این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درس هایی برای دیالوگ نویسی
شاپور عظیمی
نقش گفتوگو در فیلمنامه شخصیت محور ــ نمونه موردی« کازابلانکا»
هر بار که به تماشای کازابلانکا مینشینم (تعداد دفعاتی که فیلم را دیدهام، دیگر از دستم در رفته!)، این احساس همواره با من است که از ورای گفتوگوهای آدمهای داستان، هر لحظه است که گفتوگویی تازه را بشنوم که پیش از این نشنیدهام. سر سوزنی در این احساس غلو نمیکنم. سرزنده بودن آدمهای داستان بیش از هر نکته دیگری این احساس را در من ایجاد کرده است. در درامی شخصیت محور مانند کازابلانکا انتظار بیش از این هم نمیرود. کازابلانکا از این بابت اثری هوشمندانه است که در ظاهر بر داستانی پر تنش تکیه دارد. داستانی که بیش از هر نکته دیگری مایل است فراز و فرودهای یک ماجرای شبه سیاسی را روایت کند.
اما درواقع تمام داستان در کازابلانکا از جنس همان چیزی است که هیچکاک به آن مکگافین میگفت. داستان در واقع، روایت زندگی از دست رفته ریک و ایلزا است. دست سرنوشت پس از سالها آن دو را بار دیگر در برابر هم قرار داده است. یک سوءتفاهم میان آن دو وجود دارد؛ ریک از پاریس رفته است. قرار بود ایلزا هم در این سفر همراه او باشد. اما هیچگاه چنین نشده است. ریک زخمی از این ماجرای ناتمام بر دل دارد. اکنون که ایلزا همراه ویکتور لازلو در کازابلانکا اسیر هستند و راه نجات آنها کلیدی است در دستهای ریک، بهترین لحظه برای انتقام فرا رسیده است. همه چیز نشان میدهد که ریک حق دارد ایلزا و ویکتور لازلو را حتی به کام مرگ بفرستد. اما ریک چنین نمیکند. او در ظاهر توطئهای ترتیب میدهد. سروان رنو را نیز با خودش همراه میکند. اما در لحظه آخر نام دو نفری که قرار است روی آن برگههای عبور نوشته شود، خانم و آقای لازلو است. فیلمنامهنویسان کازابلانکا برای آنکه نشان دهند چگونه ریک میتواند بر احساس کینهاش نسبت به ایلزا غلبه کند، زمینه چینیهایی کردهاند. این را به خوبی میدانیم که در سینمای کلاسیک هالیوود، همواره فیلم در صحنههای داخلی است که «جان» میگیرد. کازابلانکا هم از این قاعده مستثنا نیست. کافه ریک در حکم یک مرکز فرماندهی عمل میکند. هم در آنجا سرود میهنپرستانه خوانده میشود، هم یکی از زیباترین شخصیتهای به خوبی پرداخته شده فیلم، یعنی سروان رنو به آنجا رفت و آمد میکند. هم کافه محل حضور آدمی مانند اورگاتی است و هم ریک و ایلزا را پس از سالها دوباره در مقابل یکدیگر قرار میدهد. تصور من بر این است که فیلمنامهکازابلانکا به شدت مینیاتوری و دقیق نوشته شده است، به این دلیل واضح که اعمال شخصیتها باورپذیر از آب در بیاید. انگیزه ریک از عمل قهرمانانهای که انجام میدهد، نیازمند زمینهسازی است، پس باید بیش از هر نکته دیگری ما، در مقام مخاطب، ریک را بشناسیم. این مهم به گفتوگوهای فیلم سپرده شده است. ریک به عنوان قهرمان تا دقایقی از فیلمنامه، دیده نمیشود. براساس سبک و سیاق آثار کلاسیک هالیوود یعنی دوایر متحدالمرکز، داستان ابتدا از دایره بزرگ آغاز آغاز میشود.
دایره بزرگ داستان کازابلانکا با صدای راوی آغاز میشود. این تمهیدی است کارا، در سینمای کلاسیک که بیهیچ اطلاعات اضافه، داستان را راه می اندازد: «با شروع جنگ دوم جهانی، در اروپایی که حکم زندان را پیدا کرده بود، چشمان زیادی با امیدواری توأم با یأس به سوی آمریکای آزاد خیره شد. لیسبون بزرگترین بندر برای ترک اروپا و رفتن به سوی آمریکا شد و رسیدن به کازابلانکا در مراکش، مستعمره فرانسه که هنوز رسماً زیر سلطه آلمانها در نیامده بود. در اینجا افراد خوشبخت به کمک پول، نفوذ و یا شانس، ویزای خروج گرفته و به سرعت روانه لیسبون میشوند […] ولی بقیه در کازابلانکا مانده و انتظار میکشند، «انتظار، انتظار و انتظار». این تکگویی بیش از هر امر دیگری موقعیت را تعیین کرده، زمان و مکان رویدادهای داستان را شناسایی میکند و از مهاجرانی سخن می گوید که در انتظاری طولانی برای پیدا کردن ویزای خروج لحظه شماری میکنند. در این میان یکی از اصلیترین رویدادهای فیلمنامه به مخاطب ارائه میشود؛ دو مأمور آلمانی که حامل اسرار مهمی بودند در قطار کشته شدهاند و قاتلان آنها به کازابلانکا آمدهاند. سکانس بعدی به دستگیری آدمهای مظنون اختصاص دارد. پس، ماجرا بسیار با اهمیت است. در سکانسی دیگر ورود سرگرد اشتراسر را شاهد هستیم. سروان رنو رئیس پلیس کازابلانکا هم هست. او در این سکانس به سرگرد [در واقع ما] اطلاع میدهد که قاتلان آن دو مأمور را یافته است و قرار است امشب در کافه ریک او را دستگیر کنند. رنو میگوید، قاتل میآید به کافه ریک « همه به کافه ریک میروند». ما، همچنان ریک را نمیشناسیم. این نخستین باری است که نام ریک را میشنویم. و سرانجام سر در کافه او را میبینیم. طبعاً پیش از ملاقات با ریک نیازمند این هستیم که از فضای آنجا اطلاعاتی داشته باشیم. اینها میتوانند زمینه حضور آدمها در مکان داستان را توجیه و حتی تفسیر کنند. آشنایی با مکان، با آهنگی آغاز میشود که نوازندهای سیاه پوست میخواند. او سام است. دو نفر در گوشهای از کافه با هم صحبت میکنند، یکی از آنها میگوید «انتظار، انتظار و انتظار». او میگوید که فکر نمیکند بتواند از اینجا [کازابلانکا] خارج شود و آخرش در همینجا خواهد مرد. سپس زنی را داریم که جواهری را میفروشد. دو نفر بعدی عضو گروه مقاومت علیه آلمانها هستند. دو نفر بعدی یک مهاجر و یک دلال هستند. دلال با دریافت ۱۵ هزار فرانک پول نقد، آن مرد را به آن سوی آب میبرد. دو نفر بعدی را میبینیم که یکی از آنها التماس میکند که فقط یک جا در کشتی برایش پیدا کنند. سپس آن گارسون چاق که در واکنش به درخواست یکی از مشتریان برای ملحقشدن ریک به آنها، پاسخ میدهد که ریک هیچ وقت به مشتریان کافه ملحق نمیشود. اکنون دایره اول دارد کامل میشود. ما سرانجام به ریک نزدیک شدهایم. گفتوگوهای دو نفره آدمها به ما اعلام کردهاند که موقعیت چیست، زمان و مکان کجاست، مهاجران در شمار چه نوع آدمهایی هستند و سرانجام ریک و کافهاش را شناختهایم. فیلمنامه گام به گام ما را به ریک نزدیک و نزدیکتر میکند. اکنون در دایره دوم قرار گرفتهایم که در دل دایره قبلی وجود دارد. از آن کوچکتر است، یعنی لحظه به لحظه داریم به داستان اصلی (ایلزا و ریک) نزدیک میشویم.
ریک آدمی است که میتواند مانع حضور یک آلمانی به کافهاش شود. اقتدار او عامل اصلی جذابیت او به عنوان یک قهرمان است. رویارویی و گفتوگوهای اورگاتی و ریک یکی از مهمترین صحنههای فیلمنامه است.
اورگاتی: (در واکنش به رفتار ریک با آن بانکدار آلمانی) می دونی ریک، وقتی آدم میبینه تو با اون بانکدار آلمانی این جور رفتار میکنی، فکر میکنه همه عمر این کارو کردی.
ریک: از کجا میدونی نکردم؟
اورگاتی: خب شاید کرده باشی، ولی راستش اول که اومدی کازابلانکا من فکر کردم …
ریک: مگه تو فکر هم میکنی ؟
اورگاتی: نه بابا، منو چه به فکر کردن.
همین گفتوگوها نشان میدهد که ما (مخاطب) راه را درست آمدهایم، دیگر شکی نداریم که ریک همان قهرمان ماست. وقتی اورگاتی در مورد آن دو مأمور آلمانی که کشته شدهاند، حرف میزند، ریک موضع خودش را اعلام میکند. اورگاتی میگوید که ریک آدم بدبینی است. اورگاتی از ریک میخواهد با او نوشیدنی بخورد. ریک نمیپذیرد. اورگاتی میگوید فراموش کرده بوده که ریک هیچ وقت با مشتریان نوشیدنی نمیخورد. این تأکیدها قطعاً باید در جایی کارکرد داشته باشند، مگر نه؟ اورگاتی معتقد است که ریک از او بدش میآید. ریک پاسخ میدهد اگر کوچکترین فکری در مورد اورگاتی میکرد، شاید اینطور بود. اورگاتی فکر میکند که ریک او را یک انگل میداند. ریک پاسخ میدهد که از انگل بدش نمیآید و با آدم نرخ شکن مخالف است. جهان بینی ریک در همین جمله نهفته است. اورگاتی با گفتن جملهای دیگر ما را هر چه بیشتر به ریک نزدیک میکند.
اورگاتی: میدونی ریک، من در کازابلانکا، دوست زیاد دارم، ولی به تو که از من بدت میاد، بیشتر از سایرین میتونم اعتماد کنم.
او اوراق عبور را به عنوان امانت به ریک میدهد. اورگاتی به ریک اعتماد دارد. او آدم قابل اعتمادی است و فیلمنامه در این لحظه یکی از نقاط عطف خودش را اعلام میکند. این برگههای عبور دو نفره هستند. لازلو هم میخواهد همراه ایلزا از کازابلانکا برود. دایره دوم از دوایر متحدالمرکز داستان به تمامی از آنِ ریک است؛ ریک که یک بخش اصلی، مهم و پر اهمیت این داستان است. بخش مهم دیگر هنوز وارد نشده است. او ایلزا است. در ادامه همچنان شاهد اقتدار ریک در برخورد با آدمها هستیم. یکی آن زن که دلبسته ریک است. اما ریک با برخوردی ظاهراً توهین آمیز او را به خانه میفرستد. در صحنه بعدی که برای نخستین بار ریک و سروان رنو را در حال گفتوگو میبینیم، رنو به همین مسئله اشاره میکند. پیش از آن فراری، صاحب کافه طوطی آبی را دیدهایم که آمده نوازنده کافه ریک را بخرد. ریک در پاسخ او گفته که خرید و فروش آدم نمیکند. سام حاضر نیست ریک را ترک کند. پس آیا رفتار ریک با زنان توهین آمیز است و بس؟ یادمان هست وقتی آن زن از ریک میپرسد آیا امشب او را خواهد دید، ریک پاسخ داده برای آینده دور هیچ قولی به هیچ کس نمیدهد. چرا رفتار ریک با این زن اینقدر توهین آمیز است؟ ریک تقریباً آن زن را که دلبسته اوست، از کافهاش بیرون میاندازد.
رنو: اشتباه میکنی که زنها رو این طور میاندازی بیرون، یه روزی ممکنه اونها نایاب بشن […] شاید من بتونم کاری رو که کردی جبران کنم.
ریک: آره تو در مورد زنها خیلی دموکراتی.
فیلمنامه بسیار سریع از این رویداد میگذرد. در واقع تنها اشارهای به این مسئله میشود تا زمانی دیگر بتوان به آن پرداخت. رنو به ریک میگوید که امشب در کافهاش اتفاق مهیجی رخ میدهد، چون میخواهند کسی را در آنجا دستگیر کنند و عکسالعمل ریک این است باز هم قرار است چنین اتفاقی بیفتد؟
رنو: اگه خیال داری خبرش بکنی، به خودت زحمت نده، به هیچ وجه نمیتونه از چنگمون در بره.
ریک: من خودم رو به خاطر هیچکس به خطر نمیاندازم.
رنو: اینو میدونم، به این میگن سیاست خارجی عاقلانه.
در جای دیگر رنو به ریک میگوید که آنها میدانند در کافهاش پروانه خروج رد و بدل میشود و این را هم میدانند که ریک در این کار دخالتی ندارد. برای همین است که اجازه دادهاند کافه او باز بماند. ریک پاسخ میدهد که فکر میکرده به این دلیل است که او اجازه میدهد رنو در رولت برنده شود. رنو پاسخ میدهد که این البته دلیل دیگری است. رنو از ورود ویکتور لازلو به کازابلانکا سخن میگوید.
ریک: ویکتور لازلو؟!
رنو: ریک ؟! این اولین باره که میبینم تو تحت تأثیر یک اسم قرار گرفتی.
ریک: این اسم نیمی از اروپا رو تحت تأثیر قرار داده.
رنو: و وظیفه من اینه که اجازه ندم بقیهشو تحت تأثیر قرار بده.
ریک با رنو شرط میبندد که او نتواند مانع خروج لازلو از کازابلانکا شود. ریک از رنو میپرسد که چرا او فکر میکند که ممکن است در خروج لازلو به او کمک کند.
رنو: برای این که حدس میزنم تو با وجود داشتن ظاهر بیاعتنا و خشن، قلباً آدم احساساتیای هستی. اگه دلت میخواد به حرف من بخند. اما من سوابق تو رو خوب می دونم.
ریک در ۱۹۳۵ به اتیوپی اسلحه فرستاده و در ۱۹۳۶ همراه جمهوریخواهان در اسپانیا جنگیده است. اگر چه ریک میگوید در هر دو مورد پول خوبی گرفته، اما رنو میگوید طرف برنده طبعاً پول بیشتری به او میداده. اکنون دیگر به تدریج با خصوصیات فردی ریک آشنا شدهایم. او ترکیب عجیبی از عاطفه و احساس و البته خشونت ظاهری است. ریک در برابر دستگیری اورگاتی عکس العملی از خودش نشان نمیدهد. اما به راحتی میتواند سرگرد اشتراسر آلمانی را دست بیندازد. او میتواند به اورگاتی بگوید که عمل قهرمانانهاش در کشتن آن دو مأمور آلمانی را تحسین میکند، اما میتواند بگوید که حاضر نیست جان خودش را برای کسی به خطر بیندازد. وجه توجه برانگیز شخصیت ریک در همین تضادهایی است که در او وجود دارد. اکنون به تدریج دایره دوم از دوایر متحدالمرکز داستان را پشت سر میگذاریم. واپسین صحنه این دایره، گفتوگوی اشتراسر با ریک است. رنو در حال حرف زدن از خودش است. او میگوید آلمانها در کار او دخالتی نمیکنند و او هم در کار آنها دخالتی نمیکند. رنو میگوید که در کازابلانکا سرنوشت او در دست خودش است. در همین لحظه مأموری میآید و اعلام میکند که سرگرد اشتراسر آمده است. رنو خودش را جمع و جور کرده و میخواهد برود. ریک به او میگوید که به حرفهایش ادامه بدهد. رنو عذر خواهی کرده ومیرود. اورگاتی دستگیر شده و سروان رنو اکنون میخواهد جلوی سرگرد اشتراسر خودی نشان دهد. رنو سر میز اشتراسر است. ریک را صدا میزند و او را معرفی میکند. کارکرد این صحنه و گفتوگوهایی که در آن رد و بدل میشود، آن را به یکی از مهمترین صحنههای فیلم بدل کرده است. هر چند که حتی علاقهمندان پر و پا قرص فیلم نیز ممکن است به سادگی از کنار آن عبور کنند. دقیقاً پیش از این صحنه شاهد گفتوگوی مهمی از ریک بودهایم. اورگاتی به او اصرار میکند که کاری برایش بکند، ولی ریک هیچ اقدامی نمیکند. توجیه او برای بیتفاوتیاش این است: «من خودم را برای هیچکس به خطر نمیاندازم.» اما ببینیم که ریک در این صحنه و در مقابل سرگرد آلمانی چگونه هم اقتدارش را به رخ میکشد و هم زیرکانه او را دست میاندازد و هم نشان میدهد که چگونه یک انسان «ظاهراً» لاقید میتواند آن چیزی نباشد که نشان میدهد. ریک سر میز آنها مینشیند.
اشتراسر: اجازه میدین چند تا سؤال ازتون بکنم؟ البته به طور غیر رسمی.
ریک: اگه بخواهین میتونین رسمیاش کنین.
اشتراسر: تابعیت شما چیه؟!
ریک: تابعیت الکل …
رنو: (می خندد) پس معلومه ریک تبعه تمام دنیاست.
اشتراسر: آیا شما هم یکی از اونهایی هستین که چشم ندارن آلمانها رو در پاریس عزیزشون ببینن؟
ریک: پاریس، همچینها هم شهر عزیز من نیست.
سروان هاینتز: میتونین ما رو در لندن مجسم کنین؟
ریک: هر وقت رسیدین اونجا ازم سؤال کنین.
[…]
اشتراسر: به نظر شما کی در جنگ برنده میشه؟
ریک: بنده کوچکترین اطلاعی ندارم.
رنو: ریک نسبت به تمام مسائل بیاعتناست، که این شامل مسائل مربوط به زنها هم میشه.
اشتراسر ادعا میکند که پرونده کاملی از ریک دارد. دفترچهای را از جیبش در میآورد و از رو میخواند. ریک دفترچه را از اشتراسر میگیرد. اشتراسر میگوید که ریک نگران نباشد، نمی خواهد این اطلاعات را از رادیو پخش کند.
ریک: چشمهای من قهوهایه؟
همین یک جمله ریک کافی است که نشان دهد هر آنچه اشتراسر گفته است همهاش میتواند اطلاعات غلطی باشد. این گفتوگوی ریک یکی از کلیدیترین گفتوگوهای فیلم است. هر آنچه دیگران در مورد او میگویند اشتباه است. نکته ظریفی البته در این میان وجود دارد. هر آنچه سروان رنو هم در مورد او گفته است میتواند غلط باشد. در واقع ریک با این گفتوگو میخواهد بگوید که هیچکس نمیتواند از درون او و نیتی که دارد سر در بیاورد. بحث در مورد لازلو میشود. ریک بار دیگر با همان رندیاش میگوید که کاری به کار شکارچیان لازلو ندارد. او میرود. پس چه چیز به ریک ارتباط دارد؟ ریک، آدمی مقتدر که همه چیز و همه کس را میتواند بر اساس رفتارهایش «بازی» دهد، به چه چیز اعتقاد دارد؟ چه چیز در این دنیا برای ریک مهم است؟ پاسخ بلافاصله به ما داده میشود. ایلزا همراه ویکتور لازلو وارد میشود. دایرهای دیگر گشوده شده که تنگتر از دایره قبلی است. در این دایره که میرود تا به مرکز دوایر متحدالمرکز دیگر ملحق شود،؛ آنچه که مرکزیت دارد، ایلزا است.
ایلزا میآید. سراغ سام را میگیرد. او زنی است که ریک زمانی در پاریس با او آشنا بوده است. تمامی اقتدار ریک با ورود ایلزا فرو میریزد. بازگشت به گذشته نشان میدهد که چه اتفاقی رخ داده است. ایلزا در زمان حال میآید تا همه چیز را برای ریک توضیح دهد ریک او را پس میزند. ایلزا دلشکسته میرود. اکنون او و لازلو به دنبال دو پروانه خروج هستند. فشارهای اشتراسر زیاد شده است. اکنون و بار دیگر ریک به اوج اقتدار قبلیاش باز میگردد. او دو پروانه خروج دارد. لازلو و به تبع ایلزا نمیتوانند در کازابلانکا بمانند. زنی بلغارستانی سراغ ریک آمده است که پروانه خروج بگیرد. ریک به او کمک میکند که شوهر این زن در رولت برنده شود. اکنون ریک نشان میدهد که او یک قهرمان واقعی است. ریک به زن و شوهری که آنها را نمیشناسد کمک میکند. آیا به ایلزا و لازلو هم کمک میکند؟ عشق برتر است یا وظیفه ؟ کینه حرف اول را میزند یا گذشت ؟ فیلمنامه از این نقطه به بعد کاوشی می کند در این مفاهیم . در واقع آنچه که ریک در ادامه انجام میدهد، شاید چندان محوریتی در بحث حا’
1 Comment
مهلا
بسیار عالی. متن خیلی خوبی بود واقعا. خیلی دقیق و جزئی.