این مقاله را به اشتراک بگذارید
ترجمه مهدی غبرایی از داشتن و نداشتن
انتشارات نیکونشر اخیرا ترجمه مهدی غبرایی از رمان «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی را منتشر کرده است. رمانی که پیش از این هم چندین ترجمه از آن به چاپ رسیده، ضمن اینکه یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران یعنی «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی برداشتی آزاد از این رمان همینگوی است و به همین دلیل است که مهدی غبرایی ترجمه خود را از این رمان به ناصر تقوایی تقدیم کرده است. براساس داشتن و نداشتن، هاوارد هاکس فیلمی ساخته است که ویلیام فاکنر در نوشتن فیلمنامه آن همکاری داشته است و همفری بوگارت و لورن باکال در آن ایفای نقش کردهاند. غبرایی که «این ناقوس مرگ کیست؟» همینگوی را هم ترجمه کرده (این ترجمه هنوز منتشر نشده است) در مقدمهاش بر ترجمه داشتن و نداشتن درباره اهمیت این رمان همینگوی مینویسد: «این رمان کوچک (نصف حجم وداع با اسلحه و یک سوم حجم این ناقوس…) که برخی آن را از شاهکارهای همینگوی نمیدانند، از چند لحاظ اهمیت دارد:
١- مثل رمان این ناقوس… متعلق به دورهای است که همینگوی کمابیش به نیروهای چپ بینالمللی متمایل شده و میگوید دستتنها نمیتوان کاری از پیش برد، یا به تعبیر نیما یک دست بیصداست.
٢- نیمه فصل اول کتاب فضایی دارد شبیه فیلمهای گنگستری برجسته و صاحبسبک آن سالها و طبعا ریتم آن تند است و یادآور داستانهای کوتاه «آدمکشها» و… از آثار خود او.
٣- صحنههای سفر دریایی و ماهیگیری یادآور پیرمرد و دریاست.
۴- صحنههای کافه و گفتوگوهای کوتاه و فشرده، همان جوهری را دارد که داستانهای کوتاه همینگوی و آن تمثیل کوه یخ در موردشان مصداق دارد و یادآور بسیاری از داستانهای کوتاه او، از جمله «تپههایی چون فیلهای سفید» و دیگر داستانهاست.
۵- برخی صحنههای دیگر یادآور خورشید… است و خلاصه همینگوی بهتمامی در این رمان دیده میشود.»
نیامده بودند فاوست ببینند
«جاودانگی» از میلان کوندرا، اخیرا با ترجمهای دوباره منتشر شده است. این رمان که سالها پیش با ترجمه حشمتالله کامرانی منتشر شده بود اکنون با ترجمه حسین کاظمییزدی از طرف نیکونشر منتشر شده است. جاودانگی رمانی است در هفت بخش. «چهره»، «جاودانگی»، «جنگ»، «انسان احساساتی»، «شانس»، «صفحه» و «جشن» عنوانهای بخشهای هفتگانه این رمان هستند. آنچه در پی میآید قسمتی است از بخش دوم این رمان: «همینگوی به خود میلرزید و گوته بازویش را گرفت: آرام باش ارنست! آرام باش دوست من. تو را درک میکنم. چیزی که الان گفتی مرا به یاد رویای خودم انداخت. آن آخرین رویای من بود؛ بعد از آن رویای دیگری ندیدم، یا اگر هم دیدم آنقدر مغشوش بود که نمیتوانستم آن را از واقعیت تمیز دهم. یکعروسک خیمهشببازی را تصور کن. من پشت صحنه بودم، عروسک را میگرداندم و مکالماتش را از حفظ میخواندم. این نمایش اجرای فاوست بود. فاوست من. میدانستی که اجرای عروسکی فاوست، زیباترین اجرای آن بود؟ من به این دلیل خوشحال بودم که هنرپیشهای وجود نداشت و خودم بهتنهایی متنها را میخواندم، متنهایی که در آنروز زیباتر از هرموقع دیگری به نظر میآمدند. بعد ناگهان به جایگاه تماشاچیان نگاه کردم و دیدم که کاملا خالی است. گیج شده بودم. پس تماشاچیان کجا هستند؟ آیا فاوست من آنقدر خستهکننده بوده که همه به خانههایشان رفتهاند؟ آیا حتی ارزش هوشدن هم نداشتم؟ در حالی که گیج شده بودم، سرم را چرخاندم و دوباره بهتزده شدم: انتظار داشتم آنها را جلوِ خودم ببینم؛ ولی در عوض آنها پشت صحنه بودند و با چشمانی باز و کنجکاو به من چشم دوخته بودند. به محض این که نگاههایمان به یکدیگر تلاقی کرد، مرا تشویق کردند. آنموقع فهمیدم که فاوست من اصلا برای آنها جالب نیست و آنها نیامدهاند تا نمایش عروسکیای را ببینند که من اداره میکردم؛ بلکه آمده بودند تا نمایش خود مرا ببینند! نه فاوست که گوته را! »
عشق در سالهای مبارزه
«عشق و دیگر هیچ» چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب هم آمده «شامل یکرمانک و دوداستان کوتاه» از الکساندرا کلانتای است که با ترجمه مهدی غبرایی از طرف انتشارات اژدهای طلایی منتشر شده است. داستان اصلی کتاب باعنوان «عشق و دیگر هیچ» که بلندترین داستان کتاب هم هست زمینهای تاریخی دارد و در آن لنین بهعنوان یکی از شخصیتهای اصلی داستان حضور دارد. در توضیح پشت جلد کتاب درباره درونمایه اینکتاب میخوانیم: «صدها پناهنده و آواره سیاسی در سراسر جهان، بهویژه در پاریس، پراکنده میشوند و علیه رژیم تزاری مبارزه میکنند و در این میان ماجراهای عاشقانهای بین بعضیشان در میگیرد که معروفترینشان ماجرای عشقی لنین و یکی از اعضای سیاسی برجسته، به نام اینسا است…» وقایع این داستان بین انقلاب١٩٠۵ روسیه و انقلاب١٩١٧ را دربر میگیرند. در پایان ترجمه فارسی کتاب موخرهای هم از کتی پورتر- مترجم انگلیسی آن- آمده است. «سیودو صفحه» و «خرده گفتوگو» عنوانهای دوداستان دیگر این کتاب هستند.