این مقاله را به اشتراک بگذارید
حذف زنان از عرصه هنر ممکن نیست
هادی حسینینژاد
بخش بزرگی از استعداد و خلاقیت نویسنده در ایران صرفِ گول زدن ممیزی میشود و از طرف دیگر هر نهادِ بیربطی به خود حق مداخله میدهد/ عادتمان دادهاند که صفات نشانهی قدرت را به مردان و صفات نشانهی ضعف را به زنان نصبت بدهیم.
یغما گلرویی(شاعر، ترانهسرا و مترجم) که اخیرا گزینه ترانههایش باعنوان «من رویایی دارم» منتشر شده، اعتقاد دارد فضای فرهنگی کشور کمی بازشده اما هنوز ممیزی – گیرم با تیغ و دستی کُندتر – در حال اجراست. ارشاد هم هرازگاهی مجوزهای صادر کردهی خود برای کتابها و کنسرتها و غیره را باطل میکند.
گلرویی با انتقاد از منع حضور زنان در عرصههای هنری ازسوی نهادهای مختلف؛ اینبار سراغ حضور زنان در عرصه هنر رفت. میگوید: جدیدا موجی مقابل حضورِ خانمها در عرصهی هنر و بهخصوص موسیقی بهراه افتاده که وزارت ارشاد در این مورد واکنش درستی نشان نداده. این موجِ جدید تا حدی محصولِ سستیِ متولیان فرهنگیست.
متن گفتگوی گلرویی با ایلنا را میخوانید:
چند ماه پیش گزینه ترانهای از شما با نام «من رؤیایی دارم» توسط «انتشارات نگاه» منتشر و با استقبال خوبی از طرف مخاطبان مواجه شد. کمی دربارهی این مجموعه توضیح بدهید.
این مجموعه دربرگیرندهی گزینهای از هفت دفتر ترانهی من است که بعضیهاشان از سال هفتاد و نُه به این طرف منتشر شده بودند، به همراه دفتری از ترانههای تازه که تا به حال در داخل ایران منتشر نشده بود و بعداز مدتها – و البته با حذفِ چند ترانه – توانست مجوزِ انتشار دریافت کند. مخاطب با خواندن این مجموعه میتواند تا حدِ زیادی مسیری که من در زمینهی ترانهسرایی در نزدیک به پانزده سال اخیر پیمودهام را رصد کند. این مجموعه با استقبال خوبی مواجه شده و بهنظر میرسد دور نگه داشتن من از فضای نشرِ داخلی باعث فراموش شدنم از طرف مخاطب نشده است.
انتشار این مجموعه خبر از باز شدن فضای فرهنگی میدهد. به انتشار آثار دیگرتان امیدوار هستید؟
این سوال را متولیانِ فرهنگی باید جواب بدهند و تا آنجا که من در این سالها آموختهام؛ در این سرزمین هیچ چیز نشانِ هیچ چیز نیست. البته اگر با دوران دولتِ قبلی مقایسهاش کنیم باید گفت فضا بازتر شده اما هنوز تا رسیدن به شرایط ایدهآل فرهنگی خیلی فاصله داریم.
همین الان حدود هفت مجموعهی من در ارشاد معطل است و بعضی از آنها حدود هفت سال است که بلاتکلیف ماندهاند. مجموعه شعر، مجموعه عکس و ترجمههایی که وزارت ارشاد حتا زحمتِ پاسخگویی قابل یا غیرقابل چاپ بودن در موردشان را به خود نمیدهد.
مشکل اینجاست که ارشاد هنوز نتوانسته تکلیفِ خود را با موضوع ممیزی روشن کند. هنوز ممیزی – گیرم با تیغ و دستی کُندتر – درحال اجراست و از طرفی ارشاد هرازگاهی مجوزهای صادر کردهی خود برای کتابها و کنسرتها و غیره را هم باطل میکند. یعنی تکلیفش با خودش و محکِ مجوزش روشن نیست. این سیاست یک بام و دو هوای «اعتدال» معنا نمیدهد. این سر بریدن با پنبه است.
ما هنوز در بیان سادهترین موضوعاتِ زندگی با سانسور مواجهیم و این باعثِ تاسف است. همچنان بخش بزرگی از استعداد و خلاقیت نویسنده در ایران صرفِ گول زدن ممیزی میشود و از طرف دیگر هر نهادِ بیربطی به خود حق مداخله میدهد. ارشاد – برخلاف حرف چند روز پیش وزیر ارشاد – در مواجهه با این اتفاقات قاطع عمل نمیکند. کتاب را مجوز میدهد و بعداز یک چاپ آن مجوز را پس میگیرد. در کل پای مجوز خود نمیایستد و به همین دلیل از سپردن ممیزی به صنف سخن میگوید و یعنی شانه خالی کردن از زیرِ بار وظیفه. با سپردنِ ممیزی به نشر که «رییس جمهور» در این نزدیک به دو سال بارها از آن سخن گفتهاند مشکل حل نمیشود چون ناشر از بیم امنیت خود و سرمایهاش هیچ کتابی که حرفی در خود داشته باشد را چاپ نخواهد کرد.
مشکل وقتی حل میشود که ممیزی از چرخه نشر حذف شود و دولت امنیت بعداز چاپ اثر و خالق اثر را تضمین کند و پای آن بایستد. عملکردِ ارشاد آنقدر متزلزل است که مجوزهای فعلیاش رفته رفته دارند بیاعتبار میشوند چون نوشتنِ چهار سطر از طرفِ هر آدمِ بیصلاحیتی در یک نشریه تندرو، یا یکی از به اصطلاح خبرگزاریهایی که در این سالها به شکلِ قارچ زاد و ولد کردهاند؛ کافیست تا ارشاد مجوزش را پس بگیرد.
بگذارید از خودم برایتان مثال بزنم. به مجموعهی من مجوز دادند اما وقتی خواستیم بعداز جلسهی رونمایی که در «پالادیوم» برگزار و در عرض شش ساعت نزدیک به هزار نسخه کتاب در آن به فروش رفت، در شهرهای دیگر هم جلسهی امضای کتاب برای مخاطب بگذاریم؛ سنگاندازیها از طرف نهادهای بیربط به موضوع فرهنگ شروع شد و اجازهی این کار داده نشد. در کجای قانون آمده نویسنده نمیتواند کتابِ با مجوز چاپ شدهاش را برای مخاطبش امضا کند؟ خیلی از ارشادهای مراکزِ استان هم کاسهی داغتر از آش میشوند و بهجای حمایت از کتابِ مجوزدار، طرفِ همان دستگاههای مداخلهگر را میگیرند. خودِ من نمونهاش را در «ساری» و «اهواز» شاهد بودم که مجوز مراسم را یک ساعت قبل از شروع آن باطل کردند، بدون فکر کردن به مخاطبینی که در مقابل محل برگزاری سرگردان شده بودند. البته من تا جایی که مقدور بود و به قیمتِ توهین به خودم، اجازه ندادم به مخاطبم توهین شود و مثلن در «ساری» کتابهایم را ساعتها در پارکِ مجاورِ کتابفروشی برایشان امضا کردم اما به هر حال این اتفاقات باعثِ دلزدگی مخاطب کتاب میشود.
بعداز ماجرای لغو و بعد از سرگیری برنامهی کنسرتها در دو ماه قبل که خبرش هم پخش شد، خوانندگان را خواسته و از آنها تعهد گرفته که اگر من و چند نفر دیگر به کنسرتشان رفتیم حقِ معرفیمان را ندارند و اجبارن باید از بردنِ ناممان در بالای صحنه خودداری کنند. یعنی نام بردن از من که بیش از چهارصد ترانهی اجرا شده در پانزده سال اخیر داشته و چندین مقاله و کتاب در این مورد نوشتهام، در کنسرتهایی که ترانههایم در آنها اجرا میشوند؛ ممنوع است. البته ظاهرن این ممنوعیت کارِ ارشاد نیست و نهادهای دیگری ایجادش کردهاند اما ارشاد باید با پیش گرفتنِ یک رویهی مشخص، تکلیفِ خود را با این نهادهای موازیِ مداخلهگر در امور فرهنگی روشن کند. این به رسمیت شناختن نیمبند و بعد رها کردن هنرمند و اثرش در بین سدهای ارگانهای دیگر، فرقی با ممنوعیت ندارد. مشکلِ ما فقط تسریع روند مجوز هم نیست بلکه باز شدنِ دایرهی ممیزیست.
در تمام اینسالها شوراهای ناآگاه و نابلد شعر و موسیقی «مرکز موسیقی» راهِ هرگونه نوآوری را بر ترانهسرا و خواننده و آهنگساز بستهاند و فقط فضا را برای آن دستهی کاسبکار و سریدوزِ ترانهسرا و آهنگساز و خواننده بازگذاشتهاند که حاصلش موسیقیِ مصرفی و بدونِ موجِ امروز ماست که حق و حدش همان ارائه شدن در یک جشنوارهی باسمهای قلابی با چند خوانندهی سوگلی و ارائهی آلبوم در سوپرمارکت و کنار تخمه ژاپنی و تخمِ مرغ است.
من آب از سرم گذشته و نزدیک نُه سال از پانزده سال فعالیتم را گرفتار ممنوعیت بودهام. در دوران هر سه رییسجمهور. با تمام نابسامانیهای و نداریهای حاصل از ممنوعیت ساختهام و خوشبختانه مخاطب همیشه همراهم بوده ولی نگرانِ نسلِ نوپای کارورزانِ ترانه و موسیقی هستم که همچنان آثارشان توسط افرادِ بیسواد شوراها ممیزی میشود. اگر دولتِ فعلی، دولتِ قبل از خود را در امور فرهنگی هم مانندِ امور اقتصادی ناکارآمد میداند باید فضا را برای کار هنرمندان نوآور مساعد کند.
به سخنان رییسجمهور اشاره کردید. اخیرن درمورد ممیزی نشر گفتهاند: «معتقدم برای ممیزی نباید، صد اصل داشت، بلکه باید اصول مهمی نظیر اخلاق، مقدسات و ارزشها، امنیت ملی و مصالح ملی را مبنا قرار دهیم. خط قرمز یا مثلث است یا مربع و نمیتواند هزار ضلع داشته باشد ما باید نظارت کتاب را قدم به قدم به صاحبان امر واگذار کنیم.»
بله. شنیدم. خب حرفهایی نظیر این را پیشتر هم زده بودند. مشکل تلقیِ دولت و خودِ ایشان از ممیزیست. در سرتاسر تاریخ معاصر این سرزمین، ممیزی با داعیهی حفاظت از همین اصول اجرا شده. یعنی با تکیه به همین تیترها و تیترهایی شبیه این نفسِ نویسنده و شاعر و آرتیست را بریدهاند. این حرفها بیشتر شبیه شعارهای انتخاباتیست. عمرِ ممیزی در سرزمینِ ما به اندازهی عمرِ نشر است و پیشتر از آن هم اعمال میشده اما در آن دوران بهجای دست بردن به اثر، خودِ نویسنده – مثلن عین القضات همدانی – را زنده زنده پوست میکردند. در تمام این دوران هم بهانههایی شبیه به همین چهار اصل – گیرم با استفاده از کلماتی دیگر – برای ممیزی داشتهاند.
مشکل ما ذاتِ ممیزیست نه دستهبندی کردن بهانههای اعمال آن به دو، یا چهار اصل که با توسل به هرکدامشان میشود چهل متمم دیگر برایشان تراشید. در ضمن من نمیدانم ایشان از کدام کتابِ هندسه در عرایضشان بهره بردهاند اما تا آنجا که با اندک سوادم در این رشته میدانم خط – حتا قرمزِ آن – خط است و مربع و مثلث نیست و اصلن ضلعی ندارد که حالا برای تعداد ضلعهایش بخواهیم چانه بزنیم و کم شدن ضلعها را نشان بازشدن شرایط بدانیم. این بازی با کلمات است.
خط قرمز در عرصهی هنر و ادبیات یعنی محدودیت و فضای بسته و با مشقِ هندسه نمیشود توجیحش کرد. اگر ایشان به فضای باز معتقدند باید سایهی ممیزی را از سرهنرمندانِ شریفِ این سرزمین که همیشه از طرف دولت موجودی خطرناک و ناآگاه که نیاز به قیم و بپا دارد به حساب آمدهاند؛ بردارند و از هیچ چیز – حتا استیضاح وزیرش – نترسند. وسایل ارتباطجمعی هوادارِ دولت در این نزدیک به دو سال هیولایی به نام «استیضاح» ساختهاند که دولت از ترس آن مدام سطحِ مطالبات فرهنگی را پایین میآورد. یعنی از زیر وظیفهی خود و قولهای دوران انتخابات شانه خالی میکند و چنان از «استیضاح» نام برده میشود که گویی قرار است وزیرِ استیضاح شده را در صحنِ مجلس دار بزنند. یک نگاه به فهرست فیلمهای حذف شده از «جشنوارهی فیلمِ فجر» بیندازید تا متوجه حرفم بشوید.
یک جشنواره درست و بدون حذف و عادلانه برگزار کردن بهتر است از چهار سال، دست به عصا بودن و بستنِ فضا از ترس استیضاح شدن. جدیدا هم که موجی مقابل حضورِ خانمها در عرصهی هنر و به خصوص موسیقی هم به راه افتاده که وزارت ارشاد در این مورد واکنش درستی نشان نداده. این موجِ شرمآورِ زنستیزی در عرصهی فرهنگ و هنر تا حدی محصولِ سستیِ متولیان فرهنگیست. موسیقیدانها را از کشورهای مختلف دعوت میکنند و بعد از یکی دو اجرا خانمهای نوازنده و همخوان را از برنامه حذف میکنند و در مواردی هم خانمها را وسطِ کنسرتِ خوانندگان وطنی از صحنه پایین آوردهاند و این باید واقعن باعثِ خجالتِ وزارت ارشاد و «دفتر موسیقی» باشد. وقتی از حضورِ زن در عرصههای مختلف اجتماعی و هنری جلوگیری میکنند؛ خود به خود جامعه به سمتِ مردسالاری میرود و مخاطب حق برابر زنان در ارائه هنر خودشان را از خاطر میبرد و در چنین جامعهایست که کسی به خود حق میدهد تیغ به تنِ زنان بکشند. ریشهی تمام این اتفاقاتِ تلخ فرهنگیست.
وزیر ارشاد گاهی حرفی – مثلن درباره مجاز بودن خواندن خانمها – میزنند و تا سر و صدا بلند میشود آن حرف را پس میگیرد یا طوری میپیچاندش که نعل و میخ از چکش بیبهره نمانند. ما نیاز به شفافیت داریم. وعدهی از سرگیری کارِ ارکستر سمفونیک امیدوارکننده هست اما کافی نیست، چون در کل نمیباید آن ارکستر تعطیل میشد که حالا ما با بازشدنش سرخوش شویم. این تازه برگشتن به کفِ مطالبات فرهنگی از دولت است. آسه رفتن و آمدن در وزارتِ ارشاد اغلبِ اهالیِ هنر را دلسرد کرده و اگر عدهای بیانش نمیکنند دلیلش این است که همچنان امید به باز شدنِ فضا دارند اما این عمرِ ماست که درحال گذر است.
همچنان میگویند هنرمندِ ممنوعالفعالیت نداریم اما ارگانهای دیگر درست زیر گوش وزارتِ ارشاد حتا از بردن نام بعضی هنرمندان در کنسرتها هم جلوگیری میکند و دامنهی ممنوعیت از انتشار آثار، به امضا گرفتن مخاطب از هنرمند و حتا بردن نام افرادِ مغضوب در کنسرتها هم گسترش داده شده. البته آن عدهای که دارند سعی میکنند نام من و دیگر ترانهسرایان ممنوعالکار را از ذهن مخاطب پاک کنند، غافلند که ما با ترانههامان در فرهنگ شنیداری این مردم ریشه کردهایم و ترانه امروز و با تمام سنگاندازیها بهعنوان شاخهای ادبی از طرف مردم پذیرفته شده و جامعه آمال و رویاهایش را در آن جستجو میکند.
به رواجِ «زنستیزی» فرهنگی اشاره کردید. همیشه در بررسی آثار ترانهسرایان هم از «نقد محتوایی» سخن گفتهاید و اینکه نقد ادبی صرف را راهگشای رسیدن به فضاهای تازه در ترانه نمیدانید. چه نوع نقدی مورد نظر شماست؟
خب متاسفانه در تمام این سالها صدای من به گوش کسی نرسیده. اگر قبول کنیم که «ترانه» بهعنوان شاخهای از شعر میتواند نقشی مهم در پیشرفتِ فرهنگِ شنیداری مردم ایفا کند و در مناسبات اجتماعی و بالا بردن سطح فرهنگ جامعه اثرگذار باشد. باید بپذیریم که در کار نقد ترانه، یا لااقل ترانهی پیشرو، باید با متر و معیاری جز ادبیات به سراغ آثار رفت وگرنه افتادن از وزن و غلطِ قافیه و یک هجا کم و زیاد داشتن ترانه را که این روزها به لطفِ برنامههای رایانهای میتوان با یک سرچ ساده در اینترنت هم پیدا کرد.
همیشه معتقد بودهام ترانهی پیشروی ایران باید جدا از نوآوریهای فرمی و زبانی، نوعی اندیشهی امروزی را هم به مخاطب منتقل کند. حدودِ ده سال پیش «ایرج جنتیعطایی» گرامی در گفتگو با من؛ تعریفی برای «ترانهی نوین» ارائه داد که شاید مترِ مناسبی برای عرضم باشد. ایشان میگویند: «ترانهی نوین ترانهی انسان مدرن، با زبان و اندیشهی مدرن است.» اگر این تعریف را بپذیریم، نبود هریک از این سه شاخصه ترانه را از نوین بودن دور میکند. چه بسیار ترانههایی که با زبانی مدرن اندیشهای به شدت واپسگرایانه را تبلیغ میکردهاند. ترانهی فارسی در عمر نزدیک به پنجاه سالهی خود آثار زیادی دارد که فاقد اندیشهی مُدرنند. یعنی مضامینی مانندِ زنستیزی، نژادپرستی، خرافهپراکنی، عشقِ بیمار، سادیسم و مازوخیسم را در خود دارند. بگذارید مثالی بزنم. چند سال پیش در جلسه شعرخوانی فرهنگسرایی کسی ترانهای خواند که سطری با این مضمون در خود داشت «یه زن گاهی میتونه مرد باشه» که استقبال حضار را به همراه داشت و همه – حتا خانمهای داخل سالن – برای ترانهای که توهین به جنسیتشان بود؛ کف زدند. همان اتفاق چشم مرا به این معضل باز کرد. البته زنستیزی چنان در ادبیات ما نهادینه شده که نمیتوان به راحتی از سایهاش خلاصی پیدا کرد و ریشههایش تا اعماق فرهنگمان ادامه دارد و به کهنترین متنها برمیگردد.
لطفا برای این حرفتان مثال بیاورید.
مثال فراوان است. مثلن «شاهنامه». با احترام به نقشی که «فردوسی» در ماندگار کردن زبان پارسی داشته و خلاقیتی که صرفِ به نظم درآوردن حکایاتِ شاهنامه کرده، همین متنِ از لحاظِ ادبی جادویی در موارد زیادی کجروی در اندیشه – به خصوص اندیشهی مدرن- دارد. شکی نیست که از «فردوسی» نمیشود توقع امروزین بودن داشت و باید هر اثر را به زمان خودش قضاوت کرد اما برای رسیدن به ریشهی این معضل باید به خودمان حق بدهیم «فردوسی» آن زمانی را، با نگاه این زمانی خود نقد کنیم و هر انسان بیطرفی خواهد دید که «شاهنامه» نوعی قدرتستایی و زنستیزی در خود دارد. برای مثال «زنان» در شاهنامه غالبن – نه همه – کاری جز زاریدن و زاییدن و ستمبر بودن نداشتهاند و نگاه غالب به زن در این اثر نگاهِ منفیست. مثال هم فراوان دارم «زنان را ستائی سگان را ستای/ که یک سگ به از صد زن پارسای» که یعنی یک قلاده سگ از صد زن – تازه آن هم از نوع پارسایش – بهتر است، یا «اگر نیک بودی زن و نام زن / مرو را مزن نام بودی نه زن» که حکیمِ توس عنوانِ «زن» را نشانهی «زدن» او دانسته و یا: «زنان را همین بس بود یک هنر / نشینند و زایند شیران نر» یعنی هنرِ زن فقط زاییدن شیر و آن هم از نوع نَر هست، البته زنانی مثل «سیندخت» و «کتایون» و «گردآفرید» و «تهمینه»، یا زنی مثل «گردیه» را هم در «شاهنامه» داریم که این آخری به دلیل نزدیکیاش به مرام مردانه و پهلوانی ازش ستایش شده، نه خصلتهای زنانه. با اینکه کسانی مثل «دکتر جنیدی» این ابیات و بسیاری بیتهای دیگر را الحاقی میدانند و کوشیدند با حذف چندصد بیت، نسخهی تطهیر شدهای از «شاهنامه» ارائه دهند در هر حال اگر شما همین الان تشریف ببرید از کتابفروشی سر کوچه «شاهنامه» بخرید این بیتها را در آن پیدا خواهید کرد. شک نکنید با انتشار همین مصاحبه هم عدهای فریاد وامصیبتا سر میدهد که آی خلایق کجایید که به شاعر ملی ما توهین کردند. که اگر این کار را نکنند چگونه میتوانند نشان بدهند که هنوز زندهاند!
و این نگاه فقط در «شاهنامه» وجود دارد؟
نخیر. در کار اغلبِ شاعران دوران کلاسیک هست. «سعدی» علیهالرحمه در «بوستان» فرموده:« زن خوب فرمانبر پارسا / کند مرد درویش را پادشا» یعنی «فرمانبر» بودن را لازمهی زنیت زن دانسته و در ادامه گفته: «چو مستور باشد زن و خوبروی/ به دیدار او در بهشت است شوی» خوبرویی را هم به «فرمانبر» بودن اضافه کنید! «در خرمی بر سرایی ببند / که بانگ زن از وی برآید بلند / چون زن راه بازار گیرد بزن/ وگرنه تو در خانه بنشین چو زن» پنداری همهی مفاخر فرهنگی یدِ طولایی در زدنِ زنان داشتند که مدام در شعرهایشان «کتک زدن» را تجویز میفرمودهاند.
تجویزِ پایانی «استاد سخن» دیگر واقعن چشم بازار را درمیآورد که: «زن نو کن ای دوست هر نوبهار / که تقویم پاری نیاید بکار!» از شاعران دیگر مثل «جامی، «انوری»، «ناصر خسرو»، «نظامی، «خاقانی» هم میشود ابیاتِ «زن ستیزانه»ی زیادی مثال زد که برای کوتاه کردن گفتگو از آنها درمیگذرم و به همهی اینها اضافه کنید مثلن «حکایتِ خر و کنیزک» در «مثنوی معنوی» را. فرهنگی که در آن «خواب زن چپ است» و «عقلش گِرد» و در بین ضربالمثلها هم میشود از این نوع پیدا کرد: «اسب و زن و شمشیر وفادار که دید»، «پیش زنان راز هرگز مگو»، «ز کار زن آید همی کاستی»، «زن یه تختهش کمه»، «زن اگه گریه رو نداشت، معلوم نبود چی چی داشت». خب این حرفها از دهان هر کسی دربیاید چه شاعران بزرگ کلاسیک، چه مردم عامی و چه فلان ترانهسرای به ظاهر مدرن، اشتباه است.
عادتمان دادهاند که صفات نشانهی قدرت را به مردان و صفات نشانهی ضعف را به زنان نسبت بدهیم. میگوییم «طرف مثل مرد سرِ حرفش وایستاد» و از آنسو طرف میگوییم: «طرف داشت مثل زنا گریه میکرد». حتا «قول» هم نوعِ مردانهاس مرغوبتر است. در همینجا باید یادی کنیم از «سیمین بهبهانی» گرامی که سعی در برهم زدن این رسم نامبارک در شعرهایش داشت و در غزلی نوشته بود: «قول زنانه میدهم.» خلاصه کنم… دربست پذیرفتنِ اینها با اتیکتِ ادبیات کلاسیک این بلا را سر فرهنگ ما آورده و متاسفانه نهادهای دولتی هم نه تنها قدمی در راستای عوض کردنِ این نگاه برنمیدارند بلکه آن را تشدید میکنند. نمونهاش همین رفتاری که با زنان در عرصهی موسیقی میشود. در تمام جهان، آثار کلاسیک را ارج مینهند اما بخشهای مخرب آن را حلوا، حلوا نمیکنند ولی متاسفانه در فرهنگ ما به دلیل ناآگاهی متولیان و شعرمحور بودن، شاعران و به خصوص شاعران کلاسیک را اولن با القابی مثل «حضرت» و «حکیم» و غیره خطاب کرده و شعرشان را وحی منزل به حساب میآورند. تمام وسایل ارتباط جمعی هم در بوقِ همین رسمِ نامبارک میدمند. یکبار پای برنامههای «صدا و سیما» بنشینید و ببینید در جُنگهایی که قرار است به اصطلاح سطح آگاهی خانوادهها را بالا ببرند، چه چیزهایی گفته میشود. نمیدانم ماجرای اشعهی ساطع شده از صورت زنان را دیدهاید یا نه؟ خب همین حرفها روی اذهانِ ناآگاه اثر میگذارد و به عمل نفرتانگیزِ اسیدپاشی و فجایع دیگر ختم میشود.
چرا چنین نگاهی در ترانهی امروز ما که معتقدید وظیفهی بالا بردنِ سطح فرهنگ جامعه را دارد هم دیده میشود؟
ترانهسرا هم مانندِ دیگران در همین بستر فرهنگی رشد کرده و به سادگی نمیتواند از نظام مردسالاری که در آن تربیت شده؛ بگریزد. یعنی از همان کودکی با عباراتی که از آنها مثال آوردم طرف بوده و در ذهنش رسوب کرده. از طرفی به دلیل نبود صدای زن در موسیقی مردمی ما، ترانهسریان خانم هم برای کار کردن در این عرصه مجبور بودهاند به ترانههاشان لحن مردانه بدهند و یا حداقل جنسیت را از آنها بگیرند. یعنی نیمی از توان کارورزانِ ترانه که میتوانست آینهی آمال و آرزوها و رویاهای زنان باشد در کل به سکوت کشانده شده. این را هم اضافه کنم که نگاهِ ابزاری داشتن به زن و از کلماتِ «ضدزن» در ترانه استفاده کردن فقط مختص این دوره نیست و در کار آغازگران ترانهی نوین هم آثاری اینچنین به چشم میخورد. در کارِ بسیاری از همکاران من هم چنین مواردی فراوان است که برای به بیراهه نرفتن این گفتگو به آنها اشاره نمیکنم. حتا شاید اگر واکاوی کنید در کارهای گذشتهی خودم هم نمونههایی اینچنین بیابید اما از چند سال پیش متوجه این اتفاق شدم و از آن دوری کردم. ترانه به ظاهر ساده مینمایاند اما دغدغه داشتن و گول این بازار مصرفیِ مخرب را نخوردن و به بالا بردن سطح فرهنگ شنیداری فکر کردن است که اهمیت دارد.
یعنی شما به صرفِ لحن امروزی داشتن یک ترانه را، آن را جزو ترانهی پیشرو به حساب نمیآورید؟
هرکس تعریفی از شاعرانگی یا پیشرو بودن دارد و با ترازوی خودش آثار را میسنجد. من ترانههای زیادی شنیدهام که اثرِ مخرب فرهنگی دارند چون همان نگاهِ مخربِ بخشی ادبیات کلاسیک را با خود دارند. توجه کنید گاهی «دروغ» به صرفِ مصلحتآمیز بودن مجاز شمرده میشود. یعنی بخشی از چیزی که من مخرب میدانم به شکل مناسبات عادی جامعه و فرهنگ پذیرفته شده چراکه استاد سخن هم فرموده: «دروغ مصلحتآمیز به زِ راستِ فتنهانگیز» و همین باور را میشود در فرهنگِ عامه و ضربالمثلهایش هم دید که: «سخن راست از دیوانه بشنو» و همچنین همین شعرها و ضربالمثلهای به ظاهر پندآمیزند نوعی سکوت دربرابر ظلم، چاپلوسی، حکومتستایی، سازش، انفعال را ترویج میکنند: «زبانِ سرخ سر سبز میدهد بر باد»، «پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند»، «آسه برو، آسه بیا که گربه شاخت نزنه»، «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، «دستی را که نمیشود برید، باید بوسید»، «حق نشاید گفت جز زیر لحاف»، «خطا از بزرگان گرفتن خطاست» و مسائلی از این دست. باید فضایی برای نقدِ محتوایی آثار به وجود بیاوریم. باید این کار را جدی گرفت. ترانه پیشرو تنها به وزن و قافیه درآوردن عباراتِ شاعرانه نیست. ارتباط مستقیم داشتن با فرهنگ مردم است. با مخاطب گسترده روبروست و همین بار تعهدی که بر دوش ترانهسراست را بیشتر میکند. کار آرتیست و نویسنده و روشنفکر آفرینش پرسش در جامعه است. ما موظفیم به جای پذیرش و تکرار آنچه در بست از گذشتهگان به ما رسیده دریچههای تازه رو به مخاطب باز کنیم. باید این وظیفه را جدی بگیریم. فضای بستهی فرهنگی مجال نقد درستِ ترانه را از خود ما هم گرفته است. عدهای کار ترانه را با کاسبی اشتباه گرفتهاند و بهجای سعی در بالابردن کیفیتِ کارشان مدام پزِ کارهای سریدوزیِ رایگانشان برای خوانندگان را میدهند. به آن دسته هرجی نیست اما کارورزان راستین ترانه نباید در دامِ این چرخهی آلوده بیفتند. آثار ما باید شکل دهندهی فرهنگ جامعه باشند، نه حاصل آن فرهنگ با تمام نواقص و کاستیهایش.
بهعنوان آخرین پرسش آیندهی ترانهسرایی در ایران را چگونه میبینید؟
آینده را کسی نمیتواند پیشبینی کند چون سرگذشت ترانه مثلِ هر هنرِ دیگری به اجتماع گره خورده و باید دید این دو دستادست به کدام سمت خواهند رفت. وزارت ارشاد باتوجه به شعارهایی که دولت داده موظف است فضای فرهنگ را بازکند. محدودیتها و ممنوعیتها همچنان باقیست و من همینجا بهعنوان کسی که عمر و جوانیاش را برای ارتقای سطح فرهنگ شنیداری مردم گذاشته، به وزیر ارشاد گوشزد میکنم که به وظیفهی خود در قبال کارورزانِ عرصهی هنر عمل کند.
تجربه نشان داده که ممنوع کردن و سعی در پاک کردن نام هنرمندان از ذهن مردم تنها به محبوبتر شدن آن هنرمندان انجامیده. در تمام این سالها با ممیزیهای مشدد به هنرمندان این سرزمین توهین شده است. ما وجدان بیدار این مردمیم و باید منعکس کنندهی کاستیها باشیم. نمیتوانیم و نباید چشممان را بر آمال و آرزوها و دردهای جامعه ببندیم. تجویزِ «بروید دربارهی امید اثر تولید کنید» در شرایط فعلی بیشتر به لطیفه شبیه است. «امید داشتن» اگر دلیل موجه حتا شده به قدر کورسویی نداشته باشد بیشتر به «حماقت» پهلو میزند.
نمیشود هنر را با بخشنامه و ممنوعیت به میلِ خود هدایت کرد. همانطور که نمیشود زنان را از صحنهی هنر و جامعه حذف کرد. گذشت آن زمانی که تنها هنر زنان نشستن و شیرِ نر زاییدن به حساب میآمد. زنان امروز باید مجال و رخصت فعالیت در تمام بخشهای فرهنگی و اجتماعی را داشته باشند. باید فضا را برای کار هنری خانمها و همچنین رفع ممنوعیتها از تمام شاخههای هنری فراهم کرد.
ترانهی پیشرو به جانانهترین شکل در حال رشد و بالیدن است و این را هم فراموش نکنید که هیچ جنبشی در هنر مدرن در کشورهای جهان سوم از طرف دولتهای زمان خود تایید نشده. هنرمند بهجای دست روی دست گذاشتن و چشم به راهِ بستر مناسب ماندن، باید کار کند. خوشبختانه این روزها اینترنت تا حدی فضای مناسب را به کارورزان میدهد که کارشان را با مخاطبان به اشتراک بگذارند. باید کار کرد و خسته نشد. بخشی از آیندهای که در پرسشتان به آن اشاره کردید را خودِ ما مردان و زنانِ برابر میسازیم، اگر عمری باقی باشد و فرصتی.