این مقاله را به اشتراک بگذارید
فرصتی برای محاکمه رضا شاه
گفتگو با فرهاد کشوری نویسنده رمان مردگان جزیره موریس
به تازگی رمان «مردگان جزیره موریس» فرهاد کشوری در جایزه مهرگان ادب برگزیده شده است؛ رمانی که با خلق موقعیتی تخیلی، برخی از شخصیتهای واقعی مغضوب رضاشاه را که توسط او کشته و یا خانهنشین شده بودند زنده میکند تا با حرفهایی که هیچگاه مجال گفتنش را پیدا نکردهاند به نوعی رضاشاه را محاکمه کنند. در پی برگزیده شدن این رمان در جایزه مهرگان با نویسنده آن گفتوگویی انجام شده است. کشوری در این گفتوگو علاوه بر اینکه دلیل علاقهاش برای نوشتن رمانی با موضوع رضاشاه را بیان میکند در بخش دیگری به مشکلات پیش روی نویسندگان و ادبیات اشاره میکند.فرهاد کشوری به آینده ادبیات داستانی ایران امیدوار و معتقد است، تنها آلزایمر و مرگ نویسندهها را از نوشتن بازمیدارد و این کم چیزی نیست.
– کتاب «مردگان جزیره موریس» شما به تازگی برگزیده جایزه مهرگان شده است. با توجه به سبک کتاب که به نوعی تاریخی – تخیلی است، بگویید چگونه و چرا این سبک و ساختار را برای نگارش رمان انتخاب کردید؟
– پیش از نوشتن رمان و در حین نوشتن، کتابهای زیادی دربارهی رضاشاه خواندم. چند واقعه را که میخواستم در رمان بیاورم، در ذهنم بود. به آنها فکر کردم و بعد شروع به نوشتن کردم. اگر قرار بود از تخیل در نوشتن استفاده نکنم، اثر مستندی تاریخی میشد. حتی میشود گفت فضای رمان تلفیق تخیل و واقعگرایی است. کشتگان (مردگان) با کشتی به جزیره میآیند تا به دیدار رضاشاه بروند و حرفهایی را که مجال گفتنش را نداشتند به او بگویند. هر رمانی ساختاری را میطلبد و در آن ساختار است که بهتر روایت میشود. کوشش مردگان برای گفتن حرفهای ناگفته و ذهن رضاشاه که مدام به گذشته میرود و خاطرات خوب و بد را مرور میکند، مدام از واقعیت به تخیل و از تخیل به واقعیت میرود.
– در این کتاب شما به برخی از شخصیتهای مهم تاریخ معاصر ایران میپردازید. علت اینکه به سراغ این شخصیتها رفتید و دربارهشان رمان نوشتید چه بود؟ منظورم این است که بر مبنای احساس نیاز جامعه و حتی خود شما به عنوان نویسنده اثر چقدر گفتن و نوشتن از این شخصیتها را لازم دیدید؟
– ترجیح میدهم رمان غیرتاریخی بنویسم. اما گاهی شرایطی نویسنده را ناگزیر به نوشتن رمان تاریخی میکند. این را هم بگویم از دسته کسانی که میگویند «مرگ بر تاریخ» نیستم و خواننده کتابهای تاریخیام. مسئله اصلی که باعث شد «مردگان جزیره موریس» را بنویسم، حرفهایی بود که گاه از آشنا و غریبه درباره رضاشاه میشنیدم. قضاوتی از روی احساس و نه منطق. رضاشاه در دوران نخستوزیری و سلطنتش ایران را از ویرانه قاجاریه تحویل گرفت و روی آن کار کرد. اما رضاشاه در انجام کارهایش تنها نبود. این تغییر، حاصل فکر و ایدههای اشخاص متجددی چون داور، تیمورتاش، فروغی و … بود. گروهی از آنها را کشت و عدهای را خانهنشین کرد و تعدادی را هم در وحشت مدام کنارش نگه داشت. دوستداران رضاشاه درباره استبداد، اختناق و خشونتش سکوت میکنند و حتی رفتار بیرحمانهاش با مخالفان و منتقدانش را توجیه میکنند و میگویند برای آبادانی و پیشرفت مملکت، حالا چند نفر را هم کشته باشد و یا احزاب آزاد نباشند و آزادی بیان هم نباشد، مگر چه اشکالی دارد؟ وقتی در شهریور بیست خلع شد و مملکت را ترک کرد، ثروتمندترین فرد و بزرگترین زمیندار ایران بود. در این مورد هم توجیه دیگری داشتند.
در بین این افراد تنها عوام نبودند که این نگاه احساسی و حذف دموکراسی را داشتند، در میانشان کتابخوانها هم کم نبودند. اگر از بیرحمیاش در رفتار با خادمانش چون تیمورتاش و داور و سردار اسعد و … میگفتی، باز هم جواب از پیش آمادهای در آستین داشتند و میگفتند کار، بدون زور و خشونت پیش نمیرود. یا حقشان بود و باید از بین میرفتند. یا در برابر خدمات و کارهای انجامشده، جان چند آدم چه ارزشی دارد؟ نگاهشان تجددخواهی ناقص شاه را میدید و استبدادش را نادیده میگرفت. حذف دموکراسی، باعث خودکامگی و استبداد و پاسخناپذیری حاکمان میشود. حذف دموکراسی در نظر این اشخاص و کشتن کسانی چون ارانی و فرخی یزدی و داور و افراد دیگر من را به فکر واداشت و حاصلش این شد که فکر کردم رمانی بنویسم که در آن کسانی که به فرمان شاه کشته شدند به تبعیدگاه او بیایند با حرفهای خود و بی آنکه دادگاهی باشد و قصد محاکمهاش را داشته باشند، او را محاکمه کنند. بیآنکه مجال حرف زدن و دفاع به بیشترشان داده شود، پیشاپیش محکوم بودند در سلولهای زندان قصر و شهربانی به طرز فجیعی با آمپول هوا و سم و یا به طرق دیگر به قتل برسند. بیشتر این کشتگان خدمتگزاران صدیق شاه بودند. این رودررویی به گفتوگویی دوطرفه منجر میشود. با عشقی شروع کردم و اپرایش. بعد آدمهای دیگر آمدند و مسئله نوشتن و زنده ماندن داور مطرح شد. همان چیزی که مستبدان و دیکتاتورها تحملش را ندارند، مگر در تمجید و تأیید آنها باشد. در این رمان داور که با هر برو بمیری از طرف شاه میرود و میمیرد و دوباره زنده میشود، شروع میکند به نوشتن خاطراتش و همین باعث وحشت شاه میشود. شاه از ایزدی (پیشکارش) میخواهد داور را به حضورش بیاورد تا دستنوشته خاطراتش را بخواند و نابودش کند و به داور بگوید برود و بمیرد. اما داور دم به تله نمیدهد و میخواهد خاطراتش را بنویسد تا زنده باشد. میداند وقتی خاطراتش تمام شود میمیرد. پس مینویسد تا زنده بماند.
– گاهی برخی میگویند که ما در دوره نویسندگان بزرگ نیستیم. یعنی در حال حاضر آثار شاخص در حوزه ادبیات داستانی و حتی شعر کمتر خلق میشود. آیا این موضوع را قبول دارید و اگر قبول دارید این موضوع را ناشی از چه مسائلی میدانید؟
– بله درست است، در این دوره نویسندگان بزرگی به آن مفهوم قبل وجود ندارد. ما بزرگانی در پشت سر داریم که در ادبیات داستانی ما کلاسیک شدهاند. در این ۲۰ – 30 سال اخیر نویسندگان بیشتری دست به قلم برده و میبرند. این کثرت افراد روی معرفی و شاخص شدن آثارشان اثر میگذارد. مگر ما شاخص بودن را در چه میبینیم؟ آیا آثاری چون «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد و «ترلان» فریبا وفی و «نیمه غایب» حسین سناپور و «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»ی رضا قاسمی و آثار دیگری که کم نیستند، شاخص نیستند؟ «چشمهایش» بزرگ علوی و «شوهر آهوخانم» افغانی شاخصترند یا «چراغها را خاموش میکنم» و «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»؟ گذشت آن سالهایی که یک داستان کوتاه متوسط، اتفاقی در داستاننویسی ما بود. حالا یک رمان و مجموعه داستان شاخص هم اتفاق محسوب نمیشود.
– چرا مدام گفته میشود رمان و داستان خوب در ایران خلق نمیشود؟ نظرتان درباره وضعیت فعلی داستاننویسی و نویسندگان ایرانی چیست؟
– دلواپسان ادبی مدام میگویند آثار ادبیات داستانی ما متوسطاند و اثر خوب نوشته نمیشود. مگر آنها چند اثر را خواندهاند؟ البته برخلاف آنها من خوشبینام. حداقل در یک مورد خیلی خوشبینام، آن هم نوشتن است. جوان و میانسال و پیر دست به قلم بردهاند. در این عرصه خوشبختانه زنها از مردها عقب نماندهاند. همین که هرکس میخواهد داستانش را بگوید و فرهنگ شفاهی روز به روز بیشتر عقب مینشیند، باعث خوشبینیام است. با تمام مشکلات و موانع نویسندگان قلمشان را زمین نمیگذارند.
– چرا شور و اشتیاقی از سوی مخاطبان برای خواندن ایجاد نمیشود؟ مقصر کیست؟
– افت کتابخوانی و پایین آمدن تیراژ چاپ کتاب، همهاش مربوط به خوانندگان این آثار نیست. عوامل بسیاری دستاندرکارند. تورم یکباره، قیمت کتاب را بالا میبرد و خوانندگانی که بیشتر از طبقه متوسطاند اولین کاری که میکنند زدن از هزینه خرید کتاب است. در سالهای قبل کتابداران علاقهمند کانون پرورش فکری، کتابخانه را به کانونی برای گسترش کتابخوانی بدل کرده بودند. حالا کدام مرکزِ گسترش کتابخوانی وجود دارد؟ علاقه به کتابخوانی در کشور ما از تأثیر پدر، مادر، اقوام، معلم و دبیر علاقهمند، دوست کتابخوان و در مواردی تصادفی در فرد ایجاد میشود. درحالی که باید از دوره دبستان، بخشهایی از آثار ادبی در کتاب فارسی با توجه به سن دانشآموزان گنجانده شود و در ساعت مطالعه درباره آثار ادبی گفتوگو کنند تا علاقه به کتابخوانی را در آنها پرورش بدهند؛ شیوهای که باید در دبیرستان و دانشگاه هم ادامه داشته باشد. وقتی در رشته کارشناسی ادبیات فارسی در دانشگاه که باید نیمی از واحدهایش مربوط به ادبیات معاصر باشد، به چند واحد محدود میشود، چه چشمانداز خوشبینانهای برای گسترش کتابخوانی وجود دارد؟
– دلیل اینکه مردم ایران اینقدر کم کتاب میخوانند، چیست و چقدر آن به نویسندگان مربوط میشود و چقدر به دیگر عوامل؟
– کتاب خواندن مثل سالها پیش دیگر یک ارزش نیست. پولدوستی و مالاندوزی جایش را گرفته است. چطور میشود نویسنده را مقصر دانست؟ آن هم نویسندهای که برای نوشتن اول باید برود به فکر کاری برای گذران زندگیاش باشد. مگر چقدر در کشور ما برای گسترش کتابخوانی فعالیت و برنامهریزی و تبلیغ میشود؟ از این جمعیت هشتاد میلیونی، عده اندکی کتاب میخوانند. کتابخوانی صبر و حوصله و مداومت میخواهد.
– چقدر به آینده داستاننویسی در ایران امیدوار هستید؟
– خیلی امیدوارم. چند وقت پیش مجموعه «پاس عطش» علی صالحی نویسنده بوشهری را خواندم. فوقالعاده بود. بیادعا و بیسر و صدا مینویسد. «لکههای گل» اثر دیگر این نویسنده است. مجموعه داستان «عاشقانه مارها» از غلامرضا رضایی و اخیراً هم مجموعه داستان «مستر جیکاک» احمد حسنزاده را خواندم که ای کاش از لغات بومی و زیرنویس استفاده نمیکرد. داستان «طلوع» این مجموعه فوقالعاده است و آثار دیگری که هرکدام مهر نویسندهاش را بر پیشانی دارند و خواندنیاند. من نه تنها ناامید نیستم بلکه خوشبینام. در همین یک دهه گذشته هم آثار شاخصی منتشر شد. اگر موانعی پیش روی داستاننویسی ماست، هیچ ارتباطی به نویسنده و مخاطب ندارد. با وجود این موانع و فرهنگ غالبِ گریز از کتابخوانی در جامعه، نویسندگان همچنان مینویسند و ناامید نمیشوند. تنها آلزایمر و مرگ آنها را از نوشتن بازمیدارد و این کم چیزی نیست.
– کتاب شما برگزیده جایزه ادبی مهرگان شده است. مختصری درباره نقش این جوایز در ایجاد انگیزه دربین نویسندگان بگویید؟
– هر نویسندهای برای اینکه کارش تداوم داشته باشد باید انگیزهای درونی برای نوشتن داشته باشد. نویسنده برای جایزه نمینویسد؛ برای خوانندگانی می نویسد که بسیاریشان را نمیشناسد. داستانی دارد که دوست دارد دیگران هم آن را بخوانند. جایزههای ادبی نقش تشویقی دارند و باعث معرفی بیشتر اثر به قشر کتابخوان و دوستداران ادبیات داستانی میشوند. وجود جایزههای مستقل در عرصه ادبیات داستانی به رونق این عرصه و گسترش کتابخوانی کمک میکند.
– چرا این جوایز همیشه در معرض تعطیل شدن هستند؟ این موضوع به سازوکارهای خود این جوایز برمیگردد یا مسائل دیگر در آن نقش دارند؟
– مسؤولان این جایزهها از سوی کسانی تحت فشارند که چرا کتاب مورد نظرشان برنده نشده است. در مواردی این اعتراض به توهین و تخریب بانیان جایزه میانجامد. فشارهای روانی بیرونی برگزارکنندگان را خسته میکند. برای برگزاری مراسم و اهدای جایزه به آثار برگزیده، مکانی به آنها داده نمیشود و به ناچار باید جلسهشان را در خانه و یا دفتر نشر برگزار کنند. این موانع و تخریب روانی و موانع دیگر، بانیان جایزه را خسته میکند و عطایش را به لقایش میبخشند و جایزه را تعطیل میکنند. اداره جایزه ادبی مستقل، صبر، عشق، اراده قوی و انگیزه و شوق زیادی میخواهد.
فرزاد گمار / ایسنا