این مقاله را به اشتراک بگذارید
اولین زن داستان نویس ایرانی چه کسی ست؟
بیرون از خانه خطر در کمین است!/ رضا تهرانی
ماجرای نوشته شدن نخستین آثار داستانی توسط زنان، حکایتی خواندنی دارد، شاید بسیاری براین باور باشند که نخستین زن داستاننویس ایرانی سیمین دانشور بوده، اما بد نیست بدانیم نخستین زنان داستاننویس ایرانی آثارشان را در زمانی که این بانوی نویسنده(که عمرش دراز بادا) تازه متولد شده و حتی به اعتباری سالها پیش از آنکه او چشم بدین جهان بگشاید نوشتهاند. پس اجازه بدهید سیمین دانشور را به این صفت که نخستین زنیست که داستاننویسی را به طور جدی و متعارف آغاز کرده و در کار خود تداوم نشان داده، مفتخر کنیم و برویم به سراغ نخستین زنان داستان نویس در سالهای بسیار دور.
رضا تهرانی
برخلاف شاعری که نزد زنان از قدمتی دیرینه برخوردار است، نویسندگی از سابقهای چندان طولانی برخوردار نیست. برای نویسندگی احتیاج به سواد خواندن نوشتن است و متاسفانه هر چه به لحاظ زمانی به عقب میرویم تعداد زنانی که از سواد خواندن نوشتن برخوردار بودند، کاهش پیدا میکند. این مسئله البته با تصور و ذهنیت سنتی نسبت به جنس دوم بودن زنان و ضرورت محدود ساختن آنها که از دیرباز در این سرزمین سابقه داشته بی ارتباط نیست. و تأسفبار آنکه زنان چنان به چنین جایگاه تاریخیای عادت کرده بودند که بعد ها و قتی در دوران مشروطه و یا زمانی که رضاشاه با سیاست اصلاحات اجباری از بالا(!) الگوی تجدد غربی را مورد توجه قرار داد و فضا را برای حضور اجتماعی زنان مهیاتر از گذشته شد و همچنین با گسترس مدارس نوین دختران بیشتری امکان آموزش خواندن و نوشتن پیدا کردند، در بخش قابل توجهی از جامعه زنان، خاصه دربافت سنتیتر، یک جور مقاومت در زمینه آموختن خواندن و نوشتن و یا پذیرفتن نقشی اجتماعی دیده میشد و این مقاومت نه تنها در زمیته پرهیز شخصی از کسب چنین آموزش یا هویت اجتماعیای دیده میشد، بلکه یک نوع بدبینی نسبت به زنانی که در این زمینه پیشگام بودند نیز در میان عامه زنان دیده میشد. چو گویی یادگیری سواد و خواندن و نوشتن مقدمه انحراف و حضور اجتماعی نیز تجسم عینی این انحراف بود! پس دور از انتظار نیست اگر میبینیم خانهی زنان پیشرو در کسب حقوق خانوادگی و اجتماعی، سنگباران میشد و یا آنها و خانودههایشان ترد و مجبور به ترک خانه و کاشانه خود میشدند و قاطبه زنان غرق در نقش سنتی خود نه تنها چشم بر این مسائل می بستند که متاسفانه گاه خود نیز در چنین برخوردی شریک میشدند.
با این حال زنان ایرانی با قصه و قصهگویی الفتی دیرینه داشتند، البته نه در نوع مکتوب آن که از توع شفاهیاش اسطورهایترین قصهگوی تاریخ و فرهنگ این دیار را که می شناسید؟ همان دختری که برای جان سالم بدر بردن از سنت ظالمانه شهریاری زخم خورده از خیانت زنان هر شب قصهای روایت میکرد؛ تا هزار و یک شب قصه گفت تا جان سالم از این مهلکه بیرون برد. و بدین ترتیب نامش، شهرزاد، یادآور قصه و قصهگویی نه در این دیار که در سرتاسر گیتی شد. اما از ساحت اسطوره که بیرون بیاییم بسیاری از مادران و مادربزرگهای سرزمین ما برای خود یک پا شهرزاد بودهاند و چه بسیار قصهها که برای به خواب بردن بچهها روایت نکرده و سینه به سینه و نسل به نسل آنها را حفظ نکردهاند.
در دوران قاجار و همزمان به اصلاحانی که عباس میرزا برای جبران عقبماندگیهای این دیار آغاز کرد -که متاسفانه عمرش کفایت نداد نتیجه بسیاری اقداماتش را ببیند و دنباله ماجرا را گرفته و به نتیجه مورد نظر خود برساند- فرمان وارد کردن صنعت چاپ به طور جدی، اتشار روزنامه و همچنین ترجمه متون فرنگی به زبان فارسی را صادر کرد. اقدامات عباس میرزا گستره وسیعی را در بر میگرفت، اما سه مورد اخیر دقیقا زمینه ساز آشنایی ایرانیان با شیوههای داستانگویی غربیان، نزدیک شدننثر فارسی به زبان مردم کوچه و بازار و امکان نشر گستردهتر کتاب و روزنامه به عنوان محلی که امکان عرضه داستان به مخاطبان بود و در مجموع تحول ادبیات فارسی شد. به این ترتیب به خطا نرفته ایم اگر بگوییم بسیاری از پیشرفتهای علمی و فرهنگی امروز و حتی داستان نویسی معاصر به طور مستقیم و غیر مستقیم نتیجه اصلاحات عباس میرزا، این شاهزاده مدبر و ایرانپرست قاجار بوده.
روی جلد هزار و یک شب(البته چاپ جدید!)
شاید اشاره به این نکته جالب باشد که اولین داستانی که به قلم یک زن نوشته شده است، همان کتاب امیر ارسلان نامدار معروف است که اگر چه به نام نقیب الممالک ثبت شده اما کسی که آن را به قلم آورده فخرالدوله دختر ناصرالدین شاه بوده و در واقع میتوان آن را اثری مشارکتی محسوب کرد. شرح است که نقیبالممالک برای اینکه ناصرالدین ساه در بستر به راحتی به خواب برود، داستان امیر ارسلان را به صورت شفاهی برایش نقل میکرده، اما این داستان یک شنونده دیگر هم داشته که هرشب در پس پرده بدان گوش فرا میداده و روایت نقیب الممالک را به صورت مکتوب درمیآورده و آنچه امروز به عنوان امیر ارسلان در دست ماست حاصل روایت نقیبالممالک و قلم فخر ادوله دختر ناصرالدین شاه است و هیچ بعید نیست که او در مکتوب کردن این روایت از ذوق و تخیل خود نیز بهره گرفته و تغییراتی در آن به وجود آورده باشد.
اما ناصرالدین شاه دختر فرهیخته دیگری هم داشته که نامش در تاریخ به خاطر خاطراتی که به قلم آورده به یادگار مانده، خاطرات تاجالسلطنه روایتیست کم و بیش داستانگونه که به مسائل و مشکلات روحی و البته جسمی خود به عنوان زنی که درکی فراتر از حد متعارف زنان پیرامونش دارد، پرداخته. زنی که مطالباتش از زندگی بیشتر از است اما گرفتار در دنیای بسته سنتی آن روزگار است، میپردازد.
ترجمه قدیمی هزار یک شب را اگر خوانده باشید، همان که در شش جلد منتشر شده و ظاهرا خلاصهای از هزار یک شب واقعیست و نام عبداللطیف تسوجی را به عنوان مترجم دارد، در برگردان این نسخه از هزار و یک شب هم یک زن همکاری داشته و هرچند که نامی از او قید نشده، اما روایت است که همسر عبداللطیف تسوجی در ترجمه هزار و یک شب با او همکاری داشته است و به این ترتیب او را میتوان نخستین زن مترجم ایرانی هم عنوان کرد. البته روشن نیست که خود او نیز با زبان عربی آشنایی داشته و یا اینکه فقط در تنظیم و مکتوب کردن ترجمههای شوهرش دست داشته است.
اما برای ردیابی نخستین داستانهایی که به سبک رمانهای غربی نوشته شده باشند، ابتدا باید به سالهای بعد از انقلاب مشروطه رفت، هنگامه شدت گرفتن تجددخواهی در ایران و رویت نمود یافتن تاثیرات آن در حوزهی اجتماعی و سیاسی، در بطن چنین اوضاع و احوالیست که زنان نیز بیش از گذشته به نقش و هویت اجتماعی خود پی برده و درپی احقاق حقوق خود بر میآیند. در این سالها با رونقی محسوس در زمینه انتشار روزنامه و مجله روبرو هستیم که زنان هم رفته رفته وارد این عرصه شده و صاحب مجلههایی خاص خود میشوند. «دانش»، «شکوفه»، «زبان زنان» و «عالم نسوان» از این جملهاند(۱) که در ده دوارده سال پایانی قرن سیزده شمسی چاپ میشدند.
یکی از نخستین داستانها توسط زنان در روزنامه «زبان زنان» به مدیریت صدیقه دولت آبادی و با نام «داستان رقت انگیز» به صورت پاورقی منتشر میشود. البته نویسنده داستان مشخص نیست، در آن زمان بسیاری از زنان از ترس واکنشهای جامعه سنتی پای مطالب خود یا اسمی نمیگذاشتند و یا اینکه هویت خود را پشت نامی مستعار پنهان میکردند؛ برای نمونه صدیقه دولت آبادی به دلیل انتشار همین روزنامه خانهاش را در اصفهان سنگ باران شد و به همراه خانواده خویش مجبور به ترک این شهر و اقامت در تهران گردید. به هر حال از آنجا که همه نویسندگان «زبان زنان» زن بودند، به احتمال قریب به یقین این داستان با مضمونی برای عبرت آموزی زنان، توسط یک زن نوشته شده است.
تهران مخوف سر آغاز رمان اجتماعی در ایران
زمانی که سر و کله رضا خان پهلوی در سپهر سیاسی این دیار پیدا شد و به ویژه زمانی که بر تخت سلطنت نشست، روند اصلاحات و جهش به سمت تجدد شکلی شتابان یافت و متاثر از این شرایط جنبش مطالبات حقوق زنان نیز بستری مساعد تر برای فغالیت یافت و بر تعداد نشریاتی که زنان گردانندگان آنها بودند نیز افزوده شد. هرچندکه بعد از مدتی با محکم شدن پایههای دیکتاتوری رضا شاهی و محدود کردن این حرکتها زیر چتر نظارت دولتی، زنانی که ابتدا امید بسیار به شاه تازه بسته بودند، متوجه شدند که کلاه گشادی سرشان رفته است. اما با این وجود نباید از تاثیرات شرایطی که در حکومت پهلوی اول برقرار بود غافل شد، شکلگیری طبقه متوسط شهری، رشد آموزش وپرورش در مدارس نوین و افزوده شدن بر نقش اجتماعی زنان، رفته رفته بر شمار زنان باسواد و همچنین بر سطح مطالبات فردی و اجتماعی آنها افزود و در تلاش برای کسب چنین مطالباتی نه فقط روزنامه نگاری که نوشتن کتاب در نقد اوضااع و احوال زنان در جامعه سنتی آن روزگار و همچنین نوشتن داستان به طور جدی مورد توجه آنها قرار گرفت.
این سالها مصادف است با ایامی که مرتضی مشفق کاظمی با «تهران مخوف» نقطه آغازی بر رمان اجتماعی در داستان نویسی نوپای این دیار میگذارد، «شهرناز» یحیی دولت آبادی (نویسنده کتاب معروف حیات یحیی) نیز تقریبا به همین راه و به همین سبک و سیاق نوشته است، هرچند که اولی شهرت بیشتری نصیبش شد تا مشفق کاظمی در سالهای بعد ادامه آن را نیز بنویسد. محمد حجازی(مطیع الدوله) اگر چه نثری پاکیزه و قلمی استوارتر دارد، اما با نوشتن رمانهایی همچون هما، پریچهر و … (بجز زیبا که بهترین کار اوست) عملا نشان میدهد که تلقی و برداشتی فراتر از دو مورد پیشین ندارد. دیگران نیز کم و بیش همینگونهاند، عمده رمانهایی که در این سالها چه در قالب کتاب و چه در قالب پاورقی نوشته میشوند، آثاری هستند که با نثر و لحنی احساساتی، مضامینی پندآموز و پرداختی کلیشهای و سطحی و همچنین با روایتی خطی و قالبی که بدون پیچیدگی و یا ظرافت به نقل داستانهایی پرماجرا میپردازند.
نخستین زنان نویسنده نیز متاثر از چنین فضایی، در همین راه گام برداشتند و در کار خود فاقد خلاقیت و نوآوری بودند و جالب اینکه این عدم خلاقیت نه تنها به لحاظ کیفیت پرداخت رمان که در بعد مضمونی نیز دیده میشود، البته با کمی افزایش پیاز داغ هشدار به جامعه نسوان که حواسش جمع باشد در جامعه چه مردان گرگ صفت و دیو سیرتی در کمینشان نشستهاند!
از میان داستانهایی که زنان در روزنامهها منتشر میکنند باید به مجله «عالم نسوان» یاد کرد که ازجمله نشریات زنانهای بود که از عمری نسبتا طولانی (قریب به ۱۴ سال) برخوردار شد. در این مجله دلشاد خانم چنگیزی به داستاننویسی پرداخته و جالب اینکه او گاه راوی داستان و گاه هم هم به عنوان شخصتی به همین نام در داستان حضور دارد و به همین دلیل به نظر میرسد این نام واقعی نبوده و نامی مستعار باشد. اما هرچه هست داستانهای او ظاهرا از رگههای واقعگرایی پررنگتری نسبت به دیگر زنانی که داستان گونههایی در این سالها نوشتهاند، برخوردار است. فخر عادل ارغوان(خلعتبری) از جمله زنان دیگریست که در آن روزگار به مدد داستان به مسائل و مشکلات زنان میپردازد، داستات«ازدواح اجباری» داستانیست که در روزنامه آینده ایران (۱۳۱۰)منتشر شده است.
زهرا خانلری (کیا)- نویسنده رمان پروین و پرویز (۱۳۱۲)
ایراندخت تیمورتاش (دختر همان سردار تیمورتاش معروف که روزگاری محبوب رضاه شاه بود ولی چندی بعد که نسبت رابطه با روسها به او دادند، مغضوب شاه شد و جانش را پای این غضب از کف داد!) اولین زنیست که به طور جدی به نوشتن رمان در قالب کتاب پرداخته و نام خودش را هم پای آن گذاشته، رمان او «دختر تیره بخت و جوان بلهوس» در سال ۱۳۰۹ منتشر شد که نامش به خوبی گویای محتوای آنست!
در داستانهایی که زنان در این سالها نوشتهاند «عشق موضوع ممنوعی بود و طرح روابط زنان و مردان به منظور هشدار دادن به دختران و کریه نشان دادن باطن مردان انجام می گرفت. این وجهه نظر هم برداشتی از واقعیت زمانه است و هم نشان از تاثیر داستانهای احساساتی غربی دارد و هم مبین هراس زنان از ورود به عرصه جذاب و ناشناخته جامعه و در آمدن به فصایی بازتر اما نا امن است.»
پیروی ایراندوخت تیمورتاش از سنتهای رایج داستاننویسی در آن روزگار به حدی است که او هم همانند بسیاری از نویسندگان آن روزگار برای تاثیر گذاری بیشتر بر مخاطب، مضمون رمان خود را واقعی میخواند و البته ورود زنان به عرصههای اجتماعی را مخاطره آمیز ارزیابی میکند. به هر روی این نویسنده بعداز این رمان اثر دیگری منتشر نمیکند، ظاهرا در این زمینه نباید از تاثیر مرگ پدر او غافل شد که پای او را به دنیای سیاست میکشاند و بعد هم از ایران مهاجرت میکند.
رمان دومی که یک زن نوشته، هم خود اثر و هم نویسندهاش از شهرت بیشتری برخوردار شدهاند، کار زهرا خانلری (کیا) بود، او این رمان را با نام «پروین و پرویز» در هجده سالگی و سال ۱۳۱۲ نوشت که نثر و پرداختی ساده دارد و عمده مزیتش نسبت به نمونههای پیشین، زمینه وقوع ماجراهای رمان و قوت بیشتر روایت داستانی آن است. زهرا خانلری در رمان خود به «تغییرات پدید آمده در خانوادههای اعیانی بر اثر رخدادهای بعد از انقلاب مشروطه» میپردازد، و البته در ریشهیابی بدبختیها و محرومیتهای زنان، در سطح مانده و تلقی و برداشت عمیقی را ارائه نمیکند.
حسینقلی مستعان، همسر او نیز از نخستین زنان داستان نویس بود
نکته قابل توجه دیگر در مورد، زهرا کیا تداوم کار او نسبت به دیگران است، چرا او سه سال بعد (۱۳۱۵) رمان دیگری به نام «رهبر دوشیزگان» ارائه میکند، در این رمان هم شخصیتهای اصلی زنان هستند و نویسنده میکوشد در لابلای داستان عوامل خوشبختی و یا شوربختی دختران را مورد بررسی قرار بدهد. زهرا خانلری(کیا) همچون بسیاری از نویسندگان آن روزگار هرجا که ضرورتی احساس کرده، روند داستان را قطع و شروع به ابراز عقیده درباره مسائل مختلف به ویژه در زمینه آزادی زنان و همچنین هشدار دادن به آنها پرداخته است.
فعالیت زهرا خانلری (کیا) هم پس از نوشتن رمان دوم خاتمه پیدا میکند، او که بعدها از نام و اعتباری در حوزه ادبیات برخوردار میشود، داستانهای آن روزگار خود را ناشی از احساسات دختر نوجوانی میخواند که تصور کرده به تمام معایب اجتماعی و سر منشاء بدبختیهای زنان را دریافتهاست! خیلی زود از این نوع داستاننویسی خام دستانه سرخورده شده و ظاهرا بقیه نوشتههای خود را میسوزاند. جالب اینکه او در اظهار نظری قریب به واقعیت میگوید که «نویسندگان پرمدعا و مسنتر از من در آن روزگار داستانهای چندان پختهتری نمینوشتند.»
درسالهای بعد رفته رفته زنان دیگری تجربیات خود را در حوزه داستان نویسی درقالب کتاب یا پاورقی منتشر کرده و این سیاهه را طولانیتر میسازند، اما از بسیاری از آنها امروز نام و نشانی باقی نمانده است. و در اینجا تنها به یک مورد جالب توجه ان اشاره کنیم و آن نیز ماه طلعت پسیان همسر حسینقلی مستعان که در حدود سالهای ۱۳۱۸ به اتفاق مجلهای شکیل و جذاب «راهنمای زندگی» را منتشر میکردند که نسبت به آن روزگار از چاپ خوبی هم بهرمند بود و عمده مطالبش درباره سبک زندگی مدرن اروپایی و مخاطبانش نیز اغلب زنان خانهدار بودند. مجلهای که در معرفی و انتقال جلوههای زندگی غربی بهعنوان یک ارزش به جامعهایرانی تاثیرگذار بود، «راهنمای زندگی» با اقبال بسیاری روبرو شد اما به یکباره انتشار آن متوقف شد. در این ایام مستعان داستانهایی در حجم صد صفحه به عنوان ضمیمه راهنمای زندگی منتشر میکرد که به داستانهای ح.م.حمید معروف بودند و خوانندگان فراوانی داشتند، بعدها «انتشارات گوتنبرگ» این داستانها را بارها تجدید چاپ کرد.
سمین دانشور در جوانی
به هر روی ماه طلعت پسیان که همسر دوم مستعان بود، مصادف با همین ایام رمانی را منتشر کرد، در همان حجم کتابهای هفتگی ضمیمه راهنمای زندگی، این رمان از حال و هوای چنان نزدیکی به آثار مستعان برخوردار بود که برخی نویسنده واقعی آن را مستعان عنوان میکردند. (پرویز خطیبی نیز در خاطرات خود به این ماجرا اشاره کرده است)
از میانهی دهه بیست به بعد که شهرت صادق هدایت اندکی رو به فزونی گذاشت، نویسندگانی از راه میرسند که به طور مستقیم ویا غیرمستقیم متاثر از تاثیر آثار هدایت داستان نویسی را آغاز کردهاند، این نویسندگان جریانی تازه را در ادبیات نمایندگی میکردند که با ادبیات سطحی، احساساتی و شعاری که به نیت سرگرم کردن و یا تذهیب اخلاقی نوشته میشد، تفاوتهای اساسی داشت. سیمین دانشور اولین زنی بود که در دل این جریان و در ادامه آن در اواسط سالهای دههی چهل وارد عرصه نویسندگی شد و البته شکل جدیدی از نویسندگی زنان و یا زن نویسنده را به نمایش گذاشت.
بنابراین اگر ما امروز دو جریان ادبیات داستانی عامهپسند و ادبیات داستانی جدی را در میان آثار داستانی نوشته شده توسط نویسندگان زن شناسایی کنیم، جریان نخست که همان گروه خالق داستانهای عامهپسند هستند، فرزندان و ادامه دهنده همان راهی باید فرض کنیم که توسط ایراندخت تیمورتاش و زهرا خانلری(کیا) آغاز شد و جریان جدی ادبیات داستانی را هم باید فرزندان و یا ادامه راهی که با سیمین دانشور با آثار داستانیاش «سووشون»، «به کی سلام کنم؟» و… بنیان نهاد.
شاید برخی با این تقسیم بندی چندان موافقت نداشته باشند، اما کافیست که نگاهی به مولفههای مشترک میان نخستین داستانهایی که توسط زنان نوشته شد با رمانهای عامهپسند امروز انداخت و دید که این تقسیمبندی چندان هم دور از ذهن به نظر نمیرسد:
۱
یکی از کتابهای حسینقلی مستعان ضمیمه «راهنمای زندگی»
– برخورداری از نثری ساده و فاقد پختگی؛
۲- استفاده از پرداختی سطحی و بدون عمق؛
۳- استفاده از لحنی شعاری و بیانی اغراق آمیز؛
۴- قطع کردن روند داستان و پرداختن به ابراز عقیده به طور مستقیم و غیر مستقیم؛
۵- شخصیتهایی کلیشهای سیاه و سفید که مدتا در طول داستان شخصیتپردازی هم نمیشوند؛
۶- ارائه داستان به نیت ارائه پند و اندرز به مخاطب؛
۷- عدم برخورداری از یک رابطه علی و معلولی برای رهدادها که آنها را پذیرفتنی و قابل قبول سازند؛
۸- لحن و بیان احساساتی؛
و بسیاری موارد دیگر که این داستانها را اگر نه درکنار هم که لااقل در امتداد یکدیگر نشان میدهند.*
پی نوشت:
* در نوشتن این مطلب از کتاب سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی، اثر حسن میر عابدینی بهره های زیادی گرفته شده.