این مقاله را به اشتراک بگذارید
نادر شهریوری (صدقی)
بالزاک در آرزوهای بربادرفته صفبندیهای نیروهای اجتماعی در بعد از انقلاب١٧٨٩ فرانسه را اینطور شرح میدهد: سلطنتطلبان رمانتیکاند، لیبرالها کلاسیکمآباند، اگر التقاطی باشید هواداری نخواهید داشت. بالزاک اگرچه ضرورت صفبندی نیروهای اجتماعی و سیاسی را بهخوبی دریافته بود، اما اوضاع پیچیدهتر از آن بود که وی در این عبارت توصیف میکرد؛ پیچیدگیهای اوضاع آنگاه شدت مییابد که تنشهای اجتماعی قرننوزدهم و بیستم را نیز به آن صفبندیها اضافه کنیم. در این میانه، اما در کوران این همه تنش و تحول اگر نویسندهای بزرگ که خود خشونت را در کودکی –قتل پدر در چهارسالگی دربرابر دیدگانش- تجربه کرده باشد، اما با خوشبینی رمانتیکوار، درباره رنجها، آرزوها و همینطور افسانههای مردم دامنه کوههای تاراس و یا روستاهای اطراف دریاچه وان در ترکیه، داستانسرایی کند، آنوقت درمییابیم که میشود رمانتیک بود و نه سلطنتطلب مانند یاشارکمال!
در آثار یاشارکمال که او خود را با صراحت و حتی با افتخار وارث «سنت نقالی» میخواند، اسطوره و تاریخ با یکدیگر پیوند میخورد. اسطورههای هر ملت جزو جداییناپذیری از افسانههای آن مردمند. این اسطورهها در قالب افسانه سینهبهسینه نقل میشود و با خلقوخو و تنشهای هر قوم و بهطور کلی تاریخ آن قوم گره میخورد. رد این افسانهها را میتوان در نقالیها پیگرفت. «چندیپیش به روستایی در تاراس رفته بودم. دوستی میگفت: برویم به قصههای فهمی ترضی گوش بدهیم، فهمی ترضی نقال شگفتآوری است… باید اذعان کنم آنچه نقل میکرد بهمراتب زیباتر از نوشتههای من یا آنچه به بیان نویسنده درمیآید بود.»١ بعدها یاشارکمال وقتی به سنت نقالی توجه میکند همین موضوع -نقالی- را پی میگیرد. او هنگام گفتوگو با روزنامهای به همین موضوع اشاره کرده و میگوید: «… در دهکده، من کسی بودم که بیشترین داستان را میدانست و خودم یک عاشیق شدم یا داستانهای دیگران را تقلید میکردم یا خودم داستانهای منظوم میساختم. دیگر شناخته شده بودم و میتوانستم از این استعدادم استفاده کنم. بعد شروع کردم به اینکه تمام داستانها و حماسهها را بهطور منظم جمعآوری کنم.»٢در نویسندهای که خود را نقال میداند، میتواند حقیقتی بزرگتر وجود داشته باشد و آن بازیابی آمال و خاطرههای گذشتگان در نقلی است که میکند.
مهم از نظر یاشار کمال آن است که هیچ افسانه و داستانی بازمانده از روزگاران گذشته نمیتواند جعلی، بیمعنی یا بیهوده باشد، زیرا با خود درهرحال واجد آرزوها و آمالهای آن ملت و قوم است.در نقالی هربار داستان به اقتضای زمانه و بنابر حکم تحول جامعه رنگی تازه به خود میگیرد و این رنگ تازه گرفتن یا بهعبارتی تجدیدحیات هیچ از اهمیت نیرویی که متن ادبی با خود دارد نمیکاهد. این دیگر برعهده نویسنده است که از سرشاریاش بر متن بدمد، تناقضات آن را بنمایاند و آن را بارور کند.یاشار کمال داستانسرانی را اینگونه مییابد، او در نوشتههای خود در مشهورترین کتابش «اینجهممد» یا در داستانهای دیگرش تعارضات پیرامون خود را نمایان میکند و بر آن صحه میگذارد. از نظر رمانتیکها هیچچیز عاری از کیفیات متعارض نیست. منشا این تعارضات از زمانی بس دور از آن هنگام که کسی به یاد ندارد، شکل گرفته و هرچقدر در زندگی تنشها شدیدتر باشد امکانات بروز آن نیز شدیدتر است. زمان «اینجهممد» بیان یکی از این تعارضات است این رمان چهبسا نشاتگرفته از روایتها و گفتوگوهایی است که پیرامون آن ساختهوپرداخته شده است. این رمان اگرچه از نظر مضمون بیان واقعیتی از زندگی روستاییانی است که درگیر مبارزه برای مالکیت زمین بودهاند، اما از نظر روایی همانطور که یاشار کمال میگوید «پلی است میان ادبیات شفاهی و مکتوب»٣ بعدها، بعد از آنکه «اینجهممد» یاشارکمال شهرت جهانی پیدا کرد، روستاییان دشت سیلیسی در نقالیهای خود نقل میکردند که ممدلاغره (اینجه بهمعنای لاغر، ضعیف و نازک است) واقعا وجود داشته و در آن محله زندگی میکرده است.خود او در مصاحبهای بر سنت شفاهی و نقالگونه اینجهممد صحه میگذارد «تاکنون بیش از چهارصدوپنجاههزارنسخه از «اینجهممد» در ترکیه فروخته شده است و چنین تیراژی برای این مملکت بسیار عظیم است. داستان «اینجهممد» امروزه بین مردم به اندازه حماسه کوراوغلو شهرت دارد. از میان سههزار عاشیق که امروزه در آناطولی زندگی میکنند، بیشترشان داستان اینجهممد را میسرایند و میخوانند و اغلبشان نمیدانند که اینجهممد داستان یکرمان امروزی است و گمان میکنند که یکی از سرگذشتهای سنت شفاهی است»۴ در اینجا دیگر مرز میان واقعیت و افسانه بههم میریزد و اسطوره اینجهممد بروز مییابد. رمانتیسم یاشارکمال باعث شد که باوجود مرارت و سختیها و حتی نواقص جسمی، عمری طولانی کند «انسان اگر چرایی برای زیستن داشته باشد با هر چگونهایی خواهد ساخت» او با تکیهبر ترانهها و افسانههای ترکی و کردی که خود از دل آنها برخاسته و همواره به آن وفادار بود با خوشبینی بیش از حدی به جهان نگاه میکرد درست همانطور که در خطوط اولیه نوشتهاش، ظهور کوراوغلو گفته بود «میپرسید آدمیزاده در این جهان در پی چیست؟ پاسخ این است: در پی محبت و دوستی، در پی برادری…»۵
پینوشتها:
١- مصاحبه با یاشارکمال، ترجمه خجسته کیهان. / ٢- ص ۴٢، کوراوغلو در افسانه و تاریخ، رییسنیا. / ٣، ۴- ص ١۴ و ١۵، اگر ما را بکشند، یاشار کمال، رضا سیدحسینی و خسروشاهی، تهران١٣۶۴، کتاب زمان./ ۵- ظهور کوراوغلو، یاشار کمال، رییسنیا.
روزنامه شرق