این مقاله را به اشتراک بگذارید
آنت ورپ: اتوبیوگرافی پُستمدرن
آرش آذرپناه
آنتورپ نام رمان کوتاه یا داستان بلندی از روبرتو بولانیو است که به تازگی با ترجمه محمد حیاتی و از سوی نشر «شورآفرین» منتشر شده است. آنتورپ رمانی با طرح پیچیده و با تراکم بالایی از صناعت به شمار میآید؛ با این حال به واسطه بخشهای کوتاهی که گاه ضربه زننده و گاه توصیف یک وضعیت ویژه هستند، و ایجاز درخوری که در زبان اثر رخ میدهد، خواننده خود را به هیچ عنوان دچار ملال نمیکند.
آنت ورپ را بیش از هرچیز باید یک اتوبیوگرافی پست مدرن دانست و پس از آن ادای دینی پستمدرنیستی به سنت فرمالیسم! راویِ رمانِ بولانیو نخست خودِ نویسندهاش و سپس شخصیت راویِ رمانش است و این درهم تنیدگی نویسنده و راوی و متن، طرح رمان را به غایت پیچیده کرده است.
در حقیقت در رمان بولانیو، متن نیز با تشخصّی که نویسنده به آن میدهد حکم یک کاراکتر مستقل را پیدا میکند و با قرار گرفتن میان راوی و نویسندهاش ساختاری پیچیده و سراسر فرمالیستی را پدید میآورد. دو ویژگی مهم فرمالیستی را در آنتورپ به وضوح میتوان دید؛ ویژگی نخست آشناییزدایی در زبان روایت داستان و تقطیعهای روایی است که بعضاً با جملاتی تلگرافی و کوتاه و ضربهزننده اجرا شده و در برخی جاها علاوه بر عدم قطعیت پستمدرنیستی، ریتم تندی نیز به اثر بخشیده است و به گمان من مترجم به خوبی از پس انتقال آن به زبان فارسی برآمده است: «سیگار میکشد، سرفه میکند، پیشانیاش را به شیشه اتوبوس تکیه میدهد… کارگر سر بر شانه خود میگذارد و میخوابد. سیگاری میگیراند، به دشت نگاهی میاندازد، چشمهاش را میبندد. صحنه بعدی زرد و سرد است همراه با صدای بال پرندهها.» ویژگی فرمالیستی دوم، چنانکه اشاره شد، ورود نویسنده به رمان و دادن این هشدار به خواننده است که مدام آگاه به این باشد که رمان حاضر اثری در حال نوشته شدن است. این آشکارسازی صناعتهای نوشتن، درحقیقت، نوعی از میان برداشتن مرز زندگی واقعی و متن را به مخاطب القا میکند. بنابراین رمان آنتورپ درواقع نمایش درهم تنیدگی نوشتن متن داستان بولانیو و زندگی شخصیِ اوست؛ از همین رو در بعضی بخشها که مرز زندگی حقیقی نویسنده و کنشهای راوی او در متنی که دارد مینویسد، کمرنگ میشود یا کلاً از میان برداشته میشود، رمان دچار عدم قطعیتی تعمدی و خودخواسته میان واقعیت و داستان میگردد؛ این عدم قطعیت تا بدانجا پیش میرود که خواننده گاهی حس میکند اساساً جایگاه این دو عوض شده و واقعیت داستانی به جای واقعیت بیرونی به حقیقت محض بدل شده است. به همین خاطر است که عنوان اتوبیوگرافی پست مدرن عنوان شایستهای برای آنتورپ به شمار میآید. به عنوان نمونه میتوان به بخش ۲۷ رمان اشاره کرد که تبلور داستانیِ روند نوشته شدن یک داستان به شمار میآید.
این بخش، مانند چندین بخش دیگر، توصیف همان لحظههایی است که نویسنده یا راویاش دارد لحظات دیگری را مینویسد و در حین توصیف لحظه از صناعات نوشتن نیز سخن میگوید و به این ترتیب خواندن چنین متنی درست در لحظه شکل گرفتنش و درگیر شدن با شیوه شکل گرفتن آن، مطمئناً تجربه شگرف و شگفتانگیزی را برای مخاطب رمان بولانیو برمیسازد. بولانیو در آنتورپ پا را از این نیز پیشتر میگذارد و متن خود را سرشار از استعاراتی میکند که علاوه بر اشاره به وضعیت انسان معاصرش، استعارهای از کلیت خود متن رمان نیز به شمار میآیند. نغزترین این تمثیلها را میتوان در روایت بخش ۳۰، آن جایی که از اعتراف نویسنده نزد گوژپشت یاد میشود، بازجُست: «… از زمانی که خطر واقعی را حس کرده بودند زمان زیادی میگذشت. نویسندهه، به گمانم انگلیسی بود، پیش گوژپشت اعتراف کرد که نوشتن چقدر برایش سخت است. گفت تکوتوک سروکله جملهای پیدا میشه، شاید بهخاطر اینکه واقعیت در نظر من فوجی از جملههای پراکندهس. گوژپشت گفت لابد به این میگن بدبختی. «خیله خب، ببریدش.» این جملات را، که اگرچه نقل قولی دیالوگوار هستند اما در بدنه روایت آورده شدهاند، درحقیقت میتوان به مثابه استعارهای از کل رمان بولانیو در نظر گرفت. به بیان دقیقتر کلنجار در نوشتن رمانی که در حقیقت به نظر نویسندهاش فوجی از جملات پراکندهاست، مجاز جزء به کلی از کلیت رمان آنت ورپ به شمار میرود. جالب آنجاست که بولانیو در انتهای این فصل و در ادامه جملاتی که در حکم اعتراف نویسنده است، به نوعی از زبان گوژپشت به هجو اثر خود میپردازد. این نفی استعاری اثر از زبان شخصیت نیز نوعی طنز پستمدرنیستی در ساختار رمان ایجاد میکند که میتواند تعریضی به کل وضعیت ادبیات و رمان در یک جامعه خودباخته ولی ازخودراضی محسوب شود. اتفاقاً از همین فصل به بعد، رمان شامل فصلهای درخشانی است. بخشها عمدتاً غافلگیرکننده و تأثیرگذارند و به گمان من نویسنده در فصل ۴۹، پیش از پایان یافتن داستانش، نوعی پایان بندی ضمنی را رقم میزند. بخش ۴۹ که عنوان رمان را برخود دارد توصیف وضعیت غریبی است؛ در آنتورپ کامیونی پر ازخوک مردی را زیر میگیرد. مرد و بسیاری از خوکها جان میسپارند و باقی پا به فرار میگذارند. هول و هراس ناشی از این تصویر دهشتناک در مونولوگهای راوی بازتاب جنونآمیزی دارد. او پس از یک ارتباط، زیبایی طرف مقابل و آدمهای مانند او را به مگس تشبیه میکند و خود با خوکهای در حال احتضار همذات پنداری میکند. این بخش کلیدی با این جملات پایان میپذیرد: «حیوانات در حال فرار، تصادف در بزرگراه. ترس» و این تمثیلی از کل جهانی است که بولانیو در آن میزید و مینویسد. شناعتی که در روایت بولانیو در مرگ فجیع انسان و خوکها و احتضار جانداران و… همه و همه در یک بخش موجز به تصویر کشیده میشود، بیانگر همه آن چیزی است که بولانیو در سراسر داستانش قصد دارد بگوید.
در پایان بد نیست اشاره شود که بولانیو در بعضی از بخشهای آنتورپ نیمنگاهی هم به رمان نو داشتهاست. در حقیقت نویسنده در یک پارادوکسِ صناعی و فرمی به رغم ریتم تندی که به اثرش میدهد در بعضی از فصلها مثل بخش ۴۰، روایت را به شیوه تصویریِ رمان نو پیش میبرد. این گرایش انگار تماماً وجهه فرمالیستی دارد و چندان برای پیشبرد مضمون اثر نیست. گویا بولانیو میخواهد در این شیوه روایت نیز زورآزمایی کند و بگوید که علاوه بر فنون پست مدرنیستی، صناعات فرمالیستی و این تمثیلگرایی شگفت انگیزش در سراسر رمان، شیوههای روایی رمان نو را هم میشناسد. باری آنتورپ رمان پیچیده، پُرمایه و پُرآرایهای است و ترجمه آن به هیچ عنوان کار ساده ای نبوده است. این که مترجم به سراغ آن رفته قطعاً تصادفی نبوده است و به راستی که از پسِ برگرداندن رمانی که بخش عمدهاش در زبان اتفاق میافتد، به خوبی برآمدهاست.
*****
دقتهایی بر رمان «آنت ورپ»
مهدی مرادی
قتلی رخ داده است. مهم نیست در کجا. قتلی که همانند لکه های رورشاخ، چنان که نویسنده در جایی از کتاب سرنخ را لو میدهد، میتواند چشمه تفسیرها و واگویههای بسیار قرار گیرد. آیا «آنت ورپ» (ترجمه فارسی از محمد حیاتی، نشر شورآفرین) داستانی روانشناختی است؟ در برابر نویسنده ژانر گریزی چون بولانیو باید با احتیاط به پرسشهایی از این دست پاسخ گفت .نویسنده، مقهور تمی از پیش تعیین شده نیست. داستان منطق سیالی دارد، به فراخور و اقتضای حالات نویسنده طی فرآیند خلق اثر شکل میگیرد. پیشبینی شدنی نیست و به پیرنگ حمله میکند.در دیدگاه بولانیو تمرکز مفهومی ندارد و حواس پرتی و پرش ذهن نه تنها مانع نوشتن نمیشود بلکه موجبات دیگرگون نوشتن را فراهم میآورد.نویسنده مدام از عین به ذهن و از ذهن به عین جا عوض میکند. سلوکی مدام میان منظرهها، حوادث و نقل قولها. گاه روایت، حول ِخود روایت میچرخد و سخن از خود نویسنده به میان میآید.
نویسنده درباره همه چیز حرف میزند، حتی درباره بولانیو؛ اما مکث میکند و میگذرد، در حد یکی دو جمله. انگار که نویسنده/ بولانیو پرش فکر داشته باشد و نخواهد آن را پنهان نگه دارد، از آن شگرد و خصیصهای میسازد برای متفاوتنویسی. تصویرها به سرعت جا عوض میکنند و موضوع مرتبا تغییر میکند. عمدی درکار است تا همه چیز آشفته و به هم ریخته جلوه گر شود. در سراسر کتاب سخن از فیلمی به میان میآید که معلوم نیست کی، کجا و برای چه کسانی اکران میشود یا شده است؟ به نظر میرسد بر همین اساس، سراسر داستان به صورت فیلمنامهای پراکنده و نامنسجم ارائه شده است. گاه به ویژه در نام گذاری بخشهای کتاب حس میکنیم با پلانبندی مواجهیم.واقعیت در نظر نویسنده فوجی از جملههای پراکنده است و در میان این جملههای پراکنده، واقعیت ِشقه شقه شده گاه رخ مینمایاند. بولانیو گاه و بی گاه این وضعیت را بیان میدارد: «به خاطر اینکه واقعیت در نظر من فوجی از جملههای پراکندهس.» یا: «شر جملههای پراکندهت رو بکن!» معتقدم بولانیو نمیتواند خوانندگانی در میان توده کتابخوانها برای خود دست و پا کند. نخبه گراست. اساسا نویسندهای تم گریز و مرکززداست که به قواعد از پیش تعیین شده پشت پا میزند. با این همه اگر بخواهیم گرد هستهای مفهومی در «آنت ورپ» بچرخیم بیهودگی یکی از این هستههاست.در نظرگاه روبرتو بلانیو «هیچ چیز پایدار نیست» و او هر بار پدیدهها را از چشم اندازی تماشا و گزارش میکند و سپس به سرعت به چشماندازی دیگر میرود و این رفت و آمد گاه در طول تنها چند جمله اتفاق میافتد. بولانیو را میتوان نویسنده -ولگردی تمام عیار دانست که نه تنها از مکانی به مکان دیگر که بی وقفه از لحظهای به لحظه دیگر نیز عزیمت میکند و به تاریکیها و روشناییهای درون نقب میزند، عجیب نیست که از شیفتگان و سینه چاکان آرتور رمبو باشد و ادعا کند که «دستکم ده نسخه متفاوت از گلهای شر بودلر دار».پایبندی در نظر بولانیو مضحک است، پایبندی به بسیاری چیزها، و این شیوه نگرش، به نگارش نویسنده نیز راه باز کرده است: «قانونی در کار نیست. به آن آرنولد بنت احمق بگویید که تمام قانونهاش درباره پیرنگ فقط به درد رمانهایی میخورد که از روی دست رمانهای دیگر نوشته شدهاند. و همینطور بگیر و برو تا آخر.» بولانیوو سلوک خود را مینویسد و چنین است که همدلی ِمخاطب/ خواننده را نیز در پی دارد. در واقع فاصلهای میان اثر و پدیدآورنده اثر دیده نمیشود یا اگر دیده شود بسیار اندک است. میپندارم بولانیو نوشتن ِخود را زیسته است و زندگی خویش را نوشته است.به نظر میرسد «آنت ورپ» داستانی است اتوبیوگرافیکال پیرامون ِمرگ، ملال، بیماری، گمگشتگی، بیهودگی، پرت افتادگی آدمی و بسیار حسهای مه آلود دیگر. خودش(نویسنده) میگوید: «همه واژهها بیهودهاند، همه جملهها، همه گفتوگوهای تلفنی».
چنین است که بولانیو با بودلر هم صداست:
«چه دانش تلخی رهآورد سفر است!
دنیای کسالتبار و خُرد، امروز
و دیروز و فردا و همواره
تصویر ما را به ما باز مینمایاند
واحهیی است پُرهراس در دل صحرایی از ملال»
«آنت ورپ» شرح حال انسانی است پرتاب شده در هستی با همه ندانمهایش و حسهایی که دردمندانه از میان جملههایی پراکنده به بیرون تابیده میشوند: «شبها حیاطها همه شبیه به هماند، اما روز که میشود همه چیز فرق میکند؛ گویی تمناها راهی از میان گیاهان و باغچههای گل و تاکهای بالاخزنده باز میکنند». کتابی درباره تمناها، شاید.
روزنامه آرمان
1 Comment
اردشیر
نقد، کلیشهای، تکراری و مد روز است به قلب اثر نرفته و چیز زیادی برای گفتن ندارد. این باعث نمیشود که قدردان زحمات منتقد نباشم.
موفق باشید.