این مقاله را به اشتراک بگذارید
روایتگری سپانلو در منظومه «زمستان بلاتکلیف ما»
شاعر خیال و خاطره
سعدی گلبیانی
محمدعلی سپانلو را خیلی از منتقدان با نام شاعر شهر تهران میشناسند. بهخصوص با منظومه «خانمزمان» که در آن خاطرههای فردی راوی از شهر تهران، مکانها و افرادش به تجربهای جمعی بدل میشود. تجربه جمعی ساکنان شهری که نوستالوژی شهریاش، مکانها و خیالات خانگیاش گذشته آنها را هویتمند میکند. این اما همه شعر سپانلو نیست. چرا که در شعر او ویژگیهایی همچون قصهگویی و منظومهپردازی، زبانی معمولا دیریاب و ادیبانه، خیالپردازیهای متفاوت و زیستن در واقعیتی خاطرهآمیز هم نقشی پررنگ دارد. کافی است سیر قصهگویی شعریاش را از منظومه »پیادهروها» -که در دههچهل منتشر شد- تا منظومه «افسانه شاعر گمنام» که دوسهسالی پیشتر درآمد، پیگیری کنیم. منظومه «افسانه شاعر گمنام» یکی از مهمترین دفترهای محمدعلی سپانلو است. چراکه راوی در خود ادبیات مستقر میشود و حالا تاریخ را ادبی و ادبیات را تاریخی میکند. درواقع راوی از جایی در آینده، گذشته در راه ادبیات را روایت میکند. در این منظومه لحظات تاریخی مغفولمانده و روایتناشده میدرخشند و روایت تاریخ را برای ما که از امروز به گذشته نگاه میکنیم، تغییر میدهند.
اما از دیگر ویژگیهای مهم شعر سپانلو کاری است که از زبان شعر میکشد. زبان در شعر سپانلو هم به زبانی همهفهم و آسانیاب «نه» میگوید و هم از پروژه زبانیت کنار میکشد. پروژهای که بیش از آنکه در محتوا بهدنبال بهچالشکشیدن و رودرروشدن با مظاهر شعور متعارف و کالاشدگی ادبیات باشد، در فرمهای بیانی عصیان میکند. شعر سپانلو اما اینچنین ماده زبان را به عاملی برای ساختن و سراییدن ادبیاتی مستقل تخریب نمیکند. درواقع از این حیث، حیث زبانی، شعر او شعری مستقل است. وجوه این استقلال زبانی را بیشتر در تغذیه زبان از نثر گذشته و ابهام و وزن و ادبیتی تلطیفشده باید فهمید. چهلبار تنها بودم و یکبار دوست داشتم/ فقط یکبار اتفاق میافتد انگار/ شبیه خیابانهایی که به فلکه شهرهای کوچک میرسند/ بدون حضور شهردار و موکب بازرسانش/ بدون قیلوقال کودک گردوفروش/ بدون رانندگانی که گیجند… ١
مجموعهای از ویژگیهای یادشده را میتوان در دفتر شعر «زمستان بلاتکلیف ما» که چندی پیش در نشر چشمه منتشر شده است، نشان کرد. در این کتاب که دفتری از شعرهای یکی، دو دهه اخیر کار سپانلو است، همهجور سپانلویی را میشود سراغ گرفت. شعرْنثرها، روایتها، خیالپردازیها با اشیا، نوعی حکمت زبانی قجری، زنهایی که با خیال و خاطرهشان در اشیای عتیق شعری همچون اشباحی حاضر و غایبند و سرانجام ایجاز در تصویرپردازی که نشانه اوج بلوغ و کمال زبانی شاعر است. در رابطه با این ایجاز و شدتمندی در تصویرپردازی میتوان به شعرهای فرعون کوچک، ژ-ژ، خیابان مهآلود، اتاق پهلویی، خیاطها، تکیهای در تبعید و فعلا خداحافظ اشاره کرد. بخشی از شعر «فرعون کوچک» را میخوانیم:
پاهای لاغری که سراسیمه از سکوت بیرون جستند/ رقص لطیف دختر گمرکچی، در برزخ جهانها/ گلبرگهای روشن در مرز احتضار/مانند خاکهقند عروسی/با برف از درخت فروریختند/با ضرب بیتوقف خلخالها/ رقصندگان دخمه به تدریج از نفس افتادند/ در فرصتی که کاهن اعظم/ دارد، بدون نظم، به میراثها تاریخ میزند… ٢
در این شعر نتهای موسیقی همچون رقصندگانی که بزمها و مکانهای مختلف تاریخ را به رقص آراستهاند، در تصاویری موجز انتظامی طبیعی مییابند. گویی که رقص به اجزا و اعیان زبان سرایت کرده است. همه اینها در فضایی دروندخمهای رخ میدهد. دخمهای که در بیرونش البته جز شنزارها و بیابان و سایه چند نخل چیز دیگری یافت نمیشود. در شعر ژ-ژ شخصیت ژان ژنه نویسنده و شورش زبانی و دشوارنویسی او در آثارش از طریق غیبت مدلولها در شعر، ساخته میشود. منظور آن است که یکی از مهمترین وجوه زبان آثار ژان ژنه به تمهیدی برای فرم این شعر بدل میشود. این چند سطر را بخوانیم:
تمامشان کلماتی بدون مصداق بودند/ نظیر نام گنبد بر کافهای/ (که سقف صافی داشت) / یا کتیبهای، با اسم و رسم یونانی، بر راستای یک بلوار/ (که هیچ قله یا کوهی نداشت) / آن پسر پیر، با بازوی ستبر، بلوز ملوانی/ که پشت بشقابش/ با هر دو دست، بدون کارد و چنگال، لقمه برمیداشت… ٣ روایتگری سپانلو و قدرتش را در تصویرگری که البته در «افسانه شاعر گمنام» و «زمستان بلاتکلیف ما» به این درجه از بلوغ رسیده است، میتوان در شعر «خیابان پنجم» نشان کرد. شعری که در آن دیداری با محبوبی در کافهای در فضایی وهمی روایت میشود. شعری که به چیرهدستی عناصر بدن و شهر و طبیعت را قابی درونی میگیرد.
زیبا و مهآلود به رستوران آمد/ از دامن چتربستهاش/ میریخت هنوز سایههای باران/… / گیسویش به شیوه رگبار/ از شانههای آسمانخراشها میریخت/ بر لنبر آفتابگیرها میبارید/ بیشائبه از جنس رطوبت بودند/ همبستر آب، محرم گرداب/ جایی که نشان نداشت دعوت بودند… ۴
پینوشتها:
١- «زمستان بلاتکلیف ما»، ص٨٨
٢- از متن کتاب، ص٢٧
٣- از متن کتاب، ص٢٩
۴- از متن کتاب، ص٣٣
شرق