این مقاله را به اشتراک بگذارید
«زندگی در شب»، رمانی است از دنیس لیهان که با ترجمه نادر ریاحی از طرف انتشارات هیرمند منتشر شده است. زندگی در شب، در ژانر «ادبیات سیاه» است و شخصیت اصلی آن چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده، مردی است که در دهه٢٠ در آمریکا از دزدی خردهپا در بوستون به سردسته قاچاق فروشهای جنوب آمریکا تبدیل میشود. این رمان همانطور که مترجم در مقدمه ترجمه فارسی کتاب اشاره کرده، یازدهمین رمان دنیس لیهان است و بعد از چاپش در سال٢٠١٢، جایزه ادبی ادگار آلنپو را از آن خود کرده و بیش از ششماه در صدر فهرست کتابهای پرفروش نیویورکتایمز قرار داشته است. در مقدمه مترجم درباره ژانری که این رمان در آن نوشته شده، میخوانیم: «این کتاب در ژانر ادبی «سیاه» و در ادامه نهضت بازیابی و تجدیدحیات آثار معمایی ادبیات آمریکا نگاشته شده است. اینگونه ادبی که سابقهای طولانی در ادبیات مدرن جهان دارد و از اروپا (مشخصا فرانسه) به آمریکا رسیده است، شکوفایی خود را در این قاره از دهه چهل و با آثار کسانی چون همت، کین و بورنت آغاز کرد… از مشخصههای سبک سیاه، تکیه نویسنده بر ملموسکردن فضای داستان و پرهیز از ارتفاعگرفتن روایت از سطح آدمهای واقعی است. در این سبک قهرمان داستان الزاما پلیس یا کارآگاه یا شخصیت مثبت کتاب نیست.
در بسیاری مواقع این قهرمان خود قربانی یا یکی از مظنونها یا کسی است که مرتکب گناه و اشتباه شده است. بهعبارتدیگر، قهرمان، ضدقهرمان است. در این ژانر قهرمان فوقبشری وجود ندارد که با هوش یا نیروی خارقالعاده، گره از کار فروبسته داستان بگشاید، بلکه قهرمان داستان خود آدمهای مفلوک و مصیبتزدهای هستند که در آخر کار هست و نیست خود را از دست میدهند یا کشته میشوند و از صفحه روزگار محو میشوند. سبک سیاه بهدنبال یافتن قاتل نیست، بلکه بهدنبال ژرفنگری و عمیقشدن در دلایل و زمینههای قتل و کشتار و پلیدی است.» زندگی در شب، رمانی است با سهبخش و ٢٩فصل.
آنچه در ادامه میآید قسمتی است از فصل شانزدهم این رمان: «بهمحض آنکه ملوانها از در پادگان خارج شدند، استبان بهطرف واحد موتوری دوید تا ماشینی بیاورد. دیون کامیون را از پشت به سکوی بارگیری چسبانده بود و مردان کوبایی با اولین جعبههای اسلحه از زرادخانه به سویش میدویدند. همزمان جو بهسرعت مشغول درآوردن یونیفرم نظامی بود. جو از دیون پرسید: «فهمیدی چی گفتم؟» دیون پشت به جو گفت: «معلومه که فهمیدم. داری حرف خودم رو به خودم میگی؟ تو برو زودتر به داد دختره برس. ما یهساعت دیگه سر نقطه قرار میبینیمتون.» استبان با یکی از جیپهای روباز دیدبانی ارتش از راه رسید و جو با جستی بلند به داخل آن پرید. طولی نکشید که جیپ در جاده شماره۴١ درحال محوشدن از نظرها بود. پنجدقیقه نشده، کامیون نظامی در فاصله یککیلومتری آنها ظاهر شد. کامیون در سراشیبی جاده، نعرهکشان و غران، تخت گاز بهسوی دشت صاف میرفت و جو و استبان کیلومترها دورتر از آن را هم میدیدند. جو گفت: «اگه ما بتونیم اونها رو ببینیم، یعنی اونها هم میتونن ما رو ببینن.» استبان گفت: «نه از این به بعد.» جادهای در سمت چپ آنها ظاهر شد.»