این مقاله را به اشتراک بگذارید
یرواند آبراهامیان: مصدق مشروطه شدن سلطنت را همچون ملی کردن نفت مهم میدانست
توضیح: آنچه در ادامه می خوانید متن نریشن مستندی ست که بی بی سی درباره دکتر محمد مصدق تهیه و پخش کرده است در این برنامه مصدق به عنوان ششمین شخصیت انتخاب شده بود.
مصدق به عنوان رهبر ملی شدن صنعت نفت ایران شناخته شده است. محمد مصدق اردیبهشت ۱۳۳۰ نخستوزیر شد و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در پی کودتا از قدرت کنار رفت. حکومت پهلوی و در حال حاضر برخی از حامیان آن حکومت، از روز ۲۸ مرداد و در مجموع برکناری مصدق از نخستوزیر به عنوان «رستاخیز ملی» یاد میکنند.
او پس از برکناریاش در ۲۸ مرداد، در دادگاه نظامی محاکمه شد و به سه سال زندان محکوم شد. مصدق پس از تحمل سه سال زندان، به ملک پدری خود در احمد آباد تبعید شد و تا پایان زندگی زیر نظارت شدید حکومت پهلوی در انزوا زندگی کرد و اسفند ۱۳۴۵ در ۸۴ سالگی بر اثر سرطان درگذشت.
او رویهمرفته فقط دو سال و سه ماه نخستوزیر ایران بود اما تلاشهایش در همین مدت کوتاه برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و همینطور محدود کردن قدرت شاه به آنچه در قانون مشروطه آمده، نام او را در تاریخ معاصر ایران و جهان ثبت کرده است.
اشرافزاده حقوقدان
راویان تاریخ قرن بیستم ایران، او را به پاکی و مبرا بودن از فساد و همینطور علاقههای ملیگرایانهاش معرفی کردهاند. او هم از سوی پدر و هم از سوی مادر، پسزمینه اشرافی داشت. مصدق، لیسانس و فوقلیسانسش را در رشته حقوق از دانشگاه سوربن پاریس گرفت و برای دکترا به دانشگاه نوشاتل سوییس رفت. گفته شده که او اولین ایرانی بوده است که توانسته از یک دانشگاه اروپایی دکترای حقوق بگیرد.
استیون کینزر، روزنامهنگار آمریکایی که کتاب «همه مردان شاه» را درباره کودتای ۲۸ مرداد نوشته است، میگوید توام شدن سابقه اشرافی و همینطور تحصیلات محمد مصدق، از او یک شخصیت فوقالعاده ساخته است. مصدق قبل از تحصیل در اروپا، در انقلاب مشروطه ایران مشارکتی فعال داشت و به این ترتیب در عمل با دشواریهای استقلالخواهی و دمکراسیخواهی در ایران آشنا بود.
علی انصاری، استاد تاریخ دانشگاه سنتاندروز اسکاتلند، درباره ایدههای سیاسی مصدق میگوید: «دکتر مصدق میگفت ما باید روابطمان با خارجیها را عوض کنیم. باید روابط جدید و نو داشته باشیم. نه روابطی از جنس قرن نوزدهم.» در نظر او به قدرت رسیدن رضاخان، مشروطه را تهدید میکرد. سال ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی مصدق ضمن ستایش دستاوردهای سردار سپه، با طرح انقراض سلسله قاجار و اعلام پادشاهی او مخالفت کرد. او رضاخان را تشویق کرد که به جای اینکه شاه شود، نخستوزیر شود و به اقداماتش ادامه دهد. اما رضاخان، رضاشاه شد و این توصیه برای مصدق چهل ساله، به قیمت بیست سال خانهنشینی و دوری از صحنه سیاسی ایران تمام شد. در دوره رضاشاه، مصدق نه اجازه فعالیت سیاسی داشت و نه علاقهای به چنین فعالیتی داشت.
استیون کینزر میگوید: «برای مصدق که آن زمان در یک مزرعه زندگی میکرد، هیچکدام از اصلاحات رضاشاه به اندازه کافی قانعکننده نبود تا او باور کند که حکومت رضاشاه حکومت خوبی است.»
در عین حال او با اساس پادشاهی و سلطنت مشکلی نداشت. عبدالمجید بیات، نوه دختری مصدق، درباره پدربزرگ خود میگوید: «او اصلا با شاه مخالفتی نداشت. چه شاه قاجار و چه شاه پهلوی. تنها جنبهای از این حکومتها که نمیپسندید، مواردی بوده که مطابق سلیقه او دمکراتیک و مبتنی بر آزادیخواهی نبوده است.»
نمایندگی و نخستوزیری پس از دو دهه کنارهگیری
سال ۱۳۲۰ با نشست سران متفقین در تهران، پایان سلطنت رضاشاه رقم خورد و محمدرضای جوان بر تخت سلطنت نشست. آزادی نسبی در ایران فراهم شد، احزاب شکل گرفتند و فعال شدند و انتخابات آزاد برای مجلس برگزار شد. محمد مصدق بعد از نزدیک به دو دهه کنارهگیری، به عرصه سیاست بازگشت و نماینده مجلس شد. حضور مصدق روی کرسیهای مجلس ملی در بهارستان، پل او به سوی نخستوزیری ایران شد.
کینزر نحوه نخستوزیر شدن محمد مصدق را اینطور روایت میکند: «نخست وزیر قبلی، سپهبد رزمآرا را فدائیان اسلام به اتهام اینکه نوکر بریتانیاییها بود، ترور کردند. بعد از ترور، مجلس تشکیل جلسه داد و یکی از نمایندهها که به حمایت از منافع بریتانیا معروف بود و از شاه هم طرفداری میکرد، پشت تریبون مصدق را خطاب قرار داد. در آن زمان مصدق پرنفوذترین فرد در مجلس بود. این نماینده خطاب به مصدق گفت که تو همیشه بیرون گود ایستادهای و انتقاد میکنی. در حالی که میتوانی نخستوزیر شوی اما نمیخواهی این کار را بکنی چون آن وقت باید کار کنی و این هم از دست تو بر نمیآید. پس از صحبتهای این نماینده، مصدق از صندلیاش بلند شد و ایستاد و با حالتی خیلی نمایشی دستهایش را باز کرد و گفت از همکارم به خاطر سخنرانیاش تشکر میکنم. ایشان مرا نامزد نخستوزیری کردند و حالا من هم قبول میکنم. این حرف ولولهای در مجلس به پا کرد و بلافاصله نامزدی مصدق به رای گذاشته شد. اما قبل از اینکه رایگیری انجام شود، مصدق باز هم خیلی نمایشی بلند شد و تعدادی کاغذ از جیبش درآورد و گفت این طرحی است که بر اساس آن شرکت نفت ایران- انگلیس، ملی خواهد شد. اول این را تصویب کنید و بعد من نخستوزیر شما میشوم و این طرح را اجرایی میکنم. این دقیقا کاری بود که مجلس کرد.»
علی انصاری میگوید که از نظر مصدق تمام مشکلات سیاسی و اقتصادی ایران، به دلیل دخالت بریتانیا و روسیه در سیاست و اقتصاد ایران بود. اما بریتانیاییها زیر بار ملی شدن شرکت نفت نرفتند. شرکت نفت ایران – انگلیس، سودآورترین پروژه بریتانیا در سرتاسر جهان بود. علی انصاری یادآوری میکند که بریتانیا تازه از جنگ جهانی دوم فارغ شده بود و در عین حال که پیروز شده بود، ورشکست هم شده بود. این شرکت و درآمدش برای دولت بریتانیا، حیاتی بود.
بریتانیا کارمندانش را از ایران فراخواند و نفت ایران را تحریم کرد. تنش رو به فزونی داشت. اختلافها به صحن سازمان ملل کشید. مصدق که حالا دیگر کشورش امکان فروش نفت نداشت، به آمریکا رفت و در جلسه شورای امنیت سازمان ملل از موضع دولت ایران دفاع کرد.
استیون کینزر میگوید: «این نخستین بار در کل تاریخ جهان بود که رهبر یک کشور فقیر بالای چنین تریبونی رفت و علیه گفتمان سنتی استعمارگر حرف زد. او این گفتمان را مطرح کرد که این منابع طبیعی در خاک کشور ماست و این تنها و تنها به عهده ماست که تصمیم بگیریم آن را چطور استفاده کنیم. هیچ کس تا آن روز در دنیای مدرن امروز و بالای چنین تریبونی، چنین سخنانی نگفته بود.»
نامحبوب در تهران، نخواسته در آمریکا
دیپلماتهای بریتانیایی در تهران ابتدا امیدوار بودند با مصدق به نتیجه برسند اما نهایتا سرسختی او، بریتانیا را به این نتیجه رساند که تنها راه حفظ منافعش کنار زدن مصدق است. بریتانیا متحد بزرگ خود آمریکا را راضی کرد که مصدق یک کمونیست خطرناک است و به نفع آمریکاست که از شر او خلاص شود. در تهران، مصدق که خیالش از نفت ملی آسوده شده بود، در پی کاستن از قدرت شاه در عرصه سیاست بود.
به اعتقاد یرواند آبراهامیان، مشروطه شدن سلطنت از بسیاری جهات برای مصدق به اندازه ملی کردن نفت اهمیت داشت. این استاد تاریخ ایران و خاورمیانه در کالج باروک دانشگاه نیویورک میگوید: «مصدق در سخنرانیهایش از سال ۱۳۲۰ تا مبارزهاش برای ملی شدن صنعت نفت، بیشتر درگیر مسائلی مثل افزایش نقش مردم در سیاست، اصلاح نظام انتخاباتی و نقش شاه در سیاست کشور بوده است.»
سال ۱۳۳۱، یعنی دومین سال صدارت مصدق بر دولت، سال رویارویی او با شاه شد. با آغاز دوره تازه مجلس، مصدق بر خلاف سنت میخواست خودش وزیر جنگ را انتخاب کند، نه شاه. محمدرضا پهلوی قبول نکرد. مصدق هم در واکنش، استعفا داد و از مردم خواست که از او حمایت کنند. با حمایت مردم و گروههای سیاسی، مصدق دوباره نخستوزیر شد.
با این حال اوضاع نه در تهران و نه در خارج از ایران، به نفع مصدق نبود. حالا دیگر تاثیر تحریم نفت بر اقتصاد ایران، خیلی از حامیانش را از او دور کرده بود. همپیمانان قبلی او، چه چپ و چه مذهبی، و از جمله آیتالله ابوالقاسم کاشانی که نفوذ زیادی در جامعه داشت، به دلایل مختلف از او روی برگرداندند و حالا موقعیت مصدق از همیشه ضعیفتر شده بود.
آشوبهای دلاری، زوال محبوبیت
در آن سوی اقیانوس هم آمریکا بیش از پیش نگران نفوذ شوروی در ایران بود و ادامه حکومت مصدق را به نفع خود نمیدید. کینزر در کتاب خود «همه مردان شاه»، به برنامه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا CIA در این باره اشاره کرده است. به روایت او، آمریکاییها به شکل مخفیانه یکی از مامورهای خود به اسم کرمیت روزولت را به ایران فرستادند و او شروع کرد به رشوه دادن به روزنامهنگاران تا علیه مصدق مقالههای تخریبی چاپ کنند. او در عین حال به نمایندههای مجلس هم رشوه داد و کمکم ائتلاف ملی که بر محور مصدق شکل گرفته بود، از هم پاشید و چهرههای سیاسی به این نتیجه رسیدند که دیگر از مصدق طرفداری نکنند.
کرمیت روزولت در عین حال یک گروه از لاتها و زورگیرهای تهران را استخدام کرد تا در خیابانهای تهران اغتشاش و خرابکاری کنند و در حمایت از مصدق و کمونیسم شعار بدهند. این مامور سیا، در عین حال یک گروه دوم هم استخدام کرد تا با این گروه اول درگیر شود. آشوب در کل تهران حاکم شد. آنچه به نظر مردم ایران میرسید این بود که نخستوزیر، اختیار کشور را کاملا از دست داده است. آن اتفاقات در آن زمان بسیاری از ایرانیان را به این فکر انداخت که مصدق، دیگر مفید نیست.
درباره اینکه چرا مصدق این آشوبها را سرکوب نکرد، کینزر میگوید: «مصدق باور عمیقی به دمکراسی داشت. برایش قابل تصور نبود که پلیس را برای سرکوب به خیابانها بفرستد. نظر مصدق این بود که مردم هرکدام به شیوه خود نظراتشان را بیان میکنند و در نهایت هم تصمیم درست را میگیرند.» اما این روزنامهنگار آمریکایی معتقد است مصدق زیادی در سوئیس زندگی کرده بود و واکنشهایش به این آشوبها درست نبود.
در نهایت کرمیت روزولت در سرنگون کردن محمد مصدق موفق شد. محمدرضا پهلوی که ناامیدانه از ایران رفته بود، به تهران بازگشت. مصدق در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال زندان انفرادی محکوم شد و پس از آن هم تا پایان عمر به حصر خانگی فرستاده شد.
محمد مصدق که دکترای حقوق داشت، در دادگاه نظامی در دفاع از خود گفت: «در تمام مدت زمامداری خود از لحاظ سیاست داخلی و خارجی یک هدف داشتم و آن این بود که ملت بر مقدرات خود مسلط گردد و هیچ عاملی در سرنوشت مملکت جز اراده ملت دخالت نکند.»
استیون کینزر معتقد است: «مصدق به سمبلی از ایرانیها تبدیل شده، اما نه سمبلی از یک گذشته باشکوه که چهرههای بسیار دیگری هم سمبل آن هستند، بلکه مصدق سمبل چیزی است که ایرانیها در آینده میخواهند.»
جلوی بزرگداشت مصدق گرفته شد اما با وجود این برخوردها در ایران، تلاشهای محمد مصدق در مسیر ملی کردن نفت، الهامبخش تلاشهای مشابه در دیگر کشورهای «جهان سوم» تلقی شده و درباره احترامی که رهبرانی چون جمال عبدالناصر در مصر برای او قائل بودهاند، بسیار نوشته شده است.
یادآوری: در این روایت بی بی سی، نشست سران متفقین در تهران که به کنفرانس تهران معروف شد، به اشتباه در سال ۱۳۲۰ ذکر و گفته شده که طی آن پایان سلطنت رضاشاه رقم خورد، درحالیکه این کنفرانس در روز ۶ آذر ۱۳۲۲ شمسی برگزار شده بود، دو سال پس از سقوط رضاشاه. دیگر اینکه پس از ترور رزمآرا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹، حسین علاء نخستوزیر شد و در اردیبهشت ۱۳۳۰ پس از استعفای او، مصدق به نخستوزیری رسید.