارند. یعنی برعکس آن تفکر سنتی که در جامعه ما وجود دارد این طبقه از زن ها نباید مسئله داشته باشند.
این نشان میدهد که یک بیماری مزمن و پنهان مثل خوره به جان خانواده ایرانی افتاده است و ما نسبت به آن بی توجهیم و رد این بیماری را امروز نه اما خیلی زود در صفحه حوادث روزنامهها به صورت عیان خواهیم دید. در «به همین سادگی» راجع به همین درد اجتماعی صحبت کردم؛ اما نکته کجاست . این است که به قول شما فیلم در مورد آدمی است که ظاهرش نشان نمیدهد که آسیب دیده است، معتاد نیست، قتل انجام نداده و آدمی ست مثل همه آدمها. به نظرم این کار مهمی برای سینماست که این آدمها را نمایش دهد.این آدمها باید در اینجا دیده شوند.
اما آقای میرکریمی، این آدمها در سینمادیده نمیشوند، یا اگر هم دیده شوند، اگر به مجموعه سینما نگاه کنیم، وزنشان قابل مقایسه با وزن آدمهایی که در سینمای ایران دیده میشوند نیست. انگار آن توازن اکثریت و اقلیت جامعه در سینمای اجتماعی ایران کاملا برعکس شده است. اینجا اکثریت جامعه اقلیتند. سوال قبلی من هم این بود که چرا این اتفاق افتاده است؟
من حرف شما را قبول دارم. به نظرمن این عدم توازن وجود دارد؛ اما مساله این است که این عدم توازن در همه ی پیکره رسانه ای ما وجود دارد. و این هم به خاطر این است که شفاف نیستیم. رابطه اطلاعاتیمان با مردم قطع شده است و انگار با رو در بایستی با مردم حرف میزنیم. احساس میکنیم که یک چیزهایی را مردم محرم نیستند که بشنوند و به همین دلیل طبیعی است که مثلا یک جایی مثل سینما نا متوازن عمل کند چون هیچ چیز سر جایش نیست.
ممکن است این تعبیر شما از نظر من هم درست باشد، من هم وقتی با سلیقه خودم پیکره کامل سینما را ببینم خب واضح است که یک بخشی از اجتماع در آن خالی است. آدم هایی که دور و بر من هستند شخصیت های اصلی اکثر فیلم ها نیستند. اما دقت کنید به این که چرا این توازن اینطوری بهم ریخته است چون یک جای پیشتری بهم ریخته است و این از نتایج آن است.
بگذارید یک چیز تلخ به شما بگویم نزدیک ۶۰ درصد از معتادین کشور زیر ۳۴ سال سن دارند. چرا ما هیچ کدام از این مسائل را نمیدانیم. چون وقتی اخبار تلویزیون را نگاه میکنیم خبری از این اتفاقات واقعی جامعه نیست.چون به مصلحت نیست. این مصلحت از کجا میآید؟ این مصلحتی که میگوید آبرویمان نرود، دشمن شاد نشویم، در داخل تضعیف روحیه نشویم. این از کجا آمده است.
این طور حرف زدن با مردم یعنی شما در خانه هایتان بنشینید که ما خودمان همه چیز را اداره می کنیم. همان اتفاقی که در جنگ افتاد. بعد از دو سه سال اول جنگ یک دفعه تصمیم گرفتیم که راجع به جنگ دیگر با مردم صحبت نکنیم و همین باعث شد که همه رفتند خانه هایشان و آخر جنگ هیچ کس نبود که جبهه بیاید. برای همین مجبور شدیم روش های دیگری را برای آوردن مردم به جبهه انجام دهیم در حالیکه دو سه سال اول جنگ، مردم خودشان راحت میرفتند و اصلا به تبلیغات نیازی نبود.
به همین دلیل من معتقدم، نبودن این بخشی از جامعه در سینما خودش معلول، نقض و ضعف در بخش دیگری از رسانهها و مدیریت کشور است و نمیتوان فقط سینما را مقصر دانست.
علاوه بر اینکه این سوالات اصولا یک مشکل دیگر هم دارد و آن ندیدن ظرفیت سینمای ایران است. ظرفیت این سینما واقعا محدود است. این توقعی زیادی که جامعه از سینما دارد واقعا درست نیست. ما که در سینما هستیم می دانیم که ظرفیت این سینما چقدر است. این موضوع البته از یک جهت هم خیلی خوب است که سینما را به عنوان یک رسانه فرهنگساز و تاثیرگذار به رسمیت میشناسند ولی مساله اینجاست که به همان مقداری که به رسمیت میشناسندش به محرمیت قبولش نمیکنند و اینجاست که دچار مشکل میشویم.
آقای میرکریمی، میگویید این توازن بهم خورده است چون در سپهر رسانهای ما بخش دیگری از جامعه جایش در تلویزیون خالی است و در عوض آنها در سینما پررنگ ترند. اما این اکثریت جامعه ایرانی حتی در تلویزیون هم غایبند. مگر چه شود و نعمتاللهی پیدا شود و «وضعیت سفید»ی بسازد.
اینکه دیگر خیلی قوز بالا قوز شد. یعنی فکر کنید از ابتدای انقلاب تا حالا ده ها سریال با موضوعات تاریخی، دینی و مسائل مربوط به انقلاب و جنگ و این ها ساخته شده است آنوقت شما میگویید: این مردم داخل آنها نیستند. پس کی در تلویزیون است. آدمهای سریالهای ما از کجا میآیند.قصه ما سر دراز دارد.
نظر خانم بنیاعتماد را هم بشنویم. خانم بنیاعتماد شما فکر میکنید چرا اکثریت جامعه ایرانی، همه آنهایی که بین دو قطب قهرمانهای اجتماعی و آسیبدیده های شکست خورده اجتماعی هستند در سینمای ایران دیده نمیشوند؟
اینکه میگویید کسانی که مشکل ندارند هم جزو این جامعه هستند و چرا آنها در سینما دیده نمیشوند به اعتقاد من هم درست است و آنها هم سهم دارند ولی واقعیت این است که ما در شرایط طبیعی نیستیم. آنقدر شرایط مشکلدار داریم که اولویت ما را همینها شکل میدهد. وقتی یک پزشک وارد اورژانس میشود طبیعتا سراغ بدحالترین فرد میرود و این کار سینماست.
من به عنوان فیلمساز عمر و امکانات محدودی دارم بدون تعارف اگر من وقت داشته باشم هر ۲ سال یک فیلم بسازم طبیعتا به سراغ آن چیزهایی میروم که تشخیص میدهم درد است. من جامعه را از نزدیک میشناسم یعنی اطلاعات و شناختم در حد شنیدههای گوشم و دیدههای روزمره و حاصل در اتاق نشستنم نیست. با مردم زندگی میکنم و سراغ موقعیت های خاص هم نمیروم. میروم سراغ بطن اجتماع و اعتقاد من این است که سینما باید دردها را ببیند.
حرف زیاد است و طبیعتا ماجرا دنبالهدار، فکر میکنم بهتر است سراغ آن ور دیگر و مهم ماجرا هم برویم. برچسب سیاهنمایی حالا دیگر تبدیل به مد پرطرفداری در سینمای ایران شده است. خیلی از فیلمهای نقادانه اجتماعی در این سالها با خوردن ناحق برچسب سیاهنمایی به واقع نابود شدند و دست و دل نقادان سینمای اجتماعی در ایران خیلی بسته شد. اما این همه ماجرا نبود؛ در مقابل فیلمهایی هم ساخته شد که فضای ناامیدانه و تلخ آنها واقعا از تحمل یک بیینده عادی خارج بود. جامعه ایران را با نیتهای مختلف آنچنان سیاه نشان دادند که خودمان هم به شک میافتادیم که نکند ما واقعا در چنین جامعهای زندگی میکنیم. ربطی هم به فضای عمومی جامعه نداشت و باز گذاشتن فضای این فیلمها نهایتا منجر به ساخت مالیخولیاییهای شخصی و ذهنی و بیمار و در مواقعی کثیف شد که طبیعتا کسی نمیتواند تاثیر آنها را هم نادیده بگیرد. ما در میان این دو فضا گیر کردهایم.
دوست داریم ادامه بحث را با این محور برچسب بلند سیاه نمایی جلو ببریم، با این مقدمه که من فکر میکنم چیزی که بیشتر از همه در این میان به ما صدمه زد ساده کردن بیش از حد این شیوه قضاوت پدیده بود. اینکه ما فیلمها را صرفا بر حسب وجود یا عدم وجود عناصری خاص بدون نگاه به متن و ساختار سیستماتیک فیلم به دو گونه فیلمهای سیاهنمایانه و فیلمهای غیرسیاهنمایانه تقسیم کردیم و نهایتا کار به جایی رسید که این عنوان به ضد خودش بدل شد.
قبل از اینکه وارد این بحث مفصل شویم من یک نکته بگویم من معتقدم وقتی همهی اجزای رسانهای جامعه با هم هماهنگ کار نمیکنند و برخی این قدر مصلحتگرایی و محافظهکاری میکنند، طبیعتا مسئولیت تندخویی به دوش سینما می افتد که طبیعتا مستقلتر است و صراحت بیشتری دارد. وقتی تلویزیونی را میبینید که در آن از جامعه هیچ خبری نیست و در آن همه چیز خیلی خوب و سفید است، طبیعی است که یک رسانه کوچکی مثل سینما عملش واکنشی میشود.
واکنشی به ندیدن این آدمها و ممکن است از کوره هم در رود. یک جامعه را یک رسانه اداره نمیکند بلکه یک پیکره رسانه ای اداره می کند و فکر میکنم با این ناهماهنگی رسانهای، بخش تلخ قضیه به گردن سینماافتاده است.
علاوه بر آن ما حتما باید به این نکته توجه داشته باشیم که هرجایی کالایی تولید میشود جنس بنجل آن هم به وجود میآید. دوست ندارم سینما را دسته بندی هم بکنم به مثلا سینمای روشنفکری یا سینمای ارزشی. اما در همان سینمای مصطلح ارزشی هم اتفاقا سینمایی هست که مبنای ارزشی ندارد ولی بازار تجاری خوبی دارد و در این سینما هم با معانی و خاطرات مقدس ما تجارت میکنند پس جنس بنجل همه جا هست.
این اتهام سیاهنمایی بارها به من هم خورده است. و من هم بارها گفتهام که این کار سیاهنمایی نیست، من تلخ نمایی نمیکنم، من تلخی ها را میبینم و استخوانم میسوزد از واقعیتی که تازه یک بخشی از آن را در فیلم نشان می دهم و شما می بینید. نمایش تلخی واقعیت، تلخ بینی نیست، سیاه نمایی نیست. من خودم هم به شدت مخالف کپسوله کردن معضلات هستم. مخالف سرسخت اغراق در نمایش معضلات و تعمیمهای ناروای این شکلی.به نظر من آن کسی این گونه فیلم را می سازد که اتفاقا معضلات جامعه را نمیشناسد.اما اگر این معضلات قرار نباشد که در سینما مطرح شود کجا باید طرح شود.
سال ۷۴ من فیلم مستند «زیر پوست شهر» را با مرکز پیشگیری از آسیب های اجتماعی بهزیستی ساختم. موضوع این فیلم هشدار به خانواده های طبقه متوسط در مورد خطر شیوع مصرف مواد مخدر بود. بهزیستی این پیشنهاد را مطرح کرد که بیاید این فیلم را بسازید و به خانواده ها هشدار بدهید که در ۱۰ سال آینده مصرف مواد مخدر شایع خواهد شد.
پس از یک سال تحقیق این فیلم را ساختیم و قرار شد از تلویزیون پخش شود. هیچ وقت یادم نمیرود مسئولینی به بهزیستی آمدند تا با یک عده از مدیران تلویزیون این فیلم را ببیند.بعد از تماشای فیلم، اولین چیزی که گفتند این بود که خب بنیاعتماد است دیگر…وقتی دوربین دست بنی اعتماد بیفتد فقط سراغ سیاهی ها میرود و سیاه نمایی میکند. من در همان جلسه گفتم آقایانی که الان اینجا نشستند هر کدام هر نوع موادی که به فکرتان میرسد را در نظر بگیرید بعد با من بلند شوید بیایید، به فاصله نیم ساعت از اینجا آن مواد را تهیه میکنم و به شما میدهم. واقعیت این است و شما خبر ندارید. هر تلاشی که ممکن بود من و بهزیستی انجام دادیم تا تلویزیون این فیلم را پخش کند ولی حاضر نشدند و گفتند که این فیلم ایجاد نگرانی میکند. در صورتی که نگرانی یکی از ابزارهای پیشگیری است.
راجع به مشکلات حرف نمی زنیم و فقط زمانی مجبور به حرف زدن می شویم که دیگر آسیب های اجتماعی تبدیل به بحران شدهاند و دیگر کنترل آن از دستمان خارج شده است. همانطور که دیدیم که سال ها گذشت و تلویزیون سرانجام مجبور شد که در موقعیتی راجع به اعتیاد حرف بزند که آمار اعتیاد دیگر آنقدری بالا رفته بود و خطرناک شده بود و که آن فیلم من که ده سال پیش هشدار بود کارکردی نداشت.
این وضع در مورد سینما هم به این صورت است. سیاستگذاری سینما هرگز در این مسیر حرکت نکرده است فیلمسازهای ما بودند که این کار را کردند. من این را قبول دارم که افراط و تفریطی هم وجود داشته است و عده ای هم بودند که سیاه نمایی کردند و اغراق. اما مگر در سینمای دفاع مقدس این مساله وجود ندارد. با اسم دفاع مقدس هم بسیار تجارت کردند، پس سینمای دفاع مقدس را هم باید تعطیل کرد؟ همانطور که نباید به خاطر این سیاهنماییها کل سینمای اجتماعی تلخ را به یک چوب راند.
آقای نعمتالله، من فکر میکنم «بوتیک» نمونه خوبی برای بحث در مورد سیاهنمایی است. فیلم به شدت تلخ، تاریک، غمانگیز و ناامیدانه است ، همه عناصری که لازم است تا یک فیلم به سیاهنمایی متهم شود اینجا هم وجود دارد اما چه کسی جرات میکند یکی از بزرگترین فیلمهای عدالتخواهانه سینمای ایران را به سیاهنمایی متهم کند.
این خیلی بد است که واژه ترسناکی به نام سیاه نمایی امروز در کنار واژه ترسناک دیگری به نام توقیف شدن قرار گرفته است و همه اینها نهایتا باعث ملاحظهکاری سینمای ما شده است.
در این ماجرای سیاهنمایی که بعضی وقتها من فکر میکنم معنایش را هم اصلا نمیدانیم. مشکل ما این است که ما معمولا دقت نمیکنیم که تلخ بودن یا سفید بودن، امیدوارانه بودن و یا ناامیدانه بودن فیلم یک قضاوت از پیش تعیین شده در مورد همه فیلمها نیست.و اگر بخواهد مبنای قضاوت ما برای ارزشگذاری یک فیلم قرار گیرد باید به تناسب آن با سوژه فیلم دقت شود. این یعنی اینکه در یک فیلم، سوژه خاص آن مستلزم یک فضای ناامیدانه است و در فیلمی خیر. وقتی شما می خواهید «بوتیک» بسازید، یعنی فیلمی راجع به دختری فراری که می خواهد برود خارج از کشور و خواننده شود یا هر فیلم دیگری با این درونمایهها، چطور میشود که ملاحظه کرد چطور میشود که قاطع نبود و تلخ حرف نزد. اما وقتی فیلمی میسازید راجع به کسی که دچار تکبر شده است، فیلمی مثل « بی پولی»، میشود امیدوار بود که او دوباره برگردد و فیلم امیدوارانه میشود و دیگر به آن تلخی نیست. بنابراین امیدواری یا ناامیدی و یا تلخ بودن و تلخ نبودن فضای فیلم، به سوژه آن مربوط میشود و به اصطلاح مرض از پیش تعیین شده ای نیست.
بعضی سوژه ها بیم دهنده است و بعضی ها امیددهنده نیست و واضح است که وقتی راجع به چیز بیم دهندهای حرف میزنیم خب باید تلخ حرف بزنیم.
اما ما به این تفاوت خیلی ساده توجه نمیکنیم، قالبی نگاه میکنیم و بدیهی است که نتیجهاش میشود این که یک راهکارهای مضحکی پیدا میشود برای فرار از خوردن این برچسب. مثلا یه فیلم سراسر سیاه ساخته میشود بعد آخرش یک نمای بسته از یک درخت یا گل نشان داده میشود، یا پنجرهای نشان داده میشود که باز میشود و بعد کارگردان فیلم خیال میکند فیلمش را با این مزخرفات نجات داده است این ها همه عکس العملی به این هراس است که نکند برچسب سیاهنمایی به فیلمم بخورد. / تسنیم